اختلال افسردگی، بیماری روحی شایع و فراگیر

اختلال افسردگی، بیماری روحی شایع و فراگیر

۱۴۰۱-۰۷-۱۹

203 بازدید

اکثر ما مردم گاهی وقت ها احساس غم و رخوت می کنیم و به هیچ کار و فعالیتی رغبت نداریم حتی به فعالیت های لذتبخش. بروز نشانه های خفیف افسردگی، در واقع پاسخ طبیعی آدمی به فشار های متعدد زندگی است.

عدم موفقیت در تحصیل یا کار، از دست دادن عزیزان یا آگاهی از اینکه بیماری یا پیری، توان آدمی را تحلیل می برد از جمله موقعیت هایی هستند که اغلب موجب بروز اختلال افسردگی می شوند. افسردگی تنها زمانی نابهنجار تلقی می شود که در عملکرد بهنجار فرد اخلال ایجاد کند و هفته ها بدون وقفه ادامه یابد. اختلال های افسردگی نسبتا شایع هستند و حدود ۱۷ درصد مردم در طول زندگانی یک دوره افسردگی حاد پیدا می کنند. (کسلر و همکاران، ۱۹۹۴)

هرچند اختلال افسردگی به عنوان اختلالی واحد در هیجان و خلق، شناخته می شود با این حال عملا چهار مجموعه نشانه و علامت در آن وجود دارد.

علاوه بر نشانه های هیجانی و خلقی، نشانه هایی در زمینه های شناختی، انگیزشی، جسمی و فیزیکی نیز در آن مطرح است. اما برای آن که تشخیص اختلال افسردگی برای شخصی مطرح شود لزومی ندارد که همه چهار دسته نشانه در او وجود داشته باشد بلکه هر چه نشانه های بیشتری از این چهار دسته در شخص باشد، اطمینان بیشتری خواهد بود که گرفتار افسردگی شده است.

غم و اندوه و شاد نبودن از جمله ناگوار ترین نشانه اختلال افسردگی است. شخص ناامید و ناشاد است، غالبا به گریه می افتاده و حتی ممکن است به فکر خودکشی بیفتد.

علاوه بر این بی اشتها شدن یا نداشتن روزگار خوش و شادمانی در زندگی نیز گریبانگیر شخص می شود به این معنا که کار هایی که تا پیش از این موجب رضایت و خشنودی شخص می شد، دیگر شادی و شعفی برای او دربر ندارد. کسی که افسرده شده رفته رفته علاقه به سرگرمی ها و تفریحات و کار های خانوادگی را از دست می دهد.

غالب مردم افسرده گزارش می دهند که نسبت به چیز هایی که قبلا رضایت آفرین و خشنود کننده بود کششی احساس نمی کنند. بسیاری از آنان می گویند علاقه و محبت به مردم دیگر را از دست داده اند.

نشانه های اصلی اختلال شناختی به صورت افکار و اندیشه های منفی ظاهر می شود. در این قبیل اعتماد به نفس بسیار کم می شود. اشخاص خودشان را نالایق و ناشایست می دانند و خود را به خاطر خطا هایشان سرزنش می کنند.

نسبت به آینده احساس یاس و ناامیدی دارند و در این که بتوانند کاری برای بهبود حال خود انجام دهند تردید دارند. میزان انگیزش آنان کاهش یافته است به این معنا که به فعل پذیر بودن تمایل پیدا کرده و قادر به راه اندازی کار ها نیستند.

گفت و گوی درمانگر با مراجع دارای اختلال افسردگی

گفت و گوی زیر که بین بیمار مبتلا به اختلال افسردگی با درمانگر صورت گرفته، این فعل پذیری را نشان می دهد. بیمار مردی است که پس از اقدام به خودکشی در بیمارستان بستری شده و غالبا به صورت عاطل و باطل در کنجی ساکت و آرام می نشیند. درمانگر سعی دارد بیمار را به سوی کار و فعالیتی هدایت کند.

درمانگر: می گویند بیشتر وقت ها گوشه ای می نشینی و به فکر فرو می روی، همینطوره؟

بیمار – بله؛ ساکت و آرام بودن، آرامشی را که به آن نیاز دارم به من می دهد.

درمانگر: وقتی گوشه ای می نشینی، حالت چطور میشه؟

بیمار – همیشه حالم بد و خرابه، آرزو می کنم توی گودالی بیفتم و بمیرم!

درمانگر: وقتی دو سه ساعت گوشه ای می نشینی حالت بهتر میشه؟

بیمار – عوض نمیشه، همانطوره که هست.

درمانگر: به این امید اینجا می نشینی که آرامش پیدا کنی اما چیزی بهتر نمیشه.

بیمار – حوصله ام خیلی سر میره.

درمانگر: به فکر افتاده ای که کار و فعالیتی بکنی؟ بنا به عللی فکر می کنم بیشتر شدن فعالیت برای شما مفیده.

بیمار – اینجا کاری نیست که آدم انجام بده.

درمانگر: اگر چند جور کار و فعالیت در اینجا پیدا کنم فکر می کنی بخواهی امتحان کنی؟

بیمار – اگر به نظر شما فایده داشته باشد؛ اما به نظرم وقتتان را تلف می کنید به هیچ چیزی علاقه ندارم.

اختلال افسردگی؛ اختلالی فرساینده

نشانه های جسمانی و فیزیکی اختلال افسردگی شامل تغییر اشتها و اختلال خواب و خستگی و بی جان و رمق بودن است. فکر های آدم افسرده بیشتر درباره خودش است تا درباره رویداد های بیرونی و در نتیجه درد و رنج کوچکی را ممکن است بسیار بزرگ کند و نگران سلامت خود بشود.

با توجه به این تصویر از نشانه های افسردگی، این بیماری می تواند اختلالی فرساینده باشد. افسردگی های شدید ممکن است بسیار طولانی شود. یکی از بررسی ها درباره مردمان گرفتار افسردگی شدید نشان داد که طی یک دوره نه ساله فقط در ۲۷ درصد این دوره زمانی، نشانه های اختلال افسردگی در آنان وجود نداشت. (جاد[۱] و همکاران، ۱۹۹۸)

این قبیل بیماران وقتی حتی از یک دوره افسردگی بهبود پیدا می کنند نیز احتمال گرفتار شدن مجدد آن ها زیاد است. در عین حال امید هایی هم هست؛ به کمک دارو یا روان درمانی دوره های افسردگی را می توان بسیار کوتاه کرد و از رویداد مجدد بیماری جلوگیری به عمل آورد.

اختلال افسردگی و خودکشی

خودکشی فاجعه بارترین نتیجه اختلال افسردگی است. اکثر سی هزار مردی که همه ساله بر اثر خودکشی در آمریکا جان خود را از دست می دهند گرفتار اختلال افسردگی هستند. اما چون مرگ بر اثر خودکشی نوعی سرافکندگی اجتماعی برای اطرافیان است، بنابراین به عنوان خودکشی معرفی نمی شود.

بسیاری از مرگ های ناشی از سوانح رانندگی نیز احتمالا نوعی خودکشی است که در گزارش ها ارائه نمی شود. تعداد واقعی خودکشی ها در کشور باید به عدد پنجاه هزار نزدیکتر باشد. تعداد کسانی که دست به خودکشی می زنند اما جان خود را از کف نمی دهند بین دو تا هشت برابر خودکشی های منجر به مرگ برآورد می شود. (اشنایدمن[۲] ، ۱۹۸۵)

زنان حدود سه برابر مردان دست به خودکشی می زنند اما مرد ها بیش از زن ها بر اثر خودکشی می میرند. بیشتر بودن تعداد زنانی که دست به خودکشی می زند احتمالا حکایت از بیشتر بودن افسردگی در میان آنان دارد. اینکه تعداد بیشتری مرد بر اثر خودکشی می میرند به روش خودکشی آنان مربوط می شود.

تا همین اواخر زن ها شیوه های کمتر مهلکی از قبیل بریدن مچ دست یا خوردن بیش از اندازه قرص خواب در پیش می گرفتند و مردها اسلحه یا گاز کربنیک یا دار زدن. اما امروزه همراه با افزایش بارز زن هایی که اسلحه دارند، خودکشی با اسلحه در میان آنان به صورت نخستین گزینه در آمده است. (وینتمیوت[۳] ، ترت[۴] ، کراس[۵] و رایت[۶] ۱۹۸۸)

به همین سبب میزان مرگ و میر زنان تغییر کرده است. (۸۰ درصد از اقدام های خودکشی با سلاح، منجر به مرگ می شود حال آنکه ۱۰ درصد از موارد خوردن زهر با دارو به مرگ می انجامد که این خود دلیل نیرومندی است برای عدم نگهداری اسلحه در خانه).

در میان عللی که مردم برای اقدامشان به خودکشی اعلام کرده اند: اختلال افسردگی، تنهایی، بیماری، مشکلات زناشویی و مسائل مالی یا شغلی، فراوان ترین عوامل است. (پترونیس[۷] و همکاران، ۱۹۹۵؛ اشنایدمن، ۱۹۸۵)

در حالی که همواره میزان خودکشی در میان مردمان میانسال بیش از نوجوانان و جوانان بوده اما به طور کلی میزان خودکشی در میان آنان رو به کاهش است، حال آنکه میزان آن در نوجوانان رو به افزایش است.

در واقع رویداد خودکشی در میان افراد ۱۵ تا ۲۴ ساله طی چهار دهه گذشته در ایالات متحده چهار برابر شده است. بررسی ملی درباره دانش آموزان سه سال آخر دبیرستان نشان داد ۲۷ درصد آنان اظهار داشتند که درباره کشتن خود «خیلی فکر کرده اند» و از هر ۱۲ نفر یک نفر خبر از اقدام عملی در مورد خودش داد. (مرکز کنترل بیماری ها، ۱۹۹۱)

دانشجویان، دو برابر همسن و سال های غیر دانشجوی خودشان خودکشی می کنند. (مورفی[۸] و ویتزل[۹] ، ۱۹۸۰)

افزایش خودکشی در میان دانشجویان نه فقط در ایالات متحده بلکه در کشورهای اروپایی، هند و ژاپن نیز روی داده است.

علل زیر برای تبیین این افزایش یاس و ناامیدی و بروز اختلال افسردگی مطرح شده است:

  • تنها زیستن بی سابقه و اجبار به حل و فصل مشکلات دور از خانه و خانواده
  • کوشش برای حفظ وضع تحصیلی درخشان در شرایطی که رقابت بسیار دشوارتر از دوره دبیرستان است
  • بلاتکلیفی و تردید درباره گزینه های شغلی
  • تنهایی ناشی از نداشتن دوستان دیرپا و ماندگار و اضطراب در مورد دوستان تازه

بررسی درباره زندگی و وضع تحصیل دانشجویانی که دست به خودکشی زده بودند نشان داد که نسبت به همسالان خود متلون ترند، به خودشان بیشتر از دیگران فشار می آورند و نسبت به دانشجویانی که دست به خودکشی نزده بودند بیشتر گرفتار اختلال افسردگی می شدند.

علاوه بر این درباره احتمال خودکشی کردنشان، به دفعات به دیگران هشدار داده بودند. رویداد های اصلی پیش بینی کننده اقدام به خودکشی عبارت بود از نگرانی از وضع تحصیل و سلامت جسمانی و نیز اختلال در روابط با دیگران (سیدن [۱۰] ، ۱۹۶۶) اما نمی توان اطمینان داشت که آیا این عوامل موجب خودکشی شده یا اینکه وضع تحصیل و اختلال در ارتباطات، خود برخاسته از افسردگی شدید بوده اند.

طبق نظریه ای شناختی، مردمانی که رویداد های منفی را به عللی در خودشان اسناد می دهند ( و می گویند: تقصیر خودم است) و عللی پایدار را مطرح می سازند (مثلا: همیشه همینطور خواهد شد) که زمینه های متعددی از زندگی آنها را دربر می گیرد، بیش از کسانی که چنین شیوه اسنادی منفی نگری ندارند در معرض افسردگی هستند. (آبرامسون[۱۱] ، متاسکی[۱۲] و الوی[۱۳] 1989، پترسن[۱۴] و سلیگمن [۱۵] ، ۱۹۸۴)

منتقدین نظریه های شناختی در باب اختلال افسردگی می گویند این قبیل نگرش های منفی، نه علل افسردگی بلکه نشانه ها یا نتیجه و محصول افسردگی هستند، در حالی که افسرده ها گرفتار شناخت های منفی هستند. شواهدی که نشان دهد شیوه های منفی شناخت مقدم بر و موجب دوره های افسردگی می گردد در دست نیست. (هاگا[۱۶] ، دیک [۱۷] و ارنست [۱۸] 1991)

علاوه بر این، شواهدی نشان می دهد که مردمان افسرده واقعیت ها را دقیق تر از مردم به هنجار در نظر می گیرند. آنان در پاسخ به این پرسش که رویداد های کنترل نشدنی را تا چه اندازه در اختیار و به اختیار خود می دانند کاملا درست پاسخ می دهند؛ حال آنکه مردمان غیر افسرده درباره میزان کنترل داشتن خودشان به ویژه روی رویدادهای مثبت، دست به بیش برآورد می زنند. (الوی و آبرامسون، ۱۹۷۹)

اما تحقیق تازه ای که طی آن، دانشجویان در شغل های دانشگاهی پیگیری شدند شاهد نیرومندی است از اینکه شیوه های نگرش منفی، پیش از افسردگی وجود دارد و آن را پیش بینی می کند. محققان گرایش دانشجویان سال اول را به منفی نگری اندازه گیری کردند و سپس چند سال پیگیری صورت گرفت.

دانشجویانی که دارای سه گانه شناختی منفی یا شیوه اسنادی بدبینانه بودند نسبت به آنهایی که چنین شیوه ای نداشتند بیشتر در معرض گرفتار شدن به دوره های افسردگی قرار گرفتند هرچند پیش از دانشگاه هرگز افسرده نشده بودند. (الوی و آبرامسون، ۱۹۹۷)

دیدگاه روانکاوی درباره اختلال افسردگی

نظریه های روانکاوی، به اختلال افسردگی به عنوان واکنش در برابر فقدان می نگرند به این معنا که معتقدند صرف نظر از نوع فقدان (خواه طرد شدن از جانب معشوق یا اخراج از کار)، واکنش شدید شخص ناشی از به یاد آوردن همه ترس های فقدان در کودکی است؛ یعنی ترس به خاطر از دست دادن مهر و محبت والدین.

در این حال، شخص نیازمند محبت و مراقبتی است که در کودکی از آن محروم بوده؛ بنابراین فقدان در سال های بعدی موجب واپس روی به عالم وابستگی کودکی (هنگام رویداد اولیه فقدان) می گردد. به این ترتیب بخشی از رفتار افسرده ها همان درخواست محبت است یعنی درماندگی و توقع عطوفت و امنیت. (بیبرینگ[۱۹] 1953؛ بلات[۲۰] 1974)

وقتی در واکنش به فقدان، احساس خشم متوجه شخص طرد شده و تنها مانده می شود موضوع پیچیده می شود. مفروضه روانکاوی در این زمینه به این صورت خواهد بود که مردمان در معرض افسردگی آموخته اند که احساسات خود را سرکوب کنند زیرا نگران رانده شدن توسط کسانی هستند که به حمایت آنان تکیه کرده اند. بنابراین وقتی کار ها خراب می شود آنان خشمشان را متوجه خود کرده و دست به سرزنش خویش می زنند.

نتیجه گیری

ناکامی های تحصیلی، شکست های کاری، از دست دادن عزیزان و کاهش توان جسمی در دوران پیری، از جمله موقعیت هایی هستند که اغلب موجب بروز اختلال افسردگی می شوند.

با این حال، اختلال افسردگی تنها زمانی نابهنجار می باشد که در فرایند عملکرد بهنجار فرد، دست کم به مدت چند هفته، اخلال ایجاد کند. در موارد حاد افسردگی و عدم درمان به موقع، اقدام به خودکشی می تواند یکی از فاجعه بار ترین نتایج افسردگی باشد.

پی نوشت ها

[۱] Judd

[۲] Shneidman

[۳] Wintemute

[۴] Terel

[۵] Kraus

[۶] Wright

[۷] Petronis

[۸] Murphy

[۹] Wetzel

[۱۰] Seiden

[۱۱] Abramson

[۱۲] Metalsky

[۱۳] Alloy

[۱۴] Peterson

[۱۵] Seligman

[۱۶] Haaga

[۱۷] Dyck

[۱۸] Ernest

[۱۹] Bibring

[۲۰] Blaat

منبع

زمینه روانشناسی هلیگارد؛ نویسندگان: ریتا ال اتکینسون و همکاران؛ ترجمه دکتر محمد نقی براهنی و همکاران؛ انتشارات رشد؛ ص۵۳۶-۵۴۱ (اختلال افسردگی با تغییرات)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *