این بعد از مظلومیت حضرت بر همه پیدا و آشکار است چنانکه غربت مولا از همان زمان تولد و آغاز حیاتش آنگاه که نوجوانى بود در کنار رسول خدا (ص) و تحت تعلیم و تربیتش بود مورد ایذاء و تمسخر و تحقیر اقوام و حتى سران قبائل عرب قرار مى گرفت.
تنهایى و غربت
این بعد از مظلومیت حضرت بر همه پیدا و آشکار است چنانکه غربت مولا از همان زمان تولد و آغاز حیاتش آنگاه که نوجوانى بود در کنار رسول خدا (ص) و تحت تعلیم و تربیتش بود مورد ایذاء و تمسخر و تحقیر اقوام وحتى سران قبائل عرب قرارمى گرفت و غالب مردم چشم دیدن او در کنار پیغمبر را نداشتند.
در آن سنین سایه پربار رسول اکرم (ص) بسان پدرى مهربان برسر او بود و به کلى خلاء همه غربت ها را پرمىکرد تاجائی که در کنار حضرت و در خانه اش بود و….اما همه غربت ها و مظلومیت ها از آن ساعتى آغاز شد که وجود نازنین رسول خدا (ص) از دنیا رحلت گزید. خدا مى داند که در همان شب اول وفات پیغمبر (ص) آن ساعتى که بدن پاکش بر زمین مانده و همه به جز على (ع) و چند نفر از صحابه دورش را خالى نمودند و به سقیفه بنى ساعده پناه برده تابه خیال خود به انتخاب خلیفه مبادرت ورزند بر على (ع) چه گذشت. آنجا که از غم رحلت رسول خدا(ص) بسان ابربهار مى گریست و از سوز دل بسان شمعى مى سوخت. وبى تردید خالى نمودن دور نبى مکرم اسلام، بهنگام احتضار وحتى غسل بدن پاک حضرت آن هم توسط اهل سقیفه که خودرا صــــحابه وموالیان نزدیک پیامبر میدانستند بنابر تصریح حدیث کسى جزجبرئیل امین و مولا على(ع) کنارحضرت باقى نمانده بودند(۱) خودحضرت نیزدراین باره مى فرماید:”پیغمبر،جان گرامیش قبض شددرحالى که راس مبارکش برسینه ام قــرار داشت و بروى دستانم جان عزیزش ازبدن جداشدومن بجهت تیمن وتبرک دستش را بر صورتم کشیدم. علاوه براین،غسل پیامبررا بطور مستقیم خودبر عهده گرفتم درحالى که فرشتگان یاریم میکردند. گروهى فرودمى آمدنـدو گروهى بالا میرفتند.وگوش من ازصداى آنان خالى نبود.آنان بر پیامبراکرم نمازمى خواند ند،تا آنگاه که حضرت رادر قبر مبارکش دفن کردیم.پس کیست ازبراى او(درجایگاه وصی) ،شایسته ترازمن چه زنده چه مرده….؟(۲)
مدتى نگذشت که همان دین فروشان کینه توزودنیاپرستان معاندطى یک تصمیم شوم ویورشى شبانه ودحشتناک وننگ آفرین وحشیانه به درخانه وحى هجوم آورده و زهراى اطهر(س) آن یگانه دردانه ویادگاررسولخدا (ص) وتنهایاورومدافع حق على (ع) راکه مدام بدنبال گرفتن حق شوى خویش ودرصددرسواسازى غاصبان نابحق خلافت بودبه شهادت رساندند…غم ودردعلى افزون وجانکاه شدچنانکه ازشدت غم بخودمى پیچید و نیز از شدت تنهایى بدور از چشم عزیزان فاطمه وطفلکان معصومش سر به بیابان مدینه مى سپرد وازسوزدل آه جانکاه دردل چاه مى ریخت. وصف آنکه على(ع) درغم ازدست دادن زهرا(ص) چه کشیداززبان وقلم قاصرماخارج است.تاجائیکه حتى ازتوصیف وتصورلحظات خلوت جانسوزعلى(ع) درکناربستر بیمارى ومرگ زهرا(س) و نیز مدام درکنار قبر مخفى او آنهم شبانه وبدور از چشم نامردمان زمان عاجزاست درابیاتى جانکاه با این مضامین چنین مى گوید:
نفسى على زفراتها محبوسه یالیتهاخرجت مع الزفرات
لاخیربعدک فى الحیوه انما ابکى مخافه ان تطول حیاتى
محرومیت ازحق خلافت
جانسوزى ضایعه، وخسارت رحلت رسول اکرم(ص) از یکطرف وغصب ناجوانمردانه حق آشکار خلافتش ازطرف دیگر على(ع) را به حزن واندوهى مضاعف واداشت وباهزاران تاسف این حق واضح وآشکاربواسطه برخى خودخواهى ها وخودکامگیهاى برخى نابکاران مسیر تاریخ ازجهت کمال دورومنحرف گشت وراه برسلطه وتجرى هتاکان و خناسان تاریخ نسبت به خاندان رسول مکرم اسلام (ص) بازگذاشته شد و بزودى همه آن عهدو پیمان و توصیه وسفارش رسول الله(ص) به فراموشى سپرده گشت و با اجحاف ودروغ وجو سازى واجتماعات سقیفه اى دین درگرو دنیا باقى ماند. تا برمسندغاصبانه چند روزه دنیا تکیه بزنندوعده اى نیزباسکوت ذلت بار و منفعت طلبانه باعث شدند تا آن خورشید مهر و امامت سال ها پشت ابر سکوت وخانه نشینى مظلومانه اش بماند اما این حق هرگز از دید منصفان تاریخ و از جریده عالم به انکار وعدم سپرده نخواهد شد. دراین باره حضرت طى خطبه اى بنام “شقشقیه” درجواب فردى ازقوم بنى اسدکه پرسیده بود،اگرخلافت حق شما بود پس چرابشما ندادند، فرمود:
” پس بدان آن ظلم و خودکامگى که نسبت به خلافت بر ما تحمیل شد در حالى که ما را نسبى برتر و پیوند و خویشاوندى با رسول خداست جز خود خواهى و انحصار طلبى چیز دیگرى نبود که گروهى بخیلانه به کرسى خلافت چسبیدند و گروهى سخاوتمندانه از آن دست کشیدند.د اورخداست وبازگشت همه مابروزقیامت بسوى اوست….”(۳)
و حضرت دراین باره البته براى آگاهى وقضاوت وجدانهاى بیدارمردم تاریخ مى فرماید:.. بخداقسم من همواره ازحق خویش
محروم شدم و از زمان رحلت رسول خدا تاکنون حقم را از من بازداشتند”(۴).
بعد از رحلت رسول خدا و تعیین جانشینى پیغمبر(ص) دیگرکسى على رانمى شناخت.همه حتى برخى موالیان دروغین ومدعیان صحابه و نزدیکان حضرت نه تنها به یاریش نپرداختندبلکه ازترس اصحاب سقیفه وبراى زندگى دوروزدنیایشان به دشمنانش پناه برده ویابه لانه هاى نفاقشان خزیدند و ازبیعتى که با اوبسته بودندسرباززدند.آنگاه بودکه حضرت به گوشه تنهایى وغربت پناه بردو با ایثار و از خودگذشتگى به صبرى جانکاه تن دادتااسلام ورسالت پیغمبر باقى بماندچنانکه دربیان درددل خویش مى فرمود:
“فصبرت وفى العین قذى وفى الحلق شجى ارى تراثى نهبا” بین دو امر صبر و جنگ براى بدست گرفتن حق خلافت خویش بناچار(درانجام وصیت رسول خدا(ص) و فاطمه (ص) درحالى که خاربرچشم و استخوان برگلو داشتم وبچشم خویش دیدم که میراثم رابه غارت برده ودرامانت رسول خدا( ص) خیانت مى کنندوحق مرانیزغصب نموده ولکه ننگى ازبراى خویش دردل تاریخ نشاندند صبر را برگزیدم “(۵)
.اوالبته تازمانیکه درمدینه بودازشدت تنهاییها به قبرشریف رسول الله (ص) پناه مى آورد و در آنجابه بازگویى غمها وناله ها و گلایه هاازامت پیغمبر و عهدشکنى هایشان مى پرداخت.
آنگاه بودکه على(ع) ازحق مسلم خویش محروم شدوباازدست دادن همسروفاداروتنها یاورش به شدت تنهایى وغربت دچارشدوگاهى ازفشاربغض آلودغم به میان یاران قلیلش ازجمله مقدادوابى ذروسلمان و…مى شتافت وباآنهابه درددل مى پرداخت وباهمنوائى ایشان قدرى آرام میگرفت وسپس به خانه بدون زهرا(س) برمى گشت.تاآنکه دشمنان کینه توزاین اندک یاران جان برکف رانیزبه بهانه ها وانحاء مختلف به شهادت رساندند وعلى(ع) رادرغربت مضاعف تنهاساختندو….بالاخره على(ع) مدینه این شهرپرغم وغربت راباهمه خاطرات تلخ وجانکاهش ترک نمودوبه دیگرسراى بى وفایى یعنى کوفه سفرکرد..
مظلومیت هاى ابدى
مولا على(ع) مظلو م تاریخ است و مظلومیتش درطول تاریخ تداوم دارد این مظلومیت ها گرچه بطورغالب درزمان حیات مبارکش رقم خورده ولى بعدازشهادت جانسوزش نه تنهابه اتمام نرسیده بلکه بمرور بر آن افزوده نیزگشته است. علاوه براین شان و قدر والاى آنحضرت نیز باگذشت زمان نه تنها بخوبى شناخته نشده بلکه بسى مجهول و مهجور باقى مانده واین مظلومیت ها در طول تاریخ به صور و ابعاد مختلف بروز و ظهور پیداکرده است.
همه مى دانیم که مظلومیت ها و تنهایى هاى مولا(ع) به زمان خانه نشینى ویا ماجراهاى غمبار مدینه وحتى به زمان حیات نورانى اش ودرحصارزمان خاصى ختم نمى شود بلکه هر مطلع زمانى درطول تاریخ سر آغاز تازه اى شداز براى کشف ویاحتى ایجاد ابعادتازه ترى از مظلومیت هاى آن بزرگوار….ازجمله آنکه شروع خلافت تحمیلى چهارساله اش درکوفه طومارى ازدردورنج وغربت هاراباخودبراى مولا به ارمغان آورد.چنانکه حضرت دربخشى ازخطبه طویل و جانسوز شقشقیه دراین باره مى فرماید:
“مردم چون رمه اى بدورخانه ام گسیل شدندوآنگاه که بپاخواستم وحکومت رابدست گرفتم جمعى پیمان شکستند و گروهى از اطاعت سرباززده وازدین خارج شدندو…”(۶)
ومى دانیم که دشمنان قسم خورده آنحضرت درایجاد محرومیتهاتنها به زمانى خاص اکتفاء نکردندبلکه درطول تاریخ بازبان و قلم به تحریف وانحراف درمسیرتاریخ وجریان عالم گیرغدیرخم ونیزایجادخدشه وتغییردرمتون واسنادتاریخى وروایى دراین خصوص پرداخته وبادستبردبه کتب موثق شیعى وایجادتشکیک درمتون مسجل آن به جولان پرداخته وحتى در فضاهاى مسموم زمانه با توهین و افتراء علنى برعلى(ع) وآل او برعنادخویش پاى مى فشرندو و هنوز نیز علم ضدیت ودشمنى آن بزرگوار و ذریه و موالیانش را بر دست گرفته بدنبال گسترش لشکرسیاه خودآنهم بادروغ وفریب هستند..تابدین وسیله نمک به زخمشان زده وخون بدل فرزندش امام زمان کنند…واینک نیزکم نیستندکسانى که هنوز هم ازبغض اجدادى خویش نسبت به مولادست نکشیده ودام دشمنى باعلى رادربسترزمان بموازات تاریخ گستراندند…وبالاخره کم نیستندکسانى که با ظواهر و عنوانهاى مختلف رخنه دردل لشکر دوستدار على(ع) نموده وبا نفاق و دوروئى وطینت منافقانه شان به تخریب آل على و ایذاء وت حقیر اولاد على(ع) و پرچمداران ولایت ومبلغان رسالتش مى پردازند….
مجهول ماندن قدر و مقام علمى معنوى و روحانى حضرت
آنچیزى که زمینه ومقدمه اصلى براى وقوع آنهمه همه مظلومیت ها ومحرومیتها درحق مولا آنهم درطول تاریخ شده بیش وپیش از همه همان مجهول ماندن قدرومقام علمى ومعنوى وشان وجایگاه آسمانى آنحضرت بوده است.کاربه جایى رسید که حضرت بارها مجبور به معرفى خودبه مردم مى شد وبسیار مظلومانه ازایمان خودبه خدا ورسول می گفت.”اللهم انى اول من اناب وسمع فاجاب ولم یسبقنى احدالارسول الله بالصلاه”(۷) خدایا تومى دانى که من اولین کسى بودم که انابه وتوبه کردم ونداى دعوتت راشنیدم وآنگاه اجابت نمودم واحدى جزرسول خدابرمن درنمازسبقت نجست. ونیزدربعداحق بودنش درامرخلافت ووصایت رسول الله (ص) خطاب بمردم مى فرمود”لن یسرع احدالى دعوه الحق وصله رحم وعائده کرم فاسمعوا قولی”(۸) مردم بدانید که کسى برمن دراجابت دعوت حق وصله رحم واعاده کرم درحقتان جلوترنیست پس به سخن دلسوزانه ام گوش فرادهید… علاوه براین ازبعدعلمى به معرفى خود مى پرداخت ومى فرمود:
“ایهالناس سلونى قبل ان تفقدونى فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض…”(۹)
هان اى مردم ازمن بپرسید قبل ازآنکه مرازدست بدهیدکه من به راههاى آسمان بیش ازراههاى زمین آشنا یم…همانجابودکه عربى نادان ازحضرت تعدادرشته هاى محاسنش را جویا میشود!وبعدهادرتاریخ نیزعده اى در علم او تشکیک کرده وکلام درربار منقول از آنحضرت ازجمله نهج البلاغه راکه بارقه اى از وجود نازنین آنحضرت است از عهده اش خارج دانستند!! درست بهمین علت بودکه وقتى یاران ازحضرت علت سکوتش رامى طلبیدندواورا به شکستن مهرلبانش تشویق مى کردندحضرت همواره استنکاف ورزیده وازنبودن گوشى شنوا وچشمانى بینا وحقیقت بین و وجدانى بیداروهم نشین وهم دل وهم کلامى آگاه شکایت میکرد…بقول شاعر:
گر نبودى خوف درهاسفتمى آنچه اندردل بودیکسرگفتمى لیک بااین قوم که هم کورند وکر چون توانم گفت اوصاف قمرابعادوجودى آنحضرت نه ازحیث علمى وکشف اسراروباب علم نبى بودن ونه ازحیث معنوى وهمرازباملائک وهم سخنى با ستارگان آسمان نه درزمان حیات پربارش ونه هنوزآنچنانکه شایسته است شناخته نشده است.اگرحضرت رامى شناختندکه ازشهادتش درمحراب عبادت تعجب نمى کردند.!همان على درحال عبادت ازدنیا مفارق مى شد وبرمناکب ستارگان مى نشست و درحال نمازتیرازپایش کشیدند…هموکه صراط مستقیم الهى ومیزان اعمال وقسیم الجنه است چنان مظلوم مى ماندکه یک خوارج نهروانى درشب قدرآنهم براى کسب رضاى خدا!به قتل اوتن مى دهد..اگراورامى شناختند که احدى راشایسته وصایت رسول الله(ص) جزاونمى یافتند. اگر او را مى شناختندکه با ایجاد آن همه جنگ در مقابلش نمى ایستادند و اتنها گذاشتن او و تقویت جبهه نفاق دلش راخون نمى کردند..وبالاخره اگر او و دودمان وحیانى اش راکه محل عبور ملائک بودمى شناختندآتش برآن نمى گشودند…..بقول شاعر:
حق شناسان گربه دست آرند معیار ترا حد فوق ماسوى دانند مقدار ترا
عده اى واقعاجاهل ونادان بودندومتاثرازجوسازیها وشایعات معاندان اماعده اى باعلم به آن شان ومقام (که البته رسوخ دردل تارشان نکرده بود) سعى درامحاء وانکارآنهمه مقامات نموده و دست ازاین عناد برنداشتند وبدنبال تخریب وجهه آسمانى واندیشه هاوکلام والا وجاودانى مولاوتشکیک وتحریف درتاریخ پربارقیام وقعودآنحضرت هستند…آه اگرقدروجایگاه على(ع) شناخته مى شد همه صراط مستقیم الهى رامى یافتندو مرزمیان حق وباطل رابخوبى مى شناختند…اف برآن مردان شکمباره اى نمک مولاراخوردندونمکدان شکستند وتازه بعدازرحلتش آن غریبه انبان بدوش را که دردل شب شام یتیمان عرب رامى بردشناختند.وشبهاى تاربدون على راکه دیدندتازه شمع وجودش رادریافتندکه تابه صبح بسان ماهتاب برایشان مى درخشیدوبسان شمع تابه صبح برایشان مى تابید..وکوربادآن چشمانى که على رادرحصارزخم شیطانى خویش گرفته وبریده بادآن دستهایى که علمهاى محبت على(ع) را از دلهاکندند..
ازدیگر مظلومیت هاى مولا مجهول ماندن بعدشاخص و عالمگیر عدالت آنحضرت است که هنوز هم درتاریخ توسط معاندان مورد خدشه واقع شده است.وعده اى از اهل دنیاودشمنان قسم خورده آنحضرت وبتبع آن کثیرى ازمردم زمانش به فریب زر و زیور در هاله اى ازجهل ونادانى وسکوت فرو رفته وعلى آن استوانه ومیزان استوار عدالت را که عدل با او اقامه وآشکارگشت وثمرات وبرکات انتشارآن دردوران اندک خلافتش بخوبى مبین وپیداست ازعدالت خارج دانسته و او را سالها از حق خلافتش محروم ساخته اند.!.
واینک ما مى مانیم و وجدانهاى بیدار وسرنوشت مبهم تاریخ که آیاسزاوار بود براى خوشگذرانى عده اى قلیل در دوروزدنیا نسلها راازبرکات وجود درخشان على(ع) محروم بسازند؟!آیاشایسته بود که تاریخ ازشناخت اندیشه ها و افکار والاى یک چنین انسان وارسته آنهم بخاطراغراض نفسانى وخودخواهى هاى گروهى عده اى محروم بماند؟!و آیا سزاوار بود که باظلم هاى عده اى مغرض وازخدابى خبر یک چنین امام عادلى سالها درپرده عزلت وسکوت باقى بماندونسلهاازخدمات شایان وبرجسته وترشحات والا و آسمانى اش محروم بمانند؟وآیاشایسته بودکه یک چنین انسان بزرگوارى که درراه خدمت به دین وخلق وجامعه ازهمه زندگى وجان ومال خود و فرزندانش گذشت ازحق خویش محروم ومهجور گشته وبجهت زیاده خواهى هاى عده اى براى همیشه درطول تاریخ مظلوم باقى بماند؟!و بالاخره آیا منصفانه است که بعدازگذشت اینهمه سال وآن دوران سیاه جاهلى هنوزهم هنوزهم نسبت به شناخت وشناساندن این انسان فرزانه وآسمانى ونهج البلاغه پربارش تساهل وغفلت شود؟!و هنوز هم که هنوزاست آن تعصبات کهنه و دیرین جاهلانه و نابجا از اعصار گذشته تاریخ نسبت به آنحضرت باقى بماند؟!..
پی نوشت ها
۱. به نقل ازبحارالانوار، ج۲۲ص ۴۹۱.
۲. نهج البلاغه، خطبه ۱۹۷.
۳. نهج البلاغه، خطبه۳شقشقیه.
۴. نهج البلاغه، خطبه۶.
۵.مضمون این سخن دردو خطبه۳ و ۲۶.آمده است.
۶. نهج البلاغه، خطبه ۳.
۷. نهج البلاغه،خطبه ۱۳۹.
۸. نهج البلاغه، خطبه ۱۳۱.
۹.نهج البلاغه، خطبه ۱۸۹.
نویسنده: سیدمحمدابراهیم حسنى