موقعیت نژادی، فرهنگی و اجتماعی عرب قبل از اسلامقاره آسیا مرکز تابش نور توحید و کانون نشر اسلام است. نسیم طراوت بخش وحى در آغاز بر این سرزمین وزید و فرهنگ و تمدن اسلامى در آن بنیان نهاده شد. بسیارى از آثار درخشنده مسلمین که جلوه هاى معنوى و مقدس دارند در این قاره واقعند.
نژاد عرب
قبل از ظهور اسلام و در عصر جاهلیت، مردمانى در شبه جزیره عربستان سکونت داشتند که به طور کلى عرب نامیده مى شدند و به دو دسته اعراب قحطانى و اعراب عدنانى تقسیم مى شدند. این دو، از نظر تاریخى، ریشه مشترک دارند ولى عدنانیان در سلسله نسبت خود به حضرت ابراهیم (ع) مى رسند این طایفه در نجد و حجاز بودند اما عرب هاى قحطانى به یمن رفتند. این افراد تابع حکومتى نبودند و اساس ملیت آنان قبیله بود و اعضاى هر قبیله از شیخ قبیله اطاعت مى کردند. عصبیت جاهلى و ناسیونالیزم قبیله اى افراد را به جان هم مى انداخت و گاهى بر سر مسائل جزئى، جنگى چون نبرد «بسوس» ۴۰ سال طول مى کشید. خونریزى، قساوت، غارت و تجاوز از برنامه هاى این قبایل بود. گرچه صحرانشینى و بیابانگردى پیشه عرب ها بود اما زندگى شهرى به شکلى ضعیف در یمن، عدن، حضرالموت، حجاز، یثرب و طائف دیده مى شد. به لحاظ عقاید مذهبى، گروه کوچکى بدون آن که آداب و رسوم خاصى داشته باشند به خداى یکتا و آئین ابراهیم (ع) که دین حنیف نامیده مى شد، معتقد بودند.
فرهنگ عرب
قبیله در عرب به جماعتی اطلاق می شود که بر اساس «نسب» و«خون» به همکاری در جهت بهبود معیشت خود دست زده باشند. اصل مشترک در همه قبیله ها «نژاد» و «سرزمین» بود. نیرومندترین چیزی که در واقع ستون حفظ و تداوم قبیله بود و خون و نژاد و وطن را حفظ می کرد، عنصر «عصبیت» بود. فرد عضو قبیله باید در حفظ این رابطه و استحکام و تداوم آن کوشا باشد و حتی از جان و مال خود دریغ نکند. اگر جرمی رخ می داد، همه قبیله باید تاوان آن را می پرداخت و اگر افتخاری نصیب قبیله بود، همه را شامل می شد. این اصل حتی به عنوان عامل خیر و شر، منشاء وجدانی پیدا کرده بود، چنان که می گفتند: «فی الجریره تشترک العشیره»:یعنی در گناه عضوی از قبیله همه قبیله شریک اند. گاه برای تقویت و تشکل بیشتر، قبایل ضعیف با پیمان (حلف) خود را در قبیله بزرگتر و نیرومندتر ادغام می کردند، این امر در جاهلیت در تکوین و تقویت قبایل نقش مهمی را بازی کرده است. به مجرد آن که قبیله ای با پیمان، خود را در پناه قبیله دیگر قرار می داد، بر قبیله نیرومند بود که از تمام شئون و حیثیات قبیله هم پیمان، دفاع کند.
شیخ قبیله مردی مسنّ، مجرّب، عاقل، شجاع و ثروتمند بود که رهبری قبیله را به عهده می گرفت. طبیعی بود که قبیله آن گاه تن به اطاعت می داد که کسی را با این صفات یافته باشد. شیخ قبیله مسئول صلح و جنگ و پیمان و برپایی مراسم مهمانی قبیله بود. او بود که باید قبیله را در تقسیم غنائم و نیز پرداخت خون بها و کمک به نیازمندان و آزادی اسرای قبیله و دیگر کارها راهنمایی و رهبری کند.
عضو قبیله باید نظام قبیله را می پذیرفت و در برابر از حقوق و امکانات مساوی بهره می برد. هیچ عضوی حق نداشت از رأی و دستور شیخ قبیله و یا از سنت و نظام قبیله گام بیرون نهد و وحدت قبیله را از هم بپاشد. اگر چنین می کرد به عنوان «خلیع» برای همیشه از قبیله طرد و اخراج می شد و این بدترین عقوبت بود.
جنگ و خونخواهی دو عامل بودند که غالب فکر و عمل قبیله را به خود اختصاص می داد و قبیله و اعضای آن پیوسته برای انجام یکی از این دو در تلاش و ستیز بودند. هر عملی که در جهت تقویت و استحکام قبیله و هم در تحکیم وحدت آن مفید بود، برای عرب ارجمند و امری مطاع بود[تاریخ سیاسی اسلامی، دکتر صادق آیینه وند ص ۴۷].
تجارت قریش
کمبود شدید آب در جزیره العرب از مهم ترین عوامل شکل دهنده به شیوه زندگی و فعالیت های اقتصادی عرب ها بود. کشاورزی جز در مناطق محدود وجود نداشت. شتر عنصر مهم زندگی عرب ها و همدم آنان بود. در مواردی گوسفندانی هم نگهداری می شد. بدین ترتیب عرب، دامداری محدودی را برگزیده بود تا بتواند چند روزی در منطقه ای به سر برد. نتیجه این امر، عدم رشد شهر نشینی و به طور طبیعی عدم رشد حرفه و صنعت در آن جامعه شده بود[از پیدایش اسلام تا ایران اسلامی، رسول جعفریان ص ۲۳]
سرزمین مکه فاقد تولید بود. نه زمین قابل کشتی داشت، و نه کالا و فرآورده هایی که خود مصرف کنند و به دیگران عرضه نمایند. از این رو ساکنان مکه به کار تجارت و سوداگری اشتغال داشتند و زندگی خود را با وارد ساختن نیازمندی های خویش از خارج تأمین می نمودند. وجود مکه و تقدسی که در میان قبایل عرب جاهلی داشت، و منطقه حرم که جایگاه امنی بود، و آمد و رفت قبائل عرب از نقاط مختلف عرب نشین به مکه چه برای پرستش بت های خود و چه به منظور شرکت در مراسم سالانه حج که در ماه رجب و ذی الحجه انجام می گرفت، زمینه خوبی برای تجارت و مبادلات تجاری آن ها بود. تجارت حجاز تقریبا در اختیار مردم قریش یعنی مردم مکه و اشراف طائف بود. تجارت قریش با فلسطین و سوریه (شامات) در شمال، و با یمن در جنوب بود، و گاهی تجّار از راه دریا به حبشه، و از راه نجد به حیره (عراق) تا مداین پایتخت ایران ساسانی می رفتند، و شاید به داخل ایران هم آمد و رفت می کردند. حتی با روم و مصر و هند هم رابطه تجاری داشتند[تاریخ اسلام، علی دوانی ص ۴۰]
تجّار مکه تابستان ها را به شمال می رفتند که آب و هوایی خوش داشت، و زمستان ها که هوا سرد بود، راهی جنوب می شدند. خداوند زندگی آن ها را بدین گونه تأمین می کرد و در قرآن مجید در سوره قریش از آن خبر می دهد.
بازرگانان قریش در سفرهای تجاری خود از بیابان های هولناک و مخوف می گذشتند، و صدها فرسخ راه را می پیمودند. بیابان ها و دشت های سوزان و بهت انگیزی که در همه جای آن سکوت مطلق حکمفرما بود. نه راهی، نه آبی و درختی، و نه آبادی و نشانه ای.
تجّار مکه در سفرهای تجاری خود، از وجود اعراب بدوی که به خوبی از راه های صحرا و منازل میان راه آگاه بودند، برای راهنمایی و حمایت کاروان های خود استفاده می کردند. معروف ترین این بازارهای فصلی، «سوق عُکاظ » بود که پیغمبر (ص) نیز در ایام جوانی، در آن شرکت داشته است. عرب ها در ماه ذی القعده در بازار عُکاظ گرد می آمدند و اقدام به بیان افتخارات خود و ایراد شعر و خطابه و شناسایی و شناساندن خود می پرداختند. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز در این بازار حضور می یافت[تاریخ یعقوبی، جلد ۱ ص ۳۱۴ و تاریخ اسلام، علی دوانی ص ۳۰]
می توان گفت اهل مکه عموماً تاجر بودند و از این راه ثروت زیادی به دست می آوردند. از این گذشته چون مردم مکه سالی یکبار از زوّار کعبه و قبائل مختلف که برای انجام مراسم حج می آمدند، پذیرائی می نمودند، از این راه نیز، سود سرشاری عاید قریش می شد.
مبادلات تجاری آن ها طلا، نقره، پوست، چرم، ادویه، عطر، صمغ، سنا، یعنی محصولات یمن و هند و حبشه بود، و از شام و مصر و فلسطین نیز کتان، ابریشم، اسلحه، غله، زیتون، و روغن زیتون و غیره می آوردند.
تجارت و ثروت اندوزی قریش با ربا خواری توأم بود. ثروتمندان عرب گذشته ازسودی که از تجارت می بردند، سود حاصل از ربا نیز بر درآمد سرشار آن ها می افزود. ربا را نوعی بیع و خرید و فروش می دانستند. این معنا موجب گردید که اسلام از همان آغاز کار به جنگ رباخواران برود، تا آن جا که قرآن رباخواری را در حکم جنگ با خدا دانسته است[فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ رَسولِهِ «بدانید به جنگ با خدا و فرستاده وى، برخاسته اید» (سوره بقره آیه ۲۷۹). وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَوا «و حال آن که خدا داد و ستد را حلال، و ربا را حرام گردانیده است » (سوره بقره آیه ۲۷۵)]
عربستان محیطی مناسب برای گسترش اسلام
مى دانیم که اسلام در شبه جزیره ى عربستان ظهور کرد. در همان زمان مناطق دیگرى نیز در عالم وجود داشت که داراى توانمندى و ثبات بیش ترى نسبت به آن جا بود، پس چرا مکه مهد این دین بزرگ، تعیین گردید، و چرا شبه جزیره ى عربستان براى ظهور اسلام شایسته ترین محیط شناخته شد؟ «واللَّه اعلم حیث یجعل رسالته». باید گفت: در این جا اِشکالى متوجه این سؤال مى شود و آن این که ما در پى علت یابى حقیقتى شکل یافته در حال، هستیم؛ بدین معنا که اگر اسلام در مکانى دیگر نیز ظهور کرده بود باز در پى تفسیر و تعلیل آن مى رفتیم. چنین اشکالى سبب گشودن باب مقایسه بین واقعیت و خیال است؛ مقایسه اى که هرگز به واقعیت ثابت تاریخى منجر نمى شود؛ چرا که رخدادها و وقایع، موادى نیستند که بتوانیم آن ها را مجدداً در کارگاه تاریخ وارد کنیم و آن ها را کم و زیاد کرده و یا تغییر دهیم تا بتوانیم پیامدهاى آن را دریابیم. – چنان که در علوم تجربى عمل مى کنند. – در حقیقت ما بدون این که وقایع گذشته را ایجاد کنیم، آن ها را تفسیر و توجیه مى نماییم.
با این حال مناسبات ویژه ای که در جزیره العرب در بعد اجتماعی و سیاسی میان مردم وجود داشت، از جهاتی می توانست ناخواسته محیط را برای توسعه اسلام آماده سازد، این مطلب را می توان در چند نکته توضیح داد:
۱. وضعیت سیاسی جزیره العرب عبارت از زندگی قبایل مختلفی بود که تحت سلطه هیچ گونه حاکمیت سیاسی واحدی نبودند. هر قبیله برای خود حاکمیت مستقل از سایر قبایل داشت به طوری که می توان حکومت آنان را نوعی «ملوک الطوایفی» دانست. از این رو قدرت آن ها پراکنده و فاقد رهبری واحد بود، این وضعیت سبب شد تا مانع عمده ای که در این اعصار به نام «امپراطور» یا «شاه» یا «قدرت مرکزی» در برابر نهضت های مردمی وجود داشته و دارد، در جزیره العرب وجود نداشته باشد، در تاریخ شاهدیم که این قدرت های مسلط با ایجاد زنجیره قدرت در همه نقاط تحت سلطه، می توانند هر حرکتی را زیر نظر داشته باشند. اما در آن دوران جزیره العرب از این خطر بر کنار بود، قبایل مختلف حاکمیت های مستقل از هم داشتند و میان آنان درگیری ها و رقابت هایی برای گرفتن امتیاز جریان داشت.
اسلام در حالی گسترش یافت که از نظر سیاسی در منطقه خود فقط با قدرت «قریش» رو در رو بود. قریش نیز به طوایف چندی تقسیم شده و تنها گروه خاصی از آن ها در برابر رسول خدا(ص) قرار داشتند. دکتر جواد علی تأکید دارد که هیچ گونه حکومت مرکزی در مکه وجود نداشت، بلکه حکومت از آن سران و متنفذان بود که بر پایه وجاهت و شرافت خود در میان مردم مطاع بودند.[ المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام،ج ۴،ص ۴۸] اختلافات موجود در این وضعیت سیاسی در مکه، به سود دعوت آن حضرت بود، زیرا درست به دلیل وجود این شرایط سرایت اسلام به قبایل دیگر با مشکل مواجه نمی شد. مدینه هم کمک شایانی به گسترش اسلام کرد، زیرا هنگامی که پیامبر(ص) حکومت تشکیل داد، همه قبایل برای حل اختلاف خود آن را پذیرفتند. دشمنان حکومت اسلامی مدینه قبایل متفرقی بودند که گر چه گاهی با یکدیگر متحد می شدند، اما معمولاً پیوندی با همدیگر نداشته و به همین دلیل کاری از پیش نمی بردند.
در حقیقت، اگر به وضعیت سیاسی این قبایل بنگریم، راه را برای ایجاد نوعی امپراطوری و اتحاد فراهم می بینیم. پیامبر قریشی(ص) با تکیه بر قدرت دینی، توانست شرایط لازم را برای ایجاد تمرکز فراهم آورد.
۲. نکته دیگری که از نظر سیاسی حائز اهمیت است، فقدان سلطه خارجی در جزیره العرب بود، قدرتی که برای حفظ منافع خود در امور داخلی اعراب دخالت کرده و از قدرت یافتن هر گروه مخالف منافع خود جلوگیری کند، در آن سامان وجود نداشت. بخش های اصلی جزیره العرب بر خلاف مناطقی چون یمن، عراق و شام که تحت نفوذ یکی از دو قدرت ایران و روم قرار داشت، منطقه آزاد به حساب می آمد. این بدان جهت بود که چیزی به نام «منافع» در این سرزمین وجود نداشت. جاحظ بر این نکته واقف گشته و تأکید می کند که کسی را رغبت غلبه بر شهر مکه نبود[رسائل الجاحظ،ج ۱،ص ۱۸۷(تحقیق:عبد السلام هارون).]. همین زمینه سبب شد تا رسول خدا(ص) از عدم وجود سلطه خارجی، بهره گرفته و به دور از چشم آن قدرت ها، نظامی قوی و دولتی نیرومند به وجود آورد، قدرتی که توانست در موقعیت مناسب، آن قدرت ها را در خانه خودشان به شکست بکشاند، طبیعتی است که اگر آن ها از این جریان آگاهی داشتند، از همان ابتدا مانع رشد آن می شدند، اما موقعیت جزیره العرب چنان بود که به دور از چشم آن ها، اسلام در آن گسترش یافته و نیرومند شد.
۳. از جمله مسایلی که در این رابطه حایز اهمیت است، موقعیت اجتماعی جزیره العرب در آن دوران است. مهمترین ویژگی حیات اجتماعی جامعه جزیره العرب زندگی قبیله ای بود. افراد در پناه قبیله خود می زیستند و جز سران قبیله کسی بر آنان تسلط نداشت. هر فردی از ناحیه قبایل دیگر مورد تجاوز قرار می گرفت. حمله به قبیله متجاوز، امری طبیعی و پیامد قطعی آن حادثه بود. وقتی اسلام انتشار یافت بسیاری از افراد قبایل مختلف بدان گرویدند، آن ها هر یک برای خود طایفه و قبیله ای داشتند و قریش آزاد نبود که افراد سایر قبایل را نیز مورد سخت گیری و تحت فشار قرار دهد. در این میان بسیاری از قبایل، خطر دین جدید را برای «معتقدات قبلی» خود درک نمی کردند و لذا از گرویدن برخی افراد خود به «دین جدید» ممانعتی، به عمل نمی آوردند. در این شرایط، افراد مختلف مسلمان در پناه عشیره و قبیله خود محفوظ می ماندند، و تنها مسلمانانی چون بلال، عمار، خباب بن ارت که در مکه، طایفه و قبیله و حمایتگری نداشتند، مورد آزار و شکنجه قرار می گرفتند[انساب الاشراف،ج ۱،ص ۱۹۷ـ۱۵۶،طبقات الکبری،ج ۳،ص ۲۴۸،شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج ۱۳،ص .۲۵۵]، گر چه این ممکن بود که خانواده یک تازه مسلمان، خود به تعذیب وی بپردازند و او را حبس کنند. رسول خدا (ص) خود از کسانی بود که با حمایت «بنی هاشم» و به خصوص حمایت های دلیرانه ابوطالب مصونیت داشت، «ابوطالب» مؤمنی فداکار و با تدبیر بود که در لباس تقیّه به حمایت از پیامبر(ص) پرداخت.گفته شده است که وقتی قریش تصمیم گرفت دشمنی خود را بر ضد رسول خدا شدّت دهد و مسلمانان بنی هاشم به اجبار روانه شعب ابی طالب شدند، به موازات آمدن مسلمانان بنی هاشم به شعب، طایفه نامسلمانان بنی هاشم نیز به آن ها ملحق شدند. این همراهی به سبب روابط قبیلگی آنان با رسول خدا(ص) بود[شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج ۱۴،ص ۶۵،انساب الاشراف،ج ۱،ص .۲۳۰]. امیر مؤمنان علی علیه السلام در این مورد می فرماید:
«قریش مجبورمان کردند تا به کوهی دشوار رویم و آتش جنگ را برای ما برافروختند. اما خدا خواست تا ما پاسدار شریعتش باشیم و نگاهدار حرمتش، مؤمن ما از این کار خواهان مزد بود و کافر ما از تبار خویش حمایت می نمود. آن که از قریش مسلمان گردید، آزاری که ما را بود، بدو نمی رسید. چه، یا هم سوگندی داشت که پاس او را می داشت، یا خویشاوندی که به یاری وی همت می گماشت، پس او از کشته شدن در امان بود.»[ نهج البلاغه،نامه نهم.]
به هر حال حمایت کامل بنی هاشم جز ابو لهب و ابو سفیان از رسول خدا (ص)، سبب امنیت و مصونیت آن حضرت بود؛ هنگامی که ابوطالب در سال دهم بعثت (عام الحزن) در گذشت، پیامبر(ص) با مشکلات فراوان جدّی مواجه گردید[السیره النبویه، ابن هشام،ص ۴۱۶، شرح نهج البلاغه،ج ۱۴، ص ۶۱، تاریخ الیعقوبی، ج ۲،ص ۳۶، الصحیح من سیره النبی(ص)، ج ۲،ص ۱۲۵ـ۱۲۴ ،سیره ابن اسحاق، ص۲۴۳.]. این مسأله که خداوند به رسولش فرمان داد تا در آغاز دعوت اسلام، خویشاوندان نزدیک خود را دعوت به اسلام نماید و آنان را بیم دهد[آیه «وَ أَنذِرْ عَشِیرَتَک الأَقْرَبِینَ » سوره شعراء، ۲۱۴] شاید یک علتش آن باشد که آنان با گرویدن خود به اسلام، علاوه بر حمایت از پیامبر(ص) به عنوان پیامبر خدا، از او به عنوان عضوی از خاندان خود نیز حمایت می کردند. به هر روی، در نظام جاهلی، روابط قبیله ای عاملی برای حفظ جان افراد به حساب آمده و در کنار آن همان طور که امیر مؤمنان(ع) اشاره فرموده است پیمان هایی که افراد با قبایل دیگر داشتند، موجب ایمنی آنان از آزار و شکنجه می گردید[نک:تفسیر المنار،ج ۱۰،ص ۱۴۹].
۴. در نظام اجتماعی اعراب، الگوی مردم، رئیس قبیله بود. در انتخاب رئیس قبیله، علاوه بر جنبه های ارثی، خصلت هایی مانند سخاوت، شجاعت، دانایی و امثال آن مؤثر بود. پس افراد قبیله، تابع محض رئیس قبیله بودند و در هر راهی که او قدم می گذاشت از او پیروی می کردند. افراد قبایل در پذیرش یا رد اسلام بیشتر به رئیس یا رؤسای قبیله خود توجه داشتند و تا وقتی آن ها به «دین جدید» نمی گرویدند، افراد عادی قبایل نیز میلی از خود نشان نمی دادند، این وضعیت می توانست به همان اندازه که در دوری مردم از اسلام تأثیر داشته باشد، در پذیرش آن ها نیز مؤثر باشد.
با این حال در تمام دوره بعثت و حتی تا هنگام فتح مکه، جنبه منفی این تأثیر بیشتر مطرح بود، چرا که اغلب رؤسای قبایل نگاهشان به قریش بود و تا وقتی قریش در برابر اسلام مقاومت می کرد، آن ها نیز تسلیم نمی شدند، البته در همان دوران شاهد تأثیر گرویدن برخی از رؤسای قبایل در گرویدن مردم به اسلام هستیم، این مطلب به صورت قابل توجهی درباره اسلام آوردن «سعد بن معاذ» و اثر آن در افراد قبیله اش، نقل شده است[الصحیح من سیره النبی(ص)،ج ۲،ص ۲۰۰،حیاه الصحابه،ج ۱،ص ۱۷۰ از:البدایه و النهایه،ج ۳،ص ۱۵۲،وفاء الوفاء،ج ۱،ص .۲۷]. در واپسین روزهای سقوط قریش در مکه، قبائل مختلفی در مقابل اسلام سر فرود آوردند، در سال نهم و دهم هجری یکباره رؤسای قبایل نزد پیامبر(ص) آمده اسلام را پذیرا شدند، اگر چه قرآن پذیرش اسلام را توسط آنان، ایمان تلقی نکرده و تسلیم شدن یاد کرده است[حجرات، ۱۴].
۵. مسأله حق جوار نیز در برخی شرایط وسیله ای برای حفظ جان برخی از مسلمانان شد. زمانی که فردی از یکی از اشراف درخواست حق جوار می کرد و او می پذیرفت، هیچ کس نمی توانست به او آزاری برساند. گفته شده: زمانی که بعضی مهاجران حبشه به مکه باز گشتند، کسانی از آن ها که شرایط را دشوار دیدند در جوار برخی از اشراف مکه در آمدند، عثمان بن عفان در جوار ابواحیحه، ابوحذیفه بن عتبه در جوار امیه، معصب بن عمیر در جوار نضر بن حارث (یا در جوار ابوعزیز بن عمیر برادرش) و زبیر بن عوام در جوار زمعه بن مسعود و ابن عوف در جوار اسودبن عبد یغوث در آمدند. از میان آنان عثمان بن مظعون که در جوار ولید بن مغیره در آمده بود، شرافت مسلمانی را برتر از آن دانست که در جوار مشرک برود. او با نفی جوار، شکنجه و آزار را بر خود روا شمرد[انساب الاشراف،ج ۱،ص ۲۲۷] باید به حق جوار، حلف های موجود میان قبایل، طوایف و افراد را نیز افزود[نهج البلاغه،نامه نهم].
۶. از جمله اخلاقیات سیاسی عرب جاهلی تعهدی بود که افراد در قبال بیعت با رئیس قبیله داشتند، این تعهد با قبایل هم پیمان نیز تا وقتی طرف مقابل اعلام انصراف نکرده بود، وجود داشت و رعایت می شد. اکثر کسانی که مسلمان می شدند، با دادن دست بیعت به پیامبر، حمایت خود را از او اعلام می داشتند، این انعقاد پیمان در طی بیست و سه سال، به دفعات میان پیامبر(ص) و اصحاب او تحقق یافت. علاوه بر این که تک تک افراد چنین بیعتی با پیامبر(ص) انجام می دادند، پیمان هایی دسته جمعی مانند «عقبه اولی» و «عقبه ثانیه» و «بیعت رضوان» با پیامبر(ص) صورت گرفت. بیعت و اهمیت آن نزد عرب این نتیجه را نیز داشت که اگر حتی بیعتی ناحق صورت می گرفت عرب خود را ملزم به حمایت از آن می دانست.
مذهب در عربستان
وقتی ابراهیم خلیل، پرچم یکتا پرستی را در محیط حجاز برافراشت و با همیاری فرزند خود، اسماعیل «کعبه » را تعمیر نمود، گروهی به او پیوستند و از اشعه خورشید وجود او، دل هایی روشن گردید. اما درست معلوم نیست که تا چه اندازه آن رادمرد الهی، توانست آیین توحید را گسترش دهد، و صفوف فشرده ای را از خداپرستان تشکیل ده [کتاب: فروغ ابدیت، جعفر سبحانی ج ۱، ص ۴۳]
امیرمؤمنان، اوضاع مذهبی ملل عرب را چنین تشریح می کند:
«مردم آن روز دارای مذهب های گوناگون، و بدعت های مختلف و طوائف متفرق بودند، گروهی خداوند را به خلقش تشبیه می کردند (و برای او اعضایی قایل بودند)، و برخی در اسم او تصرف می کردند (مانند بت پرستان، که «لات » را از الله و «عزی » را از عزیز گرفته بودند)، و جمعی به غیر او اشاره می کردند سپس آنان را به وسیله رسول اکرم هدایت کرد و به معارف الهی آشنا ساخت »[«و اهل الارض یومئذ ملل متفرقه،و اهواء منتشره،و طوائف متشتته بین مشبه لله بخلقه، او ملحد فی اسمه او مشیر الی غیره فهداهم به من الضلاله،و انقذهم من الجهاله »، نهج البلاغه،خ ۱.]
طبقه روشنفکر عرب، ستاره و ماه را می پرستیدند. اما طبقه منحط، که اکثریت سکنه عربستان را تشکیل می داد، علاوه بر بت های قبیله ای و خانگی، به تعداد روزهای سال ۳۶۰ بت می پرستیدند، و حوادث هر روز را به یکی از آن ها وابسته می دانستند.
بت پرستی در محیط مکه، پس از ابراهیم خلیل (ع) انجام گرفت. ولی به طور مسلم در روزهای نخست به این صورت گسترده نبود، بلکه روز نخست آن ها را شفیع دانسته، آن گاه گام فراتر نهاده، کم کم آن ها را صاحبان قدرت پنداشتند. بت هایی که دور کعبه چیده شده بود، مورد علاقه و احترام همه طوایف بوده، اما بت های قبیله ای تنها مورد تعظیم یک دسته خاصی بود، و برای این که بت هر قبیله محفوظ بماند، برای آن ها جاهایی معین می کردند و کلید داری معابد، که جایگاه بتان بود به وراثت دست به دست می گشت.
خضوع اعراب در برابر بت ها واقعاً حیرت انگیز بود، آن ها معتقد بودند که به وسیله قربانی ها می توان رضایت آن ها را جلب کرد، و پس از قربانی کردن، خون حیوان قربانی شده را، به سر و صورت بت می مالیدند، و در کارهای بزرگ و سنگین از آن ها مشورت می کردند و مشورت آنان چوب هایی بود که در یکی می نوشتند «افعل »، و در دیگری «لا تفعل »، سپس دست دراز می کردند، و هر کدام از آن ها بیرون می آمد، بر طبق آن عمل می نمودند. بر اثر پرستش این معبودهای پوشالی گوناگون، تضادها و تعارض ها و جنگ ها و اختلاف ها و کشت و کشتارها و بالاخره بدبختی ها و خسارت های مادی و معنوی فراوانی، دامنگیر این صحرانشینان وحشی بود.
امیر مؤمنان علی (ع) در یکی از خطبه های خود، درباره اعراب پیش از اسلام می فرماید:
«خدا محمد(ص ) را، به رسالت مبعوث ساخت، تا جهانیان را بیم دهد و او را امین دستورهای آسمانی خود قرار داد. در آن حال، شما ای گروه عرب بدترین دین ها را داشتید، و در بدترین سرزمین ها زندگی می نمودید، و در بین سنگ های خشن و مارهای گزنده می خوابیدید، از آب تیره می نوشیدید و غذای ناگوار می خوردید، خون یکدیگر را می ریختید و پیوندهای خویشاوندی را قطع می نمودید، بت ها در میان شما بر پا بود و گناهان سراسر وجود شما را فراگرفته بود.»[ «نهج البلاغه »،خ ۲۶].
خرافات در عقاید عرب جاهلی [فروغ ابدیت، جعفر سبحانی ج ۱، ص ۵۴]
قرآن مجید، هدف های مقدس بعثت پیامبر اسلام را با جمله های کوتاهی بیان کرده است. یکی از آن ها که شایان توجه بیشتر می باشد، این آیه است:
«وَ یَضعُ عَنْهُمْ إِصرَهُمْ وَ الأَغْلَالَ الَّتى کانَت عَلَیْهِمْ »[ سوره اعراف/۱۵۷.]
«پیامبر اسلام تکالیف شاق، و غُل و زنجیرهایی را که بر آن ها است بر می دارد».
اکنون باید دید مقصود از غُل و زنجیری که در دوران طلوع فجر اسلام، به دست و پای عرب دوران جاهلیت بود، چیست؟ مسلماً مقصود، غُل و زنجیر آهنین نیست، بلکه منظور همان اوهام و خرافاتی است که فکر و عقل آن ها را از رشد و نمو بازداشته بود، و یک چنین گیر و بند که به بال فکر بشر بسته شود، به مراتب از زنجیرهای آهنین، زیان بخش تر و ضرر بارتر است. زیرا زنجیرهای آهنین پس از گذشتن مدتی، از دست و پا برداشته می شود و فرد زندانی با فکر سالم و منزه از خرافات گام در زندگی می گذارد، اما سلسله هایی که از اوهام و اباطیل، بسان رشته های سردرگم، به عقل و شعور و ادراک انسان پیچیده می شود، چه بسا تا دم مرگ با انسان همراه می باشد، و او را از هر گونه تلاش، حتی برای باز کردن این قید و بند، باز می دارد. انسان با فکر سالم و در پرتو عقل و خرد می تواند هر گونه قید و بند آهنین را در هم شکند، ولی فعالیت و تلاش انسان بدون فکر سالم و دور از هر گونه وهم و خیال، نقشی بر آب و عاری از فایده می شود.
یکی از بزرگترین افتخارات پیامبر گرامی اینست که: با خرافات و اوهام و افسانه و خیال، مبارزه نمود و عقل و خرد بشر را از غبار و زنگ خرافات شستشو داد. و فرمود: من برای این آمده ام که قدرت فکری بشر را تقویت کنم، و با هر گونه خرافات به هر رنگ که باشد، حتی اگر به پیشرفت هدفم کمک کند سرسختانه مبارزه نمایم.
سیاستمداران جهان، که جز حکومت بر مردم غرض و مقصدی ندارند، پیوسته از هر پیش آمدی به نفع خود استفاده می کنند. حتی اگر افسانه های باستانی و عقائد خرافی ملتی به ریاست و حکومت آن ها کمک کند، از ترویج آن خودداری نمی نمایند، و اگر آنان، افرادی متفکر و منطقی باشند، در این صورت به نام احترام به افکار عمومی و عقاید اکثریت، از افسانه ها و اوهام که با میزان و مقیاس عقل تطبیق نمی کند، طرفداری می کنند.
ولی پیامبر اسلام، نه تنها از آن عقائد خرافی که به ضرر خود و اجتماع تمام می شد، جلوگیری می نمود، بلکه حتی اگر یک افسانه محلی، یک فکری بی اساس به پیشرفت هدف او کمک می کرد، با تمام قوا و نیرو با آن مبارزه نموده و کوشش می کرد که مردم بنده حقیقت باشند نه بنده افسانه و خرافات. اینک از باب نمونه داستان زیر را مطالعه کنید:
…یگانه فرزند ذکور حضرت پیامبر (ص) به نام «ابراهیم » درگذشت. پیامبر در مرگ وی غمگین و دردمند بود، و بی اختیار اشگ از گوشه چشمان او سرازیر می شد. روز مرگ او آفتاب گرفت، ملت خرافی و افسانه پسند عرب؛ گرفتگی خورشید را نشانه عظمت مصیبت پیامبر دانسته و گفتند: آفتاب برای مرگ فرزند پیامبر گرفته شده است. پیامبر این جمله را شنید، بالای منبر رفت و فرمود: آفتاب و ماه، دو نشانه بزرگ از قدرت بی پایان خدا هستند و سر به فرمان او دارند، هرگز برای مرگ و زندگی کسی نمی گیرند. هر موقع ماه و آفتاب گرفت، نماز آیات بخوانید. در این لحظه از منبر پایین آمد، و با مردم نماز آیات خواند.[ «بحار الانوار»،ج ۲۲/۱۵۵.]
فکر گرفتگی خورشید، به خاطر مرگ فرزند صاحب رسالت، گر چه عقیده مردم را نسبت به وی راسخ تر می ساخت، و در نتیجه به پیشرفت آیین او کمک می کرد، ولی او هرگز راضی نشد که موقعیت او از طریق افسانه در دل مردم تحکیم گردد.
مبارزه وی با افسانه و خرافه، که نمونه بارز آن، مبارزه با بت پرستی و الوهیت هر مصنوع ممکن می باشد، نه تنها شیوه دوران رسالت او بود، بلکه او در تمام ادوار زندگی، حتی در زمان کودکی با اوهام و خرافات مبارزه می نمود.
روزی که سن محمد(ص)، از چهار سال تجاوز نمی کرد، و در صحرا زیر نظر دایه و مادر رضاعی خود «حلیمه » زندگی می نمود، از مادر خود درخواست کرد که همراه برادران رضاعی خود به صحرا رود. «حلیمه » می گوید: فردای آن روز، محمد را شستشو دادم، و به موهایش روغن زدم، به چشمانش سرمه کشیدم، برای این که دیوهای صحرا به او صدمه نرسانند، یک مهره یمانی که در نخ قرار گرفته بود، برای محافظت به گردن او آویختم. محمد(ص) مهره را از گردن درآورد و به مادر خود چنین گفت: مادر جان آرام، خدای من که پیوسته با من است، نگهدار و حافظ من است.[ مهلا یا اماه،فان معی من یحفظنی.«بحار»،ج ۱۵/۳۹۲].
عقاید تمام ملل و جامعه های جهان، روز طلوع ستاره اسلام، با انواعی از خرافات و افسانه ها آمیخته بود، و افسانه های یونانی و ساسانی بر افکار مللی که مترقی ترین جامعه آن روز به شمار می رفتند، حکومت می کرد. هم اکنون در میان ملل مترقی شرق، خرافه های زیادی وجود دارد، که تمدن کنونی نتوانسته آن ها را از قاموس زندگی مردم بردارد. رشد افسانه و خرافه به تناسب علم و فرهنگ، جامعه هر چه از نظر علم و فرهنگ عقب باشد، به همان نسبت خرافه و اوهام در میان آن ها زیادتر خواهد بود.
تاریخ، برای مردم شبه جزیره، خرافه و افسانه های زیادی ضبط کرده است، و نویسنده کتاب «بلوغ الارب فی معرفه احوال العرب »[ نگارش سید محمود آلوسی،ج ۲/۲۸۶-۳۶۹.]، بیشتر آن ها را در همان کتاب، با یک سلسله شواهد شعری و غیره گرد آورده است. انسان پس از مراجعه به این کتاب و غیر آن، با انبوهی از خرافات روبه رو می گردد که مغز عرب جاهلی را پر کرده بود. و این رشته های بی اساس، یکی از علل عقب افتادگی این ملت، از ملل دیگر بود. بزرگترین سد، در برابر پیشرفت آیین اسلام، همان افسانه ها بود، و از این جهت پیامبر با تمام قدرت می کوشید که آثار«جاهلیت » را، که همان افسانه و اوهام بود از میان بردارد. هنگامی که «معاذ بن جبل » را به یمن اعزام نمود، به او چنین دستور داد:
«ای معاذ، آثار جاهلیت و افکار و عقاید خرافی را، از میان مردم نابود کن، و سنن اسلام را که همان دعوت به تفکر و تعقل است، زنده نما. »[«تحف العقول »/۲۵،و«سیره ابن هشام »،ج ۳/۴۱۲].
او در برابر توده های زیادی از عرب که سالیان درازی افکار جاهلی و عقاید خرافی بر آن ها حکومت کرده بود، چنین می گفت: «کل ماثره فی الجاهلیه تحت قدمی »[«سیره ابن هشام »،ج ۳/۴۱۲.] یعنی: با پدید آمدن اسلام، کلیه مراسم و عقاید و وسایل افتخار موهوم، محو و نابود گردید و زیر پای من قرار گرفت.
اینک برای روشن ساختن ارزش معارف اسلام، نمونه هایی را در این جا می آوریم:
مردی که فرزند او دچار گلو درد شده بود، با آویزه های جادوئی وارد محضر پیامبر شد. پیامبر فرمود: فرزندان خود را با این آویزه های جادوئی نترسانید، لازم است در این بیماری از عصاره «عود هندی » استفاده نمائید. امام صادق (ع) می فرمود: «ان کثیرا من التمائم شرک »، بسیاری از بازوبندها و آویزه ها شرک است.
اگر دندان فرزند آنان می افتاد، آن را با دو انگشت به سوی آفتاب پرتاب کرده می گفتند: آفتاب! دندانی بهتر از این بده.
زنی که بچه اش نمی ماند، اگر هفت بار بر کشته مرد بزرگی قدم می گذاشت، معتقد بودند که: بچه او باقی می ماند و…
شتری را در کنار قبری حبس می کردند، تا صاحب قبر هنگام قیامت پیاده محشور نشود.
اگر گاو ماده آب نمی خورد، گاو نر را می زدند.
محیط پیدایش اسلام
امام على علیه السلام عصر و زمینه بعثت رسول اکرم را این طور توصیف مى فرماید: «اءرسله على حین فتره من الرسل، و طول هجعه من الامم، و انتقاض من المبرم[نهج البلاغه، ترجمه دکتر شهیدى، خ ۱۵۸، ص ۱۵۸.] و انتشار من الامور، و تلظ من الحروب و الدنیا کاسفه النور، ظاهره الغرور، على حین اصفرا من ورقها و ایاس من ثمرها»[ نهج البلاغه (فى ظلال )، خطبه ۸۷، (و همان، ترجمه دکتر شهیدى، خ ۸۹، ص ۷۲].
«خداوند او را در دوره اى مبعوث فرمود: که فترت و فاصله اى در آمدن پیامبران رخ داده بود؛ ملت ها در خوابى گران و طولانى فرو رفته بودند؛ کارها پراکنده، تنور جنگ ها داغ بود؛ جهان را تاریکى فرا گرفته و غرور و فریب در آن نمایان بود؛ برگ درخت بشریت به سوى زردى گراییده، امیدى به میوه این درخت نمى رفت».
پیامبران معمولاً در مواقعى ظهور کرده اند که بشریت و لااقل محیط اجتماعى ظهور آن ها، در یک پرتگاه خطرناکى قرار داشته و آن ها سبب نجات و اصلاح اجتماع خود شده اند. قرآن کریم خطاب به مردم عصر رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) چنین مى فرماید: وَ کُنتُمْ عَلى شفَا حُفْرَهٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَکُم مِّنهَا[سوره آل عمران، آیه ۱۰۳.]. شما در پرتگاه سقوط در آتش بودید که خداوند (به وسیله رسول مکرم ) شما را از آن نجات داد.
در عصر بعثت خاتم الانبیاء که تمام دنیا در ظلمت و خاموشى و هرج و مرج و فساد فرو رفته است، ناگهان فریاد «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» بلند مى شود و در آن واحد به دو دگرگونى و انقلاب و دو حرکت دست مى زند. یکی اصلاحات اجتماعی و سیاسی و دیگر اصلاح درونی و تزکیه و تهذیب نفس که از حرکت اول مهم تر و اساسی تر است؛ زیرا ملتی که به اصلاح درون همراه با اصلاح برون نپردازد خود زمینه فساد و تباهی را مهیا می کند.
زنان و دختران در دوره جاهلیت
گاهى عقیده اى به بشر تحمیل مى شود، از هر راهى ولو از راه تقلید آباء و اجداد، و بعد انسان به آن عقیده خو مى گیرد و آن عقیده بدون آن که با قوه تفکر او کوچکترین ارتباطى داشته باشد، در روح او مستقر مى گردد. اولین خاصیت و اثر این گونه عقاید این است که جلوى تفکر آزاد انسان را مى گیرد و به صورت زنجیرى براى عقل و فکر انسان در مى آید. این گونه عقاید عبارت است از یک سلسله زنجیرهاى اعتقادى و عرفى و تقلیدى که به دست و پاى فکر و روح انسان بسته مى شود، و همان طورى که یک آدم به زنجیر کشیده و به غُل بسته شده، خودش قادر نیست آن زنجیر را از دست و پاى خودش باز بکند، شخص دیگرى لازم است تا با وسایلى که در اختیار دارد آن را از دست و پا و گردن او باز بکند، ملت هایى هم که نه از روى تفکر، عقایدى را پذیرفته اند بلکه از روى یک نوع عادت، تقلید، تلقین و… آن عقاید را پیدا کرده اند چون فکر آن ها را به زنجیر کشیده است، نیروى دیگرى لازم است که این زنجیرها را پاره کند تا بتواند خودش آزادانه فکر کند و عقیده اى را بر مبناى تفکر انتخاب بکند. این از بزرگترین خدمت هایى است که یک فرد مى تواند به بشر بکند.
یکى از کارهاى انبیاء همین بوده است که این گونه پایگاه هاى اعتقادى را خراب کنند تا فرد آزاد شده بتواند آزادانه درباره خودش، سرنوشت و اعتقاد خودش فکر کند. در این زمینه مثال خیلى زیاد است. براى این که اجمالاً بدانید انسان در حالى که در زنجیر یک عادت گرفتار است، اصلاً نمى تواند درباره آن فکر بکند، یک مثال کوچک برایتان عرض مى کنم، قیاس بگیرید.
۱. زنده به گور شدن دختران
یکى از معاریف صحابه رسول خدا (صلى الله علیه و آله) آمد در مقابل حضرت ایستاد و عرض کرد یا رسول الله! من هر چه فکر مى کنم، مى بینم نعمتى که خدا به وسیله شما بر ما ارزانى داشت بیش از آن اندازه اى است که ما تصور مى کنیم. (ظاهراً این سخن را در وقتى گفت که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله به دخترشان یا به یک دختر بچه دیگرى مهربانى مى کرد). بعد یک جریان قساوت آمیزى را از خودش نقل کرد که واقعاً اسباب حیرت است و خود او آن وقت حیرت کرده بود که چگونه بوده است که چنین کارى را انجام مى داده اند.
مى گوید: من از کسانى بودم که تحت تأثیر این عادت قرار گرفته بودم که دختر را نباید زنده نگه داشت، دختر مایه ننگ است و این مایه ننگ را باید از میان برد. بعد نقل مى کند که زنش دخترى مى زاید و سپس دختر را مخفى مى کند و به او مى گوید: من دخترم را از میان بردم. دختر بزرگ مى شود، شش یا هفت ساله مى شود. یک روز این دختر را مى آورد به این پدر نشان مى دهد به اطمینان این که ببیند یک چنین دختر شیرینى دارد دیگر کارى به کارش نخواهد داشت، و بعد با چه وضع قساوت آمیزى همین مرد این دختر را زنده به گور مى کند. مى گوید: حال من مى فهمم که ما چه جانورهاى بودیم و تو چطور ما را نجات دادى. ما آن وقتى که این کار را مى کردیم فکر مى کردیم چه کار خوبى داریم مى کنیم.
۲. ازدواج تحمیلى
در جاهلیت، پدران و در نبودن آن ها برادران چون از طرفى براى خود حتى ولایت و قیمومت قایل بودند، دختر را به اراده خودشان شوهر مى دادند نه به اراده خود او. [نظام حقوق زن در اسلام ، ص ۲۳۹].
۳. مهر زنان
در جاهلیت پدران و مادران، مهر را به عنوان حق الزحمه و«شیربها» حق خود مى دانستند. در تفسیر کشاف و غیره مى نویسند: هنگامى که دخترى براى یکى از آن ها متولد مى شد و دیگرى مى خواست به او تبریک بگوید، مى گفت: «هنیئا لک النافجه» یعنى این مایه افزایش ثروت، تو را گوارا باد. کنایه از این که بعداً این دختر را شوهر مى دهى و مهر دریافت مى دارد. [همان]
یکى دیگر[همان،ص ۱۴۱] از آن رسوم این بود که مردى با زنى ازدواج مى کرد و براى او احیاناً مهر سنگینى قرار مى داد، اما همین که از او سیر مى شد و هواى تجدید عروسى به سرش مى زد زن بیچاره را متهم مى کرد به فحشا و حیثیت او را لکه دار مى کرد و چنین وانمود مى کرد که این زن از اول شایستگى همسرى مرا نداشته و ازدواج باید فسخ شود و من مهرى که داده ام باید پس بگیرم. قرآن کریم این رسم را نیز منسوخ کرد و جلو آن را گرفت.
قرآن کریم[همان] هر رسمى که موجب تضییع مهر زنان مى شد منسوخ کرد، از آن جمله این که وقتى که مردى نسبت به زنش دل سرد و بى میل مى شد او را در مضیقه و شکنجه قرار مى داد، هدفش این بود که با تحت شکنجه قرار دادن او، او را به طلاق راضى کند و تمام یا قسمتى از آن چه به عنوان مهر به او داده از او پس بگیرد. قرآن کریم فرمود: « وَ لا تَعْضلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا ءَاتَیْتُمُوهُنَ »[ سوره نساء، آیه ۱۹ .]یعنى زنان را به خاطر این که چیزى از آن ها بگیرید و قسمتى از مهرى که به آن ها داده اید جبران کنید تحت مضیقه و شکنجه قرار ندهید!
۴. نکاح شِغار
نکاح «شِغار» یکى دیگر از مظاهر اختیاردارى مطلق پدران نسبت به دختران بود. نکاح شغار یعنى معاوضه کردن دختران به این نحو[همان ، ص ۲۳۹.] که مردى به مرد دیگر مى گفت که من دختر یا خواهرم را به عقد تو در مى آورم که در عوض دختر یا خواهر تو زن من باشد و او هم قبول مى کرد، به این ترتیب هر یک از دو دختر مهر دیگرى به شمار مى رفت و به پدر یا برادر دیگرى تعلق مى گرفت، این نوع نکاح را نکاح «شِغار» مى نامیدند. اسلام این رسم را منسوخ کرد، پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله) فرمود: «لا شغار فى الاسلام»[ بحار الانوار، ج ۱۰۳ و ۳۷۰.]یعنى در اسلام معاوضه دختر یا خواهر ممنوع است[نظام حقوق زن در اسلام ، ص ۸۹.]
۵. کار کردن داماد براى پدر زن اسلام، آیین کار کردن داماد براى پدر زن را که طبق گفته جامعه شناسان در دوره هایى وجود داشته که هنوز ثروت قابل مبادله اى در کار نبوده منسوخ کرد. داستان موسى و شعیب که در قرآن کریم آمده است از وجود چنین رسمى حکایت مى کند. [نظام حقوق زن در اسلام ، ص ۲۴۰].
۶ . ارث زوجیت
در زمان جاهلیت رسوم دیگرى نیز بود که عملاً موجب محروم بودن زن از مهر مى شد: یکى از آن ها رسم ارث زوجیت بود: اگر کسى مى مرد وارثان او از قبیل فرزندان و برادران همان طورى که ثروت او را به ارث مى بردند همسرى زن او را نیز به ارث مى بردند پس از مردن شخص: پسر یا برادر میت حق همسرى میت را باقى مى پنداشت و خود را مختار مى دانست که زن او را به دیگرى تزویج کند و مهر را خودش بگیرد ویا او را بدون مهر به همسری خود بگیرند. این رسم[همان ، ص ۲۸۱.]نیز منحصر به اعراب نبوده در قوانین قدیم هندى و ژاپنى و رومى و یونانى و ایرانى تبعیض هاى ناروا در مسأله ارث زیاد وجود داشته است. [نظام حقوق در اسلام : ص ۲۴۱ و هم چنین براى اطلاعات بیشتر ر.ک به همان : صص ۲۸۱،۲۸۰]
قرآن کریم[همان ، صص ۲۴۲ ۲۴۱.]ارث زوجیت را منسوخ کرد. فرمود: « یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لا یحِلُّ لَکُمْ أَن تَرِثُوا النِّساءَ کَرْها»[ سوره نساء، آیه ۱۹.] اى مردمى که به پیغمبر و قرآن ایمان دارید باید بدانید که براى شما روا نیست که زنان مورثان خود را به ارث ببرید، در حالى که خود آن زنان میل ندارند که همسر شما باشند. قرآن کریم در آیه دیگر به طور کلى ازدواج با زن پدر را قدغن کرد هر چند به صورت ارث نباشد و بخواهند آزادانه با هم ازدواج کنند. فرمود: « وَ لا تَنکِحُوا مَا نَکَحَ ءَابَاؤُکم مِّنَ النِّساءِ»[ سوره نساء، آیه ۲۲.] با زنان پدران خود ازدواج نکنید.