همان گونه که در روایت خواندید، منظور از مکارم اخلاق، آن اعمالى است که از نظر اخلاقى، فوقالعادگى داشته باشد، چون برخى از کارها و اخلاقیات انسان است که به طور عادى براى عموم مردم عادى است مثل آن که کسى به شما نیکى و احسان کند و شما نیز در برابر، به او احسان و نیکى کنید که این یک امر عادى و طبیعى است و خلاف این کار، غیر طبیعى است که قرآن کریم نیز آن را به عنوان یک اصل طبیعى عنوان کرده و مىفرماید:
«هل جزاء الاحسان الا الاحسان»(۱)
اما اگر کسى توانست تا این حد خود را کنترل کند و این اندازه بر نفس خود مسلط گردد که بدى و ظلم را با احسان و نیکى مقابله کند، این کار از نظر اخلاقى، یک کار فوقالعاده است که هر کس نمىتواند چنین کارى را انجام دهد…
و به قول شاعر مىگوید:
بدى را بدى سهل باشد جزا
اگر مردى «احسن الى من اساء»!
مرحوم شهید آیت الله استاد مطهرى، کتابى دارد به نام فلسفه اخلاق که مانند کتابهاى دیگر آن استاد بزرگوار، از تحقیق و عمق بسیارى برخوردار و کتاب بسیار نفیسى است، ایشان در آن کتاب، تحقیق جالبى در این باره دارد و پس از آن که قسمتى از دعاى مکارمالاخلاق صحیفه سجادیه را در این باره نقل کرده که دعا کننده گوید:
«اللهم صل على محمد و آل محمد و سددنى لان اعارض من غشنى بالنصح».
(پروردگارا!، درود فرست بر محمد و آل محمد و به من توفیق ده که معارضه کنم به نصیحت با آن کسانى که با من به ظاهر دوستى مىکنند، ولى در واقع مىخواهند با من بدى و دغلى کنند).
«و اجزى من هجرنى بالبر»
(خدایا!، به من توفیق ده که جزا بدهم آن کسانى را که مرا رها کردهاند و سراغ من نمىآیند به احسان و نیکىها).
«و اثیب من حرمنى بالبذل»
(خدایا!، به من توفیق ده که پاداش بدهم آن کسانى را که مرا محروم کردهاند به این که من به آنها بخشش کنم).
«و اکافئ من قطعنى بالصله»
(خدایا!، به من توفیق ده که مکافات کنم هر کس که با من قطع صلهرحم یا قطع صله مودت مىکند، مکافات من این باشد که من پیوند کنم).
«و أخالف من اغتابنى الى حسن الذکر»
(خدایا!، به من توفیق ده که مخالفت کنم با آن کسانى که از من غیبت مىکنند و پشت سر من از من بدگویى مىکنند و این که پشت سر آنها همیشه نیکى آنها را بگویم).
«و ان اشکر الحسنه و اغضى عن السیئه»
(خدایا!، به من توفیق ده که نیکىهاى مردم را سپاسگزار باشم و از بدىهاى مردم چشم بپوشم).(۲)
سپس از خواجه عبد الله انصارى که مرد عارف و وارستهاى بوده، این جمله را نقل کرده که گفته است:
«بدى را بدى کردن سنگسارى است، نیکى را نیکى کردن، خرکارى است، بدى را نیکى کردن کار خواجه عبد الله انصارى است»(۳) و سپس اشعارى از دیوان منسوب به امیر المؤمنین(علیه السلام) نقل کرده که مىفرماید:
و ذى سفه یواجهنى بجهل
و اکره ان اکون له مجیبا
یزید سفاهه و ازید حلما
کعود، زاده الاحراق طیبا
(شخص سفیهى از روى جهل با من مواجه میشود، ولى من از پاسخ او کراهت دارم. او بر جهالت و سفاهت خود مىافزاید و من بر حلم خود، همانند آن عودى که سوزاندنش عطر آن را زیادتر میکند).
و در جاى دیگر فرمود:
و لقد امر على اللئیم یسبنى
فمضیت ثمه قلت ما یعنینى
(من بر شخص پست و لئیم میگذرم که مرا دشنام میدهد و من از نزد او گذشته و میگویم من مقصودش نبودم).
اکنون در زندگانى امام حسن(علیه السلام) نمونه این مکارم اخلاق را بخوانید:
۱-موفق بن احمد خوارزمى در کتاب مقتل الحسین(علیه السلام) روایت کرده که امام حسن(علیه السلام) گوسفندى داشت که بدان علاقه داشت، روزى مشاهده کرد که پاى آن گوسفند شکسته شده، به غلامش فرمود: چه کسى پاى این گوسفند را شکسته؟ پاسخ داد: من! فرمود: چرا؟ گفت: میخواستم تا شما را غمگین کنم! امام(علیه السلام) فرمود: اما من تو را خوشحال خواهم کرد و تو در راه خدا آزادى!
و در روایت دیگرى است که فرمود: «لا غمن من امرک بغمى»؛ (من نیز غمگین میکنم آن کسى را که به تو دستور داده تا مرا غمگین کنى ـ یعنى شیطان) و به دنبال آن، او را آزاد کرد.(۴)
۲-داستان مرد شامى هم مشهور است که مبرد در کتاب کامل روایت کرده و ابن شهرآشوب نیز در مناقب از وى نقل نموده و در کتابهاى مقتل الحسین خوارزمى و مطالب السئول محمد بن طلحه شافعى و دیگران نیز چنین روایت شده:
مردى از اهل شام مى گوید: من هنگامى به مدینه رفتم و مردى را دیدم که بر استرى سوار است که زیباتر و خوش لباستر از او ندیده بودم و مرکبى هم بهتر از مرکب او مشاهده نکرده بودم، من از آن مرد خوشم آمد و از شخصى پرسیدم: این مرد کیست؟ گفتند: حسن بن على بن ابیطالب است!
در این وقت سینهام پر از کینه شد و نسبت به على بن ابیطالب رشک و حسد بردم که فرزندى این گونه داشته باشد، از این رو به نزد او رفته و بدو گفتم: تو پسر ابوطالب هستى؟ فرمود: من پسر فرزند اویم!
در این وقت من شروع کردم به دشنام او و پدرش تا جایى که مىتوانستم! و چون سخن من تمام شد، آن حضرت رو به من کرده، فرمود: «احسبک غریبا»؟ (بگمانم تو غریب این شهر هستى؟) گفتم: آرى. فرمود:
«فان احتجت الى منزل انزلناک، او الى مال آسیناک، او الى حاجه عاوناک»!
(اگر نیازمند خانه و منزل هستى، به تو منزل دهیم و اگر نیاز به مالى دارى، به تو بدهیم و اگر نیاز دیگرى دارى، کمکت کنیم؟)
مرد شامى گوید: «فانصرفت و ما على الارض احد احب الى منه»(۵) (من از نزد آن حضرت رفتم در حالى که احدى در روى زمین نزد من از وى محبوبتر نبود).
۳-در مناقب ابن شهرآشوب این گونه است که چون آن مرد از سخنان خود فراغت یافت، امام(علیه السلام) بدو سلام کرده و خندید سپس فرمود:
«ایها الشیخ اظنک غریبا و لعلک شبهت فلو استعتبتنا اعتبناک و لو سألتنا اعطیناک، و لو استرشدتنا ارشدناک، و لو استحملتنا حملناک، و ان کنت جائعا اشبعناک، و ان کنت عریانا کسوناک، و ان کنت محتاجا اغنیناک، و ان کنت طریدا آویناک، و ان کان لک حاجه قضیناها لک، فلو حرکت رحلک الینا و کنت ضیفنا الى وقت ارتحالک کان اعود علیک لان لنا موضعا رحبا و جاها عریضا و مالا کبیرا»
(اى پیرمرد! گمان دارم که غریب این شهر هستى، و شاید اشتباه کردهاى، پس اگر در صدد جلب رضایت ما هستى از تو راضى شویم! و اگر چیزى از ما بخواهى به تو مىدهیم، و اگر راهنمایى و ارشاد خواهى، ارشادت کنیم، و اگر براى برداشتن بارت از ما کمک خواهى، بارت را برداریم، و اگر گرسنهاى سیرت کنیم، و اگر برهنهاى بپوشانیمت، و اگر نیازمندى بىنیازت گردانیم، و اگر آوارهاى در پناه خویشت گیریم، و اگر خواستهاى دارى، انجامش دهیم، و اگر مرکب و بار و بنهاى را به خانه ما انتقال دهى و تا وقتى که قصد رفتن دارى مهمان ما باشى، براى ما آسانتر و محبوبتر است، که ما را جایگاهى وسیع و مقامى منیع و مالى بسیار است).
و به دنبال آن نقل شده که چون آن مرد سخن آن حضرت را شنید گریست و آنگاه گفت:
«اشهد انک خلیفه الله فى ارضه، الله اعلم حیث یجعل رسالاته، و کنت انت و ابوک ابغض خلق الله الى و الآن انت احب خلق الله الى»
(گواهى دهم که به راستى تویى خلیفه خدا بر روى زمین و خدا خود داناتر است که رسالتهاى خود را در چه جایى قرار دهد و تو و پدرت مبغوضترین خلق خدا نزد من بودید و تو اکنون محبوبترین خلق خدا پیش منى!)
و سپس آن مرد به خانه امام حسن(علیه السلام) رفت و تا وقتى که در مدینه بود مهمان آن حضرت بود، و از دوستداران آن خاندان گردید.(۶)
پىنوشتها
۱-سوره الرحمن، آیه.۶۰
۲-صحیفه سجادیه، ص.۶۹
۳-استاد در شرح این جمله گوید:
اگر کسى بدى کند و انسان هم در برابر او بدى کند، این سگ رفتارى است، زیرا اگر سگى، سگ دیگرى را گاز بگیرد، این یکى هم او را گاز مىگیرد، نیکى را نیکى کردن، خرکارى است، اگر کسى به انسان نیکى کند و انسان هم در مقابل او نیکى کند این کار مهمى نیست، زیرا یک الاغ وقتى که شانه یک الاغ دیگر را مىخاراند، او هم فورا شانه این یکى را مىخاراند، بدى را نیکى کردن، کار خواجه است.
۴-ملحقات احقاق الحق، ج ۱۱، ص ۱۱۷ و حیاه الامام الحسن(علیه السلام)، ج ۱، ص.۳۱۴
۵-ملحقات احقاق الحق، ج ۱۱، صص ۱۱۹ ـ.۱۱۷
۶-مناقب ابن شهرآشوب، ج ۴، ص.۱۹
منبع: سیدهاشم رسولى محلاتى؛ زندگانى امام حسن مجتبى، ص ۳۴۸