ریشه ها و عوامل دین زدایى در غرب و شرق

۱۴۰۰-۰۴-۱۹

109 بازدید

پیش گفتار

انسان عصر ارتباطات در قرن ۲۱ توجه و رویکردى به پدیده دین پیدا کرده است و به‏ کاوش و پژوهش در ابعاد مختلف دین پرداخته است.

متفکران جهان در کنار این مسکن ‏گزیده و به ژرف کاوى در مسایل دینى پرداخته ‏اند از این رو آشنایى با تاریخ تحول ات‏فکرى و دین پژوهشى در غرب براى پاسخ‏گویى به شبهات جدید کلامى لازم و ضرورى‏ا ست، بر ما است تا با ریشه اساسى فرهنگ و اندیشه غرب آشنا شویم و اسباب نفوذ تفکرات جهان غرب در عالم اسلام را بشناسیم، تا بتوانیم با نقد شبهات، وضعیت مطلوب وآرمانى مدینه فاضله فرهنگ اسلام و اندیشه ناب دینى را براى تشنگان حقیقت ترسیم‏ کنیم.

این مقاله مى‏ کوشد تا سمت و سوى تحقیقات را با توجه به شبهات جدید کلامى با الهام ‏از سیره علمى و عملى علامه طباطبایى روشن سازد.

دگرگونى در اندیشه

امروزه همواره بحث از تغییر و تحول است. تحولى فراگیر که به عقیده عده‏اى، درثابت‏ ترین معیارهاى بشرى رسوخ کرده است و بسان موریانه‏اى، پایه‏هاى ثبات را درحیات انسان متزلزل مى ‏سازد.

در نظر معتقدان به این فرایند، هیچ یک از معارف بشرى دربرابر این تغییرات، تاب مقاوت نخواهد داشت و حتى ارزش‏هاى مقدس و پایه‏ هاى ‏مذهبى و علمى نیز دستخوش تطور و تغییرى عظیم خواهد شد. برداشتهایى این چنینى ازتحولات جدید غرب و برخى علل دیگر موجب آن گشته که پاره‏اى از متفکران متجدد درنظریات خویش، همه حقایق را تسلیم تمایلات و سبک و سلیقه انسان این عصر کنند و به ‏کهنگى و فرسودگى حقایق که بشر آن را قبول دارد- و مهم‏ترین آن یعنى مذهب- فتوادهند.

این عده در طرز تفکر خویش، عموما به طبیعت و علوم طبیعى متوسل شده و بى ‏هیچ‏ دلیل درستى، با استناد به برخى اکتشافات جدید و سیر جبرى طبیعت، زمانه و تاریخ،ثبات و بقاى ارزش‏هاى انسانى را انکار مى‏ کنند; عجیب اینکه در طول قرن‏ها روندطبیعت، در نظام قانونمندى جهان تغییر قابل ملاحظه‏اى رخ نداده و بسیارى از حقایق‏مقبول بشر، همان ثبات خویش را داراست; چنانکه بسیارى از قوانین و حقایق نیز تغییرمحسوسى نکرده است و اعتقاد به این سیر جبرى – در فرض درستى آن – مؤید دیدگاه‏مخالف آنان خواهد بود.

انسان نیز در ارتباط خویش با متن واقعیت، دچار تغییرى بنیادین نگشته است; تولد وزندگى و سیر او به ضعف و سستى و مرگ، با همه تحولات ظاهرى محیط – و تصور او ازجهان- تغییر نمى ‏کند و وضع کلى او در عالم وجود، میان دو بى انتها و آغاز و انجامى ‏مجهول قرار گرفته و ثابت است.

این نظریات بى‏دلیل و رشد متورم صنعت، زمانى موجب آن گشته بود که بشر به ویژه‏انسان غربى، تحت تاثیر توهم ذهنى خویش و سرمستى ناشى از آن، بنیاد عقاید خویش رابا تندباد انتقاد و بدگویى، از بیخ بر کند و به کلى اهیت‏حقیقى و معنوى خود را فراموش‏کند و یکباره به موجودى کاملا مادى و بسان حیوانات، درنده ‏خو و طمع ورز بدل شود.

خودخواهى و خودرایى بشر آن روز، را دیگرانى که فروغ انسانیت، هنوز در وجودشان‏ طلعلعى داشت را بر آن مى ‏داشت تا تاوان این خودرایى انسان مادى غرب را بپردازند;طبیعت و محیط زندگى نیز رمق خویش را از دست داد و آرامش و سکون از بین رفت.

انسان لاابالى این عصر، به دست‏خویش، پایه ‏هاى آسایش خویش را خراب کرد و آثار پیشینیان را که طى سال‏ها رنج و تجربه، به دست آمده بود; با بى‏اعتنایى خود، محو و نابودکرد.

در چنین محیطى که همه چیز در برابر فطرت انسان، صف‏آرایى کرده بود، ناگهان ‏صداى نجات خواهى انسان این عصر بلند شده و فطرت خفته بشر، بار دیگر قدرت‏خویش را نشان داد.

و خواستار تعدیل نظام‏هاى فکرى و اجتماعى حاکم بر محیط خویش ‏شد; از آن رو که جو حاکم، با گرایش شدید مادى خویش، راه را بر خواسته ‏هاى اصیل‏ انسانى بسته بود.

چنین انقلاب روحى ما با بازنگرى مبادى فکرى مادیگرى و بازگشت‏به سوى عقایدگذشته، همراه شد و انسان قرن بیستم، دریافت که حرکتى خطرناک را آغاز کرده است، ازاین رو این قرن را باید قرن زنده شدن دوباره معنویات دانست. (۱)

مذهب زدایى در جهان اسلام

عالم اسلام نیز همچون مجموعه‏ هاى فرهنگى دیگر از آسیب مذهب زدایى که‏ از غرب آغاز شده بود.

از سال‏ها پیش، مبانى اصیل اسلامى به وسیله پاره‏اى ازدانشوران، دچار چالشى عمیق گشت.

این روند، گاه با تحریف معنوى عقاید واحکام اسلامى همراه بود و گاه نیز سیرى کاملا متضاد با مذهب داشت.

آثار سوء این تاثیرپذیرى، در حالى که غرب به فکر بازسازى اعتقادات مذهبى‏ خویش است، هنوز نیز ادامه دارد.

گویا بانیان این تقلید، هنوز به ام‏ال عقاید خویش‏ یعنى غرب، نظرى نیفکنده ‏اند تا ببینند، انسان غربى چگونه در پى یافتن ریشه ‏هاى ‏خویش مى‏ کوشد تا از امواج خروشان ضد فطرى بشر خارج شود.

و در یابد که‏ اهمیت فوق ‏العاده دین در حیات انسان، بر متفکران عالم غرب آشکارتر شده است.

جریانات عمده فکرى

به هر روى، تحولات فکرى در غرب، چنان تاثیرى بر مجموعه‏ هاى اسلامى ‏نهاده است که همگان را -از متفکران طرفدار دین تا دانشوران ضد مذهب- به تفکرو پژوهش وا داشته است.

در میان روشنفکران مسلمان – به معناى اصطلاحى نه ‏حقیقى – سه جریان عمده تحت تاثیر فرهنگ و تمدن غرب به وجود آمده وهمواره سبب ساز مناظرات متفکران شده است.

این سه جریان عبارتند از:

۱. مارکسیسم: که تحت تاثیر آموزه‏هاى مارک و برخى دیگر، در میان بسیار ى‏از جوامع، براى رهایى از وضع نامطلوب گسترش یافته که البته با اثبات تاریخى عدم‏ کارایى آن، جاذبه خود را از دست داده است;

۲. لیبرالیسم و پوزیتویسم: (۲) این دو جریان هم‏سو، در ابتدا بیشتر در ابعاد سیاسى، اجتماعى و دینى آن تبلیغ مى ‏شود و هم ‏اکنون علاوه بر آن به برخى از ابعاد فلسفى و فرهنگى نیز گسترش یافته است;

۳. اگزیستانسیالیسم:که تحت تاثیر تفکر فیلسوف مشهور آلمانى، «مارتین‏ هیدگر» شکل گرفته و اکنون در پاره‏اى از اندیشه ‏ها رسوخ کرده است.

تاثیرات نامطلوب جریانات فکرى

ویژگى مشترک دو جریان اخیر – لیبرالیسم، پوزیتویسم و اگزیستانسیالیسم-اعتقاد به تعارض میان عقل و وحى و مخالفت‏ با ابعاد عقلانى و استدلالى مکتب ‏اسلامى است که به بنیاد اعتقادى اسلام از دو سو تهاجم کرده است طرفداران‏پوزیتویسم، توجه به عالم «حس‏» و ماده را بنیاد تفکر و تفسیر جهان هستى و دین‏ اسلام قرار مى‏ دهند و ابعاد غیر مادى اسلام را تا سرحد مسایل طبیعى و حسى ‏تنزل مى‏ دهند.

گروه معتقد به تفکر اگزیستانسیالیستى با بینشى نامتعادل کلیه ابعاد مادى، حسى‏و علمى تفکر و تمدن اسلامى را به فراموشى مى ‏سپارند و به نوعى عرفان فاقدسلوک و عمل و کاملا نظرى و متناقض و توهم ‏انگیز مبادرت مى ‏ورزند.

از این رو درعرصه عمل و در مواجهه با مسایلى همچون توسعه و صنعت دچار تشتت ودرماندگى مى‏ شوند.

برخى از روشنفکران معتقد به فلسفه‏ هاى تحلیلى و پوزیتویستى با طرح «فلسفه‏ دین‏» و «کلام جدید» که البته در جاى خود شایسته بحث و بررسى است – سعى درتحمیل فرهنگ مسیحى درآمیخته با تفکرات مادى، بر جهان اسلام دارند و تلاش ‏بسیار مى ‏کنند تا اثبات کنند که اسلام همانند مسحیت در عصر جدید به تصحیح وتکمیل نقائص، نیاز دارد.

پاره‏اى دیگر از این مرحله نیز بالا رفته و ادعا مى ‏کنند که اساسا حقیقت ادیان راحتى پیامبران نیز – جداى از محدودیت فکرى بشرى خویش – در نیافته ‏اند، چه‏ رسد به انسان‏هاى عادى. از این رو حقیقت دین را غیرقابل شناخت واقعى ودسترسى مى‏ دانند.

این گروه با سرایت دادن اندیشه «نسبیت‏» به دایره فهم دین ‏اسلام مساله اعتقاد به اسلام را امرى کاملا نسبى و در نتیجه شخصى اعلام مى ‏کنندو قایل به جدایى دین و سیاست مى‏ شوند.

ریشه ‏یابى فلسفه‏ هاى غرب و شناخت انحرافات

در حقیقت، فلسفه ‏هاى موجود در جهان غرب، آنچنان متشتت و پراکنده است‏که شاید نتوان حد جامع قاطعى از آن ارایه کرد.

این تشتت و پراکندگى و تاثیر آن برجوامع غیر غربى موجب گشته است که نتوان، تمام گرایشهاى موجود در جهان ‏اسلام را محدود به چند فلسفه خاص غربى و غیر غربى کرد.

و گاه نیز در پاره‏اى ازاندیشه ‏ها، مجموعه‏اى از نظریات فلسفه ‏هاى متفاوت غربى گرد آمده است که‏احصاء و ریشه‏ یابى هر یک از آن‏ها مجالى طولانى و کوششى نامحدود مى ‏طلبد.

آنچه امروزه براى جوامع اسلامى براى دفع جریانات ناصحیح روشنفکرى لازم به‏ نظر مى ‏رسد، بررسى سیر تاریخى و علل شکل‏ گیرى تفکرات کنونى غرب است;چرا که با چنین ریشه ‏یابى مى ‏توان مرز قاطعى میان اندیشه‏ هاى غربى و تفکرات‏ فراگیر اسلام قایل شد، و راه را بر هر گونه التقاط س  کرد.

تحلیلى تاریخى در این‏ باره، راه گشاى هر گونه تلاش فکرى در این زمینه خواهد بود.

از آنجا که در تاثیرفکرى جهان غرب بر عالم اسلام، بیشتر بر مسایل دینى و مذهبى تکیه مى‏ شود، دربررسى تاریخى شکل‏ گیرى و تحولات فکرى غرب، بیشتر به روند تغییرات دین‏ پژوهى توجه مى‏ کنیم.

تاریخ تحولات فکرى و دین پژوهى در غرب

با پذیرش آیین مسیحیت از سوى امپراطورى روم و قدرت یافتن کلیسا، دوره ‏هزار ساله‏اى آغاز گشت که ویژگى بارز آن، ایجاد فضاى فکرى یک سویه مسیحى ‏بود.(۳) با معرفى عقاید مسیحیت ‏به عنوان آراء رسمى و پذیرفته شده، باب‏نظر یه ‏پردازى و تعاطى و تبادل افکار بر روى دانشوران بسته شد.یکى از پیامدهاى همین رخداد تاریخى، تعطیل شدن مدارس و دانشگاه‏هاى ‏یونان و اسکندریه به وسیله امپراطور روم (۴) و پراکنده شدن ارباب علوم وخواهندگان دانش از این دو مرکز علمى بود.این واقعه ریشه ناهماهنگى افکارفلسفى با عقاید مسیحى – در آغاز – داشت.

از سوى دیگر با تلاش‏هاى فراوان دانشمندان در دو حوزه فکرى یونان واسکندریه، بسیارى از آراء علمى و دین پژوهشى یونان، در اذهان جا گرفته بود.این‏جو فکرى حاکم و تلاقى سه فرهنگ مسیحى، یهودى و یونانى، رهیافت نوینى را دردین پژوهى تطبیقى پایه‏ ریزى کرد.فلاسفه‏اى همچون اگوستین و آکونیاس در مهد مسیحیت، عقاید آن آیین را در قالب فلسفى یونانى به اذهان فلسفه پسند آن دوران‏ خوراندند و بدین وسیله گام مهمى در پیشبرد سیر دین پژوهشى در غرب برداشتند.

ویژگى این نظام دین پژوهشى (۵) آن بود که افکار فلسفى و علمى یونان را به‏ابزارى براى اثبات حقانیت آیین مسیحیت و عقاید و احکام آن بدل کرد.هر آنچه‏ توانایى تبیین و توجیه «چرایى‏» عقاید مسیحى را داشت، مقبول واقع شد و آنچه ازچنین ویژگى برخوردار نبود طرد و نفى شد.(۶) افزون بر افکار فلسفى، رفته رفته کلیه‏ آراء علمى یونان به شکل پشتوانه عظیمى براى تبلیغ مسیحیت در آمد و با اصول وریشه مسیحى‏گرى پیوند خورد، بطورى که این آرا، عقاید مذهبى محسوب شد، وکلیسا مخالفان را بشدت آزار مى ‏کرد. (۷)

علامه طباطبایى با اطلاع دقیق از این مباحث‏به نقد و نظر پرداخت و در شب ‏یلداى غربت اسلام و ظلمت کفر و شرک و نفاق رسالت‏ خویش را انجام داد.

واکنون بر ماست که راه او و شیوه و روش او را در عرصه دین پژوهشى بپاشیم (۸) به ‏طور کلى در قرون وسطى، الهیات از دو عامل نقل و عقل بهره مى‏ جست و این دودر جهت استحکام پایه‏ هاى مسیحیت آمیخته شده بود.اما در این میان عقل دردرجه دوم اهمیت قرار داشت و در حقیقت وسیله توجیه نقل محسوب مى ‏شد.ازاین رو هر گاه عقیده‏اى مذهبى با توجیهات عقلى قابل تبیین نبود با استدلال که‏ عقل توانایى درک نقل را ندارد، آن راى و عقیده پذیرفته مى ‏شد.

تزلزل در ارکان دینى و الهیات غرب

قرن چهاردهم میلادى، سرآغاز رخدادهایى است که از دو سو دین پژوهى را درغرب متحول مى ‏ساخت.این جریان‏هاى پیوسته از طرفى بنیاد فلسفه یونانى را که بافهم دین درهم آمیخته بود، متزلزل مى ‏ساخت و از سوى دیگر با پیشرفت علوم ‏تجربى، آراء علمى یونان را که توجیهى براى عقاید مسیحیت محسوب مى ‏شد،باطل مى‏ کرد.

در انگلستان و فرانسه گرایش به اصالت تسمیه (۹) و دورى از عقل گرایى، فلسفه‏ متافیزیکى را متزلزل و پایه‏ هاى آن را نابود مى ‏ساخت.در فرانسه نیز در باره ‏طبیعیات ارسطو مناقشه واقع شد و کم کم، آراى علمى درآمیخته با فهم نصوص ‏دینى، یقینى بودن خود را از دست داد.

زمزمه ناسازگارى فلسفه با عقاید مسیحیت – عقل و دین – و اختلافات ارباب‏ کلیسا با یکدیگر و با فرمانروایان، بى‏ تفاوتى مردم را به عقاید مذهبى برانگیخت وگرایش به سوى زندگى مادى و چشم‏ پوشى از مسایل ماوراء طبیعى و الهى (۱۰) را پدیدآورد.از پیامدهاى دیگر این وقایع، طرز تلقى جدیدى از فهم دین و در نتیجه پیدایش‏ مذهب پروتستان، و نظریه ناسازگارى دین و سیاست است.

سرانجام در اواسط قرون پانزدهم، با سقوط امپراطورى بیزانس زمینه یک تحول‏ فکرى فراگیر و همه ‏جانبه در اروپا پدید آمد و به دستگاه پاپ از هر سو هجوم فکرى ‏و علمى شد.گرایش عمومى به علوم تجربى، در قرن شانزدهم سبب ساز کشفیات جدید همچون کشفیات کپلر، کپرنیک و گالیله شد.این اکتشافات، فلکیات بطلیموس وطبیعیات ارسطو را که باعقاید مسیحیت درآمیخته بود- از دایره حقایق به در برد وآن‏ها را عقایدى خرافى، معرفى کرد.

همین تغییر و تحول در نحوه نگرش به‏طبیعت، زمین را به کره کوچکى در کنار کهکشان‏ها تبدیل کرد.در نتیجه عامل‏ توجیه اشرفیت انسان از بین رفت.از این رو در باره آیات کتاب آسمانى در شرافت وافضلیت انسان که سال‏ها با همین آراى خرافى تبیین مى ‏گشت، تردید شد.این تحولات فکرى باعث طرد روش عقلى – در میان روش‏هاى فهم دین – شد زیرا عموم دانشمندان، اشتباهات و درک نادرست‏ حقایق را متوجه عقل واستدلالات عقلى مى ‏دانستند؟

موهومات مسحیت و خلاء فکرى در غرب

پیشرفت علوم تجربى در زمانى به وقوع مى ‏پیوست که تعصب و مقاومت ‏روحانیان مسیحى در برابر این کشفیات، و تضاد ظاهرى عقاید مذهبى با علوم،بدبینى مردم را به ارباب کلیسا و دین و مذهب و وسایل توجیه آن برانگیخته و درنتیجه با نابودى تنها فلسفه رایج آن عصر – اسکولاستیک – اذهان عموم، با خلافکرى و عقیدتى روبرو شد.

ابطال‏ پذیرى عقاید مسییحیت و مسایل علمى قدیم که سال‏ها در ذهن مردم‏ یقینى و درست‏به شمار مى‏ آمدند باعث ایجاد حس بدبینى به تمام یقینیات و درنتیجه بروز شک‏ گرایى شد.از این رو، پاره‏اى از دانشمندان در این دوره به صراحت‏در باره یقینى بودن کشفیات تازه علمى نیز تردید مى‏ کردند.

رویکرد احیاگرانه فکرى و دینى در غرب

در قرن هفدهم میلادى فعالیت‏هاى مختلفى براى ترمیم ویرانى‏هاى فکرى‏ رنسانس و از جمله مبارزه با شک‏ گرایى و اثرهاى سوء آن بر دین و عقل انجام ‏گرفت.

کلیسائیان غالبا در صدد برآمدند که وابستگى مسیحیت را به عقل و علم‏ ببرند و عقاید مذهبى را از راه دل و ایمان تقویت کنند ولى فلاسفه و دانشمندان‏ کوشیدند تا پایه محکم و تزلزل ناپذیرى براى دانش و ارزش بجویند، به گونه‏اى که‏ن وسانات فکرى و طوفان‏هاى اجتماعى نتواند بنیاد آن را نابود سازد.

در این دوران برخى از دانشمندان نیز براى سامان دهى به وضعیت فکرى ‏موجود و مبارزه با شک گرایى و جبران خلا فکرى، بار دیگر به دامان عقل پناه بردندو از راه استدلات عقلى وجود حقایق را در عالم خارج اثبات کردند.

این رویکرد، نقطه عطف دوباره‏اى در جهت احیاى روش عقلانى در حیطه معرفت‏هاى مقبول،بود در حالى ‏که غرب در فهم حقایق دینى، مسیرى ضد عقلى را مى ‏پیمود، این‏افکار و آراء در آن عصر متزلزل فکرى مایه آرامش خاطر بسیارى از دانش پژوهشان‏ و دینداران گردید و دین پژوهان دیگرى نیز در تحکیم مبانى این نهضت فکرى ‏کوشیدند (۱۱) ، ولى به هر حال، این کوشش‏ها نتوانست روش عقلى را همچون گذشته ‏در میان روش‏هاى علوم رواج دهد، از سوى دیگر توجه عموم دانشوران به علوم‏ تجربى معطوف شده بود که باعث کندى رشد روش عقلى مى ‏شد.

در حالى که روش تعقلى در قاره اروپا تجدید حیات مى ‏کرد و عقل، رفته رفته ‏مقام و منزلت ‏خود را در معرفت‏ حقایق دینى باز مى ‏یافت، همزمان گرایش دیگرى‏رشد مى ‏یافت که مبتنى بر اصالت‏حس و تجربه در فهم حقایق و واقعیات بود (۱۲) آغازاین گرایش را به اواخر قرون وسطى باز مى ‏گشت که قائلان به اصالت تسمیه، (۱۳) باسخنان خویش درباره اصالت عقل مناقشه مى‏ کردند و تردید داشتند.

دوره اوج این‏ جریان از اواخر قرن هفدهم تا حدود یک قرن بعد ادامه داشت.

خلا فکرى موجود و زمینه ‏هاى شک گرایى و عدم رشد کافى تعقل گرایى از یک‏سو، و پیشرفت چشمگیر علوم تجربى از سوى دیگر، باعث‏شد تا تجربه و آزمایش ‏جایگزین استدلالات عقلى شود.

این شیوه معرفت و شناخت‏به دایره فهم دین نیزسرایت و آن را به روشى نو در فهم حقایق دینى بدل کرد.

دانشمندان، انتقادات‏ بسیارى بر عقل و روش تعقلى وارد کردند و حس و تجربه، سرچشمه همه‏ شناخت‏ها شد.

ره یافت‏هایى فکرى قرن نوزدهم

در قرن نوزدهم تغییرات بسیارى در زیرساختهاى فکرى رخ داد، تحولاتى نظیر انتشار نظریه داروین، گسترش فتوحات استعمارى اروپاییان، پیشرفت‏هاى ‏مردم ‏شناسى و باستان‏ شناسى و زبان‏شناسى و پیدایش نظریات جدید در باب منشادین، هر یک به طریقى در روند فکرى غرب تاثیر داشت و دیدگاهى خاص درمسایل دینى و مذهبى به وجود مى‏ آورد.

گسترش فتوحات استعمارى غربیان دراین قرن باعث آشنایى بیشتر با زبان‏ها و ادیان شرقى و آفریقایى شد و به منظوری ادگیرى این فرهنگ‏ها، برنامه گسترده‏اى در دانشگاه‏هاى غرب به اجرا درآمد وانسان غربى با شیوه‏هاى گوناگون رفتار و اندیشه مواجه شد.

غربیان با مطالعه تطبیقى و شناخت ادیان و مشترکات آن «دین‏ شناسى تطبیقى‏»را پایه نهادند.

انتشار نظریه تکامل داروین، تحول دیگرى بود که تاثیر مهمى بر تلقى‏ دانشمندان غربى از مذهب گذاشت.

این نظریه مستقیما با برخى از باورهاى  ستیز بود و پاره‏اى دیگر از مسایل دینى همچون رابطه خداوند با طبیعت وخلقت انسان، ثبات و جاودانگى دین و اخلاق در اثر ظهور این نظریه و تکامل آن‏توسط دانشمندان دیگر در معرض تردید قرار گرفت.

پیشرفت‏هاى‏ مردم ‏شناسى،باستان ‏شناسى و زبان‏ شناسى نیز تاثیر خود را در مسایل‏ مربوط به دین نظیر:

فطرى بودن توحید و خداپرستى و اصالت و اعتبار تاریخى‏ پاره‏اى از متون مقدس دینى، برجاى گذارد.

همچنین پیدایش نظریات جدید در باب منشا دین نیز، دین پژوهى را در جریانى ‏خاص قرار داد.

به هر تقدیر، مجموعه این عوامل، سبب شد تا اندیشمندان و دین شناسان‏ غربى با رهیافتى نقادانه و تحلیلى و دیدگاهى فارغ‏ البال و بیرونى، به بررسى پدیده ‏دین بپردازند و به جاى دقت در ویژگى‏هاى هر دین، با چشم‏پوشى از تنوعات وتشخصات ادیان، به پژوهش درباره دین بپردازند.این روش علاوه بر برخى‏ پیامدهاى نامطلوب، داراى پاره‏اى ره‏ آوردهاى نیک نیز هست.

ریشه اساسى فرهنگ و فلسفه جدید غرب

بررسى ‏هاى تاریخى نشان مى ‏دهد که عامل اساسى دین‏زدایى در غرب، نواقص ‏موجود در فهم مسایل دینى و گرایش مادى دانشمندان غربى است و هیچ عامل‏ حقیقى که توجیهى منطقى و مستدل براى این روند در غرب به دست دهد، در میان‏نیست.

فلسفه‏اى که هم‏اکنون فرهنگ غرب مبتنى بر آن است، ریشه مادى‏ گرایى دارد وگرایش مادى کشورهاى غربى به کلى موجب گشته، عامل معنوى پیوند دهنده ‏افکار در آن جامعه از هم پاشیده شود و افکار بسیار متفاوتى ظاهر شوند که وجه‏ مشترک آنها، مذهب زدایى و مخالفت‏ با معنویات است.

عوامل نفوذ تفکر دین‏زدایى در شرق

علاوه بر امور درونى، امور زیر تاثیر بسیارى در ایجاد این تفکر داشته ‏اند:

الف. مذهب‏زدایى در غرب و نفوذ آن در دیگر جوامع،

ب. گسترش فتوحات استعمارى غرب،

ج. گسترش قدرت صنعتى و تجارى غرب،

د. در دست داشتن ابزارهاى تبلیغى پیشرفته و گسترده در جهان غرب.

مرورى بر شبهات ناشى از تفکر غرب

در روند تاثیرپذیرى جهان اسلام از اندیشه‏ هاى جهان غرب، شبهات بسیارى ‏درباره تعالیم و حقایق مذهبى (و اسلامى) طرح شد که بسیارى از خودباختگان‏ ناآگاه نیز آن را پذیرفتند و به تبیین و ترویج آن پرداختند.

در زیر به مهم‏ترین این‏ شبهات اشاره مى ‏کنیم:

۱. پوزیتویسم:اختلافات موجود در آراى فلسفى و عقلى که سبب گردید پاره‏ اى از دانشمندان‏ تجربه‏ گرا یقینى بودن روش‏هاى فلسفى و عقلى را زیر سؤال برده، معیار درستى هرگزاره را مشاهده و آزمایش حسى آن قرار دهند.

افرادى نظیر راجربیکن(۱۲۹۴-۱۲۱۴)، فرانسیس بیکن (۱۶۲۶-۱۵۶۱)، جان لاک (۱۷۰۴-۱۶۳۲) ازبنیانگذاران پوزیتویسم به شمار مى ‏روند.

نتیجه معرفتى چنین نظریه‏اى، عدم اعتنا به مقولاتى همچون خدا، روح، وحى ‏و آخرت است چرا که اینها، هیچ یک بوسیله آزمون حسى قابل دریافت و تجربه‏ نخواهند بود، لذا یک دانشمند پوزیتویست، هیچ چاره‏اى بجز سکوت در برابر آموزه‏ هاى دینى ندارد.

این نظریه امروزه، در میان بسیارى از متصدیان علوم تجربى در دانشگاه‏هاى‏ اسلامى، به صورت حمله فکرى و روانى به آراى فلسفى، خود را ظاهر کرده است.

در حقیقت پوزیتویسم نباید به عنوان تنها راه، آموزش و بهره ‏گیرى علوم تجربى ‏پنداشته شود. چرا که در حس و تجربه نیز همانند عقل و حتى بیشتر از آن خطا رخ‏مى ‏دهد. علاوه بر آن علوم تجربى در تمامى زمینه‏ ها مبتنى بر پیش‏ فرض‏ها وقواعدى کلى هستند که راه تجربه بر آن بسته است.

لذا عقل و حس نباید، دو رقیب‏و ضد یکدیگر به شمار آیند، بلکه این دو مى ‏توانند در خدمت معرفت دینى ومعاضد هم باشند.

۲. شبهه بى اعتبارى منطق ارسطویى: این شبهه، نمودى دیگر از پوزیتویسم است.

کلیسا در برخورد با معارف‏ غیرمسیحى، دو نوع موضع نامعقول داشت: ابتدا در برخورد با معارفى نظیر منطق وفلسفه یونانى، جنبه تفریط را در پیش گرفت و تمامى آن را نفى کرد.

اما بعدها در اثرفشار ناشى از فرهنگ یونانى، بناچار تسلیم و دچار افراط گردید. تا به جایى که‏ حمله به هر یک از این علوم (اعم از طب، فلسفه، منطق و هیات یونانى) حمله به ‏عقاید مسیحى، تلقى مى‏ شد.

در چنین شرایطى، کلیسا، عقاید خرافى و مباحث‏ بى ‏ارزش کلامى خویش را با علوم یونانى تبیین مى ‏کرد و به همین خاطر، این علوم ازارکان مسیحیت‏ به شمار مى‏ رفت.

رنسانس که تحول فکرى مردم غرب را در پى داشت، باعث‏شد که عده زیادى ‏براى فرار از پذیرش عقاید خرافى مسیحیت و نیز معرفى واقعى راه‏هاى معرفتى ‏دیگر، منطق ارسطویى را بى اعتبار شمرده، گاه و بیگاه به آن متعرض شوند.

به‏ عنوان مثال از فرانسیس بیکن، نقل شده است که: «منطق ارسطو چیزى جز خیالبافى نیست‏» (۱۴) .

همین عقیده نیز گاه در بین دانشمندان مسلمان بدون هیچ ریشه‏ یابى دقیق پذیرفته مى ‏شود.

۳. شبهه بى ‏اعتبارى فلسفه: یکى از اسباب اصلى این توهم، اختلاف شدید آراى فلاسفه در مسایل واحد است که هر کس‏را در ابتدا، دچار حیرت کرده و این توهم را پدید مى ‏آورد که شاید فلسفه و روش‏هاى آن عقیم وبى ‏اعتبار باشند.

فرانسیس بیکن در مهمترین اثر خود – پیشرفت دانش – چنین مى ‏نویسد: «همین که مردم ببینند، عقاید مختلفى، درباره حقیقت وجود دارد، بزودى مستعد تحقیرآن مى ‏گردند و چنین مى ‏پندارند که اشخاصى که درباره آن متفق نیستند، در اشتباهند». (۱۵)

ولتر از کسانى است که فلسفه اولى را بى‏حاصل و خیال بافى مى‏ انگاشت:«در این علم، هر چه حقیقت است، آن است است که همه مى‏ دانند و باقى، موهومات‏است و همه هیچ گاه به درستى معلوم نخواهند شد… اهل نظر جز لفاظى و سخنرانى هنرى‏ ندارند». (۱۶)

نکته جالب اینکه اساسا فلسفه غرب، محصول فکر همین مخالفان فلسفه است.

حمله به ‏فلسفه تنها به کلیت آن محدود نبود و شامل جزئیات آن هم نظیر علت غایى، قوه و فعل و خودعلیت مى ‏شد.

در حقیقت، قالب فلسفى تفسیر جهان، دیگر مقبولیت نداشت، به ناچار دانشمندان ‏جدید، در صدد ارائه چارچوب جدیدى براى تفسیر هستى برآمدند که به تدریج ‏به فلسفه علمى ‏مشهور شد.

۴. شبهه بى اعتبارى براهین اثبات وجود خدا حمله به منطق ارسطویى و معرفت فلسفى، مقدمه‏اى براى حمله به براهین اثبات وجود خدابود، کانت از جمله کسانى بود که علاوه بر اعتقاد به بى‏ارزشى فلسفه نظرى، براهین اثبات وجودخدا را بى ‏اعتبار مى ‏دانست:«خدایى که ارباب دیانت و حکماى الهى در نظر دارند، دل ما هم به او گواهى مى ‏دهد، اما آن‏ها مى ‏خواهند وجود او را به دلیل عقل ثابت کنند و در این امر به خطا مى‏ روند، زیرا که راه‏یقین به وجود چنین مبداى، استدلال عقلى نیست; چنانکه براهینى که مى‏ آورند، هیچ کدام‏ قاطع و وافى نمى‏ شود». (۱۷)

نکته مهمى که در این هجوم به چشم مى ‏خورد، این است که اغلب این منتقدان خود از فلاسفه‏ الهى‏ اند و روشن است که مقصودشان، بى‏ا عتبار کردن عقاید دینى نیست، اما به هر حال، بازتاب‏این حمله، به ویژه در میان عوام و حتى تحصیل کردگان سطحى‏ نگر،  ضعف اعتقادات و باورهاى ‏دینى است.

۵. شبهه خود بسندگى ماده یکى از شبهاتى که ماتریالیسم دیالکتیک، بیشترین سوء استفاده را از آن کرد، شبهه خودبسندگى ماده است.

بعد از آنکه علم جدید در قرن هفدهم بنیاد شد و در قرون بعد، گسترش پیدا کرد، این سؤال‏ مطرح شد که اگر مى ‏توان ساز و کار طبیعت را با استفاده از اکتشافات علمى فهمید و پیش‏بینى کردو اگر مى ‏توان طبیعت را از راه علم شناخت، دیگر چه نیازى به فرض وجود خدا در طبیعت است؟چرا چنین فرض نکنیم که طبیعت مانند دستگاهى است که به اقتضاى قوانین علمى، کار مى ‏کند وخود در درون خود، ماشینى کامل است که نیازهاى خود را برآورده مى ‏کند.

ایان باربور شبهه ‏خودپسندگى ماده را چنین توصیف مى ‏کند: «نوشته‏اى از لاپلاس بعنوان نمونه‏اى از برداشت جبرانگارانه و واگشت گرایانه از طبیعت‏ مطرح شد، که آن را دستگاهى خود بسنده مى‏ دانست که کلیه حوادث آینده‏اش هم، بنحو لایتغیرى، طبق قوانین “ماده ‏متحرک” تعیین شده است‏». (۱۸)

۶. شبهه معنى دارى  شبه ه‏اى که در عصر روشنگرى (رنسانس) پدید آمد، شبهه معنى ‏دارى است.

علت ظهور این شبهه هر گونه معنا ومفهوم واقعى از گزاره‏هاى دینى نفى شد و کلیه گزاره‏هاى مذهبى و از جمله اثبات وجود خدا این‏ قابلیت ‏بحث را از دست داد. (۱۹)

پی نوشت:

۱) مجله مسجد سال سوم شماره ۱۷ «بحران معنویت در جهان غرب و بازگشت مجدد به مذهب‏» ترجمه به جت‏یزد خواستى.
۲) ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، ص ۱۵۲ تا ۲۷۸ و دکتر میر شمس‏الدین ادیب سلطانى، در رساله عمومى‏ و محمدعلى فروغى، سیرحکمت در اروپا، ص ۱۵ به بعد.
۳) این دوره هزار ساله به قرون وسطى موسوم است.
قرون وسطى به‏طورى که لغت نامه دهخدا نیز مى‏گوید به سال‏هاى ۳۹۵ میلادى‏تا ۱۴۵۳ میلادى گفته مى ‏شود.
۴) سال ۵۲۹٫ م.
۵) فلسفه‏اى که در این نظام، رواج یافت، فلسفه اسکولاستیک (مدرسى) نام دارد که به علت نفوذ و نظارت کلیسا بر مدارس،سال‏ها در مراکز علمى تدریس مى ‏شد.
۶) به همین جهت در ابتدا از افکار افلاطون که با اصول مسیحیت مطابق بود، امتثال مى‏شد و آراى ارسطویى که چندان سازگارى بامسیحى ‏گرى نداشت، منکوب شد. اما بعدها در اثر نفوذ اسلام در اروپا و ترجمه آثار فلاسفه اسلامى، غربیان با افکار ارسطو آشناشدند و آن را پذیرفتند تا آنکه کلیسا نیز در برابر این موج فکرى تاب نیاورد و این افکار را پذیرفت.
۷) از جمله آراء علمى که براى توجیه عقاید مسیحیت‏به کار مى‏ رفت کیهان شناسى بطلمیوس بود که زمین را مرکز عالم و گردش‏ تمام ستارگان و سیارات را به دور آن مى‏دانست، این راى، مایه اشرف بودن انسان تلقى مى ‏شد، اشرفیت انسان بر دیگر موجودات ازعقاید مسیحیت ‏بود.
۸) ر.ک: اصول فلسفه و روش رئالیسم، بدایه الحکمه و نهایه الحکمه و المیزان ج ۸، ص ۲۹۹ و ج ۱۶، ص ۲۶۰-۱۷۸ و ج ۱، ص ۴۷ وشیعه در اسلام، ص ۲۳۰-۵۰ تعلیقه بر بحار، ج ۱۰۵، ص ۱۰۳ و تعلیقه بر شفاء و اسفار.
۹) نومینالیسم، انکار وجود کلیات و قائل شدن به وجود اسماء صادق برکثیرین.
۱۰) اومانیسم.
۱۱) این جمله معروف از رنه دکارت فرانسوى است که مى ‏گفت: من شک مى ‏کنم پس هستم.
یعنى اگر در وجود هر چیزى شک راه ‏یابد هیچ‏گاه در وجود خود شک، تردیدى راه نخواهد یافت و چون وجود شک بدون شک کننده معنى ندارد پس وجود انسان‏هاى‏ شک کننده و اندیشمند هم قابل تردید نخواهد بود.
سپس این دانشمند کوشید قواعد خاصى براى تفکر و اندیشه وضع نماید.
۱۲) آمپرلیسم.
۱۳) نومینالیسم.
۱۴) محمدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، ج ۱،ص ۱۴۱.
۱۵) ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب، ص ۱۱۰.
۱۶) محمدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، ج ۲، ص ۱۹۱.
۱۷) پیشین، ص ۲۶۲ به بعد.
۱۸) ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، ص ۹۶.
۱۹) در شماره ۲۰ پیام حوزه ص ۴۰ مقاله‏اى درباره زبان دین منتشر شده است.
ماهنامه پیام حوزه شماره ۲۵.

محمد جواد حیدرى کاشانى

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *