کودکی پیامبر (ص)

۱۴۰۰-۱۲-۲۳

131 بازدید

نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در دوران کودکی، والدین خود را از دست داده و تحت کفالت پدر بزرگ خویش عبدالمطلب و در پناه الهی قرار گرفتند؛ قرآن نیز به مسئله یتیم شدن ایشان در کودکی اشاره نموده است.

۱ – کودکی پیامبر در قرآن

نخستین چیزی که در دوران کودکی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جلب توجه مـی‌کند و قرآن کریم بر آن تاکید دارد، یتیم‌ بودن‌ آن حضرت اسـت. هنگامی که مادرش آمنه بنت وهب به او حامله‌ بود‌، پدرش عبداللّه‌ بن عبدالمطلب از دنیا رفت و مادرش نیز در سن ۵ یا ۶ سالگی آن‌ ‌حـضرت‌ در‌ مـحلی بـه نام ابواء، نزدیکی مدینه از دنیا رفت و بدین‌گونه هـم از‌ طـرف‌ پدر‌ و هم از طرف مادر یتیم شد. در قرآن مجید در دو آیه به دوران کودکی و یتیم شدن پیامبر اشاره شده است.

«اَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوَی؛ [۱] آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟!»
«وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدَی؛ [۲] و تو را گمشده یافت و هدایت کرد.»

در آیه نخست اشاره به یتیمی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شده که چون آن حضرت در شکم مادر بود، پدرش عبدالله را از دست داد و ۶ ساله بود که مادرش نیز از دنیا رفت و خداوند او را در آغوش جدش عبدالمطلب و در ۸ سالگی که جدش از دنیا رفت، در دامان عمویش ابوطالب پناه داد که او را همچون جان شیرین در بر می‌گرفت و محافظت می‌کرد. در آیه دوم می فرماید: «تو را گمشده یافت و هدایت کرد.»

مفسّران و تاریخ‌نگاران گفته اند: وقتی حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با «حلیمه سعدیه» نزد‌ عبدالمطلّب می‌آمدند، در راه گم شدند. برخی گفته اند: ایشان‌ در راه شام‌ از‌ راه دور افتادند و بعضی گفته اند: ایشان در درّه های مکّه‌ راه را گم کردند و خداوند هدایت‌شان‌ کرد و به راه بازگرداند. طبرسی (رحمه‌الله‌علیه) این اقوال را در مجمع البیان آورده است؛ [۳] لیکن علامه طباطبایی‌ (رحمه‌الله‌علیه) ‌ایـن سخن‌ را فـراتر از راه گم‌کردن‌های جغرافیایی‌ گرفته اند و فرموده اند:

«مراد از ضلال در اینجا گمراهی نیست بلکه مراد عدم هدایت است، و منظور از هدایت نداشتن رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، حال خود آن جناب است، صرف نظر از هدایت الهی می‌ خواهد بفرماید اگر هدایت خدا نباشد تو و هیچ انسانی دیگر از پیش خود هدایت ندارید مگر به وسیله خدای سبحان، پس رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، با قطع نظر از هدایت خدا ضاله و بی راه بود.» [۴][۵]

۲ – سیمای ظاهری پیامبر

از انس بن مالک روایت شده که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نه خیلی بلند قد بود و نه کوتاه، نه سپید رنگ پریده بود و نه‌ گندمگون‌ سیه‌ چرده. [۶] مویش نه بسیار مجعد و پر چین و شکن‌ بـود و نـه کـاملا صاف و بی چین.[۷] براء بن عاذب نیز گفته است: گیسوی آن بزرگوار تا دوش می‌رسید. شانه و کتفی گشاده داشت‌ و‌ اندامش نه کوتاه بود و نه بلند.[۸]

از مولا، امیرالمومنین (علیه السلام) روایت شـده کـه پیـامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دست و پایی ضخیم‌ و مردانه‌ داشت. بزرگ سر و درشت استخوان بـود یـک رشته باریک مو، از سینه‌ تا‌ ناف آن گرامی رسته بود و چون راه می‌رفت، متمایل به جلو حرکت می‌کرد. چنانکه گویی در سراشیب‌ قدم‌ بـر‌ مـی‌دارد. [۹] امیر المومنین (علیه السلام) همچنین افزوده است: پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چاق و پر گوشت نبود و صورتش نیز‌ تا‌ اندازه‌ای مدور بود. چهره‌ای آمیخته به سرخی و چشمانی کاملا‌ سیاه‌ و مژگانی بلند و کشیده داشت.[۱۰]

حضرت امام‌ رضا (علیه السلام) از‌ پدران‌ گرامی خود نقل فرموده است: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چهره‌ای سپید و آمیخته به سرخی داشت. چشمانش کـاملا سـیاه‌ و مـویش صاف و بدون چین و شکن بود. محاسنی انبوه داشت و گیسویش تا بنا‌ گوش‌ مـی‌رسید. گردنش‌ بـه تـنگی از نقره شباهت داشت و ترقوه‌هایش چون طلا می‌درخشید. دست و پایش ضخیم و مردانه‌ و استخوان قوزک پایش درشـت بـود. [۱۱][۱۲]

یکی از ویژگی‌های پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که در منابع تاریخی و حدیثی به آن اشاره شده، مهر نبوت است. حـضرت علی‌ (علیه السلام) که نزدیکترین فرد به آن بزرگوار بود، گفته است: در میان در کتف آن حضرت مهر نبوت‌ وجـود‌ داشت. [۱۳]

۳ – وفات جناب عبدالله

از آنجا که شغل اصلی قریش به دلیل لم یزرع بودن سرزمین مکه، [۱۴] بازرگانی بود و پدر بزرگ عبدالله یعنی‌هاشم بن عبد مناف نخستین کسی بود که سفرهای تابستانی و زمستانی را برای تجارت پایه‌گذاری نمود؛[۱۵][۱۶][۱۷][۱۸][۱۹][۲۰][۲۱][۲۲][۲۳] جناب عبدالله به منظور تجارت، همراه کاروان قریش رهسپار شام شد، در حالی که همسرش آمنه به محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باردار بود. وی هنگام بازگشت از سفر تجاری شام در حالی که ۲۵ سال از عمر شریفش می‌گذشت، بیمار شد و در میان «بنی‌عدی بن نجار» که دایی‌های وی بودند توقف کرد؛ ولی بیماری او طولانی شده و پس از یک ماه، در همان جا از دنیا رفت.[۲۴][۲۵][۲۶][۲۷]

درباره وفات عبدالله بن عبدالمطلب دو نقل وجود دارد:

۱. یک قول آن است که عبدالله بن عبدالمطلب قبل از این‌که فرزند بزرگوارش حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) به دنیا بیاید، در شهر یثرب (مدینه) از دنیا رفت[۲۸][۲۹] و در همان جا او را دفن کردند. ابن اثیر در کتاب «اسد الغابه» این قول را ثابت‌تر و محکم‌تر می‌داند. [۳۰]

۲. نقل دیگری می گوید که حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) متولد شده بود که عبدالله از دنیا رفت.[۳۱] یعقوبی و برخی دیگر معتقدند که وفات عبدالله پس از ولادت پیامبر مورد قبول بیش‌تر علما و دانشمندان بوده و اجماعی است. [۳۲] و از اشعار عبد المطلب که هنگام مرگ خطاب به ابوطالب؛ در مورد سفارش رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گفته است نیز همین قول تایید می شود.[۳۳][۳۴][۳۵]

در تعیین زمان دقیق وفات عبدالله بن عبدالمطلب، پس از ولادت فرزند عزیزش حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، اقوال مختلفی در صفحات تاریخ آمده است. بعضی از منابع وفات عبدالله را ۲ ماه پس از ولادت دانسته اند؛ [۳۶] این قول در روایتی از امام صادق (علیه السلام) روایت شده و مرحوم کلینی هم آنرا اختیار فرموده است. [۳۷] برخی دیگر وفات عبدالله را ۷ ماه پس از ولادت نقل کرده اند؛ [۳۸] و برخی هم از وفات عبدالله، یک سال پس از ولادت خبر داده اند. [۳۹][۴۰]

اما آن‌چه مسلم است این است که پدر گرامی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) در مدینه از دنیا رفت و ایشان را در همان شهر، در مکانی به نام «دارالنابغه» دفن کردند. [۴۱] بلکه طبری در تاریخ خود از واقدی روایت کرده که گفته است درباره این که عبدالله در مدینه از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد میان اصحاب ما اختلافی نیست.[۴۲]

قبر جناب عبدالله در مدینه روبه‌روی باب السّلام، قسمت سوق اللیل که قبلا «دارالنابغه» نام داشت، قرار دارد و در حکومت عثمانی دارای گنبد و بارگاه با شکوهی بود؛ اما اکنون همه آن آثار ویران شده و قبر در پی توسعه مسجد در ضلع غربی، درون مسجد قرار گرفته است؛ لیکن جای آن مشخص نیست. [۴۳][۴۴]

۴ – دوران شیرخوارگی

چنانچه مورخین نوشته اند، مادر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از همان آغازین روز تولد فرزندش، به دلیل‌ اندوه از دست دادن همسر، شیر کـافی برای ریختن به کام تنها ثمره ازدواج خویش و یادگار عبدالله نداشت. آمنه تنها‌ ۷ روز به فرزندش شیر داد و سپس از تغذیه و سیر کـردن وی عاجز ماند.[۴۵][۴۶][۴۷] به‌ همین دلیل، به پیشنهاد عبدالمطلب و بنا به رسم آن دوران طفل را به دایه سپردند.

۴.۱ – ثویبه

اولین زنی که افتخار شیردهی محمّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را پیدا کرد، ثویبه، کنیز ابولهب بن عبدالمطلب بود. [۴۸][۴۹][۵۰][۵۱] او که به یمن بشارت ولادت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به ابولهب آزاد شده و به تازگی فرزندی به دنیا آورده بود؛ [۵۲][۵۳][۵۴] چند روز آن حضرت را با شیر فرزندش مسروح شیر داد. [۵۵][۵۶][۵۷][۵۸] مدت شیر خوردن محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از ثویبه چند روز بیشتر نبوده است. [۵۹][۶۰][۶۱][۶۲] در گزارشی نیز این مدت ۹ روز ذکر شده است.[۶۳][۶۴]

سیره نویسان نوشته اند که ثویبه پیش از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به حمزه[۶۵][۶۶][۶۷] عموی ایشان شیر داده بود؛ و پس از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به ابوسلمه مخزومی، پسر عمه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و عبدالله بن جحش، [۶۸] و جعفر بن ابی‌طالب[۶۹] نیز شیر داد.

به‌ همین دلیل، این چهار تن برادران رضاعی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به شمار آمده اند. [۷۰][۷۱] از این رو، هنگامی که دختر حمزه را برای تزویج به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پیشنهاد کردند، ایشان او را بر خود حلال ندانست. [۷۲][۷۳] برخی از سیره نویسان، این قضیه را به دلیل تناقض در اخبار با دیده تردید نگریسته اند؛ مانند جعفر مرتضی عاملی؛ [۷۴] و برخی هم در صدد اثبات آن برآمده اند. [۷۵][۷۶]

۴.۲ – حلیمه

پس از آن تا پایان دوران رضاع وظیفه رضاعت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را زنی از زنان بادیه نشین به نام حـلیمه سـعدیه بـه‌ عهده گرفت و این سعادت نصیب او گردید، [۷۷][۷۸][۷۹][۸۰][۸۱][۸۲][۸۳][۸۴] از آنجاکه مردم مکه کودکان‌شان را برای آموختن فصاحت به قبایل بادیه‌نشین می‌سپردند و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز دوران شیرخوارگی و کودکی‌اش را تماما در میان قبیله بنی‌سعد گذرانده بود، خود را فصیح‌ترین مرد عرب معرفی کرده و می فرماید: «انا اعربکم، انا قرشی و استرضعت فی بنی سعد؛ من از همه شما فصیح ترم زیرا هم قرشی هستم، و هم در قبیله بنی سعد شیر خورده ام.» [۸۵][۸۶][۸۷]

بعضی از سیره نویسان اهل سنت درباره چگونگی سپردن حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به حلیمه، نوشته اند کسی حاضر نشده بود به او شیر بدهد، زیرا گفته می شد او یتیم است و می‌ترسیدند دستمزد مناسبی دریافت نکنند و حلیمه ناچار به قبول آن حضرت گردید. [۸۸][۸۹][۹۰][۹۱][۹۲][۹۳] اما به نظر می رسد این تعبیر، درست نیست؛ چون سرپرستی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در آن موقع عبدالمطلب برعهده داشته است.

دارایی پدر بزرگ پیامبر آن‌قدر بود که به گفته همین منابع حاضر می شود در برابر عبدالله پدر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) صد شتر قربانی کند. از طرفی در خبری از کتاب بحار الانوار چنین آمده که مجاهد از عباس عموی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌پرسد: آیا دایگان برای شیر دادن به محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نزاع و کشمکش داشتند؟ عباس می گوید: آری به خدا قسم. تعبیر «قد تنازعت الظئر فی رضاع محمد؟! قال: ‌ای و اللّه»[۹۴] در این حدیث و سخن سیره نویسان شیعه مانند ابن شهرآشوب در مناقب با آن‌چه سیره نویسان اهل سنت در این باره گفته اند؛ در تناقض است. [۹۵][۹۶]

حلیمه پس از برعهده گرفتن شیردهی به پیامبر، آثار خیر و برکت را در زندگی‌اش مشاهده کرد. [۹۷][۹۸][۹۹][۱۰۰] پس از پایان مدت شیردهی (دو سالگی)، حلیمه آن حضرت را به مکه نزد مادرش برد. اما به دلیل شیوع وبا در مکه و ترس آمنه از سرایت بیماری به فرزندش و اصرار حلیمه برای بیشتر نگه داشتن محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، به علت خیر و برکت کودک، حلیمه بار دیگر کودک شیرخوار را نزد خود نگاه داشت. [۱۰۱][۱۰۲][۱۰۳] «ارجعی بابنی فانی اخاف علیه وباء مکه…؛ پسرم را بازگردان که من از وبای مکه بر او بیمناکم…»[۱۰۴][۱۰۵][۱۰۶][۱۰۷][۱۰۸]

۵ – شق صدر النبی

به گواهی تاریخ، زندگانی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سراسر با کرامات و حوادث معجزه‌گونه‌ همراه بوده است که همگی حکایت از عظمت شخصیت آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دارد. با وجود این فضائل، عده ای حوادث و وقایعی را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسبت داده اند که حاصلی جز وهن شخصیت پیامبر بزرگ اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و خدشه به عصمت و عظمت ایشان‌ در برندارد. از جمله این حوادث داستان «شق صدر النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)» است.

عده ای از سیره نویسان و محدثان اهل سنت در نقل این واقعه مطالبی افسانه‌گون را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسبت داده اند که با شخصیت و عصمت نبی اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در تعارض است. حتی برخی منابع از تکرار این‌ واقعه در طول مدت عمر شریف پیـامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خبر داده و تکرار این حادثه را سبب ازدیاد‌ شرافت‌ و مقام حضرت دانسته اند؛ چنان‌که حلبی در سیره خود نوشته است.[۱۰۹]

۵.۱ – داستان شق صدر

بر طبق نقل جـمعی‌ از منابع حدیثی و تاریخی اهل سنت، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حدود ۴ یا ۵ ساله بودند که واقعه‌ای عجیب برای ایشان روی داد، که به شقّ صدر معروف است. این منابع از حلیمه‌ سعدیه‌ نقل کرده اند که پس‌ از‌ آنکه‌ محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را مجددا به‌ میان‌ قبیله خود بردم، روزی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با فرزندان دیـگر به‌ پشت چادرها رفتند، ناگهان برادر‌ رضاعی‌ او سراسیمه و شتابان به‌ نزد‌ ما آمده، گفت: برادر قریشی ما را دریـابید کـه دو مـرد سفیدپوش او را گرفته‌ خواباندند، سینه اش‌ را شکافتند و چیزی از‌ سینه اش‌ بیرون‌ آوردند.

حلیمه گوید: من و شوهرم‌ به جـانب او روان شدیم، بچه‌ را با رنگی پریده، مضطرب و وحشت‌زده در نقطه‌ای از بیابان مشاهده کردیم، بی‌اختیار در آغوشش‌ کشیده، بدو‌ گفتم: پسر جان چه اتفاقی بـرایت افـتاده، او‌ گفت: دو‌ مرد سفیدپوش‌ پیش‌ من‌ آمدند و مرا خوابانده‌ سینه‌ام را شکافتند، قلب مرا درآوردنـد و غدّه‌ای سیاه از آن بیرون کشیدند و آن را‌ در‌ طشت طلایی شستشو دادند و دوباره‌ در‌ جایش‌ قرار‌ دادند. [۱۱۰][۱۱۱][۱۱۲][۱۱۳]

منابع حدیثی و تاریخی اهل سنت این داستان را با بیان‌های مختلف نقل کرده و‌ آن را بـه عنوان کرامت و فضیلتی برای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برشمرده اند. [۱۱۴] حلیمه از این واقعه ‌به شدت نگران شد و چنان‌که سیره نویسان نوشته اند؛ او محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در حلی‌که حدودا ۵ سال داشت، نزد مادر و جدش عبدالمطلب بازگرداند. [۱۱۵][۱۱۶][۱۱۷]

بعضی از مفسران اهل سنت در تایید این واقعه به آیات سوره انشراح، تمسک‌ کرده اند. آنجا‌ کـه‌ خداوند خطاب به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می فرماید: «اَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک‌ • وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَک‌؛ [۱۱۸][۱۱۹] آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم، • و بار سنگین تو را از تو برنداشتیم؟» مفسران اهل سنت روایات مختلفی را در تفسیر آیه بیان نموده و توهم نموده اند که مراد از شرح صدر همان شکافتن شکم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است. [۱۲۰][۱۲۱][۱۲۲]

۵.۲ – پیشینه روایی ماجرا

ریشه‌های این داستان را می توان در کتاب های حدیثی صحیح بـخاری و مـسلم‌ و یا سایر کتاب های تفسیری اهل سنت پیدا نمود.

۱. بخاری در صحیح‌ از‌ ابی‌ هریره نقل می کند که: «مولودی از‌ فرزندان‌ آدم‌ به دنیا نمی آید، مگر اینکه شیطان به هنگام تولد او را لمس نماید، مگر مریم و فرزندش.» [۱۲۳][۱۲۴]

۲. در صحیح مسلم آمده است: «مولودی از فـرزندان آدم بـه دنیا نمی آید مگر‌ اینکه‌ به‌ خاطر نیش زدن شیطان، گریه می کند.» [۱۲۵]

۳. در تفاسیر اهل سنت در ذیل‌ آیه «اِنِّی اُعیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ»[۱۲۶] درباره مس کردن فرزندان آدم‌ توسط‌ شیطان به جزء حضرت عیسی (علیه السلام)، مطالبی آمده اسـت. [۱۲۷][۱۲۸]

۵.۳ – عدم نقل و ضعف

داستان «شقّ الصدر النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)» یکی از مبانی مهم اعتقادی‌ مسلمین‌ یعنی عصمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را زیر سـؤال مـی‌برد. افزون‌ بر این از اشکالات‌ سندی، متنی، عقلی‌ و اعتقادی زیادی رنج می‌برد‌ که‌ در این‌جا به تعدادی از آنها اشاره می شود.

به نظر می رسد به دلیل‌ اثبات عدم‌ صحت‌ این داستان نزد علمای امامیه، در کتاب های تاریخی کهن شیعه مـانند الارشاد شیخ مفید (رحمه‌الله‌علیه)، اعلام‌ الوری باعلام‌ الهدی شیخ طبرسی (رحمه‌الله‌علیه) و کشف الغمه علی بن عیسی اربلی (رحمه‌الله‌علیه)، که در آنها به‌ بیان‌ حوادث تاریخی دوران زندگانی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و معصومین (علیهم السّلام) پرداخته اند، کمترین اشاره‌ای به این ماجرا نشده است.

از طرفی سند این خبر در منابع اهل سنت مخدوش است. با مراجعه به‌ کتاب های‌ رجالی اهل سنت معلوم می گردد‌ ثور‌ بن‌ یزید شامی که‌ یـکی‌ از راویان این خبر‌ است‌ و طبری این داستان را از او نقل کرده متهم به قدر (قدریه) است و آنان‌ او‌ را توثیق نکرده اند. [۱۲۹]

ابن حجر می گوید: جد‌ او‌ در صفین‌ جزو‌ لشگریان‌ معاویه بود و در‌ آن نـبرد کـشته شد و هر موقع نام علی (علیه السلام) را نـزد ثور می بردند، می گفت: مردی که جد مرا کشته‌ دوست‌ ندارم و هر موقع نزد او درباره علی (علیه السلام) بدگویی‌ می کردند، سکوت‌ می نمود. به‌ علاوه‌ او معتقد به‌ قدر‌ بود. [۱۳۰] لذا متهم است، بر مبنای مذهب خود این‌ جریان‌ ساختگی‌ را‌ بیان‌ کرده‌ است. [۱۳۱]

ابن هشام این داستان را به دو طریق نقل می کند:

الف) «حدثنی جهم بن ابی جهم مولی الحارث بن حاطب الجهمی عن عبد اللّه بن جعفر بن ابیطالب عن حلیمه سعدیه» در حالی‌ که‌ طبری «جهم» را «مولی عـبد اللّه بـن جـعفر» ذکر می کند. [۱۳۲][۱۳۳]

ب) ابن هشام خبر دوم را از «بعض اهل علم» نقل می کند، نقل روایت به این صورت ضعف سـندی دیـگری به شمار می رود؛ زیرا معلوم نیست که این «بعض اهل‌ علم» چه افرادی می‌باشند، در نتیجه خبر مجهول و ضعیف خواهد بود. [۱۳۴]

۵.۴ – ضعف متن روایات

اضطراب در مـتن‌ ‌نقل های‌ این داستان می تواند‌ سبب‌ تشکیک در صحت آن باشد.

الف) در روایت ابن اسحاق از ثور بن یزید در بعضی منابع تعداد فرشتگان را دو نفر ذکر شده و از قـول پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می گوید: «اذا اتانی رجلان علیها ثیاب بیض» [۱۳۵][۱۳۶][۱۳۷] در حالی که طبری از همین راوی تعداد فرشتگان را سـه نفر نقل می کند: «اذا‌ اتـانا رهط‌ ثلاثه‌ معهم بطست.» [۱۳۸]

ب) ابن اسحاق تعداد افرادی را که در آن هنگام با پیامبر بوده اند یک نفر ذکر می کند: «فبینا انا مع اخ لی»[۱۳۹][۱۴۰] در حالی که طبری می گوید پیامبر با تعدادی از هم‌ سن‌ و سال‌های‌ خود بوده اسـت.«مع اتراب لی من الصبیان»[۱۴۱]

ج) در مکانی که این حادثه اتفاق افتاده نیز بین نقل‌ها اختلاف‌ است؛ در روایت ابن اسحاق محل حادثه پشت چادرها و خانه ها‌ بیان‌ شده‌ است «مع اخ لی خلف بیوتنا»[۱۴۲] در حالی که در روایت طـبری مـحل آن دور از اهل و در ‌وسط‌ صحرا ذکر می کند.«منتبذ من اهل فی بطن واد»[۱۴۳]

د) در همه منابع اهل سنت علت بـرگرداندن پیـامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به‌ نـزد‌ مادرش داستان شکافتن سینه ایشان ذکر شده اسـت؛ زیرا حـلیمه و شوهرش ترسیدند جنّیان به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لطمه‌ای وارد کنند، بنابراین او را به مادرش برگرداندند. [۱۴۴][۱۴۵][۱۴۶] در حالی کـه وقـوع حـادثه «شقّ الصدر» را در سن ۲ یا ۳ سالگی پیامبر نقل کرده اند، با‌ اینکه همه اتفاق دارند که پیامبر بعد از اتمام ۵ سالگی به مادرش برگردانده‌ شد. [۱۴۷][۱۴۸][۱۴۹] خلاصه این‌که روایـات شق صدر النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از نوعی اضطراب در متن و مجهول بودن راوی و سند‌ رنج‌ می‌برند که این خود می تواند دلیل تحریف و ساختگی بودن آن باشد.

۵.۵ – تناقض با آیات

مضمون‌ایـن قبیل روایات با محکمات آیات قرآن در تضاد است. یکی از اصول و محکمات آیات قرآن، این‌ است که شیطان را بر بندگان مخلص خدا‌ راهـی نیست، اما در منابع حدیثی و تفسیری اهل سنت، روایاتی وجود دارد درباره مس کردن همه فرزندان آدم‌ (علیه السلام) توسط‌ شیطان و سهم شیطان در همه آنها. آن غده یـا لخته خونی که بر اساس این اخبار در قـلب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، بوده در حقیقت اثر مس شیطان و سهم او از قلب پیامبر بوده است. [۱۵۰]

محدثان و سیره نویسان اهل سنت در حالی به مضمون این‌گونه اخبار ضعیف ایمان آورده اند؛ که با آیات متعددی از قرآن کریم که هر نوع تسلط و نفوذی را از طرف شیطان در دل پیغمبران و مردان الهی سلب کرده تناقض دارد، مانند آیه شریفه‌ای که می فرماید: «ان عبادی لیس لک علیهم سلطان» [۱۵۱][۱۵۲] و آیه دیگری که فرموده: «انه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون»[۱۵۳] و آیه «و لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» [۱۵۴][۱۵۵]

ابوریه که خود از علمای اهل سنت معاصر است، در کتاب اضواء علی‌ السنه‌ المحمودیه در تناقض اخبار لمس شیطان و اخبار شق صدر با آیات قرآن می‌نویسد: «چگونه این افراد کتاب خدا را‌ به‌ وسیله سنت ظنّیه که فقط مفید‌ ظن‌ است، دفع‌ می‌کنند.» [۱۵۶]

۵.۶ – تعارض با عصمت

پذیرش وقوع «شق الصدر» در مورد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با آن بیانی که در کتاب های روایی اهـل سـنت نـقل شده است، با عصمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در تمام لحظات حتی در کودکی که از آیه‌ تـطهیر و مـانند آن اسـتفاده مـی‌شود، منافات دارد. زیـرا مـراد از «یرید» در آیه «اِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»[۱۵۷] اراده تکوینی است نه اراده تشریعی و اراده تکوینی اختصاص‌ به‌ زمانی دون زمانی ندارد. متکلمین امامیه‌ برآنند‌ که اعتبار عصمت از اول عمر تا آخر عمر نبّی واجب است.

علامه حلی (رحمه‌الله‌علیه) در این مورد می گوید: «ان السفیر الالهی معصوم فی جمیع احواله قبل البعثه او بعدها.»[۱۵۸] علامه طباطبایی (رحمه‌الله‌علیه) در این مورد می فرماید: «و المعنی: ان اللّه سبحانه تستمر ارادته ان یـخصکم بموهبه العصمه باذهاب الاعتقاد الباطل و اثر عمل السیی‌ء عنکم اهل البیت و ایراد‌ ما یزیل اثر ذلک علیکم و هی العصمه.» [۱۵۹]

از طرف دیگر پذیرش «داستان شقّ‌ الصدر»، معنایش‌ این است که پاکی حضرت از گناه جبری و خارج‌ از اختیار او بوده و به او تحمیل شده است. بنابراین، آن را بـه عـنوان فضیلتی برای حضرتش نمی توان ذکر‌ کرد‌ و از سوی دیگر عصمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز خدشه‌دار می شود.

۵.۷ – نظرات علما

بسیاری از قدمای شیعه به دلیل غیر واقعی دانستن این اخبار، اصلا ذکری از این ماجرا نکرده اند؛ مانند شیخ مفید، شیخ صدوق، کلینی و … از طرفی هم بعضی از علما این واقعه را رد کرده اند؛ مثلا مرحوم طبرسی در مجمع البیان در داستان معراج فرموده: «اینکه روایت شده که سینه آن حضرت را شکافته و شستشو دادند ظاهر آن صحیح نیست و قابل توجیه هم نیست مگر به سختی، زیرا آن حضرت پاک و پاکیزه از هر بدی و عیبی بوده و چگونه می توان دل و اعتقادات درونی آن را با آب شستشو داد؟» [۱۶۰]

دانشمند معاصر علامه جعفر مرتضی نیز این ماجرا را بی‌اساس دانسته و ریشه این واقعه را، افسانه‌ای ماخوذ از داستان‌های زمان جاهلیت در کتاب الاغانی می‌داند. [۱۶۱] ابوالفرج اصفهانی از قول زهری نقل می کند: «دخل یـوما‌ امـیه بـن ابـی الصـلت علی اخته … فادر‌کـه‌ النـوم … و اذا بطائرین قد وقع احدهما علی صدره و وقف الاخر مکانه فشق الواقع صدره فاخرج قلبه فشقه…» [۱۶۲]

علامه مجلسی در جلد پانزدهم بحار‌، ‌این داستان را از طریق اهل سنت نقل کـرده و در مقام نقد آن می گوید: «هذا الخـبر ان لم یـعتمد علیه کثیر لکونه‌ من‌ طریق المخالفین انـّما اوردتـه لمـا فـیه مـن الغـرائب التی لا تابی عنها‌ العقول‌ و لذکره فی مؤلفات اصحابنا؛ روایات شـقّ الصـدر‌ از‌ طریق‌ مخالفان نقل شده اسـت و عـدّه زیادی از اصـحاب (علماء شـیعه) بر آن اعـتماد‌ نمی‌کنند، ولی‌ به خاطر دو نکته من آن را ذکـر کرده ام:

الف) روایات «شق الصدر» وقوع حوادث عجیب و شگفت انگیزی را‌ در‌ مورد‌ شخصیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بیان می کند که عقل در قبول آن مـشکلی ندارد.

ب) در بعضی‌ تالیفات‌ شیعیان‌ این روایت ذکـر شده است.»[۱۶۳] برای مثال این ماجرا را مرحوم ابن شهرآشوب به گونه‌ای دیگر نقل کرده که بسیاری از این اشکال‌ها برآن وارد نیست. وی در مناقب چنین نوشته است: فرشتگان محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را گرفته و بر قله کوهی بردند و به شستشو و تنظیف او پرداختند. [۱۶۴]

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان بعد از نـقل جـریان «شق الصدر» از طریق عامه می گوید: مساله شکافتن سینه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بیان یک‌ حالت مثالی‌ است‌ که‌ آن‌ جناب مشاهده کرد نه اینکه واقعا طشتی مادی و از طلا در کار بوده‌ و قلب پیـامبر را ‌در‌ آن شـستشو داده بـاشد هم‌چنان‌که بعضی پنداشته اند. [۱۶۵]

۶ – وفات بانو آمنه

محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حدود ۵ سال داشت که[۱۶۶][۱۶۷][۱۶۸]که حلیمه حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به مکه آورد و به مادرش آمنه سپرد، آمنه برای دیدار بستگان و زیارت قبر شوهرش عبدالله شهر مکه را ترک گفت و به اتفاق محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به سوی مدینه روان گشت. [۱۶۹][۱۷۰]

در این سفر «ام ایمن» همراه آمنه و محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود.«ام ایمن» کنیز عبدالله پدر حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود و پس از وفات عبدالله به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ارث رسید.[۱۷۱][۱۷۲] رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) محبت‌ها و خدمت‌های‌ام ایمن را پیوسته یادآوری می‌کرد، تا جائی که می‌فرمود: «ام ایمن، امی بعد امی؛ ‌ام ایمن پس از مادرم، مادر من بود.»[۱۷۳][۱۷۴][۱۷۵][۱۷۶][۱۷۷]

حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در مدت اقامت یک ماهه خود در یثرب، در، محل وفات و دفن پدرش، در نزد دائی‌هایش به سر می‌برد. [۱۷۸][۱۷۹] گفته اند پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هنگام هجرت به مدینه، چون نگاهش به محله بنی النجار افتاد، فرمود: مادرم مرا همراه خود به همین جا آورد و قبر پدرم عبدالله اینجاست. [۱۸۰][۱۸۱]

در مراجعت از این سفر بود که آمنه در حای که حدود ۳۰ سال از عمر شریفش گذشته بود[۱۸۲][۱۸۳] در محلی بنام «ابواء»[۱۸۴] که از روستاهای مدینه بود، به سبب بیماری از دنیا رفت و بنابر نقل مشهور، آن مخدره را در همانجا دفن کردند و محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در آن موقع حدود شش سال و سه ماه داشت. [۱۸۵][۱۸۶][۱۸۷][۱۸۸][۱۸۹]

۷ – مدفن بانو آمنه

مشهور میان اهل تاریخ و محدثین این است که جناب عبدالله در مدینه از دنیا رفت و در همان‌جا دفن شد و قبرش در همان‌جا است. [۱۹۰][۱۹۱][۱۹۲][۱۹۳][۱۹۴] بانو آمنه مادر آن حضرت نیز در مدینه در محلی به نام «ابواء» از دنیا رفت و همانجا او را دفن کردند، [۱۹۵][۱۹۶][۱۹۷]

ولی در برخی روایات و کتاب های شیعه و اهل سنت آمده که قبر عبدالله و آمنه هر دو در مکه است و در برخی از آنها است که تنها قبر آمنه در مکه است. [۱۹۸][۱۹۹][۲۰۰][۲۰۱][۲۰۲][۲۰۳] برخی منابع محل دفن مادر حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را مقبره حجون[۲۰۴] یا شعب ابی‌ذر[۲۰۵][۲۰۶] در مکه دانسته اند؛ اما قول نخست (ابواء) مشهورتر است. از شواهد قول نخست آن است که مشرکان مکه در زمان حمله به مدینه برای جنگ احد، هنگام گذر از ابواء بر آن شدند تا قبر آمنه را نبش کنند؛ اما ابوسفیان با این توجیه که ممکن است مسلمانان مقابله به مثل کنند، آنان را از این کار بازداشت. [۲۰۷]

همچنین در سال ششم هجری؛ هنگام حرکت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و سپاهش برای انجام عمره، ایشان در ابواء توقف کرده و فرمودند: خداوند به من اجازه داده است که به زیارت مزار مادرم بروم. سپس کنار قبر مادر رفت و به یاد مهربانی‌های وی گریست. [۲۰۸][۲۰۹][۲۱۰][۲۱۱] این احادیث از منابع اهل سنت پاسخ خوبی است برای سخن کسانی که گفته اند: گریه برای مردگان و همچنین زیارت قبور مردگان جایز نیست. تا زمان دولت عثمانی بقعه‌ای بر قبر وی در ابواء و نیز بقعه‌ای به نام آرامگاه او در قبرستان حجون موجود بوده که هر دو در روزگار تسلط وهابیان ویران شد. [۲۱۲]

۸ – ایمان حضرت آمنه

درباره دین و ایمان آمنه (سلام‌الله‌علیهم) شیعه همواره بر این باور بوده است که وی اعتقادی توحیدی داشته و از مؤمنان به کیش ابراهیمی بوده و در روز قیامت، در زمره مؤمنان محشور می شود.[۲۱۳][۲۱۴] علمای شیعه از آیات و روایات متعدد برای اثبات این سخن بهره برده اند؛ از جمله آیه ۲۱۹ سوره شعرا: «وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ»[۲۱۵] و نیز روایاتی پرشمار از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و اهل‌بیت که خداوند حمل پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در بهترین رحم قرار داده[۲۱۶][۲۱۷]و آن را از آتش جهنم دور داشته است. [۲۱۸][۲۱۹]

برخی از دانشمندان اهل سنت نیز این دیدگاه را تایید می‌کنند؛ مانند عبدالرحمن سیوطی (م. ۹۱۱ق. ) که کتابی در اثبات ایمان آمنه به نام الفوائد الکامنه فی ایمان السیده آمنه نگاشته و دیدگاه بسیاری از شخصیت‌های بزرگ همانند فخر رازی[۲۲۰]را با خود همسان شمرده است. [۲۲۱]

تنها دلیل اهل سنت، بر عدم ایمان آمنه حدیثی از عطیه در شان نزول آیه ۱۱۳ سوره ‌توبه است.[۲۲۲] در این حدیث، بر خلاف مشهور قبر آمنه در مکه دانسته شده و آمده است: هنگامی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به مکه رسید، بر قبر مادرش ایستاد، بدان امید که خدا به او اذن دهد تا برای وی آمرزش طلبد؛ ولی خداوند اجازه نداد. مورخانی چون ابن اسعد دقیقا برعکس آن را نقل کرده اند[۲۲۳] و به نادرستی این گزارش تصریح کرده[۲۲۴] و برخی همانند ابن‌کثیر آن را حدیثی غریب[۲۲۵]دانسته و دانشمندانی از اهل سنت در سند و متن این‌گونه روایات مناقشه کرده و آن‌ها را ضعیف شمرده اند.[۲۲۶] باتوجه به این قراین، برخی از تاریخ نویسان بر این باورند که گزارش‌های بیانگر ایمان نداشتن آمنه از برساخته‌های امویان است که خود از خاندان و نیاکانی پاک و خوشنام محروم بوده اند. [۲۲۷]

۹ – پیامبر اکرم و عبدالمطلب

بعد از مرگ مادر، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در کنار جدش عبد المطلب و تحت سرپرستی و کفالت او قرار گرفت. عبدالمطلب علاقه فراوانی به محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) داشت، این مساله از دوران کوتاهی که سرپرستی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را عهده دار بود به خوبی هویدا است. عبدالمطلب به فرزندان خود می گفت: «قسم به خدا این کودک مقامی بزرگ دارد. من زمانی را می‌بینم که او سید و سالار همه شما باشد سپس او را در آغوش گرفته در کنار خود می‌نشاند و می‌بوسید.» [۲۲۸][۲۲۹][۲۳۰][۲۳۱][۲۳۲]

عبدالمطلب غذا نمی‌خورد مگر این که ابتدا امر می‌کرد که محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را حاضر کنند و با آمدن او شروع به غذا خوردن می‌کرد. [۲۳۳][۲۳۴] در لحظات مرگ که سخت‌ترین لحظه‌های زندگانی انسان است، تنها نگرانی عبدالمطلب به خاطر محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود و سرپرستی و محافظت از وی را به ابوطالب وصیت نمود. سپس گفت: الله، الله فی حبیبه. و پرسید: ‌ای ابوطالب آیا وصیت مرا می‌پذیری؟ ابوطالب پاسخ داد: آری قسم به خدا. [۲۳۵][۲۳۶][۲۳۷][۲۳۸]

بر طبق گفته مشهور از اهل حدیث و تاریخ، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ۸ ساله بود که عبد المطلب در حالی که بینائی خود را از دست داده بود[۲۳۹] از دنیا رفت و در باره اینکه خود عبدالمطلب در هنگام مرگ چند سال داشته اختلاف زیادی در تاریخ دیده می شود که برخی عمر او را در هنگام وفات ۸۲ سال و برخی ۱۴۰ سال ذکر کرده اند.[۲۴۰][۲۴۱][۲۴۲]

پی نوشت ها

۱. ضحی/سوره۹۳، آیه۶.
۲. ضحی/سوره۹۳، آیه۷.
۳. شیخ طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۸۸.
۴. علامه طباطبایی، سید محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج۲۰، ص۵۲۳.
۵. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲۷، ص۱۰۷.
۶. ترمذی، محمد بن عیسی، الشمائل المحمدیه، ج۱، ص۲۸.
۷. ترمذی، محمد بن عیسی، الشمائل المحمدیه، ج۱، ص۲۹.
۸. ترمذی، محمد بن عیسی، الشمائل المحمدیه، ج۱، ص۳۰.
۹. ترمذی، محمد بن عیسی، الشمائل المحمدیه، ج۱، ص۳۱.
۱۰. ترمذی، محمد بن عیسی، الشمائل المحمدیه، ج۱، ص۳۲.
۱۱. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ج۱، ص۳۴۱.
۱۲. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۶، ۱۴۷.
۱۳. ترمذی، محمد بن عیسی، الشمائل المحمدیه، ج۱، ص۳۲.
۱۴. ابراهیم/سوره۱۴، آیه۳۷.
۱۵. قریش/سوره۱۰۶، آیه۱.
۱۶. قریش/سوره۱۰۶، آیه۲.
۱۷. قریش/سوره۱۰۶، آیه۳.
۱۸. قریش/سوره۱۰۶، آیه۴.
۱۹. شیخ طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۱۰، ص۴۵۲.
۲۰. ابن حبیب بغدادی، محمد بن حبیب، المنمق فی اخبار قریش، ص۴۲.
۲۱. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۹.
۲۲. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۵۸.
۲۳. ابن حبیب بغدادی، محمد بن حبیب، المحبّر، ص۱۶۲.
۲۴. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.
۲۵. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۸۰.
۲۶. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۰.
۲۷. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۷۹.
۲۸. ابوبکر بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۱، ص۸۸.
۲۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۹.
۳۰. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۱، ص۱۳-۱۴.
۳۱. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۳-۳۴.
۳۲. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.
۳۳. امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، ج۸، ص۱۱۴.
۳۴. ابن اسحاق مطلبی، محمد ابن اسحاق، السیر و المغازی، ج۱، ص۶۹.
۳۵. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۳۴.
۳۶. تقی‌الدین مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۱، ص۹.
۳۷. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
۳۸. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۵۸.
۳۹. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۸۰.
۴۰. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۱، ص۱۳.
۴۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۹.
۴۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۸.
۴۳. غفاری، ابراهیم، راهنمای حرمین شریفین، ج۵، ص۱۸۵.
۴۴. جعفریان، رسول، آثار اسلامی مکّه و مدینه، ص۳۵۲.
۴۵. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۴۸.
۴۶. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۳۱.
۴۷. آیتی، محمد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، ص۵۶.
۴۸. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۴.
۴۹. ابن عبدالبر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۲۸.
۵۰. ابن عبدالبر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۳، ص۹۴۰.
۵۱. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۱، ص۱۴.
۵۲. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۷، ص۹.
۵۳. صنعانی یمانی، عبدالرزاق بن همام، المصنف، ج۷، ص۴۷۷.
۵۴. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۳۳۲.
۵۵. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۸۷.
۵۶. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۴.
۵۷. ابن عبدالبر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۲۸.
۵۸. تقی‌الدین مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۱، ص۹.
۵۹. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۴.
۶۰. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۱، ص۱۴.
۶۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۳۸۴.
۶۲. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۱۴۹.
۶۳. دیاربکری، حسن، تاریخ الخمیس، ج۱، ص۲۲۲.
۶۴. نورالدین حلبی، علی بن ابراهیم، السیره الحلبیه، ج۱، ص۱۲۹.
۶۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۴.
۶۶. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۷، ص۹.
۶۷. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۴۵.
۶۸. سهیلی، عبدالرحمن بن عبدالله، الروض الانف فی شرح السیره النبویه، ج۲، ص۱۶۴.
۶۹. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۹.
۷۰. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۱، ص۱۵.
۷۱. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۸۷.
۷۲. امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، ج۳، ص۴۷۳.
۷۳. تقی‌الدین مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۶، ص۱۱۰.
۷۴. عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیره النبی، ج۲، ص۱۵۱.
۷۵. نورالدین حلبی، علی بن ابراهیم، السیره الحلبیه، ج۱، ص۱۲۵.
۷۶. محب‌الدین طبری، احمد ابن عبدالله، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ج۱، ص۱۷۲.
۷۷. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.
۷۸. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب‌ الاشراف، ج۱، ص۹۳.
۷۹. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۱۳.
۸۰. ابن اسحاق مطلبی، محمد ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۴۸.
۸۱. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۲.
۸۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۲.
۸۳. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۲۶۱-۲۷۰.
۸۴. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۴۵۹-۴۶۲.
۸۵. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۹۱.
۸۶. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۷.
۸۷. ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، المعارف، ج۱، ص۱۳۲.
۸۸. ابن اسحاق مطلبی، محمد ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۴۹.
۸۹. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۸۹.
۹۰. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۱۲۰.
۹۱. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب‌ الاشراف، ج۱، ص۹۳.
۹۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۳.
۹۳. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۲۶۲.
۹۴. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۳۸۵.
۹۵. عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیره النبی، ج۲، ص۱۶۳.
۹۶. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۳۲-۳۳.
۹۷. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۴.
۹۸. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۱۲۰.
۹۹. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب‌ الاشراف، ج۱، ص۹۴.
۱۰۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۳-۵۷۴.
۱۰۱. ابن اسحاق مطلبی، محمد ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۵۰.
۱۰۲. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۲۶۳.
۱۰۳. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۴.
۱۰۴. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۴۰۱.
۱۰۵. نورالدین حلبی، علی بن ابراهیم، السیره الحلبیه، ج۱، ص۱۳۶.
۱۰۶. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۱۱۲.
۱۰۷. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۲۶۹.
۱۰۸. تقی‌الدین مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۴، ص۸۹.
۱۰۹. نورالدین حلبی، علی بن ابراهیم، السیره الحلبیه، ج۱، ص۱۴۸.
۱۱۰. ابن اسحاق مطلبی، محمد ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۵۰.
۱۱۱. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۴.
۱۱۲. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۱۲۰.
۱۱۳. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.
۱۱۴. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۱ ص۱۴۷.
۱۱۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۶-۵۷۷.
۱۱۶. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.
۱۱۷. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۴۶۳-۴۶۵.
۱۱۸. شرح/سوره۹۴، آیه۱.
۱۱۹. شرح/سوره۹۴، آیه۲.
۱۲۰. فخر رازی، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج۳۲، ص۲۰۵.
۱۲۱. آلوسی، شهاب الدین، تفسیر روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج۱۵، ص۳۸۶.
۱۲۲. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، الدر المنثور فی التفسیر بالماثور، ج۸، ص۵۴۷.
۱۲۳. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۶، ص۳۴.
۱۲۴. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۴، ص۱۶۴.
۱۲۵. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۳۸.
۱۲۶. آل عمران/سوره۳، آیه۳۶.
۱۲۷. زمخشری، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۱، ص۳۵۷.
۱۲۸. آلوسی، شهاب الدین، تفسیر روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۱۳۲.
۱۲۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۵.
۱۳۰. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۳۴.
۱۳۱. یوسفی‌ غروی، محمد‌هادی، موسوعه فی التاریخ‌ الاسلامی، ج۱، ص۲۶۹.
۱۳۲. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۴۹.
۱۳۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۳.
۱۳۴. هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۵۳.
۱۳۵. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۵۲.
۱۳۶. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۲۷۵.
۱۳۷. ابوبکر بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۱، ص۱۴۶.
۱۳۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۵.
۱۳۹. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۵۲.
۱۴۰. ابوبکر بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۱، ص۱۴۶.
۱۴۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۵.
۱۴۲. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۵۲.
۱۴۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۵.
۱۴۴. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۵۲.
۱۴۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۴.
۱۴۶. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۴۱۹.
۱۴۷. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۴۱۹.
۱۴۸. تقی‌الدین مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۳.
۱۴۹. عاملی، جعفرمرتضی، الصحیح من السیره النبی الاعظم، ج۲، ص۱۶۷.
۱۵۰. تقی‌الدین مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۲.
۱۵۱. اسرا/سوره۱۷، آیه۶۵.
۱۵۲. حجر/سوره۱۵، آیه۴۲.
۱۵۳. نحل/سوره۱۶، آیه۹۹.
۱۵۴. فجر/سوره۸۹، آیه۴۰.
۱۵۵. فجر/سوره۸۹، آیه۴۱.
۱۵۶. ابوریه، محمود، اضواء عـلی‌ السـنه‌ المـحمودیه، ص۱۸۸.
۱۵۷. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۳.
۱۵۸. علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ج۱، ص۵۹۳.
۱۵۹. علامه طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۳۱۳.
۱۶۰. شیخ طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۲۱۵.
۱۶۱. عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیره النبی، ج۲، ص۱۷۱.
۱۶۲. ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، الاغانی، ج۴، ص۳۴۷.
۱۶۳. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۳۵۷.
۱۶۴. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۳۲.
۱۶۵. علامه طباطبایی، سید محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج۲۰، ص۵۳۵.
۱۶۶. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۵.
۱۶۷. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.
۱۶۸. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۴۰۱.
۱۶۹. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۸.
۱۷۰. احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.
۱۷۱. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۱، ص۱۴.
۱۷۲. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۲۵.
۱۷۳. شوشتری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج۱۲ ص۱۹۳.
۱۷۴. ابن عبدالبر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۴، ص۱۷۹۴.
۱۷۵. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، السیره النبویه، ج۴، ص۶۴۳.
۱۷۶. تقی‌الدین مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۶، ص۳۴۰.
۱۷۷. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۳۴۷.
۱۷۸. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۸.
۱۷۹. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.
۱۸۰. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۹۳-۹۴.
۱۸۱. شمس شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد، ج۲، ص۱۲۰.
۱۸۲. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.
۱۸۳. حسنی، ‌هاشم معروف، سیره المصطفی، ص۴۷.
۱۸۴. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۸.
۱۸۵. جعفریان، رسول، آثار اسلامی مکّه و مدینه، ص۳۹۲.
۱۸۶. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۸.
۱۸۷. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.
۱۸۸. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۵۲.
۱۸۹. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۹۳-۹۴.
۱۹۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲ ص۸.
۱۹۱. آیتی، محمد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، ص۴۷.
۱۹۲. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۵۸.
۱۹۳. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۰.
۱۹۴. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۹۴.
۱۹۵. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۸.
۱۹۶. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.
۱۹۷. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۵۲.
۱۹۸. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری ج۱ ص۹۴.
۱۹۹. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۸.
۲۰۰. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۱، ص۱۵.
۲۰۱. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، الخصائص الکبری، ج۱، ص۱۳۵.
۲۰۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۹.
۲۰۳. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۴۶۷.
۲۰۴. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، الخصائص الکبری، ج۱، ص۱۳۵.
۲۰۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۹.
۲۰۶. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۴۶۷.
۲۰۷. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۱، ص۲۰۶.
۲۰۸. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۵۲-۵۳.
۲۰۹. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۳۴۱.
۲۱۰. نورالدین حلبی، علی بن ابراهیم، السیره الحلبیه، ج۱، ص۱۵۵.
۲۱۱. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۹۴.
۲۱۲. جعفریان، رسول، آثار اسلامی مکّه و مدینه، ص۳۹۲.
۲۱۳. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۵، ص۱۰۸-۱۰۹.
۲۱۴. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۱۷.
۲۱۵. شعرا/سوره۲۶، آیه۲۱۹.
۲۱۶. شیخ صدوق، محمد بن علی‌، الامالی، ص۷۲۳.
۲۱۷. طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۱، ص۲۱۲.
۲۱۸. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۴۶.
۲۱۹. شیخ صدوق، محمد بن علی‌، الامالی، ص۷۰۳.
۲۲۰. فخر رازی، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج۱۶، ص۱۵۷.
۲۲۱. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، الفوائد الکامنه فی ایمان السیده آمنه، ص۱۶.
۲۲۲. توبه/سوره۹، آیه۱۱۳.
۲۲۳. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۹۴.
۲۲۴. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۹۴.
۲۲۵. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۳۴۲.
۲۲۶. مرکز فرهنگ و معارف قرآن، دایره المعارف قرآن کریم، ج۱، ص۳۲۲-۳۲۳.
۲۲۷. مرکز فرهنگ و معارف قرآن، دایره المعارف قرآن کریم، ج۱، ص۳۲۲-۳۲۳.
۲۲۸. نورالدین حلبی، علی بن ابراهیم، السیره الحلبیه، ج۱، ص۱۵۸.
۲۲۹. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۴۶.
۲۳۰. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۳۴۳.
۲۳۱. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۳۳.
۲۳۲. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۴۸.
۲۳۳. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۳۴۳.
۲۳۴. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۹۵.
۲۳۵. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۳۴۳.
۲۳۶. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۵۲.
۲۳۷. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۹۵.
۲۳۸. شیخ صدوق، محمد بن علی‌، کمال الدّین وتمام النّعمه، ج۱، ص۱۷۱-۱۷۲.
۲۳۹. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۱، ص۱۵.
۲۴۰. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۹۵.
۲۴۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۶۲.
۲۴۲. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲ ص۱۳.

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه؛ برگرفته از مقاله «رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)»، بازنویسی توسط گروه پژوهشی ویکی فقه.  

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *