و من کلام له (علیه السلام) قاله قبل مَوته على سبیل الوصیه لما ضربه ابن ملجم لعنه الله:
وَصِیَّتِی لَکُمْ أَلَّا تُشْرِکُوا بِاللَّهِ شَیْئاً، وَ مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه وآله) فَلَا تُضَیِّعُوا سُنَّتَهُ، أَقِیمُوا هَذَیْنِ الْعَمُودَیْنِ وَ أَوْقِدُوا هَذَیْنِ الْمِصْبَاحَیْنِ، وَ خَلَاکُمْ ذَمٌّ. أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُکُمْ وَ الْیَوْمَ عِبْرَهٌ لَکُمْ وَ غَداً مُفَارِقُکُمْ؛ إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِیُّ دَمِی وَ إِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِیعَادِی، وَ إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِی قُرْبَهٌ وَ هُوَ لَکُمْ حَسَنَهٌ؛ فَاعْفُوا، أَلا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ. وَ اللَّهِ مَا فَجَأَنِی مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ کَرِهْتُهُ وَ لَا طَالِعٌ أَنْکَرْتُهُ، وَ مَا کُنْتُ إِلَّا کَقَارِبٍ وَرَدَ وَ طَالِبٍ وَجَدَ، وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ.
[قال السید الشریف رضی الله عنه: أقول و قد مَضى بعض هذا الکلام فیما تقدم من الخطب إلا أن فیه هاهنا زیاده أوجبَت تکریرُه].
فرهنگ لغت
خَلاکُمْ ذَمٌّ: (بعد از عمل به این وصیت) بر شما سرزنش و ملامتى نیست.
الْقَارِب: کسى که شبانه به دنبال آب مى گردد.
أوقِدوا: شعله ور کنید
خَلاکُم ذَمُّ: از شما گذشت و دور شد سرزنش
مَا فَجَأنِى: ناگهانى بمن نرسید
قارِب: کسى که شب در جستجوى آب است، کسى که میان او و آب یک شب راه هست
ترجمه
هنگامى که ابن ملجم، لعنه الله علیه، او را ضربت زد، کمى پیش از وفاتش این وصیت را بیان فرمود:
شما را وصیت مى کنم که به خدا هیچ شرک میاورید و سنت محمد (صلى الله علیه و آله) را ضایع مگذارید و این دو ستون را همواره برپاى دارید، تا کسى را یاراى نکوهش شما نباشد.
من دیروز یار و مصاحب شما بودم و امروز مایه عبرت شما هستم و فردا از میان شما مى روم. اگر زنده بمانم، خود اختیار خون خود را دارم و اگر بمیرم، مرگ میعادگاه من است. اگر عفو کنم، موجب تقرب من به خداست و براى شما حسنه است. پس عفو کنید: «آیا دوست ندارید که خدا بیامرزدتان».
به خدا سوگند، چون بمیرم، چیزى که آن را ناخوش دارم، به سراغم نخواهد آمد یا کسى که دیدارش را نخواسته باشم بر من آشکار نخواهد شد. من همانند تشنه اى هستم که به طلب آب مى رود و آب مى یابد. «آنچه نزد خداوند است براى نیکان بهتر است.»
سید رضی مى گوید: بعضى از این سخنان پیش از این در خطبه ها گذشت ولى در اینجا چیزهایى افزون شده که تکرار آن را سبب مى شد.
از سخنان آن حضرت است آن را پیش از مرگش به عنوان وصیت فرمود، زمانى که ابن ملجم -لعنت خدا بر او باد- وى را ضربت زد:
سفارشم به شما این است که چیزى را شریک خدا قرار ندهید و سنّت محمّد -صلّى اللّه علیه و آله- را ضایع نکنید، این دو ستون دین را بر پا دارید و این دو چراغ را روشن نگاه بدارید، که دیگر بر شما نکوهشى نخواهد بود.
من دیروز همنشین شما بودم، امروز براى شما عبرتم، و فردا از شما جدا مى شوم. اگر زنده بمانم صاحب خون خویشم، و اگر بمیرم مرگ وعده گاه من است، و اگر ببخشم بخشیدن براى من موجب قرب، و براى شما حسنه است، پس ببخشید «آیا دوست ندارید خداوند شما را ببخشد»؟
به خدا قسم چیزى از مرگ به طور ناگهانى به من روى نیاورد که پسند من نباشد، و مسأله اى آشکار نشود که آن را نشناسم. نسبت به مرگ چون جویاى آب بودم که ناگهان به آب رسیده، یا جویاى متاعى که به آن دست یافته «و آنچه نزد خداست براى نیکان بهتر است».
مى گویم: قسمتى از این سخن پیش از این (در سخن ۱۴۹) گذشت، ولى چون در این سخن اضافه اى بود لازم به تکرار دیدم.
(وصیّت امام علیه السّلام در لحظه هاى شهادت در ماه رمضان سال ۴۰ هجرى).
پندهاى جاودانه:
سفارش من به شما، آن که به خدا شرک نورزید، و سنّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را تباه نکنید.(۱) این دو ستون دین را بر پا دارید، و این دو چراغ را روشن نگهدارید، آنگاه سزاوار هیچ سرزنشى نخواهید بود.
من دیروز همراهتان بودم و امروز مایه عبرت شما مى باشم، و فردا از شما جدا مى گردم، اگر ماندم خود اختیار خون خویش را دارم، و اگر بمیرم، مرگ وعده گاه من است، اگر عفو کنم، براى من نزدیک شدن به خدا، و براى شما نیکى و حسنه است، پس عفو کنید. «آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد»؟
به خدا سوگند همراه مرگ چیزى به من روى نیاورده که از آن خشنود نباشم، و نشانه هاى آن را زشت بدانم، بلکه من چونان جوینده آب در شب که ناگهان آن را بیابد، یا کسى که گمشده خود را پیدا کند، از مرگ خرسندم که: «و آنچه نزد خداست براى نیکان بهتر است».
(مى گویم: شبیه این کلمات در خطبه ها گذشت که جهت برخى مطالب تازه آن را آوردیم).
________________________________________
(۱). امام على علیه السّلام شخصى به نام «سعد» را براى جمع آورى بیت المال و مالیات، نزد زیاد بن ابیه به بصره فرستاد. زیاد به جاى پرداخت امانتها با فرستاده امام به اختلاف و نزاع پرداخت، فرستاده امام به کوفه مراجعت کرد و شکایتى بر ضد زیاد نوشت و به امام تسلیم داشت که آن حضرت نامه ۲۱ را نوشت.
و از نامه آن حضرت است که اندکى پیش از مرگ فرمود پس از آنکه ابن ملجم -که لعنت خدا بر او باد- او را ضربت زده بود:
سفارش من به شما این است که: چیزى را همتاى خدا مدارید و محمد (ص)، سنّت او را ضایع مگذارید. این دو ستون را بر پا کنید، از هر نکوهشى بکنارید.
من دیروز یارتان بودم و امروز موجب عبرت شمایم، و فردا از شما جدایم. اگر ماندم در خون خود مرا اختیار است، و اگر مردم، مرگ مرا وعده گاه دیدار است. اگر ببخشم، بخشش موجب نزدیکى من است به خداى بارى، و -اگر شما ببخشید- براى شما نیکوکارى. پس ببخشید «آیا دوست نمى دارید که خدا شما را بیامرزد.»
به خدا که با مردن چیزى به سر وقت من نیامد که آن را نپسندم، و نه چیزى پدید گردید که آن را نشناسم، بلکه چون جوینده آب به شب هنگام بودم که ناگهان به آب رسد، یا خواهانى که آنچه را خواهان است بیابد «و آنچه نزد خداست، نیکوکاران را بهتر است.»
[مى گویم، پاره اى از این سخنان در خطبه ها گذشت، لیکن اینجا در آن زیادتى است که موجب تکرار آن گردید.]
از سخنان آن حضرت علیه السّلام است که نزدیک بدرود زندگانى به طرز وصیّت و سفارش نموده پس از آنکه ابن ملجم ملعون شمشیر بسر آن بزرگوار زده بود (و در آن ترغیب بعفو او فرموده):
(۱) وصیّت و سفارش من بشما آنست که چیزى را با خدا انباز و همتا قرار ندهید، و سنّت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله را ضائع و تباه نسازید (بر خلاف دستور آن حضرت رفتار ننمائید) و این دو ستون (شرک نیاوردن بخدا و رفتار طبق گفتار پیغمبر اکرم) را بر پا نگاه دارید (که استوارى بناى دین مقدّس اسلام بر این دو ستون است) و این دو چراغ را بیفروزید (تا در تاریکى نادانى و گمراهى سرگردان نشوید) نکوهش و سرزنشى بر شما نیست.
(۲) من دیروز یار و همنشین شما بودم (با تن درست و توانائى و دلیرى) و امروز براى شما عبرت و پند هستم (با همه دلاورى و بزرگى از پا افتاده ام) و فردا از شما دور میشوم (مى میرم) اگر ماندم صاحب اختیار خون خود مى باشم (به خواست خویش مى خواهم ابن ملجم را بکیفر رسانده یا مى بخشم) و اگر مردم مرگ وعده گاه من است (اختیارى ندارم شما به وظیفه شرعیّه خود رفتار نمائید) و اگر (خواستم او را) ببخشم بخشش براى من طاعت و بندگى (موجب قرب و نزدیکى به رحمت خدا) است، و (اگر شما خواستید او را ببخشید) بخشش براى شما نیکوکارى است، پس (شما او را) ببخشید (زیرا خداوند در قرآن کریم سوره ۲۴ آیه ۲۲ مى فرماید: «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» یعنى) آیا دوست ندارید که خدا شما را بیامرزد در حالیکه خدا آمرزنده و مهربانست (نکته اى که باید یادآورى شود آنست که امر امام علیه السّلام در اینکه ابن ملجم را عفو نمائید در معرض بیان حکم مستحبّى است، و تردید آن حضرت در اینجا که اگر مُردم یا نَمُردم منافات ندارد باینکه آن بزرگوار بزمان مرگ خویش عالم و دانا بوده، چنانکه در شرح سخن یک صد و چهل و نهم بیان شد).
(۳) سوگند بخدا از مرگ نمى آید بسوى من آینده اى که از آن رنجشى داشته باشم، و نه پیدا شونده اى که آنرا نخواسته باشم (آماده مرگ هستم چون نیکبختى همیشگى از پس مرگ است، و دلبند باین زندگى نیستم) و (براى مرگ) نمى باشم مگر مانند جویاى آب که (به آب) برسد، و مانند خواهانى که (خواسته خود را) دریابد (زیرا نیکوئى و نیکبختى از پس مرگ است، چنانکه در قرآن کریم سوره ۳ آیه ۱۹۸ مى فرماید: «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ» یعنى) و آنچه نزد خدا است (نعمتهاى جاودانى) براى نیکوکاران بهتر است (از کالاهاى دنیا).
شرح
شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال)
شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم )
منهاج البراعه (خوئی)
از سخنان امام(علیه السلام) است که پس از ضربت ابن ملجم ملعون و قبل از شهادتش به عنوان وصیّت بیان فرمود.(۱)
گفتار امام در یک نگاه:
این وصیّت نامه در عین اختصار از چهار بخش تشکیل شده است. در بخش اوّل، امام(علیه السلام) توصیه به تمسک به دو رکن مهم اسلام، توحید و نبوّت کرده و مى فرماید: هیچ گونه شرک به زندگى خود راه ندهید و سنّت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را ضایع مکنید.
در بخش دوم، از دوران زندگانى خود سخن مى گوید و آن را به سه مرحله تقسیم مى کند که هر یک در مقایسه با دیگرى درس عبرتى است براى مخاطب و مى فرماید: روزى که سالم بودم و روزى که در بسترم و روزى که از میان شما مى روم سه روز عبرت انگیز است.
در بخش سوم، امام(علیه السلام) طرز رفتار با قاتلش را که آمیخته با نهایت محبّت و عطوفت است، بیان مى کند که اگر زنده بماند، او را عفو خواهد کرد و اگر از بستر شهادت برنخیزد، گرچه اولیاى دم مى توانند قصاص کنند، باز هم توصیه به عفو مى فرماید.
در بخش چهارم چگونگى برخورد خود را با مرگ شرح مى دهد و مى فرماید: من هرگز مرگ (شهادت) را ناخوش نداشتم و همچون تشنه اى که به سرچشمه مى رسد از ورود به آن شادم.
چند وصیت پرارزش:
آنچه مرحوم سیّد رضى در اینجا آورده است، بخشى از سخن مشروح ترى است که امام(علیه السلام) در آخرین ساعات عمرش به عنوان سرمایه اى گرانبها براى همه امّت اسلامى به یادگار گذاشت. در بخش اوّل این وصیّت چنین مى فرماید: «وصیّت من به شما این است که چیزى را همتاى خدا قرار ندهید و سنّت محمد(صلى الله علیه وآله) را ضایع نکنید، این دو ستون استوار را برپا دارید و این دو چراغ را روشن نگه دارید و دیگر نکوهشى بر شما نیست»; (وَصِیَّتِی لَکُمْ أَنْ لاَ تُشْرِکُوا بِاللهِ شَیْئاً; وَمُحَمَّدٌ(صلى الله علیه وآله) فَلاَ تُضَیِّعُوا سُنَّتَهُ. أَقِیمُوا هَذَیْنِ الْعَمُودَیْنِ، وَأَوْقِدُوا هَذَیْنِ الْمِصْبَاحَیْنِ، وَ خَلاَکُمْ ذَمٌّ!).
با توجّه به اینکه امام(علیه السلام) تأکید بر این دارد که مطلقا چیزى را همتاى خدا قرار ندهید، تمام شاخه هاى شرک را بدین وسیله نفى مى کند; اعم از شرک در ذات و صفات و افعال، شرک در عبادت و غیر آن و اگر توحیدى خالص از انواع شرک باشد تمام روح و جان انسان را روشن مى کند و از او وجودى ملکوتى و به تمام معنا روحانى مى سازد.
حضرت در دومین تأکیدى که بر عدم تضییع سنّت پیغمبر دارد، عمل به تمامى آن را لازم مى شمرد به عکس کسانى که در آن زمان و هر زمان اهل تبعیض اند و در واقع خود را فریب مى دهند، نمى خواهند به سراغ جهاد واجب و امر به معروف و نهى از منکر برود، به نماز شب و نوافل روى مى آورند، حاضر نیستند از محرمات چشم بپوشد و فقط به عزادارى شهیدان بسنده مى کنند.
جالب توجّه اینکه امام(علیه السلام) این دو اصل اساسى را گاه به ستون هاى خیمه تشبیه کرده و گاه به دو چراغ نورانى; خیمه هاى کوچک معمولا یک ستون دارد ولى خیمه هاى بزرگ و تشکیلاتى داراى دو ستون و معمولا در کنار هر ستونى چراغى آویزان است و یا به گفته بعضى نور از آن ستون ها برمى خیزد. به هر حال خیمه دین بدون این دو اصل برپا نمى شود و فضاى آن بدون این چراغ ها ظلمانى و کاملاً تاریک است.
اما جمله «خَلاَکُمْ ذَمٌّ» همان گونه که در شرح خطبه ۱۴۹ در جلد پنجم نوشته ایم، در میان اعراب به صورت ضرب المثل در آمده و مفهومش این است که ملامت و نکوهش و مذمتى بر شما نیست، چرا که وظیفه خود را انجام داده اید; یعنى شما آنچه را که گفتم انجام دهید دیگر هیچ مشکلى ندارید; اما اینکه نخستین کسى که این جمله را به کار برد چه کسى بود، شرح آن را در همان جلد نوشته ایم.
سپس امام(علیه السلام) در بخش دوم این خطبه در عباراتى بسیار کوتاه و پر معنا، زندگى خود را درس عبرت بزرگى دانسته و براى یارانش بیان مى کند و مى گوید: «من دیروز یار و همنشین شما بودم و امروز (که در بستر شهادت افتاده ام) عبرتى براى شما هستم و فردا از شما جدا خواهم شد (و دنیا را وداع مى گویم)»; (أَنَا بِالاَْمْسِ صَاحِبُکُمْ، وَالْیَوْمَ عِبْرَهٌ لَکُمْ، وَ غَداً مُفَارِقُکُمْ).
یعنى من که فاتح خیبر و احزاب و بدرم و دیروز به صورت انسانى نیرومند در میان شما بودم، با گذشت یک روز دگرگون شدم و اکنون با فرق شکافته از بیداد ابن ملجم در بستر شهادت هستم و همین فرق شکافته من به شما درس بىوفایى دنیا مى دهد و فردا که جاى خالى مرا ببینید، احساس مى کنید که دنیا تا چه اندازه بى اعتبار است; به همین سادگى مردى شجاع و قهرمانى بى بدیل از دنیا چشم مى پوشد و در برابر حوادث تسلیم مى گردد.
در تاریخ بشر، شبیه این حادثه کم نیست که افراد یا گروه ها و کشورهاى نیرومندى با گذشت زمان کوتاهى به کلى دگرگون شدند و از نسیمى دفتر ایام براى آنها به هم خورد و به گفته شاعر:
شبانگه به دل قصد تاراج داشت *** سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت
به یک گردش چرخ نیلوفرى *** نه نادر به جا ماند و نى نادرى
آرى نادرشاه در اوج عظمت در حالى که قصد حمله به بعضى از کشورها را داشت، شب در بستر خوابیده بود، آشپز او که از عصبانیّت نادر نسبت به بعضى از مواد غذایى ترسیده بود با کارد سر او را برید و صبحگاهان همه چیز تمام شد.
از همه روشن تر، سرگذشت اقوام پیشین است که به طور مکرّر در قرآن مجید آمده است. فرعون ها، نمرودها و قوم عاد و ثمود که در عین عظمت و قدرت با مشیت و اراده الهى در چند لحظه به علت اعمالشان مورد غضب الهى قرار گرفتند یا در میان امواج دفن شدند، یا صیحه آسمانى و یا زلزله اى ویران گر آنها را در هم کوبید.
این مسأله منحصر به بدان عالم نیست، نیکان و بدان همه مشمول بى اعتبارى دنیا هستند.
آن گاه امام(علیه السلام) در سومین بخش در ارتباط با قاتل خود سخن مى گوید و با پیامى کریمانه و بسیار محبّت آمیز به فرزندان و یاران خود درباره او توصیه مى کند و مى فرماید: «اگر زنده بمانم، ولىّ خون خویشم (و مى توانم قصاص یا عفو کنم) و اگر از دنیا چشم بپوشم فنا (در دنیا) میعاد و قرارگاه من است و اگر عفو کنم، عفو براى من موجب قرب به خدا و براى شما (در صورتى که از میان شما بروم) حسنه و نیکى در نزد خداست; بنابراین عفو کنید. آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد»; (إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِیُّ دَمِی، وَإِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِیعَادِی، وَإِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِی قُرْبَهٌ، وَهُوَ لَکُمْ حَسَنَهٌ، فَاعْفُوا (أَلا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللهُ لَکُمْ)(۲)).
آنچه امام(علیه السلام) در جمله اخیر فرمود، برگرفته از آیه شریفه سوره نور است که ذیل آیات «اِفک» آمده است، هنگامى که گروهى از منافقان به همسر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تهمت زدند و قرآن مجید او را به کلى تبرئه کرد و از تهمت ها مبرّا نمود. بعضى از ثروتمندان اصحاب قسم یاد کردند که بعد از این حادثه از کمک مادى به افرادى که دامن به این شایعه دروغین زده بودند خوددارى کنند آیه شریفه نازل و به آنها دستور گذشت داد و در ذیل آن فرمود: «آیا دوست ندارید خداوند شما را بیامرزد» یعنى همان گونه که انتظار عفو الهى دارید دیگران هم انتظار عفو از شما را در برابر کارهاى خلافى که انجام داده اند دارند.
به یقین قصاص در اسلام اصلى است که به گفته قرآن، حیات جامعه در گروى آن است; ولى در عین حال ترک قصاص و عفو کردن درباره کسانى که شایسته عفوند، فضیلتى است بسیار بزرگ و مقامى است والا.
سرانجام در چهارمین و آخرین بخش از این وصیّت، موضع خود را در برابر مرگ و شهادت بیان مى کند; همان چیزى که در موارد دیگرى از نهج البلاغه نیز منعکس است و آن اینکه من نه تنها از مرگ نمى ترسم، بلکه عاشق بى قرار مرگى هستم که در راه خدا و براى خدا باشد. مى فرماید: «به خدا سوگند چیزى از نشانه هاى مرگ به طور ناگهانى به من روى نیاورده که من از آن ناخشنود باشم و طلایه اى از آن آشکار نشده که من آن را زشت بشمارم من نسبت به مرگ همچون کسى هستم که شب هنگام در جستجوى آب باشد و ناگهان در میان تاریکى ها به آن برسد و یا همچون کسى که گمشده (بسیار نفیس) خود را ناگهان پیدا کند (چرا که من به این واقعیّت معتقدم) که آنچه نزد خداست (در سراى دیگر) براى نیکان بهتر است»; (وَاللهِ مَا فَجَأَنِی مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ کَرِهْتُهُ، وَلاَ طَالِعٌ أَنْکَرْتُهُ، وَمَا کُنْتُ إِلاَّ کَقَارِب وَرَدَ، وَطَالِب وَجَدَ; (وَما عِنْدَ اللهِ خَیْرٌ لِلاَْبْرارِ)).
جمله اخیر برگرفته از آیه شریفه ۱۹۸ سوره آل عمران است. در آغاز آیه، از پاداش پرهیزکاران سخن مى گوید و سرانجام با جمله مزبور آیه را پایان مى دهد.
آنچه در بخش اخیر این وصیّت نامه آمده همان است که امیر مؤمنان على(علیه السلام) بارها در نهج البلاغه و غیر آن بیان فرموده. امام(علیه السلام) که جاى خود دارد، مؤمنان عادى هم هرگز از مرگ نمى ترسند مخصوصاً اگر مرگ آمیخته با شهادت در راه خدا باشد. کسانى از مرگ مى ترسند که یا ایمان به زندگى پس از مرگ ندارند و مرگ را فنا و نابودى همه چیز مى پندارند و از آن وحشت مى کنند یا اینکه ایمان به زندگى پس از مرگ دارند ولى پرونده اعمالشان به گونه اى سیاه و تاریک است که مى دانند مرگ براى آنان آغاز ناراحتى و عذاب است; اما آنها که هم ایمان به آخرت دارند و هم پرونده اعمالشان پاک و نورانى است، دلیلى ندارد که از مرگ بترسند، بلکه به بیان امام(علیه السلام) در خطبه ۵ نهج البلاغه علاقه آنها به مرگ از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر هم بیشتر است (وَاللهِ لاَبْنُ أبى طالب آنَس بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ أُمِّهِ).
بى جهت نیست که طبق روایت مشهور هنگامى که عبد الرحمن ملجم مرادى فرق نازنین امام(علیه السلام) را در محراب عبادت شکافت، امام(علیه السلام) فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه; به پروردگار کعبه رستگار شدم».
با توجّه به اینکه «قارب» طبق آنچه در لسان العرب و بعضى از کتب آمده است به معناى کسى است که شبانه به دنبال آب مى رود و یا کسى که فاصله میان او و سرچشمه آب یک شب راه است، استفاده مى شود که جمله «کَقارِب وَرَدَ وَ طالِب وَجَدَ» اشاره به این است که من مرگ و شهادت را همچون تشنه کامى که زودتر از آنچه فکر مى کرد به سرچشمه آب رسید، به دست آوردم و گمشده خود را که سال ها در انتظارش بودم یافتم.
چقدر تفاوت است میان این سخن و سخن زورمندان از خدا بى خبر که وقتى در چنگال مرگ گرفتار مى شوند، مى لرزند و فریاد مى کشند و ذلیلانه تقاضاى بازگشت به دنیا مى کنند.
مرحوم سیّد رضى در پایان این نامه مى گوید: «قالَ السَّیِّدُ الشَّریفُ رَحْمَهُ اللهِ عَلَیْهِ: أقولُ: وَقَدْ مَضى بَعْضُ هذا الْکَلامُ فیما تَقَدَّمَ مِنَ الْخُطَبِ، إلاّ أنَّ فیهِ هاهُنا زِیادَهٌ أَوْجَبَتْ تَکْریرُهُ; بخشى از این سخن در گذشته در ضمن خطبه هاى پیشین (خطبه ۱۴۹) گذشت ولى به جهت اضافه اى که در اینجا بود آن را تکرار نمودیم».
*****
نکته ها:
قصاص یا عفو؟
همان گونه که در بالا اشاره شد حکم قصاص در اسلام براى حفظ جامعه انسانى از شر اشرار تشریع شده است و همان گونه که قرآن کریم مى فرماید: (وَلَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاهٌ یا أُولِى الاَْلْبابِ)(۳) و آنها که در زمان ما با حکم قصاص مخالفت مى کنند، در واقع ترحم بر پلنگ تیزدندان دارند و به بى گناهان جامعه که گرفتار این گرگ صفتان مى شوند، اهمّیّتى نمى دهند. همواره افراد شرورى پیدا مى شوند که اگر احساس امنیت از قصاص کنند، کسى نمى تواند جلودار آنها باشد. یکى از عوامل افزایش قتل نفس در بعضى از جوامع همان الغاى حکم حکیمانه قصاص است.
ولى اسلام براى اینکه جلو خشونت ها را تا حد ممکن بگیرد و کسانى را که بر اثر هیجان هاى آنى یا فریب خوردن، دست به قتل نفس زده اند از نظر دور ندارد، در کنار حکم قصاص، حکم عفو را قرار داده است و اولیاى خدا همواره این گزینه را انتخاب مى کردند و به همین دلیل امام(علیه السلام) در وصیّت بالا فرزندان و یاران نزدیک خود را توصیه به عفو قاتل مى کند آن هم قاتلى همچون ابن ملجم.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که با این توصیه امام(علیه السلام) چرا فرزندان گرامى آن حضرت قصاص را ترجیح دادند؟ پاسخ این سؤال با توجّه به یک نکته روشن مى شود و آن اینکه احساسات مردم در برابر این جنایت به قدرى شدید بود که عفو ابن ملجم سبب ناآرامى جامعه آن روز مى شد و عاشقان امام(علیه السلام) قدرت تحمل چنین عفوى را نداشتند. به علاوه اگر ابن ملجم را زندانى مى کردند، جمعیّت به زندان هجوم مى بردند و اگر آزادش مى گذاشتند او را قطعه قطعه مى کردند، پس بهتر این بود که با قصاص آرامش به جامعه باز گردد.
معناى «لا تُضَیِّعُوا سُنَّتَهُ»:
اساس اسلام همان است که امام(علیه السلام) در این وصیّت نامه پر نور و پر محتوا بیان فرمود: توحید و حفظ سنّت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله). توحید در همه ابعاد، به ویژه توحید در عبودیّت و افعال و خدا را سرچشمه تمام خیرات و برکات دانستن و تنها دست به دامان کبریایى او دراز کردن; خداوندى که شفاعت شفیعان نیز به اذن او انجام مى گیرد و روزى همه بندگان به دست اوست. مرگ و حیات از ناحیه او و عزت و ذلت به فرمان اوست.
حفظ سنّت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به آن است که نه تنها در سخن، بلکه در عمل پیاده شود. با نهایت تأسف گروهى تنها به نام اسلام قناعت کرده و سنّت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را به کلى فراموش کرده اند .
گروه دیگرى با انواع تفسیر به رأى ها و توجیه ها و به اصطلاح قرائت هاى جدید و نو آنچه را مى خواستند بر سنّت تحمیل کرده و هواى نفس خود را جانشین سنّت کرده اند تا آنجا که امام(علیه السلام) در وصیّت دیگرى که در همان بستر شهادت فرموده است مى گوید: نکند دور افتادگان از قرآن به قرآن عمل کنند و شما تربیت شدگان در سایه قرآن آن را به فراموشى سپارید. دیگران امانت و صداقت از خود نشان دهند و شما خیانت و کذب. دیگران در دنیاى خود متّحد باشند و شما در دین خود مختلف و پراکنده; «وَاللهَ اللهَ فِی الْقُرْآنِ، لاَ یَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُمْ».(۴)
از این بیم داریم، آن روز که «لا یَبْقى مِنَ الاِْسْلامِ إلاّ إسْمُهُ وَلا یَبْقى مِنَ الْقُرآنِ إلاّ رَسْمُهُ» نزدیک باشد.
*****
پی نوشت:
۱ . سند کلام: این وصیّت را مرحوم کلینى در کتاب کافى با تفاوت هایى ذکر کرده و مى گوید: هنگامى که امیر مؤمنان على(علیه السلام)ضربت خورد، گروهى از عیادت کنندگان اطراف بستر او را گرفته بودند. کسى عرض کرد: اى امیر مؤمنان، وصیتى فرما: امام(علیه السلام) فرمود: متکایى براى من بیاورید تا بر آن تکیه کنم سپس بیان نسبتاً مشهورى فرمود که آنچه مرحوم سیّد رضى آورده است بخشى از آن است. بخشى از این کلام را مسعودى در مروج الذهب و نیز در کتاب اثبات الوصیه و ابن عساکر در تاریخ خود در حوادث مربوط به شهادت آن حضرت آورده است.
۲ . نور، آیه ۲۲ .
۳ . بقره، آیه ۱۷۹٫
۴ . نهج البلاغه، نامه ۴۷٫