انورى ابیوردى
اوحدالدین على (انورى) ابیوردى(متوفاى ۵۸۵ هـ . ق) در شمار سخنوران بزرگ زبان فارسى است و برخى او را با حکیم فردوسى (متوفاى ۴۱۶ هـ . ق) و شیخ اجل سعدى شیرازى در شعر و ادب مقایسه کرده اند:
در شعر، سه تن پیمبرانند *** قولى است که جملگى برآنند
فردوسى و انورى و سعدى *** هر چند که: «لا نَبِىَّ بَعْدِى»۱
وى در روستاى بدنه از قُراى ابیورد در ناحیه خاوران خراسان به دنیا آمد و شاید به همین جهت در آغاز شاعرى تخلص (خاورى) را براى خود برگزیده بود، ولى بعدها آن را به (انورى) تغییر داد.
انورى ضمن آموختن علوم عقلى و نقلى و ریاضى و هیأت، در اوان جوانى به دربار سلطان سنجر سلجوقى (۵۱۱ـ۵۵۲هـ . ق) روى آورد و مورد عنایت سلطان قرار گرفت و در شمار ملازمان وى درآمد.
وى نه تنها در قصیده، بلکه در انواع قالب هاى شعر فارسى از جمله «قطعه» دستى به تمام داشته و برخى از قطعه شعرهاى او زبان زد خاص و عام شده است. براى نمونه در فضیلت قناعت گوید:
قطعه
کیمیایى تو را کنم تعلیم *** که در اِکسیر و در صناعت نیست
رو قناعت گزین که در عالم *** کیمیایى بِهْ از قناعت، نیست
حکیم انورى ابیوردى با سخنورانى چون: حکیم سنایى غزنوى (متوفاى ۵۴۵ هـ )، ادیب صابر ترمذى (متوفاى ۵۳۵ هـ )، رشیدالدین وطواط (متوفاى ۵۷۳ هـ )، سوزنى سمرقندى (متوفاى ۵۶۹ هـ . ق) عمعق بخارایى (متوفاى ۵۴۳ هـ . ق) معاصر بوده است.
دیوان وى بارها در ایران و هند و روسیه به چاپ رسیده و بنا بر نوشته برخى از مورخان و تذکره نویسان کتابى به نام البشارات فى شرح الاشارات و رساله اى نیز در علم عروض و قافیه داشته است.
گویند که انورى در اواخر عمر از ستایشگرى سلاطین و حکام و امور دیوانى کناره گرفته و سرانجام در نهایت تنهایى به سال ۵۸۵ هـ . ق در بلخ درگذشته است.۲
غالب قصاید مناقبى انورى به خاطر اغراق و افراطى که در ستایش ممدوحان خود دارد، آزاردهنده است و گاه به قیاس هاى مع الفارقى دست مى یازد که شأن انسانى او را بسیار تنزّل مى دهد. با سیرى در پیشینه شعر مناقبى به این حقیقت تلخ مى رسیم که شاعران دربارى براى جلب توجه ممدوحان خود، در میدان دروغ و گزافه و خرافه با شتاب مى تاختند و در این مسابقه کسى برنده نهایى بود که کلامش اغراق آمیزتر و سلطان پسندتر از آب درمى آمد!
ازوست:
هر سخن کان نیست قرآن یا حدیث مصطفى *** از مقامات حمیدالدین۳شد اکنون تُرَّهات
اشک اعمى دان مقامات حریرى و بدیع *** پیش آن دریاى مالامال از آب حیات۴!
* * *
شاد باش اى مصطفى سیرت! که خُلق شاملت *** بى تکلّف بر تکبّر داغ بیزارى نهاد
از شرف در عِرض من عِرقى نهادستى چنانک *** مصطفى در نسل بوایّوب انصارى نهاد۵
* * *
اى سلیمانِ عهد را بلقیس *** کس به داود لحن ناى آرد؟! … .
طبع حسّانِ مصطفایى کو؟ *** تا ثناهاى غمزداى آرد
زان که مقبول مصطفى نشود *** هر چه طیّانِ ژاژخاى آرد
از سلیمان و مور و پاى ملخ *** یاد کن هر چه این گداى آرد۶
* * *
اگر چه دم نمى آرم زدن، لیکن چنان آید *** به شوخى مى برم در پیش تو لنگى به رهوارى
به چیز دیگر این تشریف را تشبیه نتوان کرد *** حدیث مصطفى مى دان و بو ایّوب انصارى۷
* * *
بِدان خداى که در جست و جوى قدرت او *** مسافران فلک را قدم بفرسوده ست
به دست احمد مرسل، به کافران قریش *** هزار معجزه رنگْ رنگ بنموده ست
ز ناودان قضا، آب حکم بگشاده ست *** به لاژْوَرد۸ بقا، بام چرخ اندوده ست ….
که (انورى) را بى خدمت مبارک تو *** هرآنچه دیده ندیده ست و، گوش نشنیده ست۹!
* * *
اى نسبت تو هم به نبى هم به علىّ *** عمر ابدى بادت و عِزّ ازلى
باقى به وجود تو پس از پانصد سال *** هم گوهر مصطفى و هم نام علىّ۱۰
* * *
مصطفى چون ز مکّه هجرت کرد *** مدتى مکه جُفت هجران گشت
عزّت کعبه، عار عُزّى۱۱ دید *** حرم کعبه، جاى حرمان گشت
دین از آن دردناک هجرت او *** کُندْ شمشیر و تَنگْ میدان گشت
کفر از آن بى مرادْ رفتن او *** تیزْ چنگال و تیزْدندان گشت
پس در آخرْ زمان که صرف زمان *** حامى کفر و خصم ایمان گشت
شاه اسلام چون ز بلخ برفت *** حال سُکّان او بَتر زان گشت
اندر آن دور، قُبّه اسلام *** زان جدایى چو بیت احزان گشت۱۲ ….
* * *
پی نوشت ها:
۱ ـ اشاره دارد به فرموده نبى گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) که: پس از من کسى به پیامبرى مبعوث نخواهدشد.
۲ ـ مقدمه دیوان انورى، به اهتمام محمد تقى مدرّس رضوى، تهران ، انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۶۴٫
براى آگاهى بیشتر از شرح احوال و آثار وى به این منابع مراجعه کنید: ریحانه الادب، ج ۱، ص ۱۲۲; مرآت الخیال، ص ۳۱; لباب الالباب، ص ۳۳۴; تذکره دولتشاه سمرقندى، ص ۹۴; سخن و سخنوران، ص ۳۳۲; تاریخ گزیده، ص ۸۱۳; بهارستان جامى، ص ۱۰۴; مجالس المؤمنین، ج ۲، ص ۶۲۲; طرایق الحقایق، ج ۲، ص ۲۶۴; آتشکده آذر، ص ۵۵; دویست سخنور، ص ۳۹ تا ۴۱
۳ ـ انورى این قطعه شعر شش بیتى را در ستایش کتاب «مقامات» تألیف قاضى حمیدالدّین سروده و ما دو بیت آغازین آن را برگزیدیم.
۴ ـ دیوان انورى، ج ۲، ص ۵۲۳٫
۵ ـ همان، ص ۵۸۷، این قطعه شعر را انورى به خاطز عیادتى که عماد الدین پیروز شاه از او کرده بود، سروده است.
۶ ـ همان، ص ۵۹۱، انورى این قطعه شعر را در مدح ترکان خاتون سروده است.
۷ ـ همان، ص ۷۳۸٫
۸ ـ لاژوَرد: لاجورد.
۹ ـ دیوان انورى، ص ۵۳۶ و ۵۳۷، این قطعه را انورى براى رفع تهمت از خود سروده است.
۱۰ ـ این رباعى را انورى در مدح سید ابوطالب نعمه گفته است. دیوان انورى، ج ۲، ص ۱۰۳۷
۱۱ ـ عُزّى : نام یکى از بت هاى معروف عصر جاهلیّت است.
۱۲ ـ انورى این قطعه شعر را در مرثیت یکى از ممدوحان خود سروده که نامش مشخص نیست. ر.ک: دیوان انورى، ج ۲، ص ۱۰۴۳٫