در خصوص درمان هر یک از صفات رذیله راههای ترک و خلاصی از این صفات به طور جداگانه مورد بحث و نظر علمای اخلاق قرار گرفته است. تکبر و کبر یکی از صفات رذیله است که انسان به آن مبتلا می شود. در حقیقت این صفت مانند سایر صفات رذیله بیماری روحی است که نیاز به درمان دارد. در این نوشته به روش درمان این صفت رذیله اشاره شده است.
کبر از جمله مهلکات، و مانع وصول به سعادات است که ناشی از حمق و سفاهت و بى خردى و غفلت است، زیرا که همه آسمان ها و زمینها و آنچه در آنها موجود است در جنب مخلوقات خدا هیچ و بى مقدارند. و همچنین زمین در جنب آسمان ها، و موجودات زمین در جنب زمین، و حیوانات در جنب آنچه بر روى زمین است، و انسان در جنب حیوانات، و این مسکین بیچاره متکبر، در جنب افراد انسان. پس چه شده است او را که بزرگى کند.
خویشتن را بزرگ مى بینى
راست گفتند یک، دو بیند لوچ
اى احمق! قدر و مقدار خود را بشناس و ببین چیستى و کیستى و چه برترى بر دیگران دارى، به فکر خود باش و خود را بشناس.
تا تطاول [۱] نپسندى و تکبر نکنى
که خدا را چو تو در ملک بسى جانورست
اول و آخر خود را در نظر گیر و اندرون خود را مشاهده کن، اى منى گندیده و اى مردار ناپسندیده، اى جوال نجاسات و اى مجمع کثافات، اى جانور متعفن و اى کرمک عفن، اى عاجز بى دست و پا و اى به صدهزار احتیاج مبتلا، تو کجا و تکبر کجا؟!!! اى ایاز از پوستینت یاد آر.
شپشى خواب و آرام از تو مى گیرد، و جستن موشى تو را از جا مى جهاند. لحظه اى گرسنگى از پایت در آورد. دو درم غذاى زیادتى باد گندیده از حلقومت بیرون مى فرستد. و به اندک حرکت زمین، چون سپند از جا مى جهى. بسا باشد در شب تاریک از سایه خود مى ترسى و غیر این ها از آنچه من و تو مى دانیم. دیگر تو را با کبر چه افتاده است؟!
قد خم و موى سفید اشک دمادم یحیى
تو بدین هیئت اگر عشق نبازى چه شود
پس در صدد معالجه این مرض برآى و بدان که: معالجه آن مانند معالجه مرض عُجب است، چون کبر، متضمن معنى عُجب نیز هست. و از معالجات مخصوصه مرض کبر، آن است که: آدمى آیات و اخبارى که در مذمت این صفت رسیده به نظر در آورد و آنچه در مدح و خوبى ضد آن،- که تواضع است- وارد شده ملاحظه کند.
علاوه بر این، آنکه: تأمل کند که حکم کردن به بهترى خود را از دیگرى غایت جهل و سفاهت است، زیرا که: مى تواند که اخلاق کریمه نیز در آن غیر باشد، که این متکبّر آگاه نباشد، که مرتبه او در نزد خدا بسیار بالاتر و بیشتر باشد. و چگونه صاحب بصیرت جرأت مى کند که خود را بر دیگرى ترجیح دهد، با وجود اینکه: مناط امر، خاتمه است و خاتمه کسى را به غیر از خدا نمى داند. با وجود اینکه: همه کس آفریده یک مولى، و بنده یک درگاه اند. و همه قطره اى از دریاى جود و کرم خداوند مجید، و پرتوى از اشعه یک خورشید.
پس لازم است بر هر کسى که: احدى را به نظر بد و عداوت نبیند، بلکه کل را به چشم خوبى و نظر دوستى ملاحظه کند. هان، تا نگوئى کجا رواست که عالم پرهیزگار، نهایت ذلت و انکسار از براى فاسق شرابخوار به جا آورد و او را از خود بهتر بیند، با وجود اینکه: او را آشکار به فسق و فجور مشغول مى بیند، و به تقوى و ورع خود یقین دارد. و نیز چرا جایز است که مرد متدین، گمراه کافرى، یا فاسق فاجرى را دوست داشته باشد با آنکه خدا او را دشمن دارد.
احادیث در بغض فی الله و ترغیب دشمنى در راه خدا متواتر است، زیرا که گوئیم:
تواضع و فروتنى این نیست که نهایت ذلت و انکسار را به عمل آورد. و نه اینکه: از براى خود در هیچ چیز مزیتى بر غیر نبیند، زیرا که: ممکن نیست که داناى به علمى خود را در این علم برتر از جاهل به آن نبیند. بلکه حقیقت تواضع آن است که خود را فى الواقع بهتر و خوب تر، و در نزد خدا مقرب تر نداند. و همچنین نداند که: به خودى خود مستحق برترى است بر دیگرى. و تکبر و آثار تکبر را به ظهور نرساند، زیرا که: مناط امر، خاتمه است و هیچ کس به خاتمه دیگرى عالم نتواند شد. شاید که کافر هفتاد ساله با ایمان از دنیا برود و عابد صد ساله خاتمه اش به خیر نباشد.
و بالجمله، ملاحظه خاتمه و فهمیدن اینکه: برترى و کمال نیست مگر به قرب خداوند- سبحانه- و سعادت در آخرت، غیر از آن چیزى است که در دنیا ظاهر مى شود از اعمال، یا آنچه را اهل دنیا کمال دانند. و نه نفى تواضع از براى هر احدى.
و اما مقدمه بغض فی الله و دشمنى از براى خدا، پس جواب آن این است که: هر کسى را باید دوست داشت از راه اینکه مخلوق خدا و آفریده او است. و به این جهتى که مذکور شد خود را از او بالاتر ندانست.
و اما دشمنى با او و غضب بر او به جهت کفر و فسق، ضرر ندارد و منافاتى نیست میان خشم و غضب از براى خدا بر یکى از بندگان او به جهت معصیتى که از او صادر شده، و میان بزرگى نکردن بر او، زیرا که: خشم تو از براى خدا است نه از براى خود، و خدا تو را در هنگام ملاحظه معاصى امر به غضب فرموده است، و تواضع و کبر نکردن نسبت به خود تو است یعنى خود را از اهل سعادت و بهشت و او را از اهل شقاوت و جهنم ندانى، بلکه ترس بر خود به جهت گناهان پنهانى که از تو صادر شده بیش از ترس بر آن شخص باشد، از این گناهى که از او ظاهر گشته.
پس لازم بغض فی الله و غضب از براى او بر شخصى این نیست که بر او برترى و تکبر کنى و قدر و مرتبه خود را بالاتر از او بدانى و این مانند آن است که: بزرگى را فرزندى و غلامى باشد و غلام را بر فرزند خود موکل نماید که او را ادب بیاموزد و چون خلاف قاعده از او سرزند تأدیبش کند و بزند پس آن غلام چنانچه خیر خواه و فرمانبردار باشد هر وقت از آن فرزند آنچه لایق او نیست صادر شد باید به جهت اطاعت آقاى خود، بر آن فرزند غضب کند و او را بزند، و اما چون فرزند آقاى اوست باید او را دوست داشته باشد و تکبر و برترى بر او نکند، بلکه تواضع و فروتنى کند، و قدر خود را در پیش آقا بالاتر از قدر آن فرزند نداند.
و بدان: براى مرض کبر، معالجه عملى نیز هست که باید بر آن مواظبت نمود تا صفت کبر زایل شود. و آن این است که: خود را بر ضد آن، که تواضع است بدارد. و خواهى نخواهى از براى خدا و خلق شکستگى و فروتنى کند. و مداومت بر اعمال و اخلاق متواضعین نماید، تا تواضع ملکه او شود و ریشه شجره کبر از مزرع دل او کنده شود.[۲]
پی نوشت:
[۱]. گردن کشى.
[۲]. نراقى، احمد بن محمدمهدى، معراج السعاده، ص۲۹۲-۲۹۴، هجرت – ایران – قم، چاپ: ۶، ۱۳۷۸ش.