سفر پیامبر اکرم به شام و ملاقات با راهب

سفر پیامبر اکرم به شام و ملاقات با راهب

۱۴۰۰-۰۷-۱۸

197 بازدید

بازرگانان قریش، سالی یک بار برای تجارت به شام سفر می‌کردند. در یکی از این سفرها ابوطالب تصمیم گرفت که محمّد صلی ‌الله علیه و آله را که در آن هنگام دوازده سال داشت، همراه خود به شام ببرد. در این مسافرت، محمّد صلی‌ الله علیه و آله به مَدیَن، دیار خاموش قوم عاد و ثمود رسید و از آن جا گذشت. دیدن این مناظر او را در افکار خود غرق کرده بود.

هنگامی که کاروان پیامبر صلی‌ الله علیه و آله، به سرزمین «بُصری» رسید، راهبی به نام «بُحَیرا»، که سال‌ها در صومعه‌ خود به عبادت مشغول بود و معمولاً کوچک‌ترین توجهی به کاروان‌ها نمی‌کرد، این بار دید که بر بالای سر کاروانی که در حال عبور است، ابری سایه افکنده و از راه بصیرت دریافت که کاروانیان مشمول عنایت خاصّ خدا هستند. از این رو، کاروانیان را با احترام خاصّی به صومعه‌ خود دعوت کرد. کاروانیان نیز دعوت راهب را پذیرفتند و به صومعه آمدند، اما راهب دید که هنوز ابر بالای سر کاروان است. از آنان پرسید مگر کسی از شما در کاروان است؟ گفتند:

«آری، نوجوانی از ما کنار بارها مانده است.»

راهب درخواست کرد که آن نوجوان را که کسی نبود جز محمّد – صلی ‌الله علیه و آله – ، به صومعه بیاورند. محمد صلی‌ الله علیه و آله نیز دعوت راهب را پذیرفت و نزد او آمد. راهب با نگاهی پر معنا به محمّد صلی ‌الله علیه‌ و آله می‌نگریست و هر لحظه احترامش نسبت به آن حضرت بیشتر می‌شد. پس از صرف غذا، راهب رو به محمّد – صلی‌الله علیه و آله – کرد و گفت:

«تو را به لات و عزّی سوگند می‌دهم، به پرسش‌های من پاسخ بده.»

محمّد صلی ‌الله علیه و آله گفت:

«به نام بت‌ها با من سخن نگو، سوگند به خدا از هیچ چیزی همانند بت‌ها بیزار نیستم!»

راهب پس از پرسش و پاسخ، دریافت که پاسخ‌های محمّد صلی‌الله علیه و آله، مطابق آن چیزی است که در کتاب آسمانی آمده و هم چنین نشانه‌ مخصوص نبوّت را میان دو شانه‌ی او دید.

سپس از ابوطالب پرسید: «این پسر با شما چه نسبتی دارد؟»

ابوطالب پاسخ داد: «فرزند من است.»

راهب گفت: «نه فرزند تو نیست. پدر و مادر او از دنیا رفته‌اند.»

ابوطالب گفت: «آری، درست می‌گویی.»

راهب از پدر و مادر او سوالاتی کرد و سپس به ابوطالب گفت:

«محمّد را به وطن بازگردان و کاملاً مراقبش باش. بیم آن می‌رود که یهودیان او را بشناسند و به او گزندی برسانند. سوگند به خدا اگر آنچه را که من از او فهمیدم، یهودیان نیز بفهمند، او را خواهند کشت. برادرزاده‌ات آینده‌ بسیار درخشانی دارد، او را هر چه سریع‌تر به وطن بازگردان.»

ابوطالب نیز سخن بحیرا را پذیرفت و محمّد صلی‌الله علیه و آله را به مکه باز گردانید و بر مراقبتش افزود.(۱)

محمد صلی‌الله علیه‌ و آله پس از بازگشت به مکه، از ابوطالب خواست که او را در کارها شرکت دهد. یکی از کارهایی که طبق خواست او برای مدتی انجام داد، کار شبانی بود. او گوسفندان مردم را به صحرا می‌برد و می‌چرانید. در اینجا سوالی پیش می آید که انتخاب چنین شغلی چه دلیلی می‌تواند داشته باشد:

۱. محمد صلی‌الله علیه و آله برای این که از جامعه‌ بت‌پرست و فاسد مکه به دور باشد به گوشه‌ بیابان پناه برد.

۲. با تماشای مناظر زیبای طبیعت، دشت، کوه و آسمان و ستارگان قلبش سرشار از خداشناسی گشت.

۳. خود را به رنج ناشی از نگهداری و هدایت گوسفندان خو داد تا بتواند رنج ناشی از برخورد با مردم و هدایت آنان را تحمل کند.

۴. با دامداری که یکی از ارکان حفظ اقتصاد اجتماع است، آشنا شد.

۵. به انسان‌ها آموخت که در هر لباسی می‌توان به جامعه خدمت کرد، حتی اگر کسوت شبانی باشد.»

در آن زمان، اکثر چوپان‌ها امین نبودند، گاهی در بیابان از شیر گوسفندان مردم استفاده می‌کردند یا یکی از آنها را می‌کشتند، گوشتش را می‌‌خوردند و به دروغ به صاحبش می‌گفتند که گرگ آن را خورده، اما مادامی که پیامبر صلی‌الله عیله‌ و آله به شغل شبانی مشغول بود، با کمال امانت‌داری، گوسفندان مردم را به چراگاه می‌برد و سالم و بدون این که از شیر آنها کاسته شود به صاحبانشان تحویل می‌داد. از این رو به او «امین» می‌گفتند.

پی‌نوشت:

۱. نگاهی بر زندگی پیامبر‌اکرم، ص ۲۷؛ به نقل از الغدیر، ج ۷، ص ۳۴۲.

منبع: سیمای پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرحسین علیقلی.

https://article.tebyan.net/44213/%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D8%B4%D8%A7%D9%85-%D9%88-%D9%85%D9%84%D8%A7%D9%82%D8%A7%D8%AA-%D8%A8%D8%A7-%D8%B1%D8%A7%D9%87%D8%A8

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *