زیارت آل یاسین و توضیح کلمات کلیدى آن (۱)

۱۳۹۴-۰۳-۳۱

546 بازدید

زیارت دیدار است با آن که بزرگ مى  شمریم و دوستش داریم. زیارت دیدنى است از راه دل و ارتباطى روحى با پیشوایان دینى که آموزگار حقایق اسلام اند و خودْ اسلام مجسَّم. زیارت توجّه و توسّل است به پیامبر اکرم حضرت محمّد صلى  الله  علیه  و آله و عترت طاهره  اش که فضایل و مناقب شان به تعبیرهاى گوناگون و در موارد متعدد از زبان آن حضرت بیان شده است.

زیارت با حضور زائر در پیشگاه زیارت شونده صورت مى گیرد، امّا شوق دیدارِ(۲) پیامبر رحمت و اهل بیت طاهرینش زائر را به گفت  وگو با آنان و اظهار اشتیاق وا مى  دارد. در این حال ادب اقتضا مى  کند زیارت  کننده سخن را با سلام شروع کند و سپس به وصف فضایل و مناقب آنان بپردازد، و مِهر و ولایشان را به یاد آورد، و پیروى از تعلیمات آن حجتهاى الهى را اظهار کند و پیمان ولایتش را تجدید نماید. اینجاست که خواندن زیارتنامه لازم مى  شود تا با بیانى بهتر و گویاتر آنچه در دل دارد ابراز کند.

زیارتنامه ـ که مجازا زیارت هم گفته مى شود ـ گفتارى است که ائمه معصومین و بزرگان دین تقریر کرده  اند، و معانیى است که شایسته است زائر در حضور مَزور بر زبان آورد، و آنچه عقیده و باورش مى باشد بیان کند. زیارتنامه  هاى مَروىّ از امامان دفترى است معرفت  آموز در شناخت امام و مقامات معنوى اش که همه فضل و عطاى پروردگار به آنهاست، و حاکى از توحید ناب و یکتاپرستى؛ چنان که در همین زیارت آل یاسین مى  گوییم: سلام بر تو زمانى که نماز مى خوانى و خاضعانه دعا مى کنى. سلام بر تو هنگامى که رکوع و سجود مى کنى. سلام بر تو زمانى که تهلیل گفته خدا را به یکتایى یاد مى  کنى و تکبیر مى  گویى. سلام بر تو هنگامى که خدا را مى ستایى و استغفار مى کنى…

زیارتنامه  ها معمولاً با سلام آغاز مى  شود. سلام به امامى که زنده و شنونده سخن زائر است؛ چون شهید راه حق است و شهیدان به صریح قرآن زنده اند و بهره مند از فیوضات ربانى(۳). پس سلام به امام زنده و حجت حق داده مى شود و بعد اوصافش ذکر مى  گردد و این نوعى آموزش امام  شناسى و یادآورى عقاید شیعه است درباره امامان خود.

از زیارتنامه  هاى مأثور و معتبر بعضى اهمیت بیشتر دارد و در توصیف مقامات روحانى و مناقب معصومین و توحید ربّ العالمین بلیغ تر و شیواتر است؛ مانند زیارت امین  اللّه  و جامعه و زیارت آل یاسین که اینک در پىِ توضیح و شرح آنیم.

در نگاهى کلى ویژگیهاى زیر را می توانیم براى این متنِ قدسى برشمریم:

۱ـ در این زیارتنامه کوتاه سیزده بار به امام زمان ـ حجه بن الحسن العسکرى ـ سلام داده شده آن هم با اوصافى که روشنگر فضایل و مناقب آن امامِ نهان از دیده هاست، یا به حالت عبادى  اش از رکوع و سجود و تهلیل و تکبیر اشاره مى  کند. تا به مقام عبودیّتشان در پیشگاه آفریدگار تصریح شود.

۲ـ در زیارت آل یاسین اصول اعتقادات شیعه امامیّه از شهادت به توحید و نبوت و امامت امیر مؤمنان على علیه السلام و یازده فرزندش که همه معصوم و حجت خدایند و رجعتشان حق است بیان شده؛ و مسأله معاد به تفصیل با تعبیر به حق بودن مرگ و سؤال قبر و رستاخیز و صراط و نظارت الهى (مِرصاد) و میزان و حساب و بهشت و دوزخ مطرح گشته است، همچنین سعادت و شقاوت وابسته به اطاعت و مخالفت آنان معرفى شده، و امام گواه بر این عقاید گرفته شده است.

۳ـ در این زیارتنامه قاطعانه اعلام مى  شود گفتار آنان میزان شناخت حق و باطل است. حق همان است که آن حجتهاى منصوص و تعیین شده الهى از آن خشنودند و باطل آنچه از آن ناراضى مى  باشند؛ زیرا امرشان به معروف است و نهیشان از منکر.

۴ـ از اوصاف دیگرى که در این زیارتنامه براى آن حضرت ذکر شده «تلاوت  کننده کتاب خدا و مترجم آن» است. این وصف اهمیت قرآن مجید را در مذهب شیعه و نظر ائمه مى  رساند، و تذکرى است براى شیعیان که آنان نیز باید در کنار محبّت و مودّت نسبت به عترت رسول اللّه  (صلى  ا لله  علیه  و آله) به تلاوت قرآن بپردازند و از معارف و مواعظ آن بهره  مند شوند. همچنان که در حدیث بسیار معتبر از پیام  آور خداوند نقل شده که فرمود: من بین شما دو چیز نفیس و ارزشمند بر جا مى گذارم: کتاب خدا و عترتم (فرزندان و نزدیکان مخصوصم) که اهل بیت من هستند. قطعا این دو از هم جدا نمى شوند تا در کنار حوض (در بهشت) بر من وارد شوند(۴).

۵ـ در پایان، شیعه زائر مجدَّد به یکتایى آفریدگار و پیامبرى حضرت محمّد (صلى  ا  لله  علیه  و آله) و امامت و امارت على بن ابى طالب علیه السلام و فرزندانش گواهى مى دهد، و آمادگی  اش را براى یارى کردن آنان و دوستى خالصش را نسبت به آن ذوات مقدس اظهار مى  نماید، و با اقرار به دو اصل تولاّ و تبرّا این عقیده را ـ که روشنگر دل و جان است ـ در ذهن و فکر خود تثبیت مى کند.

گفتنى است که زیارت آل یاسین مانند زیارتهاى دیگر مناقب و فضایلى که براى ائمه معصومین مى شمرد همه مستند به قرآن مجید است؛ یعنى با تأویل بعضى آیات، مصداق پنهان آیه را ـ که در بطن آن است ـ ظاهر مى  کند. مى دانیم شیوه بیان در قرآن، ذکر وصف و عمل خیر یا شر افراد است نه نام خاصّشان؛ مانند آیه «اِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّه  وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ امَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلوهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ»(مائده / ۵۵)، که ولىّ و سرپرست مسلمانان را خدا و رسولش و کسانى که ایمان آورده، نماز مى  خوانند و در حال رکوع زکات مى دهند، معرفى مى  کند. این آیه به نقل مفسران شیعى و بسیارى از اهل سنت در مورد حضرت على بن ابى طالب علیه السلام فرود آمد، هنگامى که در مسجد نماز مستحب مى  خواندند و در حال رکوع انگشترى خود را به سائلى مستمند دادند. بنابراین تأویل روشنگر مراد خداى تعالى از آیات مى  باشد، و چون مستند به قول امام معصوم منصوص است تردیدى در درستى  اش نیست.

نکته دیگر اینکه در متون اسلامى ـ از قرآن و حدیث ـ کلماتى به کار رفته که مرادف و معادل آن را در فارسى کمتر مى یابیم؛ چون گاه لفظ چند بُعدى است و بارِ معنایى زیادى دارد، و بسا که لازم شود پس از شرح ریشه کلمه و معنى اصطلاحى  اش خودِ آن را در ترجمه بیاوریم. اکنون ده تعبیر مهم را که در این زیارت آمده به ترتیب الفبایى توضیح مى دهیم:

۱ـ ال یس / آل یاسین. قرائتى است از «إِلْ یاسین» که در آیه ۱۳۰ سوره صافّات (۳۷) آمده: «سَلاَمٌ عَلى إل یاسین». ابوالفتوح رازى ـ مفسّر بزرگ سده ششم ـ ذیل آیه نامبرده مى  نویسد: «سلام بر ال یاسین باد». ابن عامر و نافع و یعقوب خواندند «ال یاسین» به مدّ، باقى قرّاء «إلیاسین» خواندند. آنان که «الِ یاسین» خواندند گفتند که معنى آن است که «سلامٌ على آل محمّد» و یاسین نامى است از نامهاى رسول ما، و گفتند اهل قرآن. و آنان که «إلیاسین» خواندند گفتند این لغتى است در الیاس، چنان که اسماعیل و اسماعین و میکایل و میکایین و میکال(۵).

شیخ طوسى در تفسیر تبیان نزدیک به همین معانى را ذکر کرده است، چنان که طبرسى نیز در مجمع البیان همانند این اقوال را آورده است. علاّمه طباطبایى در بحث روایى ذیل آیه از معانى الأخبار به اِسنادش از امام جعفر صادق علیه السلام و نیز از عیونُ اخبارالرضا نقل مى  کند که فرمودند: یس محمّد صلى  الله  علیه  و آله و نحنُ آل یس، که البته مبتنى بر قرائت «ال یس» است(۶).

در تفسیر نمونه پس از نقل اقوال مختلف در قرائت «إل یاسین» و معانیى که بنابر هر قرائت پیدا مى کند آمده: «بنابراین «آل یاسین» به معنى خاندان پیغمبر گرامى اسلام صلى  الله  علیه  و آله یا خاندان «یاسین» پدر الیاس مى  باشد».

«قرائن روشنى در خود قرآن است که همان معنى اول را تأیید مى کند که منظور از «إلیاسین» همان «الیاس» است؛ زیرا بعد از آیه «سلامٌ على اِل یاسین» به فاصله یک آیه مى گوید: «اِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤمِنینَ»؛ (او از بندگان مؤمن ما بود). بازگشت ضمیر مفرد به «الیاسین» دلیل بر این است که او یک نفر بیشتر نبوده؛ یعنى همان الیاس»(۷).

ضمن تأیید استدلال روشنى که نقل شد یادآور مى شود که در قرآن مجید و دیگر آثار ادبى فاخر، گاه کلمه اى به دو صورت خوانده مى شود که در هر دو صورت داراى معنى مناسبِ پذیرفتنى است، و این گونه تعبیرها نوعى هنر ادبى و حاکى از قدرت بیان گوینده است. وجود این گونه تعبیرها سبب مى شود که یک آیه متضمن دو یا سه معنى و همه در درجات گوناگون مراد گوینده باشد، که جاى شرح آن نیست.

عترت پیامبر اکرم ما صلى  الله علیه  و آله که عالم به ظَهر و بطن و بطنِ بطنِ آیات هستند گاه در استدلال به مقامات معنوى خودشان ـ که همه موهبت الهى و افزون بخشى و تفضُّل پروردگار است ـ از این گونه تعبیرهاى قرآنى بهره مى  جستند که نمونه آن جمله اول همین زیارت است.

۲ـ بقیّه اللّه . نیز تعبیر قرآن است که در آیه ۸۶ سوره هود (۱۱) آمده: «بَقیَّهُ اللّه  خَیرٌ لَّکُمْ إنْ کُنْتُمْ مُؤمِنینَ»؛ اگر مؤمن باشید باقى مانده [حلال [خدا براى شما بهتر است.

چون به آیات پیش از آیه مذکور مراجعه کنیم مى بینیم درباره قوم شعیب و مردم مَدیَن است که نه تنها بت که درهم و دینار معبودشان شده بود و کم فروشى مى کردند. به این سبب قرآن مى فرماید: پیمانه و وزن را به قسط و عدل دهید، و چیزى از آنها نکاهید و به این گونه فساد اقتصادى در جامعه ایجاد نکنید. در پایان مى فرماید باقى مانده حلال که براى شما بماند ـ اگر ایمان داشته بپذیرید ـ برایتان بهتر از مال حرام اندوختن است. پس در آیه «بقیه اللّه » سود حلال اندک است، امّا این تعبیر پذیراى معانى دیگر هم مى باشد، چنان که در آیه «اُولُوا بَقِیَّهٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِى الاَْرْضِ» (هود / ۱۱۶) به معنى «اولوا الفَضل» (صاحبان فضیلت و شخصیت، نیکان و پاکان) آمده؛ به این مناسبت که اشیا و اجناس بهتر و نفیس را ذخیره مى کنند و نگاه مى دارند. همچنین در اجتماع و صحنه مبارزه، ضعیفان زودتر از بین مى روند یا از میدان فرار مى کنند و به این گونه باقى  ماندگان قوى ترند. با توجّه به این معنى است که در زبان عربى این مَثل گفته مى  شود: «فى الزّوایا خَبایا و فى الرجال بقایا»؛ (در زاویه  ها هنوز مسائل مخفى وجود دارد و در میان رجال «شخصیتهایى» باقى مانده). علاوه بر این، لفظ «بقیه» که سه بار در قرآن مجید آمده همین معنى را دربردارد(۸)؛ چنان که در المصحفُ المُیَسَّر که لغات قرآن را با دقت در حاشیه صفحات معنى کرده، البقیه را «الفضل، الخیر» دانسته است(۹). کوتاه سخن اینکه «بقیّه / بقیّه» باقى مانده از چیزى است، امّا این باقى مانده چیزى است نفیس و ارزشمند، و در مورد انسان یعنى صاحب فضل و فضیلت و مایه خیر که چون به «اللّه » اضافه شود از مضافٌ الیه کسب شرافت مى کند (مانند بیت اللّه ) و قدر و مرتبه آن افزون تر مى شود، و مصداق تامّ و کاملش حضرت حجه بن الحسن المهدى ـ عجل اللّه  فَرجه ـ هستند که آخرین حجت و ذخیره پُر خیر آفریدگار متعال مى باشند.

۳ـ حُجَّهُ اللّه . حُجَّه / حُجت همریشه با «حَجّ» است. پس معنى نخست آن «قصد» است، ولى غالبا به معنى آنچه بر صحّت ادعا دلالت مى کند استعمال مى شود، و «مُحاجّه» حجت آوردن براى اثبات یا ابطال دلیل طرفِ مقابل است. راغب «حُجه» را راهنمایى به «مَحَجَّه» یعنى وسط راه یا طریق مستقیم ـ نه کناره هاى انحرافى ـ معنى کرده. مفهوم فرهنگى و بعدى حجّت: آنچه حکم مى کند به درستى یکى از دو نقیض ـ یعنى دلیل و برهان ـ مى باشد، و به این معنى است در آیه: «قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّهُ الْبَالِغَهُ»(۱۰) (انعام / ۱۴۹)؛ بگو: برهان رسا ویژه خداست. این کلمه با اضافه شدن به اللّه  از مضافٌ الیه کسب شرافت مى کند، و «حجّهُ اللّه » به طور مطلق یکى از لقبهاى امام زمان ما مى باشد و در این زیارت هم آمده.

در خبر است که خداى تعالى بر مردم دو حجت دارد: حجت باطنى که عقل و شعور است، و حجت ظاهرى که رسولانش و جانشینان مَنصوص و معین آنها مى باشند(۱۱). در کتاب اصول کافى، در کتابُ الحجه که شرح حال و تاریخ حیات رسول اللّه  و عترت طاهرینش ـ صلوات اللّه  علیهم ـ را در بر دارد، «حجّه» در عین حال که به معنى امام و راهنما به صراط مستقیم است به معنى دلیل و حجت رساى الهى بر مردم است؛ زیرا آنان عالم به معارف و حقایق دین و احکام شریعت مى باشند و راه سلوک الى اللّه  را که بدون انحراف مى باشد ارائه مى دهند. از دیگر سو اینان واسطه فیض از مبدأ متعال هستند و وجودشان در زمین ضرورى است(۱۲) و تفصیلش در شرح خلیفه اللّه  مى آید.

۴ـ خلیفهُ اللّه . خلیفه در اصل به معنى: آن که به جاى کسى در کارى باشد(۱۳)، از پسِ کسى آینده و در کارى قائم مقام کسى شونده(۱۴) و به بیان ساده تر «جانشین». این تعبیر از قرآن مجید ـ سوره بقره آیه ۳۰ ـ گرفته شده که خداوند به فرشتگان مى  فرماید: «اِنّى جَاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلیفَهً»؛ من در زمین جانشینى خواهم گماشت.

شیخ صدوق رئیس محدثان و پیشرو فقیهانِ شیعه در ابتداى کتاب کمال الدین و تمام النعمه بحثى خردمندانه ذیل عنوان «الخَلیفهُ قبل الخَلیقَه» (جانشین پیش از آفرینش) کرده، با طرح آیه مذکور به استدلال مى پردازد که حکمت در وجود خلیفه از حکمت در آفرینش مقدَّم است، و بدین جهت در خلقت به آن آغاز کرده است؛ زیرا او حکیم است و حکیم کسى است که مهم تر را بر مهم مقدم دارد، و این کار حکیمانه تصدیق گفتار امام صادق علیه السلام است که مى  فرماید: حجت خدا پیش از خَلق و همراه خَلق و پس از خَلق است(۱۵). با آنچه در معنى حجت گفتیم مقصود از حدیث امام هم روشن مى شود.

صدوق به دنبال آنچه از وى نقل کردیم مى نویسد:

«همیشه وضع خلیفه به حال خلیفه گذار دلالت دارد و همه مردم از خواص و عوام بر این شیوه اند. در عرف مردم اگر پادشاهى ظالمى را خلیفه خود قرار دهد آن پادشاه را نیز ظالم مى دانند، و اگر عادلى را جانشین خود سازد آن پادشاه را نیز عادل مى شمرند. پس ثابت شد که خلافت خداوند عصمت را ایجاب مى کند و خلیفه جز معصوم نتواند بود»(۱۶).

از آنچه گفتیم مقام معنوى رفیع و پایگاه والاى حجت و خلیفه خدا که در زیارت با سلام به وى اظهار ارادت مى کنیم آشکار مى شود.

۵ـ دلیلِ اِرادتِه. معنى ظاهرى این تعبیر آشکار است: راهنما به اراده و خواست او (خدا). بنابر این ائمه معصومین علیهم السلام اراده خداى تعالى و خواست او را به ما معرفى مى  کنند، و این ناشى از علم آنهاست که علم لدُنّى و عطاى ربّانى است. آنچه به اختصار باید در این باره شرح داده شود «ارادت / اراده» و کیفیت انتساب آن به آفریدگار متعال است. در چنین موضوعاتى به حکم عقل باید به برگزیدگان الهى که براى راهنمایى ما به معرفت صحیح آفریدگار برانگیخته شده  اند مراجعه کرد، و به اظهار نظرهاى فیلسوفان و یافته  هاى شخصى اعتماد نکرد.

بنا به احادیثى که از عترت معصوم پیامبر ما رسیده، اراده از صفات فعل خالق متعال است نه از صفات ذات، مانند علم و قدرت(۱۷). در این روایات تصریح شده که اراده (مشیت، خواست) آفریدگار مانند اراده و خواست ما نیست که پس از تأمل و تفکر و پیدا شدن شوق و عزم و دیگر حالات روانى باشد، بلکه اراده خداى تعالى احداث و ایجاد چیزى است نه غیر آن(۱۸)؛ چنان که در قرآن مجید هم آمده: «اِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَىْ ءٍ اِذَآ اَرَدْنَاهُ اَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» (نحل / ۴۰)؛ ما وقتى چیزى را اراده کنیم همین قدر به آن مى گوییم: «باش»، بى درنگ موجود مى شود. نیز در سوره یس آیه ۸۲ آمده: «اِنَّمَآ اَمْرُهُآ اِذَآ اَرَادَ شَیْـءًا اَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»؛ چون به چیزى اراده فرماید کارش این بس که مى  گوید: باش، پس [بى درنگ] موجود مى شود(۱۹).

از آنچه گذشت مى فهمیم دلالت ائمه معصومین ـ و از جمله حضرت حجه بن الحسن علیه السلام ـ به اراده خداوند، که یکى از شئون انبیا و اوصیاى آنان است، مقامى است که دسترسى به آن جز براى کسانى که مصداق «وَ مَا تَشَاؤُونَ اِلاَّ اَنْ یَّشَاءَ اللّه »(۲۰) هستند دیگرى را نیست. آرى این معصومین و اصفیاى الهى هستند که «وعاءِ مشیّه اللّه » (ظرف خواست خدا) مى باشند و همان را مى خواهند که معبود محبوبشان مى خواهد. بهترین تعبیر در این مورد در زیارت حضرت ابا عبداللّه  الحسین علیه السلام آمده: «إرادَهُ الربِّ فى مَقادیر اُمورِه تَهبِطُ اِلَیکم و تَصدُرُ مِن بُیوتِکم»(۲۱): خواست پروردگار در اندازه گیرى و تقدیر کارهایش به سوى شما فرود مى آید و از خانه  هایتان صادر مى شود. و این سخن را شرحى است که «گفته آید در مقام دیگرى».

۶ـ دیّانَ دینِه. مفهوم لغوى آن: فرمانرواى دینش، حاکم در دینش مى باشد، امّا کلمه «دیّان» توضیحى بیشتر مى طلبد.

الف ـ دیّان از اسمهاى خداى تعالى است به معنى حکَم و قاضى، که در قرآن کریم نیامده. گفتنى است که در کتب لغت مانند لسان العرب و اقرب الموارد ذیل کلمه مذکور این خبر آمده: «و کانَ علىٌّ دَیّانَ هذِهِ الأمّه بعدَ نبیِّها»(۲۲)؛ یعنى حضرت على علیه السلام پس از پیامبر اسلام حکم  کننده و قاضى براى امت اسلام بود. نویسنده گوید: پس فرزندان معصومش نیز به فضل الهى داراى این مقام معنوى مى  باشند و حاکم در دین خدا و داور در دعاوى هستند.

ب ـ دیّان بر وزن فعّال از «دانَ الناسَ، أى قَهرهم علَى الطّاعه»؛ یعنى وادارشان کرد به فرمانبردارى در لسان العرب آمده. واضح است که به این معنى نیز پیامبر اکرم ما و عترت معصومش «دیّان دین خدا» هستند؛ زیرا از اَهمّ کارهایشان فراخواندن مردم به اطاعت از اوامر و نواهى الهى است.

ج ـ معنى دیگر «دین» جزا و پاداش است. ابن منظور مى نویسد: «دِنتُه بِفعلِه دینا، یعنى جَزَیتُه». و در مثل است: «کَما تَدینُ تُدان: اى کما تُجازى تُجازى»؛ موافق کارت و بر حسب آنچه عمل کردى جزا داده مى شوى. هرگاه «دیان» را از این ماده بگیریم به معنى حسابرس و پاداش دهنده مى باشد. این وصف نه تنها در قضاوتهاى این جهانى براى آن ذوات مقدس ثابت شده، بلکه در «یوم  الدین» و روز جزا نیز ـ بنا بر اخبار متعدد ـ از سوى آفریدگار به آنها ـ خاصّه حضرت على علیه السلام ـ واگذار مى  شود، چنان که در زیارت جامعه کبیره مى  خوانیم: «إیابُ الخَلقِ اِلیکم و حِسابُهم عَلیکم»؛ بازگشت مردم به شما و حسابشان با شماست.

۷ـ رَبّانِىَّ آیاتِه. «الرَّبّانى» واژه اى قرآنى است که به صورت جمع «الرّبّانیّون» دوبار در سوره مائده (آیات ۴۴ و ۶۳) ذکر شده و هر دو جا پس از آن «الأحبار» (جمع حِبر: دانشمند) آمده. مرادف فارسى اش در لسان التنزیل(۲۳) مرد خداى و خداپرستان است. راغب که با دقتى خاص لغات قرآن را توضیح مى دهد از جمله مى نویسد: گفته شده ربّانى منسوب است به ربّ یعنى خداى تعالى، و ساختارش مانند «اِلهىّ» است و زیادى «ان» در آن مانند لَحیانى و جسمانى است. و مى افزاید: «قال علىٌّ ـ رضىَ اللّه  عنه ـ أنا ربّانىُّ هذهِ الأُمَّه»(۲۴). علاّمه طباطبایى هم این نسبت را پذیرفته مى گویند: «ربّانى منسوب است به ربّ. «ان» براى دلالت نمودن بر تعظیم و کثرت به آن اضافه مى شود، چنان که به شخص کثیراللِحیه «لَحیانى» گویند. بنابراین «ربّانىّ» کسى است که اختصاصش به خداوند زیاد باشد و اشتغالش به بندگى او بسیار»(۲۵). در لغت نامه دهخدا به نقل از ابن اثیر، ربّانى را «دانشمند راسخ در علم و دین» معنى کرده. پس «ربّانىّ» که صیغه و ساختش تعظیم و کثرت را مى رساند خداپرست راسخ در دین و دانش مى باشد و ترکیب «ربّانىّ آیاته»؛ یعنى مرد خدا که به آیات الهى (در کتاب تکوین و تشریع) معرفت و علم دارد.

از سوى دیگر با اندک تأمل مى یابیم بزرگ آیت ربّانى خودِ حضرت حجه بن الحسن ـ عجَّل اللّه  فَرجه ـ مى باشد؛ زیرا عمرش طولانى و پنهان زیست ى اش استثنایى است، همانند خورشیدى که در پسِ ابرهاى بیداد و فساد است، ولى پرتوافشانى خفیفش دلهاى شیعیان شیفته  اش را منوّر دارد، و بالأخره ظهور بى  نظیرش همراه با نابودى کفر و بیداد و بر پایىِ عدل و داد در جهان است، و این همه آیات ربّانى است در آن وجود مبارک.

۸ـ الرّحمه الواسعه. از اوصاف دیگرى که بعد از سلام به امام زمان ـ عجّل اللّه  فَرجَه ـ گفته مى شود «رحمت گسترده» است که از اوصاف الهى است و آن حضرت یکى از مظاهر و نموده ایش مى  باشد.

اصل معنى «رحمه» رقّت و نازک دلى و حال خاصّ روحى است که منشأ احسان و خیر رسانى مى شود. این در نسبت رحمت و رَحْم به آدمیان است، امّا هنگامى که به پروردگار سبحان نسبت داده شود معنى اش احسان و نعمت دادن و تفضّل است؛ زیرا در آن ذات مقدسِ مجرَّد، رقت و تغییر حال و تأثُّر معنى ندارد و عقلاً محال است. اکنون که مقصود از رحمت الهى روشن شد گوییم اصولاً رحمت و اِنعام و احسان آفریدگار منشأ ایجاد جهان و جهانیان شده. نظامى گنجوى در این باره مى  گوید:

                 من نکردم خلق تا سودى کنم              بلکه تا بر بندگان جودى کنم

بیت مذکور مى تواند اشاره اى به این آیه باشد: «اِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذَ لِکَ خَلَقَهُمْ» (هود / ۱۱۹)؛ «خلایق براى رسیدن به رحمت خلق شده اند، تا بدان وسیله به سعادتِ خود نائل آیند»(۲۶). صاحب تفسیر المیزان تصریح مى کند: انتساب رحمت به خداى تعالى «منطبق است بر مطلق عطاى الهى و افاضه وجود بر خلق خود، و ایصال هر چیزى به سعادتى که لیاقت و استعداد رسیدن به آن را دارد».

از ماده «رحم» دو صفت مهم و پُر بَسامد در قرآن و متون دینى آمده که «رحمان» و «رحیم» است. رحمان که بر وزن فَعلان است وسعت و فراگیرى معنى اش را مى رساند، چنان که رحیم که بر وزن فعیل است ثبوت و دوام آن مفهوم را مى رساند، به این لحاظ رحمت رحمانى را مخصوص دنیا و رحمت رحیمى را ویژه آخرت دانسته اند(۲۷). در قرآن مجید مى خوانیم: «وَرَحْمَتِى وَسِعَتْ کُلَّ شَىْ ءٍ فَسَاَکْتُبُهَا لِلَّذینَ یَتَّقُونَ» (اعراف / ۱۵۶)، و خطاب به رسول اکرم مى فرماید: «وَ مَآ اَرْسَلْنَاکَ اِلاَّ رَحْمَهً لِلْعَالَمینَ» (انبیاء / ۱۰۷). سیره نبوى و حیات آن رسول گرامى نیز رَحم و رحمت و احسان و محبت حضرتش را نشان مى  دهد و مى رساند که یکى از مظاهر آشکار رحمت آفریدگارِ فراخ  بخشایش است. بى شک براى شیعه امیر مؤمنان على علیه السلام روشن و قطعى است که مهدى امّت نیز مانند جدش چهره اى روشن و مَظهرى دیگر از رحمت خداوند است، خاصّه که واسطه فیوضات مادى و معنوى پروردگار است و آخرین حجت و خلیفه خاصّ او براى اجراى عدالت واقعى مورد نظر انبیاء و مصلحان. به سبب این اوصاف است که در زیارتش مى گوییم: «السلام علَى العَلَم المَنصُوب والعِلمِ المَصبوبِ و الغَوثِ و الرحمهِ الواسعهِ وعدا غیرَ مکذوب»؛ سلام بر تو اى پرچم برافراشته و دانش فرو ریخته، و فریادرس و رحمت گسترده، و وعده راستین.

۹ـ السلام، سلام. لفظى احترام  آمیز است که ادب و مودّت سلام  کننده را به مخاطب مى  رساند و در زیارتنامه  ها بَسامدى فراوان دارد، و در فارسى به «درود» ترجمه مى شود، امّا این کلمه عمق و گستردگى معنى سلام را نمى  رساند و جا دارد جزء کلماتى باشد که شرح مى  د هیم تا مفهوم اصلى و اهمیت اجتماعى اش یادآورى گردد؛ زیرا با آن که هر روز بر زبان مى  آوریم و مى  گوییم به معنى اصلى آن توجّه نداریم، پس به کتب لغت مراجعه مى  کنیم:

در اقرب الموارد آمده: «سَلِم» مِن العیوب و الآفات سلاما و سلامهً؛ از عیبها دور و از آفات نجات یافت. پس سلام و سلامت هر دو مصدر است. معنى دیگر «سلام» را تحیت مسلمانان ذکر کرده.

راغب که به لغات مفرد قرآن توجّه دارد، سَلم و سلامت را پاک بودن و دورى از آفتهاى ظاهرى و باطنى مى شمارد، و «بقلبٍ سلیم» (شعراء / ۸۹)؛ دل خالى از دغل را مثال براى سلامت باطنى، «مُسَلَّمَهٌ لاَ شِیَهَ فِیهَا» (بقره / ۷۱)؛ ([گاو [بى نقص است و هیچ عیبى در آن نیست) را مثال قرآنى براى سلامت ظاهرى مى آورد. در آیه شریفه «اُدْخُلُوهَا بِسَلامٍ آمِنینَ» (حجر / ۴۹) سلام به معنى «سلامت و دورى از آفتها» است.

معنى دیگر «سلام» گردن نهادن و تسلیم است و با اسلام به یک معنى مى باشد.

«سلام» از نامها و اوصاف آفریدگار هم مى باشد، چنان که در قرآن مجید مى خوانیم: «هُوَ اللّه  الَّذى لاَآ اِلـهَ اِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ» (حشر / ۲۳). این نامگذارى براى آن است که خداى سبحان از آفات و عیبها و هر نقص و بدى و ظلمى منزّه و دور است.

نکته ارزشمندى که راغب در همین بحث یاد مى کند این است که سلامت حقیقى جز در بهشت نیست؛ زیرا تنها در آن سراى است که بقائى است بى ف نا و غنایى بدون فقر و عزّتى بى ذلّت و تندرستى دور از بیمارى. بر این اساس است که خداوند مى  فرماید: «لَهُمْ دَارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ» (انعام / ۱۲۷)؛ براى آنان نزد پروردگارشان سراى عافیت است.

این کلمه «سلام» که گرانبار از معنایى احترام آمیز و خوشایند است در آیین اسلام شعار مسلمین شده، و نخستین لفظى است که در دیدار دو مُسلم بر زبان جارى مى شود و اعلام امنیت داشتن از سوى سلام  کننده و بلکه برتر از آن یعنى احترام و بزرگداشتِ وى مى  باشد. علاّمه طباطبایى در فواید اجتماعى سلامِ تحیت مى  نویسند:

«اولین چیزى که هر اجتماع تعاونى بین افراد خود لازم دارد این است که هر فرد در جان و مال و عِرض خود ـ و هر چه برگشت به این سه مطلب داشته باشد ـ از دست دیگران در امان باشد. این است معنى «سلام» که خداوند سنت قرار داده و باید هر دو نفرى که به هم مى  رسند به یکدیگر القا کنند»(۲۸).

در اهمیت سلامِ تحیّت همین بس که مستحب مؤکّد و سنت پیامبر معظّم ماست، ولى جواب آن واجب است. دیگر اینکه یکى از واجبات نماز ـ این مهم ترین فریضه ـ است و نمازگزار با سلام دادن بر خود و بندگان صالح عبادتش پایان مى  پذیرد. در شب قدرِ بهتر از هزار شب نیز تا پگاه آن، سلام است و سلامت. به تصریح قرآن تحیت مؤمنان در بهشت هم سلام مى باشد. «تَحیَّتُهُمْ فیهَا سَلامٌ» (ابراهیم / ۲۳)؛ درودشان در آنجا سلام است.

از آنچه گفته شد درمى  یابیم چرا این لفظ پُر معنى و کلمه بهشتى در زیارتنامه  ها تکرار مى شود، و بهترین تعبیرى است که زائر در پیشگاه حجت خدا و امام خود به زبان مى  آورد، و با آن احترام و بزرگداشت حضرتش را از یک سو و قبول ولایت و اوامرشان را از دیگر سو اعلام مى  نماید.

۱۰ـ وَعْدَ اللّه  الَّذى ضَمِنَه؛ وعده خدا که اجرایش را ضمانت کرده. این تعبیر مى رساند که وجود داشتن، غیبت و پنهان زیستن و بالأخره ظهور و قیام عدالت  گسترى که احکام واقعى اسلام را در اجتماع بشرى عملى کند قطعى و حتمى است؛ زیرا وعده اى است که خداى توانا داده و اجرایش را تضمین کرده، و ما ـ با وجود شبهات معاندان ـ در این باره تردید به خود راه نمى دهیم و شک نمى  کنیم چون بر این باوریم که «اِنَّ اللّه  لاَ یُخْلِفُ الْمیعَاد» (آل عمران / ۹)؛ قطعا خداوند خُلف وعده نم ى کند.

مى پرسند: این وعده در کجا آمده؟ پاسخ می دهیم: در قرآن کریم و معجزه عظیم خدا، و کجا از آنجا مطمئن تر و راست  تر! «وَمَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللّه  حَدیثًا» (نساء / ۸۷)؛ که از خدا راستگوتر است؟ اکنون به کلام اللّه  مراجعه مى کنیم، در سوره نور آیه ۵۵ مى خوانیم: «وَعَدَ اللّه  الَّذینَ امَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الاَْرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَـبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ اَمْنًا یَعْبُدُونَنى لاَ یُشْرِکُونَ بى شَیْـءًا وَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَاُولـئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»؛ خدا به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده  اند وعده داده است که حتما آنان را در این سرزمین جانشین [خود] قرار دهد، همان گونه که کسانى را که پیش از آنان بودند جانشین [خود [قرار داد، و آن دینى را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند، و بیمشان را به ایمنى مبدّل گرداند [تا[ مرا عبادت کنند و چیزى را با من شریک نگردانند و هر کس پس از آن به کفر گراید آنانند که نافرمانند.

براى آگاهى خوانندگان از نظر مفسران مختلف غیر شیعه امامیه از مراد خداى تعالى نسبت به کسانى که آنان را در زمین خلیفه مى  گرداند خلاصه آنچه ابوالفتوح رازى ـ مفسّر بزرگ شیعه در سده ششم ـ نوشته نقل مى کنیم و آن سه قول است:

۱ـ جمله امّت مصطفى صلى  الله  علیه  و آله که خداوند آنان را خلیفه امتهاى پیشین کرد.

۲ـ مراد صحابه اند که خلافت کردند بعد رسول صلى  الله  علیه  و آله ؛ زیرا خداى تعالى در عهد ابوبکر بعضى ولایت عرب بگشاد، و در عهد عمر بعضى ولایت عجم.

۳ـ قول سوم آن است که «در تفسیر اهل البیت آمد که مراد به این خلیفه صاحب الزمان است علیه السلام ، که رسول خبر داد به خروج او در آخر الزمان و او را مهدى خواند و امّت بر خروج [و قیام] او اجماع کردند».

دلیل بر صحت این قول و فساد قولهاى دیگر آن است که خداى وعده داد و وعده به چیزى دهند که نباشد. اگر مقصود ملّت و آیین رسول است (قول نخست) این نقد بوده نه وعده؛ زیرا در عهد رسول خداى تعالى مُلک و شرایع منسوخ کرد و زمین به رسول داد. دیگر آن که تمکین از دین و پذیرفتن اسلام به آن حد نبود که خداى حکایت کرد، و بدَل شدن خوف به امن هم به اندازه اى نبود که جاى گفتن باشد. و آن که گفت «مرا عبادت مى کنند و چیزى را با من شریک نمى  کنند» هم حاصل نشد؛ یعنى وعده  هایى که در آیه داده شده تحقق نیافت. پس اینها دلیل فساد قول آنان است که آیه را به خلافت صحابه حمل مى  کردند (قول دوم). امّا قول خداى تعالى «وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمْ» اگر تمکین بر دین بدان حد خواستند که امروز است و در عهد صحابه بود، و این و مانندش در عهد رسول صلى  الله  علیه  و آله بود، پس حاصل است و وعده دادن نمى  خواهد، و اگر بیش از آن خواست تمکینى کلى چنان که وعده داده: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینَ کُلِّه»تا بر تمام دینها برترى و پیروزى دهد نه آن روز بود و نه امروز است، بلکه آن روز خواهد بود که رسول علیه السلام گفت: «یَملاَءُ الأرضَ قِسطا و عَدلاً کَما مُلِئَت جَورا و ظُلما». امّا تبدیل خوف به امن «و لَیُبَدّلنّهم مِن بعدِ خَوفِهم أمنا» معلوم است که این بر عموم حاصل نیست مگر در بعضى مواضع. و اینکه گفت «مرا عبادت کنند و چیزى را شریک نسازند» پوشیده نیست که مسلمانى نسبت به کافرى اندکى است از بسیارى، و شمار کافران بر زمین بیش از مسلمانان اند.

پس آیه پذیراى آن اقوال نیست و مصداقش منطبق نمى شود مگر به خلافت و امامت مَهدى علیه السلام که رسول به او بشارت داد و امت همگى بر آن اجماع کردند، هر چند در تعیین مصداق آن اختلاف دارند. ابوالفتوح در پایان استدلال مذکور حدیثى نقل مى کند که عینا مى  آوریم:

«و رسول گفت: «لَو لَم یَبْقِ مِن الدُّنیا الاّ یومٌ واحدٌ لَطَوَّلَ اللّه  ذلکَ الیومَ حتّى یَخرُجَ رَجلٌ مِن وُلْدى. یُواطى إسمُهُ إسمى و کُنیَتُه کُنیَتى. یَملاَءُ الأرضَ قِسطا و عَدلاً کَما مُلِئَت جَورا و ظُلما»: گفت اگر از دنیا نمانَد الاّ یک روز، خداى تعالى آن روز را دراز کند تا بیاید مردى از فرزندان من. همنام من و هم  کنیت من. زمین پر از عدل و انصاف کند پس از آن که پُر جور و ظلم باشد. و این خبر مخالف و مؤالف روایت کردند و خلاف در تعیین [معین کردن مصداقش[ افتاد»(۲۹).

خوشبختانه با روایات بسیارى که از یازده امام معصوم ما رسیده و توقیعاتى که از آن حضرت صادر شده(۳۰)، شخص او هم معین شده؛ یعنى فرزند حضرت حسن بن على عسکرى علیه السلام که در نیمه شعبان سال ۲۵۵ هجرى قمرى در سامرّا از بانویى پاک نهاد به نام نرجس زاده شده است، و شرح زادنش در کتب معتبر قدیم، مانند کمال الدین و تمام النعمه، تألیف شیخ ابو جعفر محمّد بن على بن بابویه قمى ملقب به صدوق (م. ۳۸۱ق)، و پیش از آن در اصول کافى، کتابُ الحجه، تألیف محمّد بن یعقوب کلینى (م. ۳۲۹ق) آمده است، و ما با وثوق به این کتب معتبر و اطمینان به وعده  اى که خداوند داده و رسولش ابلاغ کرده، در انتظار ظهورِ پُر سرورش به سر مى  بریم، و مى  کوشیم با قلم و قدم و گفتار و رفتارِ شایسته، مقدمات آمدنش را فراهم سازیم.

پى نوشت:

۱ ـ به مناسبت نیمه شعبان ۱۴۲۶ قمرى (برابر ۲۹ شهریور ۱۳۸۴ شمسى) تحریر شد.

۲ ـ براى آگاهى از آداب ظاهرى و باطنى زیارت و فواید فرهنگى ـ اجتماعى بقاع متبرکه ائمه معصومین، و توصیه اى که در احادیث به زیارت آنان شده و پاسخ شبهات منکران زیارت و شرح درونمایه زیارتها رجوع کنید به: شوق دیدار (مباحثى پیرامون زیارت)، محمّد مهدى رکنى، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، چاپ چهارم، ۱۳۸۱.

۳ ـ ر.ک: آل عمران / ۱۶۹ «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فى سَبیلِ اللّه  اَمْوَاتًا بَلْ اَحْیَاآءٌ عِنْدَ رَ بِّهِمْ یُرْزَقُونَ».

گذشته از این، مرگ انتقال از زندگى گذراست به حیات ابدى، و این مقبول همه دینداران و خداپرستان است؛ و هر کس اگر درباره خودش تأمل کند مى یابد حقیقتى که از آن به «مَن» تعبیر مى کند ـ با وجود تغییر پیکر مادى اش ـ ثابت مانده به طورى که در پیرى همان شخص است که از کودکى اش به یاد دارد، و در علوم عقلى هم ثابت شده که «روح» نامیراست.

۴ ـ براى ملاحظه حدیث مذکور و صورتهاى گوناگون نقل آن و تواترش ر.ک: الاستاذ محمّد واعظ زاده الخراسانى، الشیخ قوام الدین الوَشنوى، حدیث الثقلین، المجمع العالَمى للتقریب بین المذاهب الاسلامیه، ۱۴۱۶ق.

۵ ـ ابوالفتوح رازى، روضُ الجِنان و رَوح الجَنان فى تفسیر القرآن، تصحیح دکتر محمّد جعفر یاحقى ـ دکتر محمّد مهدى ناصح، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، بهمن ۱۳۶۵، ۱۶/۲۳۴.

۶ ـ سیّد محمّد حسین طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، منشورات الأعلمى، بیروت، ۱۳۹۳ق / ۱۹۷۳م، ۱۷/۱۵۹.

۷ ـ مکارم شیرازى (آیه اللّه )، تفسیر نمونه، دارالکتب الإسلامیه، قم، تاریخ مقدمه خرداد ۱۳۶۴، ۱۹/۱۴۵.

۸ ـ این سه مورد عبارت است از: سوره بقره، ۲۴۸: «فِیهِ سَکِینَهٌ مِنْ رَ بِّکُمْ وَبَقِیَّهٌ مِمَّا تَرَکَ الُ مُوسى وَ الُ هَارُونَ»؛ در آن [بقیه] از آنچه خاندان موسى و خاندان هارون [در آن] بر جاى نهاده  اند. (قرآن مجید، ترجمه استاد محمّد مهدى فولادوند). «بقیه»، در آیه نامبرده یادگار نفیس بر جا مانده از خاندان موسى و هارون است (ر.ک: تفسیر نمونه، ۹/۲۷۶). مورد دوم «بقیه» در سوره هود آیه ۸۶ آمده که مورد بحث است. و دیگر سوره هود آیه ۱۱۶ و تعبیر «اولوا بقیه» است که در متن مقاله توضیح داده شد.

۹ ـ ر.ک: عبدالجلیل عیسى (شیخ کُلّیتَى اصولُ الدین و اللغه العربیه بالأزهر)، المُصحفُ المَیسَّر، دارالکتاب المصرى ـ دارالکتاب اللبنانى، الطبعهُ السابعه، ۱۴۰۷، ص ۳۰۱. براى ملاحظه نظر دیگر مفسران از شیخ طوسى و طبرسى و فیض کاشانى درباره «بقیت اللّه  / بقیه اللّه »، ر.ک: بهاءالدین خرمشاهى، قرآن کریم، با ترجمه و توضیحات، انتشارات نیلوفر، جامى، تهران، ۱۳۷۴، ذیل آیه ۸۶ سوره هود.

۱۰ ـ ابوالقاسم حسین بن محمّد المعروف بالراغب الإصفهانى، المفردات فى غَریب القرآن، تحقیق و ضبط محمّد سیّد کیلانى، المکتبه المرتضویه: حجّ.

۱۱ ـ محمّد بن یعقوب الکلینى الرازى، الأصول مِن الکافى، دارالکتب الإسلامیه، مطبعه الحیدرى، طهران، ۱/۱۶. ضمن حدیثى طولانى که حضرت موسى بن جعفر علیه السلام اهمیت و شرف «عقل» را با استشهاد به آیات قرآن بیان مى فرمایند، به هشام بن حَکَم که مخاطب و راوى خبر است مى فرمایند: «یا هشام: إنَّ للّه  علَى الناسِ حُجَّتین: حُجّهً ظاهرهً و حجهً باطنه. فأمّا الظّاهره فالرُّسُل و الأنبیاء و الأئمه و امّا الباطنه فالعقول».

۱۲ ـ همان، بابُ أنَّ الحجه لا تَقومُ للّه  على خَلقِه الاّ بإمام، ص ۱۷۷؛ و بابُ أنَّ الأرضَ لا تخلو مِن حجه، ص ۱۷۸. سومین حدیث این باب تصریح مى کند که همواره بر زمین حجت خدا باید باشد تا حلال و حرام را معرفى کند و مردم را به راه خداى تعالى بخواند.

۱۳ ـ عبدالرحیم بن عبدالکریم صفى پور، مُنتَهى الأرب فى لغهِ العرب، کتابفروشى اسلامیه ـ ابن سینا، ۱۳۷۷ق.

۱۴ ـ غیاث الدین محمّد رامپورى، غیاث اللغات، به کوشش محمّد دبیر سیاقى، کانون معرفت، تهران.

۱۵ ـ ابو جعفر محمّد بن على بن حسین بن بابویه القمّى، کمالُ الدین و تمامُ النعمه، ترجمه منصور پهلوان، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، قم، ۱۳۸۰، ۱/۷.

۱۶ ـ همان، ۱/۹.

۱۷ ـ الأصول من الکافى، بابُ الإراده مِن صفات الفعل و سائر صفات الفعل، ۱/۱۰۹، حدیث ۳.

۱۸ ـ براى ملاحظه آراى مختلف درباره چگونگى انتساب اراده و سمع و بصر به حق تعالى و شرح حدیثى در این باره از اصول کافى، ر.ک: امام خمینى (ره)، شرح چهل حدیث (اربعین حدیث)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینى، چاپ دوازدهم، ۱۳۷۶، ص ۶۱۲-۶۱۴.

۱۹ ـ ترجمه آیات از: محمّد مهدى فولادوند، قرآن مجید، تحقیق و نشر دارالقرآن الکریم، چاپ سوم، دى ماه ۱۳۷۶.

۲۰ ـ سوره الإنسان (۷۶) / ۳۰: و تا خدا نخواهد [شما [نخواهید خواست.

۲۱ ـ شیخ عباس قمى، مفاتیح الجِنان، مقصد سوم، زیارت حضرت سیّد الشهدا علیه السلام ، زیارت اول، انتشارات اسلامى، ص ۶۹۰.

۲۲ ـ قابل توجّه است که ابن منظور ـ صاحب لِسانُ العرَب ـ از اهل سنت و سعید الخورى اللبنانى که مسیحى است هر دو خبر مذکور را نقل کرده اند. این خبر نه تنها قضاوت بر حق و عادلانه حضرت على علیه السلام را پس از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى رساند، بلکه طبعا و تبَعا مقام علمى و عدالت و خلافت بلافصل آن امامِ بر حق را هم ارائه مى دهد.

۲۳ ـ لسانُ التنزیل (مؤلف ناشناخته)، به اهتمام دکتر مهدى محقق، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۶۲.

۲۴ ـ المفردات، ذیل ماده: ربّ.

۲۵ ـ المیزان، ۳/۴۶۹، به نقل از: على تاجدینى، فرهنگ جاودان المیزان، نشر مهاجر، تهران، ۱۳۸۲.

۲۶ ـ المیزان فى تفسیر القرآن، ترجمه سیّد محمّد باقر موسوى همدانى، چاپ سوم، ج ۲۱/۹۹-۱۰۷ که بحثى محققانه در تفسیر آیه ۱۱۸ و ۱۱۹ سوره هود دارد و فشرده و نتیجه اش همان است که نقل شد.

۲۷ ـ المفردات: رحم. در تفسیرها نیز این مطلب ذکر شده است.

۲۸ ـ فرهنگ جاودان المیزان: سلام.

۲۹ ـ روض الجِنان و روح الجَنان، ذیل آیه.

۳۰ ـ براى ملاحظه شمارى از توقیعات صادر شده از آن امام نهانْ زیست ر.ک: محمّد مهدى رکنى، نشانى از امام غایب، (بازنگرى و تحلیل توقیعات)، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، چاپ پنجم: ۱۳۸۱.

منبع : فصلنامه مشکوه،شماره۸۷. 

محمّد مهدى رکنى یزدى