درک و تصور کودکان از مفاهیم دینی خدا و نبوت

۱۴۰۰-۱۲-۱۴

1116 بازدید

ضرورت تربیت دینی کودک در اسلام

درک کودکان از مفاهیم دینی

در این بخش، به طور خاص به برداشت های کودکان از برخی مفاهیم دینی می پردازیم؛ زیرا اگر بخواهیم تعلیم و تربیت دینی مناسبی را برنامه ریزی کنیم، ناچاریم در دنیای کودکانه دانش آموز گام نهاده و از دید او، به دین و معارف آن بنگریم.

تصورات کودک از مفاهیم دینی، چنان خام و محدود است که معلم بدون شناخت آنها، نه تنها در تعلیم و تربیت خود موفق نخواهد بود، بلکه به جای تعدیل تدریجی آنها، به این خامی ها دامن خواهد زد. این مباحث بر پایه تحقیقات انجام شده در خارج از ایران و داخل ایران که نتایج مشابهی در برداشت، ارائه می گردد.

در این بخش، به طور دقیق تر خواهیم دید که دوره دبستان، دوره برداشت های خام و عینی از مفاهیم دینی است و سنین دوازده یا سیزده سالگی، محدوده زمانی تعیین کننده ای در پیشرفت درک مفاهیم دینی به شمار می آید و سن سیزده سالگی، همان سن تقریبی است که تفکر دینی کاملاً به صورت انتزاعی انجام می شود.

۱. مفهوم خدا

برداشت کودکان از این مفهوم با ویژگی های خود محوری و تفکر عینی آنان مطابقت دارد. علاقه طبیعی آنها این است که به موجودات مجرد با همان عینک عینی همیشگی نگاه کنند. درک خردسالان از مفهوم خدا تا حدود ۷سالگی بسیار خام، مادی و شبیه یک انسان است؛ او با صدایی شبیه ما سخن می گوید؛ در بهشتی سکونت دارد که در آسمانهاست و به صورت یک انسان به زمین آمده و به اداره امور آن می پردازد.

تعداد قابل توجهی از آنان معتقدند که خدا را می توان دید و اکثر کودکانی که این اعتقاد را ندارند، دلایل خود را دوری از خدا بیان داشته اند. از این روی، برخی ادعا می کنند اگر دوربینی داشته باشند، می توانند او را ببینند. در مجموع، گفته های آنان در این سنین، از قابل رؤیت بودن خداوند حکایت دارد.

درک کودکان از خدا در محدوده سنی ۷ تا ۹ سال، بیشتر انسانی فوق العاده است تا موجودی فوق طبیعی؛ مانند این که او را شبیه انسانی نورانی می‌پندارند و گاه او را به صورت شعله آتش توصیف می کنند. این توصیفات حاکی از ناتوانی آنان برای درک آنان از این مفهوم است. به طورکلی، بیشتر کودکان در تصور انسانی که از خدا دارند، او را با ویژگی های یک مرد تصور می کنند تا یک زن.

کودکان خدا را دوست خود می دانند، اما قدرت سحرآمیز و نیز خشمگینی او در برابر اعمال ناپسند ما، سبب می شود که ترس از خداوند در آنان وجود داشته باشد. بنابراین معلم باید مراقب باشد این ترس را تشدید نکند، بلکه چهره دوستانه و محبوبی از خداوند ترسیم کند، و از این ترس نیز باید به نحو صحیحی بهره برداری شود که در مباحث آینده به آن اشاره خواهد شد.

درک کودکان ۹ تا ۱۲ سال از مفهوم خداوند، نسبت به مقاطع پایین تر متفاوت است و می توان آن را عبور از تصویر فوق انسانی خدا به فوق طبیعی دانست و این به معنای کنار گذاشتن تفکر خام گذشته و تلاش برای گذر از این مرحله است. آنان در توصیف خداوند، بیشتر به صفات برجسته او مانند آفریننده و خالق بودن اشاره می کنند.

البته این برداشت، دلیل فهم درست آنان از این معانی نیست و هنوز تفکر آنان متأثر از عناصر عینی و محسوس است. دراین میان، تعداد کمی نیز وجود دارند که هنوز خدا را به نور، فرشته، شعله ای از آتش و از این قبیل تشبیه می کنند. در این سنین، کمتر کسی یافت می شود که به قابل رؤیت بودن خدا معترف شود.

اکثریت کودکان در طول دوره دبستان، خدا را به آسمان برده اند و دلایلی گوناگون برای آن بیان می دارند؛ گاهی به دلیل بزرگی اش و گاهی به دلیل این که وظایفش را بتواند خوب انجام دهد؛ مانند: نظارت بر بندگان، دیدن آنها و رسیدگی به کارشان و گاهی به هر دو دلیل.

البته عده قابل توجهی نیز در همه سنین بیان می دارند خدا در همه جا هست. اما این کودکان هم هنوز قادر به درک انتزاعی از «همه جا بودن» نیستند. وقتی برای این عده مکان های خاصی نام برده می شود و سؤال می شود که آیا خداوند در این مکان ها هم حاضر است، پاسخ‌ها نشان می دهد که بیشتر آنها نمی توانند مسئله وجود خدا در همه جا، با وجود او در یک جای مشخص را در کنار یکدیگر قبول کنند و در ذهن خود، آن را یک تناقض می پندارند. به این نمونه که مصاحبه با یک کودک یازده ساله است، توجه کنید:

آیا خدا احتیاج به خانه دارد؟ نه؛ چون خدا همه جا هست و در همه جا وجود دارد. آیا خدا همه جا هست یا در جاهای به خصوصی است؟ همه جا هست. یعنی اگر آدم زیر زمین هم برود، خدا هست. آیا در این خانه هم خدا هست؟ نخیر. چرا؟ چون خدا باید همه جا باشد و نمی تواند اینجا باشد.

اما در اواخر دوره دبستان، تعدادی از دانش‌آموزان، موفق به حل این تناقض می شوند و در حدود دو سال نخستین دوره راهنمایی، نوجوانان سعی می کنند مشکل تفکر کودکانه خود را با تعمق بیشتر حل کنند و پس از این دوره است که به خدا، به صورت مجرد نگاه می شود و برداشت انتزاعی حاصل می گردد.

۲. مفهوم نبوت

الف) پیامبر

درک کودکان و نوجوانان از مفهوم پیامبر، سه مرحله را پشت سر می‌گذارد: نخست تا حدود نه سالگی که تصور کودکان از پیامبر دین خود، مغشوش و پراکنده است. بالاترین تلقی کودک این است که وی فردی خوب و مفید و پارساست.

تعداد قابل توجهی از کودکان در این سنین، او را فردی معمولی می دانند و بسیاری هنوز به لباس ها و ظاهر فیزیکی اش نظر دارند که نیکوکار بودن او هم به آن ضمیمه می شود؛ مانند این که: «او لباس‌هایش رنگ دیگری بود. صدایش طور دیگری بود. او مرد خوبی بود و دوست داشت به مردم کمک کند». پیامبر در نظر آنان از سایر مردم، مهربان تر، مقیدتر به مسائل عبادی و خوش اخلاق تر مجسم می گردد.

از نه تا سیزده سالگی، پیامبر با مردم متفاوت و حتی بی همانند تصور می شود؛ زیرا او از قدرت معجزه برخوردار است. مانند این بیان کودکی که: «او تنها مردی بود که می توانست معجزه کند». در این سنین، برخی کودکان تلاش می کنند تا موقعیت ویژه او را در سایر زمینه‌ها تشخیص دهند؛ مانند این که: «خدا همیشه به او کمک می کند و معلومات بیشتری به او می دهد».

از سیزده سالگی به بعد، مرحله‌ای آغاز می شود که در آن به پیامبر هم بر اساس رسالتش برای عالم و هم ارتباط مخصوصش با خدا، با وضوح بیشتری نظر می شود. مانند این که «او می تواند معجزه انجام دهد. انسان مخصوصی بود که فرستاده شد تا درباره خدا تبلیغ کند.

هدف از رسالت او این است که درستی و محبت را بیاورد و به مردم راه را نشان دهد». اغلب کودکان در این سنین، نجات بخش بودن پیامبر را در برداشت‌های خود منعکس می کنند. به طور خلاصه، برداشت آنان از پیامبر، به صورت انسانی خوب آغاز می شود و سپس به عنوان معجزه‌گر و آن گاه یک منجی ادامه می یابد.

تصور آنان از کودکی پیامبر، بسیار متنوع و متفاوت است؛ به طوری که نمی توان به سادگی آنها را دسته‌بندی کرد. تنها می توان اشاره کرد که تا سنین حدود هشت سالگی این تصور نامناسب، جزئی و متمرکز بر جنبه‌های فیزیکی است. خردسالان مایل‌اند به توجیهاتی مانند این که «خدا به او بیشتر توجه داشت» روی آورند؛ بدون این که معنای آن را دریابند. تفاوت کودکی پیامبر با سایر کودکان در لباس ها، اسم و ظاهر جذاب او معطوف می شود.

پس از هشت سالگی، آنان به کودکی او به چشم یک دوران معمولی می نگرند، و به مثابه الگویی کودکانه که هیچ گاه مرتکب کار ناپسندی نمی گردد، مطرح می شود.

به تدریج در سال های آخر دبستان و آغاز راهنمایی، این تصور، تعدیل بیشتری پیدا می کند و اگر تفاوت هایی با سایر کودکان داشته است، شاید به سبب زهد و علاقه اش به مسائل مذهبی بوده است. پس از سیزده سالگی، بر ذکاوت و هوش او تکیه بیشتری می شود؛ در عین حال که عادی بودن کودکی وی را باور دارند.

ب) عصمت

بیشتر کودکان و در سنین بالاتر، همه آنها، معتقدند که پیامبر از هر گونه خطا و گناهی مصون است. تا حدود سال های نخست دبستان، این تصور وجود دارد که به ندرت امکان ارتکاب اشتباه برای پیامبر می‌رود و دلیل عمده آنها بر «تربیت خود او در کودکی» یا «ترس او از مجازات الهی» متمرکز است. آنها به طور کلی بزرگسالان را به دور از بدی‌ها و اشتباه‌ها می دانند و پیامبر هم از این امر، مستثنا نیست.

این برداشت‌ها به تدریج در اواخر دوره دبستان و اوایل دوره راهنمایی واقعی تر می شوند. شخص پیامبر، اغلب برای آنان معصوم و دور از دسترس است؛ زیرا خداوند به او فرمان داده است که از شیطان روگردان باشد و پیامبر نیز فرمانبردار امر الهی است. آنها عصمت پیامبر را با مسئله رسالت او مرتبط می سازند؛ مانند این که: «او چون پیامبر است، باید الگوی خوبی برای دیگران باشد و اگر کار بد می‌کرد، مردم به او ایمان نمی‌آوردند».

عده کمی هم او را جایزالخطا می پندارند؛ اما این خطاها را از تأثیرات بد به دور می دانند. پس از این سنین نیز پیامبر در نظر آنان از ویژگی عصمت برخوردار است و خداوند با نفوذ و تأثیر معنوی خود از او در برابر دسیسه‌های شیطانی حمایت می کند.

تعدادی از کودکان در همه سنین، عصمت پیامبر را در دوران کودکی اش منتفی می دانند و احتمال بروز خطا و اشتباه را جایز می شمارند و آن را مقتضای طبیعی دوران کودکی دانسته و چون قصد او قصد بدی نبوده است، نقطه ضعفی هم به شمار نمی آید. به تدریج که پیامبر بزرگ می شود، می آموزد که چه چیز خوب، و چه چیز بد است و در نتیجه رفتارش پسندیده می شود.

از نظر نوجوانان نیز این خطاها نقطه ضعفی محسوب نمی شود؛ زیرا این مقتضای طبیعی همه کودکان است و پیامبر هم چون بشر است، باید دوران کودکی او را مانند سایرین دانست. البته نباید از تأثیر آموزش ها دراین زمینه غافل ماند؛ چرا که نحوه تعلیم و تربیت، این تصورات را تحت تأثیر قرار می دهد.

ج) وحی

تا حدود ده سالگی، درک کودکان از مفهوم وحی، کاملاً متأثر از ویژگی های دوره پیش عملیاتی عملیات عینی است. وحی را صحبت انسانی با انسان دیگر که با صدایی معمولی انجام می شود، می دانند و اگر پیامبر از نعمت شنوایی محروم باشد، این ارتباط نیز از میان خواهد رفت؛ مگر آن که خدا گوش او را شنوا سازد و یا این پیام از طریق مادی و فیزیکی دیگری منتقل گردد. اغلب آنها معتقدند اگر سایر انسان ها هم به هنگام وحی نزد پیامبر حضور داشته باشند، پیام را خواهند شنید.

سپس تا حدود سن ۱۲سالگی، کودکان می‌کوشند این ارتباط را به گونه ای غیرفیزیکی توجیه و از کلماتی مانند ارتباط با روح که معنای واقعی آن را نمی دانند، استفاده می کنند؛ اما به خوبی می توان تشخیص داد که هنوز از توجیهات مادی و عینی که متأثر از ویژگی های تفکر عینی است، رهایی نیافته اند و نمی توانند دلیل مناسبی برای محروم ماندن سایر مردم از دریافت پیام الهی بیان کنند و توجیهاتی مانند «خداوند قدرت شنیدن را از آنها می‌گرفت» یا «صدا در ذهن پیامبر بود» و یا «ارتباط مخصوصی است که فقط پیامبران می فهمند» را بیان می دارند.

همچنین در پاسخ به این سؤال که اگر پیامبر از نعمت شنوایی بی بهره باشد، آیا پیام الهی را می شنود، همچنان تعدادی پاسخ منفی داده و تعداد کمی بیان می دارند که «خدا توان شنیدن را به او می‌داد»، که نشان از توجیهات عینی و مادی آنها دارد.

در مجموع، می توان نتیجه گرفت که کودکان دبستانی آموخته اند پیامبران افراد خاصی هستند و با خدا در ارتباط اند؛ اما تحت تأثیر تفکر عینی خود به توجیهات فیزیکی و مادی توسل می‌جویند.

د) معجزه

کودکان در تمام سنین تصدیق می کنند که پیامبران، قادر هستند این معجزات را با نیروی فو ق العاده ای انجام دهند و وقوع آنها را در تاریخ باور دارند و محدودیتی برای قدرت الهی در انجام معجزاتی از این قبیل قایل نیستند.

پژوهش‌ها نشان می دهد در دوره‌ای از رشد ذهنی که به طور عمده شامل سال های پیش از دبستان و سال های نخستین دبستان می‌باشد، کودکان برداشت صحیحی از معجزات ندارند، از این رو، استدلال هایشان بیشتر صورتی افسانه ای دارد و در نظر آنان، معجزات بدون وجود یک ارتباط منطقی حادث شده‌اند. نیروی جادویی و افسانه‌ای به نام خدا در کار جهان است، و قوانین طبیعت ناشی از تبعیت از این نیروست. مانند این توجیه کودک هفت ساله از تبدیل عصای موسی (علیه السلام) به مار: «چوبش افتاد، بعد خدا فوتش کرد و مار شد».

این نوع توجیهات که تا حدود ده سالگی نیز دیده می شود، نشانگر این برداشت افسانه‌ای از معجزات و نفس جادویی خداوند در آنها می‌باشد و از یکسان بودن معنای معجزه و شعبده نزد آنان حکایت دارد. آنها با همان محدودیت های انسان انگاری خداوند، معتقدند که او باید برای نیل به مقاصدش از راه های فیزیکی دخالت کند؛ برای نمونه، با دستان خود، رود نیل را شکافته است.

آن گاه که کودکان معنای علیت را می‌فهمند، درست تر از قبل، روابط منطقی را به کار می برند و از آنجا که وقایع مربوط به معجزات با منطق عینی آنها سازگار نیست، به گونه ای دیگر آنها را توجیه می کنند. برای مثال، می گویند: «حضرت موسی (علیه السلام) خیال می‌کرد عصایش مار شده!»؛ زیرا آنها در عالم عینی خود آگاه هستند که مار همواره از تخم به وجود می آید نه از عصا و نمی توانند توجیه درستی از آن ارائه دهند. از این روی، گاهی ناتوانی خود را در درک آنها ابراز می کنند.

با گام نهادن کودک در مرحله تفکر انتزاعی، پاسخ‌ها شکل نوینی می یابند و بر اثر پیدایش درک منطقی، او عموماً معجزات را این گونه توجیه می کند که خداوند می تواند هر کاری را انجام دهد.

تا حدود چهارده سالگی همچنان دخالت مستقیم خداوند در رخداد معجزه وجود دارد؛ اما نه به گونه ای که پیش از این تصور می‌شد، بلکه او به همان عوامل طبیعی دستور می دهد تا این معجزات را انجام دهند؛ مانند این که در توجیه شکافته شدن رود نیل بیان داشته اند: «این قدرت خدا بوده، او به دریا گفت دو قسمت شود». وقتی سؤال شد مگر دریا گوش دارد؟ پاسخ این بود که دریا گوش ندارد، ولی خدا هر چه بخواهد آنها انجام می دهند.

به تدریج پس از چهارده سالگی این اعتقاد در او پیدا می شود که خداوند، خود در این گونه امور و تغییر در طبیعت دخالت نمی کند، بلکه قدرت فوق‌العاده‌ای به پیامبر می دهد تا در طبیعت تصرف کند یا این که نیروهای طبیعی دیگری را واسطه تأثیر در طبیعت قرار می دهد.

منابع

قرآن کریم، ترجمه ناصر مکارم شیرازی، قم، مدرسه امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)، چ ۱، ۱۳۷۸.
نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام.
احمدی، سیداحمد، اصول و روش های تربیت در اسلام، اصفهان، دانشگاه اصفهان، چ ۳، ۱۳۸۴.
امینی، ابراهیم، تربیت، قم، بوستان کتاب، چ ۲، ۱۳۸۵.
انصاریان، حسین، دیار عاشقان، تفسیر صحیفه سجادیه حضرت زین العابدین (علیه السلام)، تهران، پیام آزادی، ج۵، چ۱،۱۳۷۲.
همو، نظام خانواده در اسلام، تهران، ام ابیها، چ۱، ۱۳۷۵.
ایمانی، محسن، کلاس اولی ها، تهران، انجمن اولیا و مربیان، چ ۵، ۱۳۸۶.
باهنر، ناصر، آموزش مفاهیم دینی همگام با روانشناسی رشد، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، چ ۹،
خوانساری، محمد، شرح غررالحکم و دررالکلم آمدی، ج۶، ص۳۵۳،.
خوانساری، محمد، شرح غررالحکم و دررالکلم آمدی، ج۶، ص۳۵۳،.
خوانساری، محمد، شرح غررالحکم و دررالکلم آمدی، ج۶، ص۳۵۳،.
نهج ‏البلاغه، قصارالحکم، شماره ۳۵۴ و عبدالمجید معادیخواه، فرهنگ آفتاب، ج۷،ص۳۹۰۲.
نهج ‏البلاغه، نامه۳۱، با استفاده از ترجمه نهج ‏البلاغه اثر دکتر سید جعفر شهیدی، ص۲۹۷.
مجلسی،محمد باقر، بحارالانوار، ج۱۰۴، ص۹۸.
رسولی محلاتی، هاشم، وصایاء الرسول و الائمه (علیهم‏ السلام) با ترحمه فارسی، ص۱۸۴.
محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج۱،ص۷۵ به نقل از تنبیه ‏الخواطر و نزهه‏ الناظر، ص۳۹۰.
مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۹۱، ص۳۸۴ و مستدرک الوسائل، ج۲، ص۲۳۲

منبع: سایت سازمان تبلیغات اسلامی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *