اشعار آیت الله صافی گلپایگانی درباره حضرت فاطمه زهرا (س) بخش سوم

اشعار آیت الله صافی گلپایگانی درباره حضرت فاطمه زهرا (س) بخش سوم

۱۴۰۳-۰۹-۱۳

5 بازدید

مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ علی صافی گلپایگانی (ره) مجموعه اشعار زیبایی را در مورد حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) سروده اند که بخش اول و بخش دوم آن تقدیم شما گردید. اکنون بخش سوم این مجموعه به عموم شیعیان و دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) تقدیم می گردد:

گهر ریزان

این چه شوری است در زمین و زمان      که نموده است شاد پیر و جوان

زنگ غم را زدوده است ز دل      بار اندوه برده است از جان

آن چنان کرده خاطر آسوده      که شده طبع من گهر ریزان

به از این روز و حبذازین شب      که خود آراسته دوباره جهان

منبسط کرده است رحمت حق      همه جا رفته از کران به کران

هر چه بینم بود سرور و نشاط      هر که بینم لبش بود خندان

ابر بنموده پر ز لؤلؤ تر      دامن دشت و صحنه بستان

باد دارد ز راه می آید      با چه با دامنی عبیر افشان

از چمن غنچه سر بر آورده      خنده را در لبش کند پنهان

بلبل از وصل او زند چهچه      که گل خود گرفته در دامان

جن و انس و ملک به عیش و سرور       گشته باز این جهان پیر جوان

گویی این خاکدان شد است بهشت      این زمین گشته روضه رضوان

چه خبر شد که دسته دسته ملک      گشته سوی زمین به شوق روان

چه خبر شد که جبرئیل امین      آمد و رفت میکند اینسان

چه خبر شد که از پی تبریک       انبیا آمدند با دل و جان

چه خبر شد که مکه روشن شد      شده زان روشنی جهان تابان

چه خبر شد که مصطفی شاد است       زانچه بر او خدا نمود احسان

چه خبر شد کزان خدیجه رواست      که کند فخر بر همه اقران

چه خبر شد که حضرت مریم      بهر یاریش پانهاده میان

همه اینها ز مقدم زهراست      که شرف یافت عالم امکان

دختری داده حق به پیغمبر      که بود برتر از تمام زنان

به رسولش عطا نمود امروز      کوثری را که گفته در قرآن

باقی از نسل او و شوهر اوست      شوکت دین و قوت ایمان

یازده تن امام می باشند      همه از نسل طیب ایشان

آخرین حجه خدا مهدى      هست فرزندشان امام زمان

فاطمه بضعه نبی که خدا       بهر او خلق کرده کون و مکان

همسر قطب اولیا حیدر      که پس از مصطفی است کهف امان

دست او بوسه زد رسول کریم      در برش میگرفت همچون جان

آنکه پاکیزه بد ز رجس و گناه      هست قرآن به صدق این برهان

هر که دارد ولای او دارد      در قیامت بهشت جاویدان

هر که زهرا بود از او بیزار       بی سخن جای او بود نیران

با ولایش (علی صافی) را

هست امید رحمت از یزدان[۱]

شعاع نور

در حرم امروز طالع گشت مهر انوری

کز طفیل حضرتش تابیده مهر خاوری

اختری اندر سماء مکرمت تابیده است

کز شعاع نور او روشن بود هر اختری

گوهری از بحر عفت جلوه گر گردیده است

آمد و رونق شکست از گوهر و از گوهری

من چگویم تا کند حق روی آن نادان سیاه

کز خباثت گفت با پیغمبر ما، ابتری

کرد باطل گفته او را خداوند جلیل

حضرت زهرا عطا فرمود و دادش کوثری

در بر او پست باشد هر چه هست از ماسوی

چه ملک باشد چه آدم باشد و جن و پری

او کجا و آفتاب و اختر و گوهر کجا

چون توان تشبیه کرد او را به چیز دیگری

در مقامش بس که نبود جز امیرالمؤمنین

در میان مردها لایق برای همسری

شد شفیع آدم و حوا اگر چه در نسب

دارد آن شأن ابوت وین مقام مادری

دیده مامش خدیجه همچو بابش روشن است

چون نصیبش شد ز لطف حق چو زهرا دختری

دختری کو از علو مرتبت اندر جهان

نامد و ناید دگر اندر زنان زو برتری

نی زنان تنها که مردان را به او هست افتخار

بلکه پیغمبر ندارد بهتر از او مفخری

بین بر اولادش که هر یک پیشوایند و امام

نسبت خود را بدو دانند فخری و فری

آنکه پیغمبر به او ام ابیها گفته است

کی تواند کس بگیرد شأن او را سرسری

آنکه بر دست شریفش بوسه می زد مصطفی

کی توانم من بگویم مدح او یا دیگری

آنکه او را هست فرزندی حسن والا مقام

یا حسینی کو زدین بنمود آنسان یاوری

آنکه دارد زینب و کلثوم کاندر آن قیام

با برادر هم عنان بودند در دین پروری

حضرت حجت که امروز از طفیل حضرتش

هست باقی هر چه بینی از ثریا تا ثری

نور چشم ارجمند حضرت صدیقه است

به از آن بستان که دارد این چنین بار و بری

بود بر آینده و بر ما مضى واقف جو حال

چون خدا از علم خود بگشوده بر رویش دری

آنکه در مسجد نمود اندر حضور خاص و عام

هم دفاع از حق خویش و هم ز حق رهبری

هم مسلم کرد که راه خدا راه علی است

هم مبرهن کرد که خصمش بود از حق بری

کس ندیده یک زنی با آن مقام ارجمند

دیده باشد آن ستم ها از گروه کافری

باز آید با دل افسرده و حال نزار

با بیان منطقی انسان کند افشاگری

گفت آن حالی که نه زن مرد را بیند نه مرد

بیند او را از برایش نیست حال بهتری

کاش زنها راه او را می نمودند اختیار

معبری بهر سعادت نیست به ز این معبری

جان به قربانش که باشد اسوه بهر مرد و زن

راه او را گیر سالک کهتری یا مهتری

ای (علی صافی گلپایگانی) افتخار

کن که عمری با ولای حضرتش سر می بری[۲]

بحر بیکران

من خواستم ز طبع روان تا کنم زبان

شیرین به مدح فاطمه بانوی بانوان

یاری کند مرا که بیارم به مدح او

عقد گهر به محفل یاران و دوستان

لب را بدان معطر و یادی از او کنم

از او مدد بگیرم و از فیض او توان

اندر جواب گفت به من با زبانحال

ما را کجا و راه بدان جا و آن مکان

دست تو کی به اوج جلالش توان رسید

از قطره کمتری بر آن بحر بیکران

زین حال ناامید نگشتم من و رسید

از حضرتش توجه و این است ارمغان

هم کوچک و حقیرم و هم ذره ای فقیر

وین خانواده را نبود مثل و هم عنان

ره کس نبرده است به جاه و جلالشان

غیر از خدا که خلق زمین کرد و آسمان

اما به این حقارت و ناقابلی مرا

باشد سر خلوص باین عرش آستان

سرتا به آستانه ایشان نموده ام

هم امن شد نصیب من اینجا و هم امان

روز ولادت گل گلزار مصطفی است

از بهر افتخار کنم مدح او بیان

فضلی است بهر من که بگویم از فضل او

با مدح او ز خویش کمالی کنم عیان

صالح نمی شود عملی بی ولایشان

ناجح کسی بود که از این ره شده روان

لب تر کنم به مدحت زهرا به آن امید

تا با شفاعتش ببرم حظ جاودان

بر او درود باد که بر او خدای او

بنموده افتخار به خیل فرشتگان

قدرش برو به سوره کوثر نما نظر

در هل اتی و آیه تطهیر رو بخوان

این فخر بس که بوسه زند دست او پدر

یا در بغل رسول خدا گیردش چو جان

یک زن که هست سیده و سرور زنان

مردی به جز علی نبدش مثل و هم عنان

ای فاطمه که ام ابیها تو را پدر

خواند و بس است بهر تو این نام و این نشان

سیمای دین به رحلت باب گرامیت

آنگونه شد مشوّه و دید آن همه زیان

لات و عزی به حیله گرفتند ملک دین

حق على وحق تو بردند از میان

امیدها بود و به مهین یادگار تو

کاید برون ز پرده و عدلش شود عیان

ما را از این مذلت و خواری دهد نجات

آید (علی) بهار وصال از پی خزان

اشعار فوق به صنعت موشح سروده شده است که اگر از اول هر بیت حرفی را برگزینیم جمله (میلاد زهرا سر فصل بقای اسلام) به دست می آید.

نسیم صبحدم

اگر بینی جهان زیبا      زمین از کوه و از صحرا

ز سبزه قامتش خضرا      حرم پرنور سر تا پا

بود از مولد زهرا

جهاندار جهان گستر      بسیط خاک را یکسر

ز کوه و دشت و بحر و بر      نموده خلعت اندر بر

سراسر خرم و رعنا

میان باغ بین بلبل      زند چهچه کنار گل

ز یکسو سوسن و سنبل      ز یک سو قمری از کاکل

گرفته افسری والا

ببین کبک دری از سر      گرفت آواز جان پرور

گرفته کوه زیر پر      به زیر و بم بود اندر

نموده کوه پر آوا

شده از نم نم باران      زمین پر گوهر غلطان

چو آرد جانب بستان      جلا یابد گلستان زان

بریزد لؤلؤ لالا

نسیم صبحدم کاینسان      عبیر افشان عبیر افشان

روان در دشت و در بستان      نشاط آرد به تن چون جان

کند بیرون غم از دل ها

اگر روشن شده عالم      بود دلها همه خرم

ملائک چون بنی آدم      به شادی جملگی با هم

زمین تا عالم بالا

اگر این ملک امکانی      ببینی گشته نورانی

دمادم فیض یزدانی      رسد بر عالی و دانی

به چشم دل بود پیدا

حرم کز فیض پیغمبر      گرفته نور سرتاسر

کنون از بهجت دیگر      منور بود و شد انور

دو نور و منشأش یکجا

همه از مولد زهراست      که عالم این چنین زیباست

به شادی نی زمین تنهاست      فرح در عالم بالاست

همه پر شور و پر غوغا

خداوند جهان گستر      چنین روزی به پیغمبر

عطا فرموده این دختر      که او را خوانده اش کوثر

که دین ماند از او بر پا

عزیز مصطفی زهراست      علی را همسری والاست

عزیز خالق یکتاست      که پاک از رجس و پستی هاست

هم او اسمی است از اسما

پدر ام أبش خواند      به مدحش چون سخن راند

جلالش را چو میداند      بدین گونه بفهماند

که بشناسند قدرش را

بود صدیقه اطهر      به زنهای جهان سرور

بود بالاتر و برتر       به مرد و زن بود مفخر

چه بر ادنی چه بر اعلا

ز علم آن مهین دختر      بگویم آنچه آن سرور

بیان فرمود با شوهر      که واقف بود و مستحضر

چو امروز از دی و فردا

مباهات خدا بنگر      به این فرزند پیغمبر

ملک را گفت رو آور      که در طاعت نهاده سر

حضور خالق یکتا

نبی را یادگار است او      علی را همقطار است او

بشر را افتخار است او      زنان را اعتبار است او

بود او عصمت کبری

اگر زن حضرت زهراست      زنی مثلش نه در زنهاست

که از مردان هم او بالاست     که هم شانش فقط مولاست

کز این دو دین شده احیا

پیمبر تا به دنیا بود      عزیز آن سرو رعنا بود

گرامی نزد بابا بود      ثنایش بر زبانها بود

چه از پیر و چه از برنا

ز دنیا رفت پیغمبر      پدر چون رفت آن دختر

میان عده ای کافر      ستمکار و جفا گستر

بمانده بیکس و تنها

نگویم من چه پیش آمد      به جای نوش نیش آمد

به زهرای پریش آمد      که از اندازه بیش آمد

نباشد جای شرح اینجا

در آن نطقی که انشا کرد      برای خلق افشا کرد

که خصم شوم رسوا کرد      حقیقت را چنان وا کرد

که حق با اوست نی اعدا

بنازم من به این دختر      که با این حال رنج آور

نه یاری داشت نی یاور      به دست ظلم بداندر

که حق را گفت بی پروا

بنازم من به این سرور      که با نطقش در آن محضر

چنان گردید روشنگر      به جان خصم زد آذر

که مانده دین حق بر پا

چه گویم در ثنای او      که مداند خدای او

(علی) دارد ولای او      طلب دارد عطای او

چه امروز و چه در فردا

رحمت یزدان

خدا در همچو روزی بر پیمبر

گشود از راه رحمت باب دیگر

به آن حضرت عطا فرمود دختر

که خواندش در کتاب خویش کوثر

عزیز مصطفی زهرای اطهر

پیمبر را خدایش دختری داد

کز او در نسل او بار و بری داد

که آنان را علو و برتری داد

هم آنان را مقام و سروری داد

کز آنها دین بماند تا به محشر

همان کو پیشوای بانوان بود

همان کو برتر از خیل زنان بود

همان کو نزد احمد هم چون جان بود

همان کو یادگارش در جهان بود

امیر المؤمنین را بود همسر

پیمبر دست او را بوسه میداد

برای شادی او بود دلشاد

غمش مغموم کرد آن فخر امجاد

نموده حضرتش از این سخن یاد

که از حزنش شود محزون پیمبر

چه گویم من از این بانوی یکتا

که علمش داشت وسعت تا به آنجا

که از دیروز و از امروز و فردا

به جمله بود او آگاه و دانا

که از آن با خبر بنمود شوهر

اگر خواهی مقامش را بدانی

تو را گویم ز علم او نشانی

از آن خطبه که با آن ناتوانی

نمود انشاء بر عالی و دانی

بگیر از بحر علمش نقد گوهر

نبودی گر امیرالمؤمنینی

نبد از بهر زهرا هم قرینی

که بلبل را سزد گل همنشینی

نه آن را هست به زین جاگزینی

نه این را هست از آن یار بهتر

دو فرزند پسر آورد ز زهرا

که فخرند از برای مام و بابا

حسن بود و حسین، کاین هر دو دین را

به صلح و جنگ خود کردند احیا

که دین حق رها گردید از شر

حسن با صلح خود بنمود رسوا

چه پورهند و چه سفیانیان را

نمود از نسلشان راحت جهان را

ببرد از جملگی نام و نشان را

ولى آل علی گشتند محور

حسین با آن قیام و جانفشانی

که اندر کربلا کرده است و دانی

دوباره داد دین را زندگانی

یزید و آل سفیان کرد فانی

درخت دین ز خونش شد تناور

دو دختر تربیت فرمود این مام

که نادیده چو آنان چشم ایام

یکی کلثوم و دیگر زینبش نام

علم گشتند در خدمت به اسلام

حماسه آفرین هر یک چـو مـادر

خلاصه گر ز حق نام و نشان است

ز دین اسمی و رسمی در میان است

نبی را منزلت در هر زمان است

ز زهرا و امیر مؤمنان است

که دین مانده است و ماند تا به آخر

تمام یازده نور گرامی

که دین را بوده و هستند حامی

امام و پیشوای ما تمامی

که مارا کرده هر یک رهنمایی

همه هستند نسل آن دو سرور

کنون هم شکر حق فرزند ایشان

امام و زو است باقی دین و ایمان

وگر در پرده غیب است پنهان

رسد فیضش به ما چون شمس تابان

به زیر ابر هم بر خشک و هم تر

(علی صافی گلپایگانی)

به عشقت مفتخر بوده است دانی

کنون با لطف خود از مهربانی

حمایت کن ز من چون می توانی

به لطف خود از این مسکین مضطر

رهایی

دلم امروز دارد شور دیگر

چو اهل حال در شادی است اندر

به سوی عالمی دیگر زند پر

از این زندان غم بیرون کند سر

رها گردد ز بند نفس و شیطان

بیند عالمی را با طراوت

ببیند آمده صبح سعادت

دری دیگر ببیند از عنایت

گشوده حق به ما با دست قدرت

که این ره را نبندد دور دوران

نه تنها در زمین لطفش عیان است

که شورش در زمین و آسمان است

کشیده از مکان تا لامکان است

که آدم در شگفتی اندر آن است

ملک هم مانده در این وضع حیران

فتاده اتفاقی در زمانه

که این شور و شعف شد زان نشانه

مگر فیضی رسیده جاودانه

نمی دانم خبرداری تو یا نه

گشا چشم دل و بین فیض یزدان

خدا پیغمبر خاتم فرستاد

به دستش دین و آئین قوی داد

که تا حشر است کافی بهر ارشاد

به دستش کرد دین تازه بنیاد

که دین آخرین باشد در ادیان

بماند تا که این دین تا قیامت

خداوند از پی اتمام حجت

نبوت حفظ کرده با ولایت

علی با فاطمه کرده است خلقت

نمود ابقاء دین خود به ایشان

نهال دین نبی کرد آبیاری

پس از او این دو تن کردند یاری

که هم خود هر دو کرده پایداری

سپس اولادشان با هوشیاری

بود شاداب از آنان نخل ایمان

کنون دانی که این شور و شعف چیست

که با او و علی اسلام باقی است

اگر زهرا نباشد دین به پا نیست

اگر در سایه دین می توان زیست

از اینان باشد و از بود اینان

اگر گویم که عالم گشته زیبا

اگر گویم منوّر گشته دنیا

اگر گویم که شوری گشته بر پا

بود از مولد مسعود زهرا

که دین از او به پا ماندست اینسان

اگر نقل است در شأن پیمبر

که خلق از بهر او او بهر حیدر

هم این دو بهر زهرای مطهر

خدا بنموده خلق خلق یکسر

بیان کردم تأمل کن تو در آن

خدا که خلق کرده ماسوی را

برای معرفت آورده ما را

فرستاد تمام انبیا را

رسالت هم چو داده مصطفی را

هم او کامل نماید راه عرفان

نبد در خاندان این پیمبر

اگر صدیقه کبری و حیدر

نبد آن یازده نور مطهر

که اینک هست باقی فیض آخر

نبد نامی ز خلاق جهانبان

دلم امروز زین رو شادمان است

چو روز مولد جان جهان است

طفیل او زمین و آسمان است

زنی کو برتر از کل زنان است

بود او افتخار خیل نسوان

عزیز مصطفی زهرای اطهر

مراو را همسری مانند حیدر

خدا او را به قرآن خواند کوثر

هم او در بحر عصمت هست گوهر

ز نور او منوّر در تابان

کسی که دست او بوسیده بابا

هم او را خوانده است ام ابیها

چو جان خویشتن خوانداست او را

که هر کس کو بدارد دوست زهرا

پیمبر دوستش شد از دل و جان

چنان او در مقام علم بالاست

که پیش حضرتش هر چیز پیداست

چه دیروز و چه امروز و چه فرد است

بدان واقف به اذن حق تعالی است

بود آگاه از پیدا و پنهان

چو مسکین کرد رو در وقت افطار

یتیمی روز دیگر کرد این کار

اسیری روز سوم شد به آن دار

که زهرا داد افطاری به هر بار

گرسنه برد سر با شوی و طفلان

پی تقدیر و پاداشی ز کارش

رسید افطاری از پروردگارش

که این کافی است بهر افتخارش

به از این خانه و این خانه دارش

خدا دادش چنین پاداش احسان

اگر زن اوست، پس زن های عالم

از او باید همه باشند ملهم

زحوا هر که باشد تا به مریم

از آنها هست بالاتر مسلم

ز مادر نیز پیشی جسته است آن

بود در عفت او بی مثل و همتا

زنی کو مثل او در علم و تقوی

به محراب عبادت کرد چون جا

ز بس غرق توجه بود زهرا

به او باشد مباهی حی سبحان

(علی صافی گلپایگانی)

اگر چه نیست او را آن تــوانــی

که گوید مدح آن سر نهانی

از آن گفتم که خلاق جهانی

مرا بخشد که هستم غرق عصیان

پی نوشت ها

[۱] . تاریخ : ۱۲ جمادی الثانی ۱۴۰۹

[۲] . تاریخ : جمادی الثانی ۱۴۱۳

منبع: صافی گلپایگانی، علی؛ راز دل؛ ص ۳۷۱-۳۹۲ قم؛ انتشارات ابتکار دانش؛ چاپ اول؛ ۱۳۸۵ ش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *