مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ علی صافی گلپایگانی (ره) مجموعه اشعار زیبایی را در مورد امام مهدی (عج) سروده اند که بخش اول، بخش دوم ، بخش سوم ، بخش چهارم ، بخش پنجم ، بخش ششم ، بخش هفتم و بخش هشتم این مجموعه به شما تقدیم شد. اکنون بخش نهم این مجموعه به عموم شیعیان و دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) تقدیم می گردد:
دلبر یگانه
به راه عشق تو با صدق چون روانه شدم
اسیر عشق تو ای دوست خالصانه شدم
به دلبری چو تو از دلبران یگانه شدی
که من به عشق تو هم عاشقی یگانه شدم
کشید جذبه عشق توام که بهر تو من
جدا ز هر که به جز تو است بی بهانه شدم
بدین مقام که اینسان نصیب میگردد
ز سوز سینه و با ناله شبانه شدم
ز عشق تو به چنان معرفت رسیدم من
جدا ز جهل و ز افکار عامیانه شدم
هزار شکر که از بند تن شدم آزاد
دلی منور از این نور بیکرانه شدم
(علی) به حبّ تو جسته است آنچه می خواهد
رها دگر ز غم و رنج این زمانه شدم[۱]
سرمایه سعادت
جز ناله در شب هجر کاری دگر ندارم
جز اشک و آه همدم، من تا سحر ندارم
دانم خبر تو داری از حال خسته من
افسوس من عزیزم از تو خبر ندارم
من روز و شب نشستم، تا کی ز در در آئی
چون من دگر به چیزی جز این نظر ندارم
چندان هوای عشقت افتاده بر سر من
کز دیگران نه تنها از خود خبر ندارم
گر رو به من نمائی جان میدهم به راهت
با معذرت که جز این، من ما حضر ندارم
سرمایه سعادت عشق تو باشد و بس
سرمایه ای به از این، من زیر سر ندارم
دارد (علی) اگر رنج باشد از اینکه در دست
زین مایه سعادت، من بیشتر ندارم[۲]
رخ تابنده
به عهدم ثابت و پاینده هستم
به بالینم بیا تازنده هستم
نظر دارد به سوی بنده مولا
تو مولا هستی و من بنده هستم
رسد لطف تو بر من گاه و بی گاه
از این لطف وکرم شرمنده هستم
ولی با این همه من آرزومند
به دیدار رخ تابنده هستم
کنون بی تاب در شام فراقت
مثال طایر سر کنده هستیم
ندارد عمر ارزش بی حضورت
به شوق دولت ارزنده هستم
«علی» را کن به یک لبخنده ای شاد
که من مشتاق آن لبخنده هستم
فریاد رس
دلم خواهد که رویت را ببینم نشینم با تو من هر جا نشینم
دلم خواهد به کویت راه یابم بسایم روی خاک آن جبینم
دلم خواهد که با یک گوشه چشم بری بر آسمانم از زمینم
چو اندر ما سوی نبود قرینت شدم دلداده ات ای بی قرینم
به فریادم برس کز هجر رویت تو میدانی که من زار و حزینم
ره عشق تو را من راست رفتم چه غم دیگر بود از آن وانیم
(علی) صافی گلپایگانی
تو را خواهد بود این رسم و دینم[۳]
بار فراق
پشتم از بار فراقت گشته خم
همدم روز و شب من گشته غم
می کشم این بار با نیروی صبر
گر چه سنگین است و نبود بارکم
بر رضایت هر چه باشد راضیم
هرچه میخواهی چه شادی چه الم
من مطیعم لیک دارم انتظار
گوشه چشمی به من واکن تو هم
ابر رحمت بر من مسکین به بار
تشنه گان سیراب فرما از کرم
جز تو چون ما را نمی باشد کسی
در گرفتاری بتو رو آورم
یوسف زهرا خریدارت (علی) است
گرچه او را نیست دنیا رو درم[۴]
فیض دمادم
رسیده ماه شعبان المعظم
که دارد حق در آن فیض دمادم
خدا تکریم فرموده است این ماه
تو خود را کن به تکریمش مکرم
در رحمت گشوده حق تعالی
بگیر این ره که بی پیچ است و بی خم
موالیدی در این ماه عزیز است
کز آنها قدر این مه گشته اعظم
امام سوم ما روز سوم
نمود از مولدش پر نور عالم
عزیز مصطفی فرزند زهرا
که از او پایه دین گشت محکم
نداد او تن به زیر بار ذلت
اگر چه مال و جان را داد با هم
تناور از قیامش نخل دین است
مشید پایه دین کرد و مبرم
هر آنچه داشت در راه خدا داد
فدای حق نمود از بیش و از کم
چهارم روز میلاد اباالفضل
شرف افزوده بر این مه مسلّم
نهال باغ بستان ولایت
علمدار حسین و یارو همدم
چنان در یاری او کرد اقدام
که بگذشت از دو دست و جان خود، هم
برادر را چو تشنه دید و اطفال
نخورد آب و برون شد تشنه از یم
امام چارم آمد روز پنجم
قدم بنهاده وشد خیر مقدم
ولی حق که زین العابدین است
شده بر این جلال وشان ملهم
چنان بد با خدا راز و نیازش
همه با اشک و آه و ناله توام
از او درس دعا را باید آموخت
که چون ریزد ز دیده اشک ماتم
دهد تا بینوایان را نوائی
رهاند تا فقیر از فقر مولم
بدوشش میکشد بار غذا را
به آنان میدهد دینار و درهم
به روز نیمه این ماه آمد
به این دنیا ولّى الله اعظم
در آمد مهدی آل محمد
دل اهل ولایت شاد و خرم
بیارد خلق را در سایه خویش
زند بنیان کفر و شرک بر هم
همان کو ماحی ظلم است و بیداد
کند از عدل خود عالم منظم
رهاند خلق از افراط و تفریط
نه چیزی زائد از حد و نه زان کم
(على صافی گلپایگانی)
که جانش با ولایت گشته مدغم
امیدش هست از این پیشوایان
که گیرندش دو عالم زیر پرچم[۵]
شهد ناب
تا به سر آمد هوایت دل ز غیر تو بریدم
دیده بستم از همه شد سوی تو چشم امیدم
آن چنان در راه عشقت ای عزیزم پا نهادم
کاندر این ره هر چه زحمت بود من با جان خریدم
تا وصالت را به امید خدا در دست آرم
بار هجرت را به طول عمر با منت کشیدم
زهر هایی که در این ره می رسد از قوم دشمن
روز و شب مانند شهد ناب من آن را چشیدم
از وصال و هجر می باشد پسند تو پسندم
من رضای حضرتت را بر رضایت برگزیدم
من تو را با چشم دل می بینمت هر لحظه اما
روی زیبای تو را با چشم سر جانا ندیدم
به ز روزی که (علی) دامان لطفت را بگیرد
با تو باشد سهل و آسان ساعتی گفت و شنیدم
جان ناقابل
ره عشقت به جان و دل گرفتم ز عمرم بهره ای کامل گرفتم
به یادت روز و شامم طی نمودم ز روز و شام خود حاصل گرفتم
دلم را با همین کردم منور هوای غیر زین منزل گرفتم
به راهت هر بلایی را خریدم به منت هر چه بد مشکل گرفتم
بجز تو هر چه بد از دست دادم دل از این جان ناقابل گرفتم
رها کردم دگر ما و منی را تو را در عاجل و آجل گرفتم
به عشق تو به راه حق رسیدم جدایی از ره باطل گرفتم
تو همچون کشتی نوحی و من هم به فیض تو ره ساحل گرفتم
(علی) بر لطف تو امیدوار است
که فیضت کامل و شامل گرفتم[۶]
افسر
به جز سودای تو در سر ندارم
ز دل بهر تو جا بهتر ندارم
برای آنکه بگذاری قدم را
به جز چشمان خود دیگر ندارم
برای آنکه قربانت نمایم
به جز سر هدیه ای در بر ندارم
به زیر سایه لطف تو جانا
برای این سرم افسر ندارم
شبی مانند ایام فراقت
شبی با رنج و غم اندر ندارم
(علی) گوید ز روز وصلت ای یار
دگر روزی فرحزاتر ندارم
رخسار ماه
غم فراق تو آتش زده است بر جگرم
خدای داند و تو ز آنچه آمده به سرم
چنان فراق تو از من ربوده تاب و توان
که کرده بار بلایش زخویش بی خبرم
کجا روم به کجا رو کنم که طاقت نیست
درنگ کردن و ماندن دگر به بوم و برم
بیا برای خدا دست مستمند بگیر
که او فتاده چو مرغی که نیست بال و پرم
درخت هستی من بی تو بی ثمر مانده
نگاه کن به من و کن درخت پر ثمرم
بیا ز پرده برون و نما سرافرازم
نمای جلوه که رخسار ماه تو نگرم
دل (علی) به نگاهی ز لطف کن روشن
چرا که منتظرم من در انتظار منتظرم
نعمت عشق
ای جان من که غایبی، حاضری برم
یکدم نمی شود که نباشی به خاطرم
بازآ که در ره تو و در مقدمت کنم
با امتنان نثار تو جان محقرم
من از ازل به عشق تو دل بسته ام به شوق
تا صبح روز حشر به عهدم مقرّرم
آقائی تو را به دل و جان خریده ام
در غیبت و حضور به اخلاص چاکرم
عشق تو نعمتی است خدایم عطا نمود
بر نعمتی که داده به این بنده شاکرم
دارم امید دیدن رویت به زود زود
با این امید در شب هجر تو صابرم
در انتظار عمر (علی) رفت از کرم
از انتظار زودتر آخر در آورم
اخلاص
من به عشق تو سرافرازم از اول تا کنون
وا اسف دارم دلی اندر فراقت غرق خون
واله عشق توام اما نه چون دیوانگان
چون جنون عشق را عاقل نمی خواند جنون
من نه تنها مانده ام در حدی از عشقت به جا
بلکه از فیض خدا هر لحظه شد عشقم فزون
پای چون در وادی عشقت نهادم با خلوص
دل نکندم از تو هرگز بهر این دنیای دون
راضیم بر هر چه می دانم رضای تو در اوست
چون زدم من دست رد بر خصم بیرون و درون
نیش یا نوش است تا دارم تو را نبود غمی
زنده عشق توام ور جان رود از تن برون
دست از دامان لطفت بر نمی دارد (علی)
چون گدایی دست بردارد ز مولایی تو چون[۷]
نهانی تا به کی
جلوه کن ای مه که ماه آسمان همچو خورشید آیدت در آستان
زیر ابر آخر نهانی تا به کی پرده را بردار و رو را کن عیان
آفتابا چند باشی در حجاب روی را زین پس مکن دیگر نهان
این شب هجران سحر دارد سحر این سحر را زودتر بر ما رسان
من به عشقت پایبندم هر چه تو می پسندی از نهان و از عیان
لیک آخر چند اندر انتظار بگذرد عمر من ای جان جهان
شام هجران را نیارم جزء عمر چون در آن نی امن دارم نی امان
عمر آن باشد که اندر خدمتت بگذرد بر عاشقان ناتوان
پس بیا تا بهره ای گیرد (علی)
زین دو روزه عمر در آن آستان[۸]
روح روان
هست امروز نیمه شعبان روز میلاد حجت یزدان
خیز و چون اولیا به شادی کوش فرصت خود مده ز کف آسان
آفتابی نموده است طلوع که از او آفتاب شد تابان
چشم دل باز کن که تا بینی قد سیان در نشاط چون انسان
سالروز ولادت مهدی است زاده عسکری امام زمان
روز میلاد آنکه از یمنش روزی از حق رسد به خرد و کلان
روز میلاد آن کسی است که هست بر خیش هر چه در زمان و مکان
گلی از بوستان ختم رسل نور چشم امام متقیان
قوت قلب حضرت نرجس عسکری را بود چو روح روان
سالروز ولادت آن کو حاضر است و زدیده ها پنهان
آنکه با امر حق شود ظاهر دولت حق بیاورد به میان
آنکه می آید و حکومت دین در جهان می کند دوباره عیان
آنکه پر میکند جهان از عدل کاخ ظلم و ستم کند ویران
آنکه با دانش خدادادش پر ز دانش کند تمام جهان
آنکه در انتظار مقدم او همه بنشسته اند پیر و جوان
کی شود آن جمال نورانی آید و شام غم دهد پایان
کی شود پای خود کند به رکاب آید او همچو شیر در میدان
کی شود دعوتش کند اظهار بهر یاری طلب کند یاران
کی شود این زمین نماید پاک از وجود کثیف ناپاکان
کی کند دست اهر من کوتاه برسد روز ذلت آنان
ای خدا چشم ما نما روشن به جمال مبارک ایشان
ای خدا صبر ما تمام شده نه دگر هست طاقت و نه توان
دشمنان گشته اند چیره به ما حیله ها میکنند این دونان
عده مسلمین در اسم زیاد در عمل لیک کم شده ایمان
غرب و شرقند در سعایت ما غفلت از ما و شیطنت ز آنان
با رواج رسوم وعاداتش برده خویش کرده نادانان
راه حق را نمی کنند سلوک پیروی میکنند از شیطان
من چه گویم ، که خود تو میدانی درد ما را، تو خود نما درمان
به ظهورت شتاب کن جانا که نمانده است بی تو امن و امان
دست ما را بگیر چونکه توئی دستگیر و پناه مسکینان
از تو خواهد (علی) که سامانی بدهی تو به وضع بی سامان
پرده برداری و ظهور کنی
دهی این شام هجر را پایان
کشتی نوح
به عشق تو زان دم که دل بسته ام من
ز بند هوی و هوس رسته ام من
چو حبل ولای تو بستم به گردن
ز دنیا و از قید آن رسته ام من
چو در کشتی نوح اینک سوارم
ز گرداب مکر و حیل جسته ام من
چو مهر تو را زینت دل نمودم
دلم را زهر علقه بگسسته ام من
ز بود و نبودم غمی در دلم نیست
فقط از فراق تو دلخسته ام من
دلم تا ز عشق تو گردیده روشن
دگر عشق غیر از تو زان شسته ام من
(علی) تا دلش شد مصفا ز عشقت
ز جز تو ره ملک دل بسته ام من[۹]
دوای درد
بیا جانا نگاهی هم به ما کن تمام دردهای ما دوا کن
بیا این شام هجران پشت سر نه بیا صبح سعادت بر ملا کن
بیا و پرچم اسلام را باز به دست حق نمای خود بپا کن
بیا و عدل را تو مستقر کن بیا نابود این ظلم و جفا کن
بیا و دادخواهی با شهامت ز حق مادرت خیرالنسا کن
بیا و ملک دین را با شهامت ز شر دشمنان او رها کن
(على صافی) افسرده دل را
ز دیدار خودت حاجت روا کن
سرمایۀ فضل
به عشقت عجین است آب و گل من
برون کی رود مهر تو از دل من
مرا حاصل عمر عشق تو باشد
به از این کمالی که شد حاصل من
دلم را تو از عشق خود زنده کردی
تو بیدار کردی دل غافل من
مرا مشکلی نیست جز هجر رویت
بیا و نما حل این مشکل من
تو سرمایه فضل و احسانی آخر
نما لطف خود را دمی شامل من
رفیع از تو شد رتبه نازل من
به مدح تو من اسم و رسمی گرفتم
(علی) را است دست گدائی به سویت
مکن رد این دست ناقابل من[۱۰]
هوای عشق
هزار بار ز هجرت شود دل ار پر خون
هوای عشق تو از سر نمی رود بیرون
نه از علاقه من از تو کم نمی گردد
که هر چه می کند او عشق من شود افزون
تو را شناختم و دل به مهر تو دادم
مراد من شدی و من شدم به تو مقتون
کجا روم به که رو آورم که غیر تو نیست
کسی که در دو جهانم کند ز فتنه مصون
هر آنکه دوست تو شد می رسد به نار و نعیم
هر آنکه دشمن تو شد ذلیل گشت و زبون
برو به دوستیش دل سپار و ایمن باش
ز هر بلا و تجاوز چه از برون چه درون
(علی صافی گلپایگانی) آزاد است
به زیر سایه اش از مکر و حیله و افسون
صفحه دل
شراب عشق تو نوشیده ام من
که چشم از غیر تو پوشیده ام من
نه بردم پیش کس دست نیازی
نه باب حاجتی کوبیده ام من
تو می دانی که من دلداده هستم
به صدق دل به تو جوشیده ام من
چه می خواهم که تو آن را نداری
ندیدم آنچه از تو دیده ام من
صراط مستقیمی که مراد است
ره تو بوده و پوئیده ام من
کمال هر دو عالم در ره تو است
از این رو راه تو بگزیده ام من
(علی) با آب عشقت صفحه دل
ز لوث نفس دون شوئیده ام من
نثار جان
تا در کمند زلف او افتاده ام من
دیگر هوای خویش از کف داده ام من
به به از این بندی که تا در آن فتادم
شکر خدا که عاشقی آزاده ام من
تا دل به عشق او نهادم در ره او
بهر نثار جان خود آماده ام من
من با همین جائی که دارد ارزشی کم
بهر سفر این زاد را آورده ام من
باب طلب را بهر دیدارش شب و روز
با شوق و ذوق ویژه ای بگشاده ام من
از هرچه بودم غیر او بگذشته ام من
تنها به ذکر و فکر آن دل داده ام من
از دامن لطفش (علی) دست امیدش
هرگز نگیرد چونکه با او زاده ام من
شب تار
بیا و جمال مبارک عیان کن
عنایت کن و شادمان دوستان کن
پر از ظلم دانی که گردیده عالم
بیا و ز عدلت منوّر جهان کن
شب تار هجران بیاور به پایان
ز صبح وصالت جهان را جوان کن
ببین طاقت عاشقان طاق گشته
رها از غم هجر خود عاشقان کن
سیه گشته گیتی ز فتنه سراسر
رها خلق عالم کران تا کران کن
نباشد کسی جز تو قادر به اصلاح
تو رحمی به این مردم ناتوان کن
چه گوید (علی) چون تو واقف به حالی
بیا پاک عالم زمین و زمان کن
انتظار عاشق
چون شد عجین با عشق تو آب و گل من
هرگز نخواهد رفت بیرون از دل من
افسوس کز هجر تو ای جان عزیزم
جز غصه و اندوه نبود حاصل من
بنمای روی خویش را از پرده بیرون
کن لطف و احسان خودت را شامل من
این انتظار عاشق خود گر بر آری
روشن نمائی دیده ناقابل من
در عاجل و آجل ز من کن دستگیری
اصلاح کن هم عاجل و هم آجل من
تو کشتی نوحی رهایم کن ز طوفان
با خود رسان آسوده ام تا ساحل من
دارد (علی) امید که در هر دو عالم
با دست خود سازی تو حل مشکل من
رنج انتظار
ز دوری تو شب هجر بی قرارم من
گذشت عمری و در رنج انتظارم من
تو واقفی که به من دور از تو چون گذرد
هنوز شکر خداوند پایدارم من
دلم به عشق تو شد از نخست روشن و باز
به عهد سابق خود سخت استوارم من
امیدم آنکه به حب شما روم ز جهان
که تا به حشر به عشقت امیدوارم من
به خاندان شما دست دوستی دادم
بهر کجا به همین هست افتخارم من
ز دلبران جهان دل تو را پسندیده
ز اعتبار تو پر قدر و اعتبارم من
مرا به ملک جهان هیچ اعتنائی نیست
چرا که بر در تو عبد جان نثارم من
به عزت تو عزیزم بدون تاج و کلاه
به زیر سایه لطف تو کامکارم من
(علی صافی) از این در گرفته حاصل خویش
به لطف و مرحمت او امیدوارم من
پی نوشت ها
[۱] . تاریخ : ۱۰ شعبان ۱۴۱۷
[۲] . تاریخ : ۵ شعبان ۱۴۱۷
[۳] . تاریخ : ۱۲ آبان ۱۳۷۲
[۴] . تاریخ : رمضان ۱۴۱۵
[۵] . تاریخ : شعبان ۱۴۱۷
[۶] . تاریخ : ۲۹ ربیع الثانی ۱۴۱۶
[۷] . تاریخ : ۳ ذیحجه ۱۴۱۷
[۸] . تاریخ : ۸ ذیقعده ۱۴۱۵
[۹] . تاریخ : ۲۲ ذیقعده ۱۴۱۷
[۱۰] . تاریخ : ۱۵ شعبان ۱۴۱۷
منبع: صافی گلپایگانی، علی؛ راز دل؛ ص ۱۰۲۳-۱۰۴۴؛ انتشارات ابتکار دانش؛ چاپ اول؛ ۱۳۸۵ ش