اشعار آیت الله صافی گلپایگانی درباره امام مهدی (عج) بخش دهم

اشعار آیت الله صافی گلپایگانی درباره امام مهدی (عج) بخش دهم

۱۴۰۴-۰۱-۲۵

5 بازدید

مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ علی صافی گلپایگانی (ره) مجموعه اشعار زیبایی را در مورد امام مهدی (عج) سروده اند که بخش اول، بخش دوم، بخش سوم، بخش چهارم، بخش پنجم ، بخش ششم ، بخش هفتم ، بخش هشتم ، بخش نهم این مجموعه به شما تقدیم شد. اکنون بخش دهم این مجموعه به عموم شیعیان و دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) تقدیم می گردد:

آفتاب ولایت

حبذا بر تو ای ماه شعبان      ماه میلاد مشکات ایمان

حبذا بر امامی که این ماه      کرده از مولدش کسب عنوان

آری این ماه عز و شرف یافت      از دم فیض آن ماه تابان

پا به دنیا در این ماه بگذاشت      آمد و شد جهان نور باران

آفتاب ولایت عیان شد      جلوه تا کرد مهر فروزان

حضرت عسکری را خدا داد      نو نهالی چو سرو خرامان

نرجس آرد گلی کز شمیمش      عالمی را کند عطر باران

فخر مام و پدر شد که فرزند      شمع راه است در دور دوران

آخرین سرو باغ امامت      فیض باقی ز خلاق سبحان

آنکه چون پرده از رخ گشاید      می کند زنده احکام قرآن

آنکه مردم ز هر دین و ملت      چشم امید شان شد سوی آن

نک که از ظلم مستکبرین است      حال مستضعفین زار و نالان

او چو آید به امر الهی      داد اینان بگیرد ز آنان

حالیا هر که دارد زر و زور      تا تواند کند جور و عدوان

حق بیچارگان پایمال است      شد هدر دسترنج ضعیفان

او چو آید به این وضع فاسد      میکشد قدرتش خط بطلان

این همه اختلاف و دوئیت      جنگ و خونریزی و کفر و عصیان

نیست از آدمیت نشانی      اسم انسان و در رسم حیوان

روی بگشا و با دست قدرت      زین بلا، خلق بیچاره برهان

از جهان ریشه ظلم بر کن      عدل حقا بنه پا به میدان

شیعیانت اسیر بلایند      واقفی خود تو از حال ایشان

روزگار جوانی سر آمد      دور عمر (علی) شد به پایان

ای سرور دل پاک زهرا      روی حق بین خود کن نمایان

دیده بر دیده من تو وا کن

درد چشم مرا کن تو درمان

کوی دوست

در شام هجر گریه و زاری است کار من

باز آی و رحم کن که ز کف شد قرار من

عمرم تمام گشت و ندیدم جمال تو

ای وا اسف گذشت چنین روزگار من

گفتم ز غیر دوست چو دل بر کنم ، حبیب

خرم کند ز وصل دل داغدار من

شد سالها که خاک درش آورم سجود

تا از وفا دمی بشود یار یار من

اما هزار حیف که یادی ز ما نکرد

زین روی گشته است خزان نو بهار من

باشد روا کجا که بدین شهرتم به عشق

در کوی دوست هیچ نیفتد گذار من

هر چند خون شد است (علی ) را دل از فراق

راضی بود چو خواسته اینسان نگار من

نوگل بستان

بیا صبا تو از وفا سلام من سلام من

رسان به پیشوای من امام من امام من

بگو ز راه مرحمت اگر کنی به من نظر

سراسر جهان شود به کام من به کام من

به عشق تو به شوق تو به ذکر تو به فکر تو

گذشته روز و شام من، گذشته روز و شام من

به هرچه که خوشی به آن، مرا همان خوشی بود

رضای تو رضای من مرام تو مرام من

دلم بود به سوی تو، که تا رسد به کوی تو

گذار من گذار من، مقام من مقام من

چه می شود کرم کنی زجام وصل جرعه ای

عطا کنی عطا کنی به جام من به جام من

جهان بود چو بوستان تو نو گلی میان آن

نما ز عطر خویش پر مشام من مشام من

به دفتر محبّتت چو ثبت دوستان کنی

نما تو ثبت نام من نما تو ثبت نام من

(علی) است چون غلام تو مطیع رسم و راه تو

حلال تو حلال من حرام تو ، حرام من[۱]

رحمت باری

خیزید و به شادی بنشینید عزیزان

کز راه رسیده است دوباره مه شعبان

ماهی که به آن ارج نهاده است خداوند

ماهی که در آن زنده توان کرد دل و جان

ماهی که در آن جمع بود رحمت باری

ماهی که توان قطع کنی حیله شیطان

ماهی که در آن چار صدف چار گهر داد

کز جلوه هر یک رخ ماه است درخشان

در سوم این ماه بود مولد آنکو

هم حجت سوم بد و هم شاه شهیدان

میلاد حسین است و عزیز دل زهرا

کز بهر علی شیر خدا بد گل بستان

میلاد حسین است که با همت والا

در دین نبی داد زنو او سرو سامان

او بود که در راه خدا از همه بگذشت

از جان شریف خود و از جمله یاران

آن کو سر تسلیم نداده است به ظالم

هر چند دهد در سر این کار تن و جان

او داد سر و جان و به راه هدفش رفت

او گرد مذلت نگرفته است به دامان

او مردی و مردانگی آموخت به عالم

زین روی شده زنده جاوید به دوران

هم چارم این ماه ز میلاد ابوالفضل

امروز گرفته است از او شهره و عنوان

سقا و علمدار حسین بن علی بود

فرزند برومند على مفخر دوران

عباس که او را زبزرگی است مقامی

کز حضرت سجاد شنو منزلت آن

او راست مقامی چو رسد روز قیامت

کان مورد غبطه بود از بهر شهیدان

در کرببلا خوب نشان داد اخوت

جز زو نشنیدند چنین کار نمایان

تشنه به لب آب شد و آب ننوشید

چون تشنه برادر بد واطفال پریشان

این است که عباس بمانده به بزرگی

این زندگی و هست ورا آخر و پایان

هم پنجم این ماه مبارک شد و میمون

چون مهر چهارم رخ خود کرده نمایان

این روز بود مولد فرخنده سجاد

فرزند حسین بن علی مهر فروزان

آن راد امامی که گرفتار بلا بود

شد عمر شریفش به همین وضع به پایان

با اینهمه بنگر که نموده است جهان را

پر دانش و پر بینش و پُر حکمت و عرفان

بنگر به دعاهای شریفش که چگونه

گفته است سخن در بر آن خالق سبحان

از ضعف خود و کوچکی خویش کند یاد

محتاج خداوند و مراو راست ثناخان

با اینکه نکرده است گناهی و خطائی

اما ز خدا میطلبد رحمت و غفران

این نیست بجز معرفت او به خداوند

از بنده سخن هست چنین در خور و شایان

هم نیمۀ این ماه پر از مجد و جلال است

از مولد مسعود مهین حجت یزدان

یعنى خلف صالح پیغمبر خاتم

یعنی گل بستان علی نیر تابان

یعنی گهری پاک زهرای مطهر

کامروز بود وارث یکتای امامان

آن حجت باری است که از فیض جنابش

حق روزی ما را بدهد از ره احسان

آن حجت باری که هم از بهر وجودش

بر پا بود این عالم و این انجم وکیوان

آن حجت باری که شب و روز بیادش

هستیم که کی رو کند آن سرو خرامان

تا آنکه به راهش (على صافی) محزون

با شوق دهد در ره او هم سر و هم جان[۲]

قدرت کبریایی

نبیند جهان روی امن و امان

مگر با ظهور امام زمان

بشر راحتی را نیارد به دست

نیاید چو آن خسرو انس و جان

اگر او نیاید به امر خدا

نگیرد سر و صورت این خاکدان

به جز او کس دیگری هر که هست

و را نیست این قدرت و این توان

امیدم که با امر پروردگار

دهد قدرت کبریائی نشان

چو آید به دست توانای او

رود ظلم و جور و ستم از میان

عدالت کند در زمین برقرار

که یک تن نبیند ز یک تن زیان

کند آفتاب سعادت طلوع

چو او دعوت خود نماید عیان

کنون کاین بشر کرده با دست خود

برای خودش دوزخی این جهان

ببین سلب آزادی و راحتی

هم از خویش کرده هم از دیگران

ببین در زمین و هوا بحر و بر

پر از فتنه کرده کران تا کران

بنام آدمی لیک اندر عمل

گرفتند پیشی زدام و ددان

به جای مروّت به جای وفا

به جای اعانت به دست و زبان

بشر با بشر سخت در دشمنی است

توانا کند ظلم بر ناتوان

همه خود پسندند و در فکر خود

نبینند جز نفع خود در میان

به جان هم افتاده چون گرگ و سگ

چسان آدمی پست گشته چسان

مسلمان رها کرده آئین و دین

به دنیا همی بسته او جسم و جان

به انواع کیف وخوشی مترفین

فقیر است محروم از آب و نان

شعار نه شرقی نه غربی بلند

ولی که سوی این و گه سوی آن

همین مختصر را که گفتم بس است

حدیث مفصل تو در آن بخوان

پس این شام مظلم نگردد سحر

نیارد کسی روز خوش درگمان

مگر آنکه آید ولی خدا

امام زمان قطب کون و مکان

خدایا تو آن روز را زودتر

برای نجات خلایق رسان

که ما را دگر طاقت صبر نیست

به عزّت رسان ای خدا شیعیان

تو خود وعده دادی که با دست خود

زمین را کنی پاک از ناکسان

به آن وعده ات ای خدا کن وفا

ز بند ستم بندگان وارهان

به امید آن روز باشد (علی)

که روشن به رویش کند دیده گان[۳]

جان شیرین

چرا دور از منی ای جان شیرین

بیا و عاشق دلخسته را بین

تو میدانی که هجران تو بر من

بود دشوار و سنگین است سنگین

به امید وصالت من شب و روز

نشستم با کمال صبر و تمکین

نخواهم داد عشقت را من از دست

وفا دارم شها بر عهد دیرین

سزاوار است جانا گوشه چشم

بیندازی به این رنجور غمگین

ز هجرت تلخ کامم، تلخ کامم

بیا از وصل رویت ساز شیرین

(علی صافی گلپایگانی)

به تو دل بسته نه بر آن و بر این

مخلص

پرده از روی مبارک دور کن

این دل افسرده را مسرور کن

چند دوری می نمائی اختیار

رحم بر این عاشق مهجور کن

دل که جای تو است ویران شد ز هجر

خانه خود را بیا معمور کن

ظالم کرده عالم سیاه

رفع شر ظالم مغرور کن

عدل حقا پای نه اندر رکاب

و ز عدالت این جهان پر نور کن

قدرت مستکبرین نابود کن

از ضعیفان دور دست زور کن

حق مظلومان بگیر از ظالمین

این جهان خواران دون در گور کن

کن بشر از بندر رقیت رها

رها عالم از داد و دهش پر شور کن

پرچم دین را بگستر در زمین

صبح آخر این شب دیجور کن

عالمی آور به زیر سایه ات

جملگی را پیرو دستور کن

بر (علی) بنگر ز راه مرحمت

یک نظر بر عاجز رنجور کن

ما که مستظهر به الطاف تو ایم

از گروه مخلصین منظور کن

دست گدایی

به عشقت عجین است آب و گل من

برون کی رود مهر تو از دل من

مرا حاصل عمر عشق تو باشد

به از این کمالی که شد حاصل من

دلم را تو از عشق خود زنده کردی

تو بیدار کردی دل غافل من

مرا مشکلی نیست جز هجر رویت

ببا و نما حل این مشکل من

تو سرمایه فضلی و احسانی آخر

نما لطف خود را دمی شامل من

به مدح تو من اسم و رسمی گرفتم

رفیع از تو شد رتبه نازل من

(علی) را است دست گدایی به سویت

مکن رد این دست نا قابل من[۴]

رشته عشق

تا به عشق تو وابسته ام من

از هوا و هوس رسته ام من

تا می عشق تو قسمتم شد

جان و تن را به آن شسته ام من

هر کمالی که بد آرزویم

در ره عشق تو جسته ام من

حبل حب تو بستم به گردن

رشته غیر بگسته ام من

زین همه بازی چرخ دنیا

تا تو را جسته ام، جسته ام من

نک غمی غیر هجرت ندارم

از فراق تو دل خسته ام من

با تو گوید (علی) روز و شب در

انتظار تو پیوسته ام من

ناز و نعیم

هزار بار ز هجرت شود دل ار پر خون

نه از علاقه من از تو کم نمی گردد

هوای عشق تو از سر نمی رود بیرون

کر هر چه میکند او عشق من شود افزون

تو را شناختم و دل را به مهر تو دادم

مراد من شدی و من شدم به تو مفتون

کجا روم، به که رو آورم که غیر تو نیست

کسی که در دو جهانم کند ز فتنه مصون

هر آنکه دوست تو را شد بشد به ناز و نعیم

هر آنکه دشمن تو شد ذلیل گشت و زبون

به حب و دوستیش دل ببند و ایمن باش

ز هر بلا و تجاوز چه از برون چه درون

(علی صافی گلپایگانی) آزاد است

به زیر سایه اش از مکر و حیله و افسون

عاشق مهجور

پرده از روی مبارک دور کن      این دل افسرده را مسرور کن

چند دوری می نمایی اختیار      رحم بر این عاشق مهجور کن

ظلم ظالم کرده عالم را سیاه      رفع شر ظالم مغرور کن

عدل حقا پای نه اندر رکاب      و ز عدالت این جهان پر نور کن

قدرت مستکبرین نابود کن      از ضعیفان دور دست زور کن

حق مظلومان بگیر از ظالمین      این جهان خواران دون در گور کن

کن بشر از بند محنتها رها      عالم از داد و دهش پر شور کن

پرچم دین را بگستر در زمین      صبح آخر این شب دیجور کن

عالمی آور به زیر سایه ات      جملگی را پیرو دستور کن

بر (علی) بنگر ز راه مرحمت      یک نظر بر عاجز رنجور کن

ما که مستظهر به الطاف توئیم

از گروه مخلصین منظور کن

آتش غم

بیا ای شهنشاه کون و مکان

که زد هجر تو آتش غم به جان

بیا و شفا ده دل دوستان

امام زمان ای امام زمان

بیا و به احیاء دین کن قیام

بیا و بکش ذوالفقار از نیام

بیا و بزن گردن ناکسان

امام زمان ای امام زمان

تو دست خدا کن برون ز آستین

نما زنده احکام و آثار دین

ببر شرک و جهل و خطا از میان

امام زمان ای امام زمان

شها چند آخر کشیم انتظار

نباشد دگر صبر و تاب و قرار

بیا و رخ از پرده بنما عیان

امام زمان ای امام زمان

ببین کفر بگرفته روی زمین

ببین پر زجور است و بیداد و کین

برفت است انصاف و عدل از میان

امام زمان ای امام زمان

جهان تیره از ظلم و جور و عناد

همه جنگ و خونریزی است و فساد

حقیقت شده همچو رویت نهان

امام زمان ای امام زمان

نباشد دگر نامی از اتحاد

همه اختلاف است و بغض و عناد

ز اسلام و دین نیست نام و نشان

امام زمان ای امام زمان

بیا و شها عدل کن داد کن

جهان از قیام خود آباد کن

به لطفی (علی) را نما شادمان

امام زمان ای امام زمان

بند هجر

این دل شوریده ام را با نگاهی شاد کن

خانه ویرانه را با دست خود آباد کن

چند در بند بلای هجر باشم مبتلا

روی بنما و مرا از بند هجر آزاد کن

داد و فریاد بشر گشته بلند از ابتلا

با قدومت راحت از این داد و این فریاد کن

عدل را با قدرت معجز نما کن مستقر

ریشه کن با دست خود این ظلم و این بیداد کن

دولت حق را بیا وکن بیا اندر جهان

با ظهورت ریشه کن این کفر و این الحاد کن

دست استکبار را کوته کن از روی زمین

دیگر این مردم رها از رنج استبداد کن

پرچم اسلام را آور ز نو در اهتزاز

خاک کفر و شرک را با مقدمت بر باد کن

ای «علی» دست توسل زن به ذیل دامنش

از جنابش هر کجا باشد تو استمداد کن

لشکر عشق

لشکر عشق تا گرفت این دل پر بلای من

آمد و رفت زان برون هم من و هم هوای من

من ز خودی شدم رها ، او شد و یک جهان صفا

داد بها ز مقدمش خانه بی بهای من

ترک هوا نموده ام سر به هواش داده ام

هر چه بود رضای او هست به جان رضای من

خانه تهی نموده او از همه غیر خویشتن

به چه صفا گرفته این خانه بی صفای من

از نظری که کرده او بر من خسته دل خوشم

کاش که بیشتر کند از کرمش عطای من

گر ز وفا کند به من روی شریف خود عیان

فیضی از آن بزرگتر نیست دگر برای من

پرده ز رخ بر افکند روی کند بسوی ما

امر اگر شود (علی) از طرف خدای من

اشتیاق

ای جان من چو جان جهانی فدای تو

کی میشود که درک نمایم لقای تو

تو روی خود ز پرده نمائی برون و من

با اشتیاق بوسه زنم خاک پای تو

تا چند روز و شب بنشینم به درد و غم

تاکی به آه و ناله بسوزم برای تو

ترک هوا نمودم و بگذشتم از هوس

تا آورم به دست تو را و رضای تو

تا دست عاشقی به تو دادم گذشته ام

از هر که هست روی دلش ما سوای تو

تن داده ام به هر چه رسد در طریق تو

از حال من تو با خبری و خدای تو

باری بس است جلوه کن ای نور دیدگان

تا با صفا شود دل و جان از صفای تو

چشم جهانیان همه در انتظار تو است

تا دردها دوا بشود با دوای تو

باشد (علی) به مرحمت تو امیدوار

جز درگهت کجا برود این گدای تو

گدای تو

ای جان من فدای تو و خاک پای تو

باز آ که در رکاب تو گردم فدای تو

از یمن فیض تو است که روزی رسان کنون

روزی دهد به خلق خودش از برای تو

باقی نگاه داشته بهر وجود تو

امروز این زمین و سما را خدای تو

من از نخست رو به تو آورده ام به شوق

آقائی اختیار نکردم سوای تو

کردم به افتخار ولای تو اختیار

کوشم کنم رضای خودم را رضای تو

در عشق تو ز فیض خدا چونکه صادقم

دیگر مرا هوا نبود جز هوای تو

باشد (علی) گدای در خانه شما

دست گدائی از تو نگیرد گدای تو

مهین سرور

صبح دم دل گفت خیز و باز از دلبر بگو

گفتمش دی گفتمت گفتا بیا از سر بگو

گفتمش در مدح او عقد ثریا ریختم

گفت باز از بحر طبع خود در و گوهر بگو

گفتم از حسنش ترا گویم که عالم گیر شد

گفت از لطفش هر آنچه داری اندر بر بگو

گفتم از شام فراقش گفت و گو آرم میان

گفت برگو گر چه میگردم پر از آذر بگو

گفتمش در شام غم خود را تسلی چون دهی

گفت آن را هم ز من هستی تو واقف تر بگو

گفتمش این درد را واقف تو می باشی و من

گفت با آنکه ز حال ما است مستحضر بگو

گفتمش باشد (علی) در انتظارش روز و شام

گفت این را هم ز من با آن مهین سرور بگو

فدای تو

سر و جانم سرو جانم فدای تو فدای تو

که من میخواهم این جان را برای تو برای تو

به جز عشق توام بر سر، نمی باشد نمی باشد

که من چیزی نمیبینم سوای تو سوای تو

چه گویم من به شان تو چه گویم من به شان تو

ز شانت نیست آگه جز خدای تو خدای تو

نه من تنها گدا هستم به درگاهت به درگاهت

بود شاه و گدا چون من گدای تو گدای تو

نوای خلق را بشنو عزیز من عزیز من

که در هر جا بلند است از برای تو برای تو

هوای نفس را از دل برون کردم برون کردم

ندارم جز هوای تو ندارم جز هوای تو

لوای معدلت بگشا لوای معدلت بگشا

که عیسی هم رود زیر لوای تو لوای تو

به حق مادرت زهرا نگاهی کن نگاهی کن

که تا ساید (علی) سر را به پای تو به پای تو[۵]

پی نوشت ها

[۱] . تاریخ : جمادی الاول ۱۴۱۴

[۲] . تاریخ : ۱۳۷۲/۷/۲

[۳] . تاریخ : ۳ ذیعقده ۱۴۰۸

[۴] . تاریخ : اول شعبان ۱۴۱۵

[۵] . تاریخ : ۱۴ ربیع الاول ۱۴۱۵

منبع: صافی گلپایگانی، علی؛ راز دل؛ ص ۱۰۴۵-۱۰۶۶؛ انتشارات ابتکار دانش؛ چاپ اول؛ ۱۳۸۵ ش

بدون دیدگاه