- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 2 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره:
علی بن ابیطالب مشهور به امام علی(ع) و امیرالمؤمنین (۱۳ رجب سال ۲۳ قبل از هجرت – ۲۱ رمضان سال ۴۰ق)، امام اول همهٔ مذاهب شیعه، صحابی، راوی، کاتب وحی و چهارمین خلیفه از خلفای راشدین نزد اهل سنت است. وی پسرعمو و داماد پیامبر اکرم(ص)، همسر حضرت فاطمه(س)، پدر و جدِّ یازده امام شیعه است. پدر او ابوطالب و مادرش فاطمه بنت اسد بوده است. به گفته مورخان شیعه و بسیاری از علمای اهل سنت، در کعبه زاده شد و نخستین مردی بود که به پیامبراسلام(ص) ایمان آورد. از نظر شیعه، علی(ع) به فرمان خدا و تصریح پیامبر(ص)، جانشین بلافصل رسول خدا(ص) است.
شعر درباره امام علی علیه السلام
زبان عشق را گویاترین *** بود طریق درد را پویاترین بود
دل دریایى اش دریاى خون بود *** ضمیرش چون شهادت لاله گون بود
صداقت از وجودش رشک مىبرد *** اصالت از حشورش غبطه مىخورد
صلابت ذره اى از همتش بود *** شجاعت در کمند هیبتش بود
سلاست در زبانش موج مىزد *** کلامش تکیه را بر اوج مىزد
غبار عشق، خاک کوى او بود *** عبیر و مشک، مست از بوى او بود
على با درد غربت آشنا بود *** على تنهاترین مرد خدا بود
على در آستین دست خدا داشت *** قدم در آستان کبریا داشت
نواى عشق از ناى على بود *** اذان سرخ، آواى على بود
شهادت از وجودش آبرو یافت *** شهادت هر چه را دارد از او یافت
على سوز و گدازى جاودانه است *** على راز و نیازى عاشقانه است
تپش در سینه اش حرفى دگر داشت *** حدیث خوردن خون جگر داشت
شگفتا! عشق از او وام گیرد *** محبت آید و الهام گیرد
تلاطم پیش پایش سخت آرام *** تداوم در حضورش بى سرانجام
توان در پیش پایش ناتوان است *** فصاحت در حضورش بى زبان است
خطر مىلرزد از تکرار نامش *** سفر گم مىشود در نیم گامش
یورش از ذوالفقارش بیم دارد *** تهاجم صحبت از تسلیم دارد
کفش خونین ترین گل پینه را داشت *** ضمیرش صافى آیینه را داشت
من او را دیده ام در بى کران ها *** فراتر از تمام کهکشان ها
من او را دیده ام آن سوى بودن *** فراز لحظه ناب سرودن
من او را دیده ام در فصل مهتاب *** درون خانه مهتابى آب
على را از گل «لا»«آفریدند *** براى عشق، مولا آفریدند
سخن هر چند گویم ناتمام است *** سخن در حد او سوداى خام است
ز دریا قطره آوردن هنر نیست *** زبانم را توانى بیشتر نیست
ولى تا با سخن گردد دلم جفت *** بگویم آنچه آن شوریده مى گفت
«على را قدر، پیغمبر شناسد *** که هر کس خویش را بهتر شناسد»
شعر از پرویز بیگی حبیب آبادی