اشعار آیت الله صافی گلپایگانی درباره حضرت فاطمه زهرا (س) بخش دوم

اشعار آیت الله صافی گلپایگانی درباره حضرت فاطمه زهرا (س) بخش دوم

۱۴۰۳-۰۸-۲۵

104 بازدید

مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ علی صافی گلپایگانی (ره) مجموعه اشعار زیبایی را در مورد حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) سروده اند که بخش اول آن تقدیم شما گردید. اکنون در ادامه این مجموعه بخش دوم آن به عموم شیعیان و دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) تقدیم می گردد:

نافه اذفر

گر سرم امروز شور از سر گرفت

مرغ روحم باز بال و پر گرفت

فکر من جولانگه دیگر گرفت

گر هوایم را هوائی تازه است

گر صفا و خرمی روی زمین

هر کجا از بحر را تا بر گرفت

گر بساط شادمانی هر طرف

کوی و برزن خانه و معبر گرفت

گر فرح افزاست باغ و بوستان

گلبن از گل نکهت دیگر گرفت

گر بیاید چهچه بلبل به گوش

در چمن آوای جان پرور گرفت

گر نسیم صبحگاهی چون وزید

عالمی با نافه اذفر گرفت

گر که ابر رحمت حق خاک ما

جای جایش را در و گوهر گرفت

گر گشائی چشم دل را بنگری

عالم ایجاد، زیب و فر گرفت

گر ببینی قدسیان را در سرور

عرشیان از فرشیان بهتر گرفت

گر ملک را بنگری با حور عین

این قدح در دست و آن ساغر گرفت

گر به این بینی ز تسنیمش قدح

ور به آن بینی زکوثر بر گرفت

گر رسول وحی بهر شادباش

در کفی عود و کفی عنبر گرفت

گرشناسی هر که شد از اولیا

از همین ره مایه دفتر گرفت

گر ببینی انبیا را هر کدام

جشن این عید فرح آور گرفت

گر ببینی خاتم پیغمبران

همچو روزی از خدا کوثر گرفت

گر پیمبر هست دینش تا قیام

مایه از امروز آن سرور گرفت

گر که مکه مریم و کلثوم را

همچو ساره آسیه در بر گرفت

گر خدیجه فخر آرد برزنان

کز خدا امروز او دختر گرفت

گر ببنی زن از امروز افتخار

هر چه دارد از همین محور گرفت

گر بپرسی از (علی) کاین روز کیست؟

کز دل ما زنگ غم را برگرفت

اینهمه در مولد خیر النساست

حضرت زهرا عزیز مصطفاست

همسر شایسته شیر خداست

سالروزش روز شادی بهر ماست[۱]

منشور شفاعت

ملک هستی تا فروغ از حضرت زهرا گرفت

نور او تابید تا دنیا و مافیها گرفت

نور او تابید پیش از خلقت شمس و قمر

آفتاب از پرتوش این جلوه زیبا گرفت

زن که تا آن روز در جمع بشر جایی نداشت

از طفیل حضرتش در موقف خود جا گرفت

آدم از فیضش دوباره یافت آن قرب نخست

تا طریق مسئلت از علم الاسما گرفت

همسر او شد علی چون جز علی کفوی نداشت

این شرافت را علی عالی اعلی گرفت

گر به شأنش آیه تطهیر نازل گشته است

از خدا این موهبت از طاعت و تقوی گرفت

برتر از کل بود اما برتری بر کس نخواست

زین سبب مهرش به دل هم بنده هم آقا گرفت

چون سه روز افطاریش را داد در راه خدا

مائده از خان حق صدیقه کبری گرفت

کرد سودا با خدا و بر سر عهد ایستاد

آن مقام و منزلت را اندر آن سودا گرفت

باخبر گر بود از دیروز و فردا و ز حال

علم او از منبع علم خدا مبنا گرفت

چونکه نزد اولیا دنیا ندارد ارزشی

ترک دنیا کرد و یکسر عزّت عقبی گرفت

هم در این دنیا پناه خلق عالم گشته است

هم که منشور شفاعت را در آن دنیا گرفت

خوش به حال آنکه سوی او بود روی دلش

روشنی جانش ز عشق کوثر معطی گرفت

هست او فیض خدا، فیض خدا باشد عمیم

پس عجب نبود که فیض حضرتش ما را گرفت

ذره هستیم او کند اینگونه ذره پروری

من نیم لایق که کار لطف او بالا گرفت

با ولای خاندانش زنده شد جان و دلم

ای خوشا هر آنکه زیر سایه شان مأوی گرفت

آه ز آن مردم که قدر فاطمه نشناختند

کینه و ظلم و ستمشان بضعه طه گرفت

پشت در پهلوی او بشکست و محسن شد شهید

این همه آزار زان مردود بی پروا گرفت

آتشی در خانه دخت نبی افروختند

دود او دنیا نه تنها یثرب و بطحا گرفت

شد علی خانه نشین و دین حق شد پایمال

رنگ باطل هر چه بگرفته از آن اعدا گرفت

آنکه با آل نبی باب عداوت را گشود

آتش قهر خداوندیش سر تا پا گرفت

ایمن است از رنج دنیا و عذاب آخرت

چون (علی) هرکس به دل حبّ ذوی القربی گرفت[۲]

کوثر معطى

اولین بانوی عالم اندر این ملک شهود

با عنایات خدایی دیده حق بین گشود

با شرافت ها که دارد خاتم پیغمبران

این شرف امروز بر دیگر شرفهایش فزود

کوثر معطی به او امروز اعطا کرده است

باب این رحمت به او امروز از رحمت گشود

اختر برج حیا امروز طالع گشته است

گوهر بحر عفاف امروز آمد در وجود

کرد زن را مقدم این زن رفیع اندر جهان

او که آمد جایگاه زن به مرد و زن نمود

حضرت زهرا چنین روزی به دنیا پا نهاد

گشت در قوس نزولی جلوه گر قوس صعود

او که آمد پایه ابقاء دین شد استوار

گر نبد این گل به باغ دین کنون باغی نبود

آمد آن انسیه حورا که تا او جلوه کرد

کرد در روی زمین آن طایر عرشی فرود

آنکه بر خیل ملائک حق بدو کرد افتخار

تا ببینندش به ذکر است و قیام است و قعود

شد ز فیض او مقام زن معظم بی سخن

منزلت از او زنان دارند بی گفت و شنود

آنکه در راه ولایت دید اندوه زیاد

پهلویش بشکست ظالم کرد روی او کبود

آنکه عالم بود بر دیروز و فردا همچو حال

نیست چون علم لدنی را دگر مرز و حدود

خطبه ای انشاء نمود و کرد حق را آشکار

با بیانات شریفش زنگ باطل را زدود

کرد ثابت که بود حق با امیرالمؤمنین

کرد رسوا در بر خرد و کلان خصم عنود

اندر آن مسجد به مردم کرد حجت را تمام

تا چه آرد بهر حجت پیش حق یوم الورود

هم محبّش رو به جنت می کند نعم المسیر

هم عدوّ او به آتش می رود بئس الورود

هر که را باشد ولایش برده حظ زندگی

هر که شد محروم ز آن دنیا و مافیها چه سود

از تو میخواهد علی صافی ای دخت نبی

از خدا خواهی قضاء حاجتم را زود زود

باد صبا

باز خدا باب عنایت گشود      برشرف آدم و عالم فزود

باز ز الطالف خداوندگار      مژده رحمت رسد از هر کنار

باز شده خاطر افسرده      شاد باز جهان گشته به وفق مراد

باز دل اهل ولا روشن است      شاد دل اهل صفا چون من است

به به از این روز که چون خاکیان      در طرب اندر شده افلاکیان

به به از این روز که در روزگار      دیده کم این گردش لیل و نهار

به به از این روز که بس خرم است      شاد در آن خیل بنی آدم است

به به این روز که شد آشکار      بر همگان رحمت پروردگار

به به از این روز که باد صبا      مشک فشان کرده زمین و سما

به به از این روز که در هر کنار      ابر کند لؤلؤ و گوهر نثار

به به از این روز که جان پرور است      روح نواز است و فرح آور است

چیست که شادند همه اهل حال      نیست به دل زنده دلان را ملال

مولد نور دل پیغمبر است      این همه از مقدم آن سرور است

حضرت زهرا به جهان آمده      شاد از آن پیر و جوان آمده

حضرت زهرا که برایش قرین      نیست زنی در همه روی زمین

ماه جمادی دوم کردگار      داد به پیغبر خود افتخار

بیستم ماه ز لطفش خدا      کرد مر او را به پیمبر عطا

داد خداوند به او دختری      داد به زنها شرف دیگری

نی زن از او یافت مقامی بلند      آدمی از پرتو او ارجمند

ام ابیها به تو گفت آن جناب       کرده خدا مدح تو اندر کتاب

فاطمه جان بضعه خیر الانام      ای ز تو و آل تو دین را قوام

آیه تطهیر به شان شماست      شاهد بر آن عمل مصطفاست

مدتی آن سرور والا مقام      خود به در خانه تو با سلام

آیه تطهیر قرائت نمود      کاین همه در شان شما شد فرود

کوثر معطا به پیبر تویی      همسر و همسنگر حیدر تویی

گر چه مرا داده خدای جهان      ذوق پسندیده و طبع روان

لیک به مدح تو منم ناتوان      مدح تو را کرده خدایت بیان

بهر توسل به تو گفتم سخن      تا ببرم توشه ره از تو من

ای ز تو مسکین و یتیم و اسیر      گشته سر سفره لطف تو سیر

پیر غلامی است (علی) خسته جان

با نظری از غم و رنجش رهان[۳]

مام امامان

تا خداوند این جهان را آفرید      شد به امرش عالم هستی پدید

دست قدرت آنچه باید کرد، کرد      هرکسی بر هر چه بد لایق رسید

نی زیادی هست در آن نی کمی      جمله را در جای خود بینی مفید

تا زمین و آسمان ایجاد کرد      جمع در آن ما تشاء و ما ترید

در زمین از بر و بحر و خشک و تر      دشت ها و کوه ها سر برکشید

باغ ها و میوه های رنگ رنگ      آب اندر جوی و انهار مدید

تا ملک را خلق کرد و جن و انس      داد هر چه بهرشان شایسته دید

آسمان و آن و عجائب خلق کرد      ماه و انجم را و آن خورشید شید

هر یکی را داد شأنی در خورش      زین میانه آدمی را برگزید

کرد از فیض خلافت بهره مند      قدر انسان از همینجا شد مزید

ره نمود و داد او را اختیار      یا شقی خود گشته یا گشته سعید

آدمی از مرد و زن ایجاد کرد      گشت پیدا مرد و زن هایی رشید

تا همه این دستها بر خواستند      وین همه اصناف و احرار و عبید

تا رسولانی که آنان را خدا      بعث کرده بر سیاه و بر سفید

برتر از پیغمبر ما نامده      در تمام خلق خلاق مجید

نی زنی همچون خدیجه در زمان      کو چو احمد همسری بهرش رسید

نامد و ناید چو زهرا دختری      کوثری کامروز مهرش شد پدید

هم بود مام و پدر را افتخار       زین گل زیبا چمن سر بر کشید

پس سلام اول به پیغمبر دهم       عرض تبریکی نمایم روز عید

هم به مامش هم به مولا شوهرش      هم خودم با تو در این روز سعید

هم به فرزندان او که هر یکی      حجت حقند بی گفت و شنید

سیما بر حجت صاحب زمان      کز وجودش هست عالم مستفید

پس حضور حضرت زهرا کنم      عرض اخلاصی به آن رکن سدید

کی بود دختر دگر چون فاطمه      با جلالی کو خدایش برگزید

فاطمه آن بانوی عظمی که هست      باعث ابقاء این دین حمید

زین سبب فرمود لولا فاطمه      نی رسول و نی علی گشتی پدید

فاطمه کو ام اب خواندش پدر      منزلت را بین که تا اینجا رسید

فاطمه بد پاک از رجس و گناه      نص قرآن است و حق بر آن شهید

فاطمه بد همسر شیر خدا      در ره او دید آن رنج شدید

فاطمه مام امامان گرام      یازده تن هر یکی نور امید

هر که بر دامان لطفش دست زد      بهر او کافیست در یوم الوعید

چون (علی) زاول به زیر سایه اش      رفت او را هست چون عبد عبید

کی بود اندر دل او واهمه

بعد مردن از رقیب و از عتید

فخر خالق

پا به دنیا نهاد آن دختر      که وجودش شد افتخار پدر

بیستم از جمادی دوّم      داد ایزد به مصطفی کوثر

خانه پر ز نور احمد را      کرد زهرا به مقدمش انور

دختری داد حق به آن حضرت      که بود دین به پا از آن سرور

دختری کو به جمله نسوان      هم بود اسوه هم بود رهبر

دختری کو به طاعتش به ملک      فخر کرداست خالق اکبر

دختری کو نهال بستانش      چون حسین و حسن بود دو پسر

دختری کو چو زینب و کلثوم      پرورانیده فخر مام و پدر

دختری کو به حب او باشد      عاصیان را نجات در محشر

دختری کو پس از پدر دیده      آن ستم ها از عده ای کافر

دختری کو ز کینه پهلوی او      پشت در با لگد در شکست عمر

دختری کو به یاری مولا      رفت و بر جان خرید خوف و خطر

دختری کو برای حفظ علی      زد به بازویش آن شرور شرر

دختری کو برفت در مسجد      کرد حق را بیان در آن محضر

دختری کو ز خطبه غرا      ریخت با قلب خسته در و گهر

دختری کو نمود حق ظاهر      با بیانش به کهتر و مهتر

دختری کو کلامش آنکه شنید      گفت در گفتگوست پیغمبر

دختری کو به جمله ثابت کرد      که وصی نبی بود حیدر

کرد ثابت که این ستمکاران      غصب کردند مسجد و منبر

با علی گفت شب کند دفنش      گفت قبرش نهان کند ز نظر

باشد این تا ظهور فرزندش      بهر مظلومیش گواه دگر

ای پناه (علی) به هر دو جهان      نظری کن به مخلص مضطر

از در لطف خود مکن دورم

جز شما نیستم پناه دگر

گل بی خار

خدا از بهر تکریم پیمبر

به آن حضرت عطا فرمود کوثر

چو کوثر داد دادش آنچه خیر است

چه تکریمی از این تکریم بهتر

چه بود آن کوثر معطی که دادش

به ختم انبیا خلاق اکبر

بود کوثر همان کو در چنین روز

جهان شد از قدوم او منوّر

گل بی خار بستان رسالت

عزیز مصطفی زهرای اطهر

بلی کوثر بود چون هر چه خیر است

از این دختر بماند تا به محشر

نبد در ملک دین این روشنائی

نبودش گر چنین خورشید انور

از این حضرت بود و ز شوهر او

که اسلام است با این شوکت و فر

ز زهرا و امیر المؤمنین است

نهال دین چنین پر بار و پربر

به روز عید مولودش ز طبعم

بیارم نزد یاران لؤلؤ تر

پیمبر اندر این عید است شادان

از این رحمت که شد او را مقدر

به یمن مولدش پیغمبرانند

چو او در شادی و در عیش اندر

زمین و آسمان غرق نشاط است

پر از شادی است گیتی بحر تا بر

به دنیا دختری امروز آمد

که بر زنهای عالم هست سرور

چوباب و شوهر و اولاد معصوم

ز جن و انس شد در رتبه برتر

خدا در آیه تطهیر فرمود

که هست از رجس و ناپاکی مطهر

به شأنش هل اتی گردیده نازل

به مدحش سوره کوثر نشانگر

پدر ام ابیها گفت او را

به دستش بوسه او میزد مکرر

به محراب عبادت آنچنان بود

که بر او فخر کرده حی داور

ملائک را بگفتا تاببیند

که زهرا در عبادت چون بـرد سر

به راه حق بداد افطاریش را

گرسنه خفت با اطفال و شوهر

مصیبت ها پس از مرگ پدر دید

سخن از آن نگویم حال دیگر

همی گویم چو آمد او به مسجد

دلی پر درد و رنج و دیده ای تر

سخن آغاز کرد و هر که بشنید

گمانش مصطفی باشد سخنور

مسجل کرد حق را بی کم و کاست

که دشمن گشته رسوا و محقر

به دقت گر بخوانی خطبه اش را

نمایی گفته اش تصدیق و باور

به مدح او چه گویم من که کافی است

همان خطبه ز بانویی مکدّر

(على صافی گلپایگانی)

به حب او نموده عمر خود سر

از او خواهد که در دنیا و عقبی

کند از خیل یارانش مقرّر[۴]

فرخنده مادر

مبارک باد ای سبط پیمبر

به تو میلاد آن فرخنده مادر

ولی عصر میدانم که شادی

به یمن مولد زهرای اطهر

زمین و آسمان در وجد و شادی

که حق پیغمبرش را داده کوثر

میان انبیا این افتخار است

برای مصطفی آن فیض اکبر

اگر در آن چمن این گل نبودی

برای دین نبد مولا و رهبر

نبد گر حضرت زهرا نبودی

چراغ دین فروزان تا به محشر

بنازم مادری داری که باشد

ز هر رجس و پلیدی او مطهر

بنازم مادری داری که بوده است

ولایت را یگانه یار و یاور

بنازم مادری داری که حق را

چنان فرمود و رسوا شد ستمگر

بنازم مادری داری که باشد

نبی را یادگاری فیض گستر

بنازم مادری داری که بوده است

به مولا همسر و یاری دلاور

بنازم مادری داری که باشد

برای یازده معصوم مادر

بنازم مادری داری که اوراست

چو تو مولا و منصور و مظفر

بنازم بر تو و هم مادر تو

بنازم بر نیاکانت سراسر

که از بهر شما حق آفریده

جهان را هر چه هست از خشک و از تر

(علی صافی گلپایگانی)

بود چون ذره و تو ذره پرور

قبولش کن قبولش کن قبولش

بزرگی کن مران او را تو از در

شفیعه محشر

خدا کرده تکریم پیغمبرش      عطا کرده از لطف خود کوثرش

بود فاطمه کوثری را که داد      به ختم رسل خالق اکبرش

بود فاطمه کوثری که از او      بماند بجا نسل والافرش

همان فاطمه کز مقام رفیع      کسی نیست اندر ز زنان همسرش

چه گویم از این دختر و آن پدر      چه بنویسم از مادر و شوهرش

بتولی که دارد حسین و حسن      فدای شبیر وی و شبرش

از او ماند کلثوم و زینب بجا      که دین زنده کردند دو دخترش

درختی که پاکیزه روئیده است      نکو می شود اصل و بار و برش

در خانه اش گر چه آتش زدند      شکستند پهلو به پشت درش

نترسید و با خطبه آتشین      بیان کرد حق خود و شوهرش

حقایق بیان کرد و رسوا نمود      برخلق خصم جفا گسترش

به لطفش (علی) هست امیدوار

شفاعت کند در صف محشرش

انسیه حورا

خیز تا بزم طرب برپاکنیم

در کنار اهل دل مأوى کنیم

لب شود شیرین ز نام فاطمه

یاد از انسیه حورا کنیم

روز میلاد عزیز مصطفی است

شادی اندر مولد زهرا کنیم

متصل گردیم با کروبیان

یکصدا با همدگر آوا کنیم

ما چو جن و انس و چون خیل ملک

شور و شوق از هر طرف برپا کنیم

بر ولایش فخر تا در روز شمار

جملگی چون آدم و حوا کنیم

تا برای خاتم پیغمبران

حق عشق و دوستی ایفا کنیم

عرض تبریکی به ختم انبیا

همچو مرد عارف بینا کنیم

گرچه در فصل خزان عید آمده

با دلی خوش رو سوی صحرا کنیم

شادمان روی جهان را بنگریم

دیده دل را اگر ما وا کنیم

ما نظر آریم و گل را چون عروس

جلوه گر با بلبل شیدا کنیم

ساعتی اینسان که وقت خرمی است

مثل این ساعت کجا پیدا کنیم

کی شود پیدا میان روزها

همچو روز کوثر معطی کنیم

چون نداده غیر او حق کوثری

فخر بر این بانوی عظمی کنیم

نور چشم خاتم پیغمبران

کز طفیلش جان و دل احیا کنیم

آن زنی کو شوهرش شیر خداست

کز ولایش خویش را والا کنیم

ای (علی) ما بر ولای حضرتش

فخر در دنیا و در عقبی کنیم[۵]

پی نوشت ها

[۱] . تاریخ : جمادی الثانی ۱۴۱۵

[۲] . تاریخ : ۲۴ جمادی الثانی ۱۴۰۸

[۳] . تاریخ : ۸ جمادی الثانی ۱۴۰۸

[۴] . تاریخ : جمادی الثانی ۱۴۱۱

[۵] . تاریخ: ۸/۱۵/ ۷۴

منبع: صافی گلپایگانی، علی؛ راز دل؛ ص ۳۵۲-۳۶۸ قم؛ انتشارات ابتکار دانش؛ چاپ اول؛ ۱۳۸۵ ش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *