آموزش خداشناسی به کودک، یکی از چالش های مهم والدین در تعلیم و یاددهی آموزه های اعتقادی و دینی به فرزندانشان است.
یاسمین از مادرش پرسید: «آیا خدا همه جا هست؟» مادرش در پاسخ گفت: «بله، حتما». یاسمین نگاهى به دور و برش انداخت و پرسید: «پس خدا کجاست؟» مادرش جواب داد: «یاسمین، صحبت در این باره، کمی دشوار است!»
دغدغه والدین در آموزش خداشناسی به کودک
بسیارى از پدران و مادران، نگرانى و دغدغه معرفی خدا و آموزش خداشناسی به کودک خود (متناسب با درک کودکشان) را دارند و امکان دارد راجع به موضوعات انتزاعى نظیر وجود خداوند، سرگردان بمانند.
«رابى هارلد کاشز»، نویسنده اثر «هنگامى که بچه ها راجع به پروردگار می پرسند» در زمینه آموزش خداشناسی به کودک می گوید: «سخن از خدا گفتن، به منزله راهکارى جهت توصیف پدیده های جهان چون زیبایى طبیعت، چشم به جهان گشودن کودک و مرگ دوست اهمیت دارد. توام با چنین تعاریفى، احساسى از بهت و حیرت پدید می آید.» مؤلف یاد شده می افزاید: «ولى باید دانست که چیزى در روح بچه ها هست که شگفت انگیز و ابهام آمیز است.»
اصولا آموزش خداشناسی به کودک و بحث و گفتگو با او درباره آفریدگار، به آنها کمک می کند تا در این دنیاى فانى و زودگذر، مسیر درست اعتقادی و اخلاقى را راحت تر پیدا کنند. این در حالی است که مشکل بسیارى از بچه ها، این است که پدر و مادرشان تمام نیرو و توان خویش را صرف فرستادن فرزندانشان به آموزشگاه های زبان، موسیقى و رایانه می کنند، اما آموزش خداشناسی به کودک و پرورش «ایمان» او را نادیده می گیرند.
بهترین طریق رشد حیات روحانى و آموزش خداشناسی به کودکانمان، این است که آشکارا و به راحتى درباره خداوند گفتگو کنیم. بنا به گفته شمار زیادى از کارشناسان، قاعده کلى این است که بگذارید بچه ها گفتار را آغاز کنند و سپس صحبت را با پرسش ها، بینش ها و نظرهایتان پیگیرى کنید.
مراحل رشد و آموزش خداشناسی به کودک
آنچه مهم است این است که ما باید در زمینه آموزش خداشناسی به کودکان خود، مطابق سن و سال و درک و فهمى که آنها راجع به آفریدگار دارند، سخن بگوییم. آنچه در پى می آید، سه مرحله از رشد معنوى و چند رهنمود پیرامون طرز صحبت راجع به آموزش خداشناسی به کودک را یادآورى می کند:
الف. یک تا سه سالگى
مسلما هر چند درک مفاهیم روحانى انتزاعى براى کودکان خیلى زود است، اما موعد آن رسیده که آنان به ابزارهایى دسترسى یابند که جهت گفتگوهای آتی شان ضروری اند. «رابى دیوید وولپ»، نویسنده اثر «به کودکانتان راجع به خداوند آموزش دهید» در زمینه آموزش خداشناسی به کودک اظهار می دارد: «موضوع مهم و حیاتى این است که در این گروه سنى کودکان باید از واژه ها و اصطلاح هایى متداول درباره پروردگار استفاده کنید تا در ذهن آنان نقش ببندد و در آینده، پایه اعتقادات مذهبی شان مستحکم گشته و با زندگیشان درآمیزد.»
از این رو، در آموزش خداشناسی به کودک، با توجه به باورهای دینی و مذهبى خویش، کلمه هایى را که در اعتقادتان به کار می برید، به فرزندانتان بیاموزید، واژه هایى چون خدا، قرآن، حضرت محمد (ص)، پیامبران، امامان (ع)، صالحان و اماکن زیارتی و مقدس.
چنانچه آموزش خداشناسی به کودکان خود را را از همان دوران خردسالى آنها شروع نکنید و آنان را با چنین مصادیقى آشنا نسازید، وقتى که بزرگتر شدند، ناچارید مفاهیم گسترده تر و پیچیده ترى را به آنان آموزش دهید. از همین زمان بکوشید مهر و محبت به آفریدگار و رهبران دین را در دل فرزندتان بیندازید و او را به خداوند مشتاق گردانده و تاکید کنید که خدا هم او و همه کودکان را بسیار دوست می دارد.
در ضمن شما باید در طی فرایند آموزش خداشناسی به کودک، این مفهوم بنیادى را به او یاد دهید که ایزد توانا، بخشنده و مهربان است. به دیگر سخن، در آغاز آموزش، نخست با محبت و عطوفت خداوند شروع کنید.
ب. سه تا پنج سالگى
این گروه سنى، افراد پیش دبستانى را تشکیل می دهند که البته آموزش باید از آنها آغاز گردد و تا سنین بلوغ ادامه داشته باشد. «کارشز» راجع به این گروه سنى می گوید: در مورد چنین کودکانى، طرح چنین پرسشى غلط است که از خود سؤال کنیم، چه سان به کودکان بفهمانیم که خداوند در زندگى آنان حاضر است؛ یا اینکه کلی تر بگوییم چه طور می توانیم به کودکانمان بفهمانیم که زندگى و وجودشان از آفریدگار نشات گرفته است.
موقعى که کودکان شما لحظه های شیرین زندگى را تجربه می کنند یا از چیزى شگفت زده و حیران می گردند، این بهترین زمان براى گفتگو با آنان درباره خداوند و آموزش خداشناسی به کودکان است. در این لحظه آنان بهترین ظرفیت پذیرش این نوع مطالب را دارند.
به عنوان مثال نمونه اى را یادآورى می کنیم: دختر بچه پنج ساله اى که پدر بزرگش را تازه از دست داده بود، پس از مراسم تدفین، از مادرش پرسید: «آیا پدر بزرگ، در بهشت رانندگى می کند؟ آیا از مادربزرگ مراقبت می کند؟» مادرش، این جریان را می داند که کودکش، نزد خود تصوراتى از آن دنیا دارد و در پى کسى است که به وى بگوید درست اندیشیده است و او را خاطر جمع کند، به همین دلیل از او پرسید: «تو چى فکر می کنى؟» کودک تخیلاتش را چنین بیان داشت: «خدا به پدر بزرگم ماشینی داده و او در حالى که مادربزرگ را کنار خود نشانده است، هر زمان که بخواهد با آن ماشین، در لابلای ابرها حرکت و گردش می کند. در اینجا، مادرش نظر او را تایید کرد.
در سنین سه تا پنج سالگى، کودکان معمولا پروردگار را به صورت انسانى تجسم می کنند که مثلا قادر است خودرو را اهدا کند. این ادراکات درونى کودکان، سرانجام به این پرسش می انجامد که: آیا خداوند می خوابد؟ موقع تعطیلات، خداوند به کجا می رود؟ حال براى آموزش خداشناسی به کودک و درست هدایت کردن ذهن او و پاسخ صحیح دادن به پرسش های پیش آمده براى وى و نیز تشویق و ترغیبش، باید به شیوه صحیح و صادقانه به او جواب داد. جوابى همچون: «نمی دانم یا آگاهى چندانى ندارم.» آنگاه خودتان سؤالى را طرح کنید تا بتوانید بحث و گفتگو را تداوم بخشید.
هنگامى که کودک در این سنین، خداوند را در حال دوچرخه سوارى یا رانندگی تجسم می کند و وى را اینگونه پذیرفته است، در این صورت هر چیزى که شما درباره آفریدگار به وى بگویید، او آن حقایق را به طور سطحى می پذیرد. ولى در این حال چنانچه به کودک بگویید که خدا از دست تو به خشم می آید چنانچه شما رفتار یا کار ناپسندى انجام دهید، در این صورت، کودک تصویر پدرى خشمناک و ترسناک را از این در پیش خود تجسم می کند که چنین خداوندى تصمیم دارد وى را جهت کوچکترین اشتباه تنبیه کند.
در آموزش خداشناسی به کودکان و در زمانى که با بچه های پیش دبستانى درباره خدا حرف می زنید، شما به منزله کارشناس دینى هستید. بنابراین خیلى دقت کنید که مبادا موضوعات را به نحوى بر زبان جارى سازید که باعث پشیمانى خودتان شود.
ج. شش تا ده سالگى
از دورانى که کودکان به مدرسه گام می نهند، به طور منطقى شروع به فکر راجع به خداوند می کنند و از این عمل خود می خواهند به این پیامدها دست یابند که آیا خداوند عامل مرگ و میرهاست؟ آیا پروردگار از تمام آنچه که من انجام می دهم خبر دارد؟
همانگونه که پدر و مادر سعى دارند تا به این پرسش ها جواب دهند، باید در آموزش خداشناسی به کودکان خود این نکته اساسى و مهم را در نظر بگیرند که باید آنها را درست راهنمایى کنند تا به خداوند، احساس نزدیکی و اعتماد بیشتر کرده و آسان تر به او روی آورند.»
طریقه دیگر آموزش خداشناسی به کودکان و آشنا ساختن بچه ها با خداوند، خواندن داستان هایى از قرآن و متون دینی است. داستان های زندگانی پیامبر اسلام (ص)، پیامبران و امامان (ع) را با جذابیت و بیانى ساده برایشان بازگو کنید. مرور داستان هایی خواندنی از خداشناسی و توحید، در فرایند آموزش خداشناسی به کودکان بسیار موثر بوده و سبب می گردد که بچه ها از همین سن بفهمند که خدا در تمام دوران زندگانى با آنهاست و به طور مثال قضیه حضرت یونس و گرفتار شدنش در دهان ماهى و … به خوبى گویاى این مطلب است.
از همین سن، کم و بیش آنان را به اماکن مقدس، مساجد و زیارتگاه ها ببرید و با سخنان مهیج و البته درست، احساسى از احترام و تقدس در آنان به وجود بیاورید.
د. پیش از نوجوانى
انسانها خیلى زود، دوران بچگى را پشت سر می نهند. کودکان، بسیار تغییر می کنند – چه از نظر جسمی و چه از نظر روحی – و به سوى استقلال فزون ترى پیش می روند. گفته های شما باید به ایشان در درک خدا یارى کند. همچنین آنان فرا می گیرند که خود بیندیشند. زمانى هم فرا می رسد که آنان درباره نمادهای دینى همچون گنبد، مناره، مسجد و … بحث می کنند و پیرامون مفهوم حقیقى و عمیق این نشانه ها می اندیشند.
یکى از کارشناسان پیرامون آموزش خداشناسی به کودک و نوجوانان و درک آنها از مفهوم خدا می گوید: «بچه ها، خدا را از خردسالى می شناسند و او را به عنوان منبع قدرت می انگارند. وانگهى، می خواهند بفهمند که در مورد آفریدگار، تنها خوبى و خوشى نیست، بلکه رنج و ترس هم وجود دارد». زمانى که شما با کودکى ده – دوازده ساله گفتگو می کنید، ممکن است به او بگویید: «خدا، غم را به سوى ما نمی فرستد بلکه قدرتى به ما اعطا می کند که بر غم چیره گردیم و مردم را متمایل می کند که به ما مدد رسانند.»
در آموزش خداشناسی به کودکان و نوجوانان، گفتارتان هر چه باشد، بچه ها دقت می کنند تا ببینند که آیا شما به چیزى که می گویید اعتقاد دارید یا نه. از این رو باید درباره خود و نظرتان، با اطمینان سخن بگویید. نظر دیگر این است که بگذارید بچه ها احساس واقعی تان نسبت به خدا را مشاهده کنند، نه احساس توام با ریاکارى و دورنگى.
ه. سیزده سالگى تا نوزده سالگى
بچه ها در این سن، به چیزهای که تاکنون راجع به خدا شنیده اند می اندیشند و گاه علیه اعتقادات دینی و مذهبى طغیان می کنند. در این حالت، پیشنهاد می شود که بی پروا جبهه نگیرید و با آنها خوش رفتار باشید؛ چرا که سرکشی شان طبیعى و مقتضى سن آنها است. بکوشید با نوجوانان به نحوى راجع به خدا حرف بزنید که چاره گشاى مشکلاتشان باشد. مثلا برایش توضیح دهید که در پیشگاه خداوند، افراد زشت و زیبا یکسان می باشند و خدا هر دو را یکسان دوست دارد.
هنگامى که بچه ها به راه های خلاف و نادرست روى می آورند، برایشان شرح دهید که ایمان به پروردگار مهربان، یک ارزش است و عملکرد انسان ها، بر پایه ایمان به خدا محک زده می شود.
خداوند، قوانین درستى دارد که عینا همچون قانون جاذبه، ثابت اند. می توانید با صحبت در مورد این قوانین، به نوجوانتان اعتماد به نفس ببخشید تا در مقابل مشکلاتش بایستد و تصمیمات عاقلانه اى بگیرد.
«لارنس کانینگهام»، استاد الهیات دانشگاه نتردام، پیرامون آموزش خداشناسی به کودکان و نوجوانان اظهار می دارد: «صحبت کردن درباره خدا، مثل یاد دادن دوچرخه سوارى به بچه هاست، ابتدا از چرخ های کمکى استفاده کنید، سپس بچه ها را روى دوچرخه نگهدارید و همچنان که آنان شروع به رکاب زدن می کنند، تدریجا اجازه دهید خودشان برانند.
تمام آنچه که شما می توانید انجام دهید، این است که زود آغاز کنید و بر عقاید خود، راسخ و پایدار باشید. ایمان به خدا را در تمامى لحظه ها به صورت عملی و در رفتار و کردار خویش، نشان دهید و از همه مهمتر این که از لحاظ روحى و اخلاقى، محیطى فراهم کنید که روحانیتش پابرجا و پایدار بماند.
نمونه ای دیگر از کنجکاوی کودکان درباره خدا
مریم ۵ ساله از مادرش پرسید: «مامان! خدا کیه؟!» مادر گفت: «خداوند، نیروییه که دنیا را آفریده» مریم پرسید: «نیرو چیه؟» مادر گفت: «یعنی خدا قویه، خیلی قوی» مریم پرسید: «پس خدا مثل باباست؟!» مادر گفت: «نه عزیزم! خدا که آدم نیست» مریم گفت: «یعنی مثل اون که دیروز توی فیلم دیدیم؟!» مادر، آشفته در حالی که لب هایش را می گزید با عصبانیت گفت: «استغفرالله! نه بچه! این حرف های زشت را نزن. خدا یک نور درخشان و بزرگه».
مریم پرسید: «یعنی یک لامپ خیلی بزرگ مثل اونهایی که تو شهر بازیه؟!» مادر گفت: «نه مثل نور لامپ، یعنی…» و بعد مستأصل گفت: «بچه! چقدر سؤال می کنی! برو دنبال بازیت!» مریم با نگاهی حیران و منتظر و ذهنی پر از سؤال های بی جواب، ساکت شد و در دل با خودش می گفت: «یعنی خدا کیه؟!»
پانزده سال بعد، وقتی مریم دانشجوی سال سوم دانشگاه بود، به خاطر نگارش مقاله ای راجع به مبدأ آفرینش، جایزه اول سمیناری را از آن خود کرد و مادر در حالی که با تمام وجود به مریم افتخار می کرد، خدا را سپاس می گفت که دخترش، در زمینه خداشناسی به چنین موفقیتی دست یافته است. در همین حال، خاطرات را مرور می کرد و متحیر بود چگونه در طول این سال ها، دخترش این قدر متحول شده است. آیا او همان دختربچه دیروز با آن سؤالات عجیب و غریب است؟
پژوهش های روان شناسان و نظریاتشان در زمینه رشد دینی، اطلاعات مفیدی را در اختیار ما – والدین و مربیان- قرار می دهد؛ نحوه درک و فهم کودکان و نوجوانان را از مفاهیم مجردی مثل خدا، شیطان، بهشت و… روشن می کند که بر اساس آن، نگرانی هایمان را در بعد تربیت دینی و آموزش خداشناسی به کودک کاهش داده و می توانیم براساس ظرفیت فرزندمان روش های آموزشی مذهبی را در پیش گیریم.
سیر تفکر مذهبی کودکان و نوجوانان
در ادامه مطلب پیرامون آموزش خداشناسی به کودک، به سیر تفکر مذهبی کودکان و نوجوانان می پردازیم. شایان ذکر است که این سیر، با مسیر شناخت و تفکر در آمیخته است و به روشنی، قابل تفکیک نیست. بنابراین، این دو را در کنار هم مورد بررسی قرار می دهیم.
بر اساس نظریه روان شناسی «ژان پیاژه»، کودکان در سنین ۲ تا ۶ سالگی از جهت شناخت، در دوره پیش عملیاتی قرار دارند. از خصوصیات تفکر در این دوره می توان به خود محور بودن کودکان و تمرکزگرایی آنان اشاره کرد. خودمحوری، یعنی این که کودک فقط از دریچه چشم خود و بر اساس مقدار توانایی های خود به پدیده های جهان نگاه می کند و نمی تواند دیدگاه های دیگران را مورد توجه قرار دهد.
تمرکزگرایی به این معناست که کودک فقط می تواند به یک جنبه از پدیده ها توجه کند که ممکن است آن جنبه مورد توجه، بعد مهمی از پدیده ها نباشد و بعد با این شناخت آن را به بقیه موارد تعمیم دهد. پس کودک در این سنین به بخش محدودی از یک مسئله توجه می کند. کودکی که در این مرحله از تفکر قرار دارد در مورد مجردات هم این چنین می اندیشد مثلاً در رابطه با مفهوم خدا، کودک وی را موجودی مادی و حتی به صورت یک انسان تصور می کند.
بنابراین برای خدا دست و پا و سر و صورت قائل است. همچنین برایش خانه ای تصور می کند که همان بهشت است و از آنجا به کارهای ما نگاه می کند و مواظب ماست، یا از بهشت به زمین می آید تا کارهای ما را درست کند. یا بهشت را باغ یا پارک بزرگی می داند که انواع وسایل بازی و خوراکی دارد و می توان در آنجا بازی کرد و خوشحال شد و یا در مورد جهنم، آن را جایی می داند که آتش زیادی در آن وجود دارد و یا در مورد شیطان او را یک آدم زشت تصور می کند که روی سرش شاخ دارد. البته باید متذکر شد کودک این موضوعات را بر اساس گفته ها و شنیده ها تصور می کند.
روان شناس دیگری به نام گلدمن این دوره را تفکر مذهبی شهودی می نامد -دوره ای که شناخت و تفکر در قالب تجارب و محسوسات حبس شده و محدودیت دارد؛ اما زمانی که کودک وارد سن مدرسه می شود و یا به قول پیاژه، وارد دوره عملیات عینی می شود که حدود سن ۷ تا ۱۱ سالگی است، به تدریج توان غلبه بر محدودیت های فکری دوره قبل را پیدا می کند. مثلاً می تواند از چند بعد به پدیده ها بنگرد و همچنین از حالت خودمحوری اش کاسته می شود.
وی سعی می کند از طریق توجیهات فیزیکی، پدیده ها را توضیح دهد. بنابراین کودکان دبستانی تلاش می کنند خدا را به عنوان یک انسان فرض کنند، یک انسان خارق العاده و اعجاب برانگیز. توجیهات آنها گاهی مادی و خام، و گاهی فوق مادی می شود. مثلاً گاهی خدا را مرئی و قابل رؤیت و به شکل آتش و نور و گاهی نامرئی می پندارند و این مسئله بیانگر آن است که کودک بین مرحله تفکر شهودی و عینی دست و پا می زند.
به اعتقاد گلدمن این تفکر تا سن ۹ سالگی ادامه دارد اما از سن ۹ تا ۱۳ سالگی، دیدگاه کودک در مورد خدا از حالت یک انسان فوق العاده به یک موجود فوق طبیعی تغییر می یابد. گلدمن این مرحله را به طور کلی تفکر مذهبی – عینی می خواند.
دوره سوم که پیاژه آن را مرحله عملیات صوری می نامد، مقارن با بلوغ و دوره راهنمایی تحصیلی است. کودک در این مرحله از تفکر عینی به سمت تفکر انتزاعی حرکت می کند، البته این حرکت تدریجی است. نوجوان، در توجیه مسائل، از خیال پردازی های کودکانه فاصله می گیرد و به طرف استقراء و قیاس های منطقی پیش می رود.
در مورد علت پدیده ها فرضیاتی را در ذهن می سازد و آنها را آزمایش می کند. این فرضیات در ابتدا با عناصر مادی محدود می شود اما به تدریج این عناصر کنار گذاشته شده می شود و تفکر شکل نمادین و سمبلیک و انتزاعی می گیرد، پس فرضیاتی خارج از حوزه تجارب خود وضع می کند و با استفاده از دلایل، آن را رد می کند یا می پذیرد.
گلدمن این دوره را تفکر مذهبی انتزاعی می خواند و سن آن را از ۱۴ -۱۳ سالگی به بعد می داند. (شایان ذکر است که سنین یاد شده در سیر تفکر مذهبی کودک، تقریبی است و تأکید می شود که نباید به عنوان سنین قطعی در نظر گرفته شود.) در نتیجه نوجوان خدا را به صورتی سمبلیک و جزء مجردات می داند و این که خدا طبیعتی غیرمادی و روحانی دارد. گاهی از اوقات در بین نوجوانان هنوز حالت انسان پنداری خداوند دیده می شود که شاید بتوان آن را ناشی از پایین بودن درجه هوشی یا بی علاقگی نسبت به مسائل دینی دانست.
از مطالب مشروح فوق درمی یابیم که تحول مفهوم خدا همگام با رشد شناختی کودک است و هر دوره دارای ویژگی های انحصاری است. بنابراین لازم است در هر دوره بنا به تناسب خصوصیات ذهنی و شناختی به فرزندانمان آموزش های دینی را ارائه نماییم و اجازه دهیم کودکان دین کودکانه خود را داشته باشند و از طرح و تدریس عقاید پیچیده و مشکل برای آنها خودداری کنیم، چرا که نمی توانند آن را درک کنند و چه بسا موجب بدفهمی و گریز آنها از دین شود.
همچنین به لحاظ عاطفی بهتر است در این سنین خداوند را با صفات رحمت و رحمانیت معرفی کنیم و نه با صفات قهریت. از تأکید زیاد و افراطی روی اجرای دقیق و صحیح برخی احکام دین و عقوبت اجرا نشدن کاملاً صحیح آنها خودداری نماییم؛ چرا که نگارنده این سطور به عنوان مشاور، موارد متعددی از مراجعین به مرکز مشاوره را ملاحظه نموده که این تأکیدات افراطی، باعث ایجاد وسواس های فکری و عملی در آنها و باقی ماندن این مشکل تا سنین نوجوانی و بزرگسالی شده است.
بهتر است طرح بسیاری از مسائل اعتقادی، تا دوره تفکر صوری به تأخیر افتد. انتظار می رود در این مرحله نوجوان به دلیل افزایش توانمندی های ذهنی و شناختی، مسائل اعتقادی را از روی تفکر و تدبر و تأمل بپذیرد و تا پایان عمر از آنها حفاظت نماید.
نتیجه گیری
آموزش خداشناسی به کودک می بایست با توجه به رشد شناختی وی صورت پذیرد و در هر دوره از مراحل رشد، به تناسب ویژگی های ذهنی و شناختی، آموزش های دینی و آموزش خداشناسی به کودک ارائه شود و از طرح و تحمیل عقاید پیچیده و مشکل برای او خودداری گردد؛ زیرا نمی تواند آن را درک کند و چه بسا منجر به بدفهمی و گریز وی از دین می شود.
منابع اقتباس: تبیان؛ منصوره چاوشی؛ بانک اطلاعاتی مقالات؛ ترجمه: امیر دیوانى