- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 16 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
شیعه امامیه مدعى است پیامبر اکرم(ص) در زمان حیات خود تمهیدات بسیارى در زمینه سازى ولایت و خلافت امام علی(ع) براى زمان پس از خود به کار بسته است؟ مستندات تاریخى این ادعا را بیان نمائید؟
پاسخ:
می توان تدابیر پیامبر اکرم(ص) در تبیین و تثبیت خلافت و جانشینى امام علی(ع) را در سه نوع خلاصه کرد:
۱ـ آمادگى تربیتى امام علی(ع) از کودکى و امتیاز او در کمالات و فضایل و علوم؛
۲ـ بیان نصوص ولایت و امامت؛
۳ـ اجراى عملى با تدابیر مخصوص در اواخر عمر پیامبر.
اینک هر یک از این سه مورد را توضیح می دهیم:
الف ـ آمادگى تربیتی
از آن جا که قرار بود خلیفه و جانشین رسول خدا(ص) امام على بن ابى طالب(ع) باشد، لذا اراده و مشیّت الهى بر آن تعلّق گرفت که از همان ابتداى طفولیت در دامان رسول خدا(ص) و در مرکز وحى تربیت شود.
۱ـ حاکم نیشابورى می گوید: «از نعمت هاى خدا بر على بن ابى طالب (ع) این بود که بر قریش قحطى شدیدى وارد شده، ابوطالب(ع) عیال وار بود. رسول خدا(ص) به عموى خود عباس، که از ثروتمندان بنی هاشم بود، فرمود: اى ابافضل! برادرت عیال وار است و قحطى بر مردم هجوم آورده، بیا به نزد او رویم و از عیالات او کم کنیم.
من یکى از فرزندانش را انتخاب می کنم، تو نیز یک نفر را انتخاب کن، تا با کفالت آن دو از خرجش بکاهیم. عباس این پیشنهاد را پذیرفت و با پیامبر(ص) به نزد ابوطالب(ع) رفتند و پیشنهاد خود را بازگو کردند. ابوطالب(ع) عرض کرد: شما عقیل را نزد من بگذارید و هر کدام از فرزندانم را که می خواهید به منزل خود ببرید. رسول خدا(ص) علی(ع) را انتخاب کرد و عباس، جعفر را برگرفت. علی(ع) تا زمان بعثت پیامبر(ص)، با آن حضرت بود و از او پیروى کرده و او را تصدیق می نمود.»[۱]
۲ـ در آن ایّام پیامبر اکرم(ص) به مسجد الحرام می رفت تا نماز بخواند، علی(ع) و خدیجه نیز به دنبالش می رفتند و با او در مقابل دیدگان مردم نماز می خواندند، و این در زمانى بود که کسى غیر از این سه، روى زمین نماز نمی گزارد.[۲]
عباد بن عبدالله می گوید: از علی(ع) شنیدم که می فرمود: «من بنده خدا و برادر رسول خدا و صدّیق اکبرم؛ این ادعا را کسى بعد از من، غیر از دروغگو و افترا زننده، نمی کند، هفت سال، قبل از مردم با رسول خدا(ص) نماز گزاردم.»[۳]
ابن صباغ مالکى و ابن طلحه شافعى و دیگران نقل می کنند: «رسول خدا(ص) قبل از دعوت به رسالت خود هرگاه می خواست نماز بگزارد، به بیرون مکّه، در میان درّه ها، می رفت، تا مخفیانه نماز بخواند و علی(ع) را نیز با خود می برد، و هر دو با هم هر مقدار می خواستند نماز می گزاردند و باز می گشتند.»[۴]
۳ـ امام علی(ع) آن ایّام را، در نهج البلاغه چنین توصیف می کند: «شما می دانید که من نزد رسول خدا چه جایگاهى دارم، و خویشاوندیم با او در چه درجه است. آن گاه که کودک بودم مرا در کنارش می نهاد و در سینه خود جا می داد و در بستر خود می خوابانید، چنانکه تنم را به تن خویش می سود، و بوى خوشِ خود را به من می افشاند! و گاه بود که چیزى را می جَوید و به من می خورانید. از من دروغى نشنید و خطایى ندید.
هنگامى که از شیر گرفته شد خدا بزرگ ترین فرشته خود را شب و روز هم نشین او فرمود، تا راه هاى بزرگوارى را پیمود و خوی هاى نیکوى جهان را فراهم نمود.
من در پى او بودم ـ در سفر و حضر ـ چنان که بچه شترى در پى مادر. هر روز براى من از اخلاقِ خود نشانه اى بر پا می داشت و مرا به پیروى از آن می گماشت. هر سال در «حراء» خلوت می گزید، من او را می دیدم و جز من کسى وى را نمی دید. آن هنگام، اسلام در هیچ خانه اى جز در خانه اى که رسول خدا(ص) و خدیجه در آن بود، راه نیافته بود، من سوّمین آنان بودم. روشنایى وحى و پیامبرى را می دیدم و بوى نبوت را می شنیدم.
من هنگامى که وحى بر او(ص) فرود آمد، آواى شیطان را شنیدم، گفتم: ای فرستاده خدا این آوا چیست؟ فرمود: این شیطان است و از این که او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو می شنوى آنچه را من می شنوم و می بینى آنچه را من می بینم، جز این که تو پیامبر نیستى و وزیرى و به راه خیر می روی.»[۵]
۴ـ پیامبر اکرم(ص) هنگام هجرت به سوى مدینه، علی(ع) را انتخاب کرد تا در جاى او بخوابد، آن گاه امانت ها را به صاحبانش برگرداند و سپس با بقیه زنان بنی هاشم به سوى مدینه هجرت کند.[۶]
۵ـ در سنین جوانى او را به دامادى خود برگزید، و بهترین زنان عالم یعنی فاطمه زهرا(ع) را به ازدواج او درآورد. و این هنگامى بود که خواستگارى ابوبکر و عمر را رد نموده بود.[۷]
پیامبر(ص) بعد از ازدواج فرمود: «من تو را به ازدواج کسى درآوردم که در اسلام از همه پیش تر و در علم از همه بیشتر و در حلم از همه عظیم تر است.»[۸]
۶ـ در غالب جنگ ها پرچم مسلمانان یا تنها مهاجرین به دست على بن ابی طالب(ع) بود.[۹]
۷ـ در حجّه الوداع در هدى و قربانیِ پیامبر(ص) شریک شد.[۱۰]
۸ـ پیامبر(ص) در طول مدّت حیاتش او را امتیاز خاصّى داده بود، که احدى در آن شریک نگشت یعنى اجازه داده بود که علی(ع) ساعتى از سحر نزد او بیاید و با او مذاکره کند.[۱۱]
امام علی(ع) می فرمود: من با پیامبر(ص) شبانه روز دو بار ملاقات می کردم: یکى در شب و دیگرى در روز.[۱۲]
۹ـ هنگام نزول آیه شریفه (وَ أمُرْ أهْلَکَ بِالصَّلاهِ) پیامبر(ص) هر روز صبح کنار خانه علی(ع) می آمد و می فرمود: «الصلاه رحمکم الله (إنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً)».[۱۳]
۱۰ـ در جنگ خیبر بعد از آن که ابوبکر و عمر کارى از پیش نبردند، پیامبر(ص) فرمود: پرچم را به کسى خواهم داد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند، خداوند او را هرگز خوار نخواهد کرد، باز نمی گردد تا آن که خداوند به دست او فتح و پیروزى برساند. آن گاه علی(ع) را خواست، و پرچم را به دست او داد و برایش دعا کرد. و پیروزى به دست علی(ع) حاصل شد.[۱۴]
۱۱ـ پیامبر(ص) ابوبکر را با سوره برائت، امیر بر حجّاج نمود، آن گاه به امر خداوند علی(ع) را به دنبال او فرستاد تا سوره را از دست او گرفته و خود، آن را بر مردم ابلاغ کند. پیامبر(ص) در پاسخ اعتراض ابوبکر فرمود: من امر شدم که خودم این سوره را ابلاغ کنم یا به کسى که از من است بدهم تا او ابلاغ نماید.»[۱۵]
۱۲ـ برخى از اصحاب درى را به سوى مسجد باز کرده بودند که پیامبر(ص) دستور داد تا همه درها بسته شود به جز در خانه علی(ع).[۱۶]
۱۳ـ عایشه می گوید: رسول خدا(ص) هنگام وفات خود فرمود: حبیبم را صدا بزنید که بیاید. ابوبکر را صدا زدند. تا نگاه رسول خدا(ص) به او افتاد سر خود را به زیر افکند. باز صدا زد: حبیبم را بگویید تا بیاید. عمر را خواستند. هنگامى که پیامبر(ص) نگاهش به او افتاد سر را به زیر افکند. سوّمین بار فرمود: حبیبم را بگویید تا بیاید. علی(ع) را صدا زدند. هنگامى که آمد، کنار خود نشانید و او را در پارچه اى که بر رویش بود، گرفت در این حال بود تا آن که رسول خدا(ص) دست در دستان علی(ع) از دنیا رحلت نمود.[۱۷]
امّ سلمه نیز می گوید: رسول خدا(ص) هنگام وفاتش با علی(ع) نجوا می نمود و اسرارى را به او بازگو می کرد و در این حال بود که از دنیا رفت. لذا علی(ع) نزدیک ترین مردم به رسول خدا(ص) از حیث عهد و پیمان است.[۱۸]
۱۴ـ ترمذى از عبدالله بن عمر نقل می کند که پیامبر اکرم(ص) بین اصحاب خود عقد اخوت بست. علی(ع) در حالى که گریان بود خدمت رسول خدا(ص) آمد و عرض کرد: ای رسول خدا، بین اصحاب خود عقد اخوّت بستید ولى میان من و کسى عقد اخوت نبستید؟
رسول خدا(ص) فرمود: «تو برادر من در دنیا و آخرتی!»
توجه خاص پیامبر(ص) به علی(ع) جهتى جز آماده کردن علی(ع) براى خلافت نداشت، و اینکه نشان دهد تنها کسى که براى این پست و مقام قابلیّت دارد امام علی(ع) است.
ب ـ تصریح بر ولایت و امامت
تدبیر دیگر پیامبر اکرم(ص) این بود که در طول ۲۳ سال بعثت هر جا که موقعیت را مناسب می دید یادى از ولایت امام علی(ع) و جانشین خود کرده، و مردم را به این مسئله مهمّ تذکّر می داد. به برخى از آن ها فهرست وار اشاره می کنیم، زیرا در بحث «عوامل ظهور شیعه» به صورت مفصل اشاره نموده ایم:
آیات
۱ـ آیه ولایت: (انّما ولیّکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکاه و هم راکعون).[۱۹]
۲ـ آیه إنذار: (انّما انت منذر و لکل قوم هاد).[۲۰]
۳ـ آیه تبلیغ: (یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من الناس).[۲۱]
۴ـ آیه اکمال: (الیوم الکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا).[۲۲]
۵ـ آیه تطهیر: (إنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً).[۲۳]
۶ـ آیه اولى الامر: (أطِیعُوا اللهَ وَ أطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أولِی الأمْرِ مِنْکُمْ).[۲۴]
روایات
۱ـ حدیث غدیر: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه».[۲۵]
۲ـ حدیث دوازده خلیفه: «یکون بعدى إثنا عشر أمیراً کلّهم من قریش».[۲۶]
۳ـ حدیث ولایت: «و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی».[۲۷]
۴ـ حدیث وصایت: « انّ لکلّ نبیّ وصیّاً و وارثاً و إنّ علیّاً وصیّى و وارثی».[۲۸]
۵ـ حدیث منزلت؛ پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود: « أنت منّى بمنزله هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی».[۲۹]
۶ـ حدیث خلافت؛ پیامبر(ص) خطاب به علی(ع) فرمود: « أنت أخى و وصیّى و خلیفتى فیکم فاسمعوا له واطیعوا».[۳۰]
۷ـ حدیث ثقلین: « انّى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی، ما إن تمسکتم بهماه لن تضلّوا بعدى أبداً».[۳۱]
۸ـ حدیث مدینه علم: « انا مدینه العلم و علیّ بابها فمن اراد العلم فلیأتها من بابها».[۳۲]
۹ـ حدیث سفینه: « مثل اهل بیتى کسفینه نوح من رکبها نجى و من تخلف عنها زخّ فى النار».[۳۳]
۱۰ـ حدیث امان: « النجوم أمان لأهل السماء و أهل بیتى أمان لأمّتى من الاختلاف فإذا خالفتها قبیله من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس».[۳۴]
۱۱ـ حدیث حق: « علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور حیثما دار».[۳۵]
۱۲ـ حدیث قرآن: « علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ».[۳۶]
ج ـ تدابیر عملی
پیامبر اکرم(ص) در آخر عمر خود نیز براى تثبیت خلافت امام علی(ع) راه هایی را عملى کردند تا شاید جلوى مکر و حیله دیگران را در غصب خلافت بگیرند، ولی متأسفانه این تدابیر اثرى نداشت، زیرا گروه مخالف، چنان قوى بود که نگذاشت این تدبیرهاى پیامبر(ص) عملى شود. در این جا به چند نمونه از تدابیر عملى اشاره خواهیم کرد:
۱ـ بلند کردن دست امام علی(ع) در روز غدیر خم
پیامبر اکرم(ص) براى به جا آوردن آخرین حج که به حجه الوداع معروف شد با جماعت زیادى از اصحاب به سوى مکه حرکت کرد. در سرزمین عرفات براى مردم خطبه ای ایراد فرمود. در آن خطبه خواست امامان بعد از خود را معرفى کند تا امّت بعد از خود به گمراهى و فتنه و آشوب نیفتد. ولى گروه مخالف بنی هاشم که با خلافت اهل بیت(ع) دشمنى می ورزیدند در کمین بودند تا مبادا در آن جمع عظیم، پیامبر(ص) مطلبى بگوید و توطئه هاى آنان نقش بر آب شود. جابر بن سمره سوائى می گوید: من نزدیک پیامبر(ص) بودم تا سخنان او را بشنوم. حضرت در خطبه اش اشاره به خلفا و امیرانى بعد از خود نمود و فرمود: «امامان و خلفا و جانشینان بعد از من دوازده نفرند». جابر می گوید: پیامبر(ص) به این جا که رسید عده اى شلوغ کردند به حدّى که من نفهمیدم پیامبر(ص) چه گفت. از پدرم که نزدیک تر بود پرسیدم، گفت: پیامبر(ص) در ادامه فرمودند: «تمام آنان از قریشند».
شگفتا هنگامى که به مُسند جابر بن سمره در «مسند احمد» مراجعه می کنیم، می بینیم تعبیراتى از جابر آمده که سابقه نداشته است. در برخى از روایات جابر بن سمره آمده: هنگامى که سخن پیامبر(ص) به این نقطه رسید فرمود: جانشینان بعد از من دوازده نفرند: مردم فریاد زدند. در بعضى دیگر آمده «تکبیر گفتند» و در برخى دیگر: «شلوغ کردند» و در برخى دیگر: «بلند شده و نشستند».
جمع این روایات که همگى از یک راوى است به این است که در آن مجلس طیف مخالف دسته هایى را براى بر هم زدن مجلس قرار داده بود تا نگذارند که پیامبر(ص) به مقصود خود در امر خلافت و جانشینى برسد. و این دسته ها درصدد برآمدند تا هر کدام به نحوی جلسه را برهم زنند که در این امر نیز موّفق شدند.
پیامبر اکرم(ص) براى آنکه بتواند با گفتار خود امر خلافت را در این مرکز بزرگ و تبیین و تثبیت کند مأیوس شد. و به فکر مکانى دیگر برآمد، تا با اجراى عملی، امر خلافت را براى امام علی(ع) تثبیت نماید. از آن رو بعد از پایان اعمال حجّ و قبل از آن که حاجیان متفرّق شوند، مردم را در سرزمین غدیر خم جمع کرد و قبل از بیان ولایت امام، امورى را به عنوان مقدمه بیان داشته و از مردم نیز اقرار گرفت. پیامبر(ص) می دانست که این بار نیز منافقین در کمین اند تا نگذارند امر خلافت حضرت علی(ع) تثبیت شود، ولى آن حضرت(ص) تدبیرى عملى اندیشید که همه نقشه ها را بر باد داد، و آن این که دستور داد تا سایه بانهاى هودج شتران را روى هم بگذارند، آن گاه خود و علی(ع) بر بالاى آن قرار گرفتند؛ به طورى که همگى آن دو را می دیدند. پس از قرائت خطبه و تذکر به نکاتى چند و اقرارهاى اکید از مردم، آن گاه دست علی(ع) را بلند کرد و از جانب خداوند، ولایت و امامت او را به مردم ابلاغ نمود.
منافقان با این تدبیر پیامبر(ص) که قبلاً فکر آن را نکرده بودند، در مقابل یک عمل انجام شده قرار گرفتند، و لذا نتوانتستند از خود عکس العملى انجام دهند.
۲ـ فرستادن لشکر اسامه
پیامبر(ص) در بستر بیمارى است، در حالى که بر امت خود سخت نگران می باشد؛ نگران اختلاف و گمراهی؛ نگران این که تمام تدابیر او بر هم ریزد؛ نگران این که مسیر نبوت و رسالت و شریعت به انحراف کشیده شود. پیامبر(ص) مضطرب است، دشمنى بزرگ چون روم در پشت مرزهاى اسلامى کمین نموده تا صحنه را خالى ببیند و با ضربه ای سهمگین مسلمین را از پاى درآورد.
پیامبر(ص) وظایف مختلفى دارد؛ از سویى باید با دشمن بیرونى مقابله کند، لذا تأکید فراوان داشت تا لشکرى را براى مقابله با آنان گسیل دارد، از طرفى دیگر خلیفه و جانشین به حقّ باید مشخص شده و موقعیّت او تثبیت گردد، ولى چه کند؟ نه تنها با دشمن بیرونى دست به گریبان است بلکه با طیفى از دشمنان داخلى نیز که درصددند تا نگذارند نقشه ها و تدابیر پیامبر(ص) در مسئله خلافت و جانشینى عملى شود، نیز روبه روست.
پیامبر(ص) براى عملى کردن تدبیر خود دستور می دهد همه کسانى که آمادگی جهاد و شرکت در لشکر اسامه را دارند از مدینه خارج شده و به لشکر او بپیوندند. ولی مشاهده می کند که عده اى با بهانه هاى واهى عذر آورده و از لشکر اسامه خارج می شوند و به او نمی پیوندند. گاهى بر پیامبر(ص) اعتراض می کنند که چرا اسامه را، که فردى جوان و تازه کار است، به امیرى لشکر برگزیده است، در حالى که در میان لشکر افرادى کارآزموده وجود دارد؟
پیامبر(ص) با اعتراض بر آن ها و این که اگر بر فرماندهى اسامه خرده می گیرید، قبلاً بر امارت پدرش ایراد می کردید، سعى بر آن داشت که جمعیّت را از مدینه خارج کرده و به لشکر اسامه ملحق نماید. حتّى کار به جایى رسید که وقتی پیامبر(ص) نافرمانى عده اى از جمله عمر و ابوبکر و ابو عبیده و سعد بن ابى وقاص و برخى دیگر را دید که امر او را در ملحق شدن به لشکر اسامه امتثال نمی کنند، آنان را لعنت کرد و فرمود: «خدا لعنت کند هر که را که از لشکر اسامه تخلّف نماید.»[۳۷] ولى در عین حال به دستورهاى اکید پیامبر(ص) توجهى نمی کردند. و گاهى به بهانه اینکه ما نمی توانیم دورى پیامبر(ص) را هنگام مرگ تحمل کنیم، از عمل به دستور پیامبر(ص) سرپیچى می کردند.
ولى حقیقت امر چیز دیگرى بود؛ آنان می دانستند که پیامبر(ص) و برخى از اصحاب خود را که موافق با بنی هاشم و امامت و خلافت امام علی(ع) هستند، نزد خود نگاه داشته تا هنگام وفات به او وصیت کرده و بعد از وفات نیز آن گروه از صحابه با علی(ع) بیعت نمایند و خلافت از دست آنان خارج شود، ولى عزم آنان بر این بود که هر طور و به هر نحوى که شده از انجام این عمل جلوگیرى کنند، و نگذارند که عملى شود.
این نکته نیز قابل توجه است که چرا پیامبر(ص) اسامه را که جوان تازه کار و کم سنّ و سال است، به فرماندهى لشکر برگزید و به پیشنهاد کنار گذاشتن او از فرماندهى لشکر به حرف هیچ کس توجهى نکرده بلکه بر امیرى او تأکید نمود؟ نکته اش چیست؟
پیامبر(ص) می دانست که بعد از رحلتش به مسئله خلافت و امامت على بن ابی طالب(ع) به بهانه هاى مختلف از جمله جوانى على بن ابى طالب(ع) خرده می گیرند؛ خواست با این عمل به مردم بفهماند که امارت و خلافت به لیاقت است، نه به سنّ، بعد از من نباید در امامت علی(ع) به عذر اینکه علی(ع) کم سن و سال است، اعتراض کرده و حقّ او را غصب نمایند. اگر کسى لایق امارت و خلافت است، باید همه ـ پیر و جوان، زن و مرد ـ مطیع او باشند، ولى ـ متأسفانه ـ این تدبیر پیامبر(ص) عملى نشد و با بر هم زدن لشکر و خارج شدن از آن به بهانه هاى مختلف نقشه هاى پیامبر(ص) را بر هم زدند.[۳۸]
مگر خداوند متعال در قرآن امر اکید به اطاعت از دستورهاى پیامبر اکرم(ص) نکرده است آن جا که می فرماید: (وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا)؛[۳۹] «آنچه را که رسول دستور دهد بگیرید و آنچه را که از آن نهى کند واگذارید.» و نیز می فرماید: (فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤمِنُونَ حَتّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِى أنْفُسِهِمْْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً)؛[۴۰] «نه چنین است قسم به خدای تو که اینان به حقیقت اهل ایمان نمی شوند مگر آن که در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاکم کنند و آن گاه هر حکمى که کنى هیچ گونه اعتراض در دل نداشته، کاملاً از دل و جان تسلیم فرمان تو باشند.»
۳ـ دعوت به نوشتن وصیت
بعد از آنکه پیامبر(ص) مشاهده نمود که تدبیر فرستادن مردم با لشکر به بیرون مدینه عملى نشد، درصدد برآمد که تمام سفارش هاى لفظى را در باب امامت علی(ع) که در طول ۲۳ سال به مردم گوشزد کرده است، در وصیت نامه اى مکتوب کند. از همین رو در روز پنج شنبه چند روز قبل از وفاتش در حالى که در بستر آرمیده بود و از طرفى نیز حجره پیامبر(ص) مملوّ از جمعیّت و گروه هاى مختلف بود، خطاب به جمعیت کرده و فرمود: «کتابى بیاورید تا در آن چیزى بنویسم که با عمل به آن بعد از من گمراه نشوید.» بنی هاشم و همسران پیامبر(ص) در پشت پرده اصرار اکید بر آوردن صحیفه و قلم برای نوشتن وصیت نامه رسول خدا(ص) داشتند. ولى همان طیفى که در سرزمین عرفات مانع شدند تا پیامبر(ص) کلام خود را در امر امامت خلفاى بعدش بفرماید، در حجره پیامبر(ص) نیز جمع بودند و از عملى شدن دستور پیامبر(ص) جلوگیرى کردند. عمر یک لحظه متوجه شد که اگر این وصت مکتوب شود تمام نقشه ها و تدبیرهایش در غصب خلافت بر باد خواهد رفت و از طرفى مخالفت دستور پیامبر(ص) را صلاح نمی دید.
لذا درصدد چاره اى برآمد و به این نتیجه رسید که به پیامبر(ص) نسبتى دهد که عملاً و خودبه خود نوشتن نامه و وصیت بی اثر گردد. از این رو به مردم خطاب کرده و گفت: «نمی خواهد صحیفه بیاورید، زیرا پیامبر(ص) هذیان می گوید، کتاب خدا ما را بس است!» این جمله را که طرفداران عمر و بنی امیه و قریش از او شنیدند، نیز تکرار کردند. ولى بنی هاشم سخت ناراحت شده با آنان به مخالفت برخاستند. پیامبر(ص) با این نسبت ناروا، که همه شخصیت پیامبر(ص) را زیر سؤال می برد، چه کند؟ چاره اى ندید جز اینکه آنان را از خانه خارج کرد و فرمود: «از نزد من خارج شوید، سزاوار نیست که نزد پیامبر(ص) نزاع شود!»[۴۱]
تعجب اینجاست که طرفداران عمر بن خطاب و به طور کلّى مدرسه خلفا براى سرپوش گذاشتن بر این نسبت ناروا از طرف عمر به پیامبر اکرم(ص)، هنگامى که اصل کلمه را که همان «هجر ـ هذیان» باشد می خواهند نقل کنند، آن را به جمعیت نسبت داده می گویند: «قالوا: هجر رسول الله». و هنگامى که به عمر بن خطاب نسبت می دهند می گویند: «قال عمر: انّ النبیّ قد غلب علیه الوجع». ولى کلام ابوبکر جوهرى در کتاب «السقیفه» مطلب را روشن می سازد که: شروع نسبت هذیان از جانب عمر بوده و طرفداران او به متابعت از او این جمله را به پیامبر(ص) نسبت دادند.
جوهرى این گونه نسبت را از ناحیه عمر نقل می کند: «قال عمر کلمه معناها انّ النبیّ قد غلب علیه الوجع»؛ عمر جمله اى گفت که مضمون و معناى آن این است که پیامبر(ص) درد مرض بر او غلبه کرده است. پس معلوم می شود که تعبیر عمر چیز دیگرى بوده که به جهت قباحت آن نقل به معنا کرده اند.
متأسفانه بخارى و مسلم و دیگران اصل کلمه را نقل نکرده اند و نقل به معنا و مضمون را آورده اند. گرچه از کلام ابن اثیر در «النهایه» و ابن ابى الحدید استفاده می شود که نسبت هذیان را مستقیماً خود عمر داده است. لکن به هر تقدیر پیامبر اکرم(ص) بعد از بیرون کردن گروه مخالف و خالص شدن اصحاب وصیت خود را آن طور که باید بیان نمود، و طبق نصّ سلیم بن قیس با وجود برخى از اصحاب بر یکایک اهل بیت(ع) وصیت کرده و آنان را به عنوان خلفاى بعد از خود معرفى کرد.[۴۲]
اهل سنت نیز در کتاب هاى حدیثى خود به این وصیت اشاره کرده اند، ولى اصل موضوع را مبهم گذارده اند.
ابن عباس در پایان آن حدیث می گوید: «پیامبر در آخر امر، به سه مورد وصیت نمود: یکى آن که مشرکین را از جزیره العرب بیرون برانید. دیگر آن که به کاروان ها همان گونه که من اجازه ورود داد، اجازه دهید. ولى در خصوصِ وصیت سوّم سکوت کرد. و در برخى از احادیث دیگر آمده است: آن را فراموش کردم.[۴۳]
سابقه نداشته است که در حدیثى ابن عباس بگوید: این قسمت از آن را فراموش کرده ام یا آن را نقل نکند. این نیست مگر خوف و ترس ابن عباس از عمر بن خطاب، زیرا به طور حتم وصیت سوّم به ولایت و خلافت و امامت علی(ع) و اهل بیت پیامبر(ص) بوده است، ولى از آن جا که ابن عباس از عمر می ترسید، از نشر آن جلوگیرى کرد. همان گونه که در زمان حیات عمر بن خطاب نتوانست با نظر عمر بن خطاب در مسئله عول و تعصیب مخالفت کند، تا این که بعد از فوت او حقّ را بیان کرد و هنگامى که از او در تأخیر بیان حکم سؤال کردند، گفت: از مخالفت با نظر عمر بیمناک بودم.
چرا عمر از نوشتن نامه جلوگیرى کرد؟
این سؤال در ذهن هرکس خطور می کند که چرا عمر بن خطاب و طرفدارانش نگذاشتند قصد و تدبیر پیامبر(ص) عملى شود؟ مگر پیامبر(ص) نوید نگهدارى امّت از ضلالت را تا روز قیامت نداده بود؟ چه بشارتى بالاتر از این؟ پس چرا با این کار مخالفت نمودند؟ چرا امّت را از این سعادت محروم کردند؟ چه بگوییم که حبّ جاه و مقام و کینه و حسد گاهى بر عقل چیره می شود و نتیجه گیرى را از عقل سلب می کند.
می دانیم که عمر چه نیّاتى در سر می پروراند. او می دانست که پیامبر(ص) براى چه از مردم کاغذ و دوات می خواهد، او به طور حتم می دانست که پیامبر(ص) قصد مکتوب کردن سفارش هاى لفظى خود در امر خلافت على بن ابى طالب(ع) و بقیه اهل بیت(ع) را دارد، از همین رو مانع نوشتن این وصیّت شد. این صرف ادعا نیست بلکه می توان براى آن شواهدى قطعى ادعا نمود که به دو نمونه از آن اشاره می کنیم:
۱ـ عمر بن خطاب در اواخر زندگانى پیامبر(ص) مکرر حدیث ثقلین به گوشش رسیده بود؛ در آن حدیث، پیامبر(ص) می فرماید: من دو چیز گران بها در میان شما به ارمغان می گذارم که با تمسک به آن دو هرگز گمراه نخواهید شد. این تعبیرِ «گمراه نشدن» را چندین بار عمر درباره کتاب و عترت شنیده بود. در حجره هنگام درخواست کاغذ و دوات نیز همین تعبیر را از زبان پیامبر(ص) شنید که می فرماید: «نامه اى بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.» فوراً عمر به این نکته توجه پیدا کرد که: پیامبر(ص) قصد دارد تا وصیت به کتاب و عترت را مکتوب دارد، لذا شدیداً با آن به مخالفت برخاست.
۲ـ ابن عباس می گوید: «در اول خلافت عمر بر او وارد شدم… رو به من کرده گفت: بر تو باد خون هاى شتران اگر آن چه از تو سؤال می کنم کتمان نمایی! آیا هنوز على در امر خلافت، خود را بر حق می داند؟ آیا گمان می کند که رسول خدا(ص) بر او نصّ نموده است؟ گفتم: آری. این را از پدرم سؤال کردم؛ او نیز تصدیق کرد… عمر گفت: به تو بگویم: پیامبر(ص) در بیماریش خواست تصریح به اسم علیّ به عنوان امام و خلیفه کند، من مانع شدم… .»[۴۴]
شیعه شناسى و پاسخ به شبهات، على اصغر رضوانی، ج ۲، صص: ۶۱۶ـ۶۳۰٫
پی نوشتها:
[۱] . مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۸۲٫
[۲] . مسند احمد، ج ۱، ص ۲۰۹؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۳۱۱٫
[۳] . تاریخ طبری، ج ۲، ص ۵۶٫
[۴] . الفصول المهمه، ص ۱۴؛ مطالب السؤول، ص ۱۱؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۵۸٫
[۵] . نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲٫
[۶] . مسند احمد، ج ۱، ص ۳۴۸، تاریخ طبری، ج ۲، ص ۹۹، مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۴، شرح ابن ابى الحدید، ج ۱۳، ص ۲۶۲٫
[۷] . الخصائص، ح ۱۰۲٫
[۸] . مسند احمد، ج ۵، ص ۲۶٫
[۹] . الإصابه، ج ۲، ص ۳۰٫
[۱۰] . کامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۳۰۲٫
[۱۱] . الخصائص، ح ۱۱۲٫
[۱۲] . السنن الکبری، ج ۵، ص ۱۴۱۴، حدیث ۸۵۲۰٫
[۱۳] . تفسیر قرطبی، ج ۱۱، ص ۱۷۴، تفسیر فخر رازی، ج ۲۲، ص ۱۳۷، روح المعانی، ج ۱۶، ص ۲۸۴٫
[۱۴] . سیره ابن هشام، ج ۳، ص ۲۱۶؛ تاریخ طبری، ج ۳، ص ۱۲؛ کامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۲۱۹٫
[۱۵] . مسند احمد، ج ۱، ص ۳؛ سنن ترمذی، ج ۵، ص ۳۷۱۹؛ سنن ترمذی، ج ۵، ح ۸۴۶۱٫
[۱۶] . مسند احمد، ج ۱، ص ۳۳۱؛ سنن ترمذی، ج ۵، ص ۳۷۳۲؛ البدایه و النهایه، ج ۷، ح ۳۷۴٫
[۱۷] . الریاض النضره، ص ۲۶؛ ذخائر العقبی، ص ۷۲٫
[۱۸] . مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۳۸؛ مسند احمد، ج ۶، ص ۳۰۰٫
[۱۹] . مائده (۵)، آیه ۵۵٫
[۲۰] . رعد (۱۳)، آیه ۷٫
[۲۱] . مائده (۵)، آیه ۶۷٫
[۲۲] . مائده (۵)، آیه ۳٫
[۲۳] . احزاب (۳۳)، آیه ۳۳٫
[۲۴] . نساء (۴)، آیه ۵۹٫
[۲۵] . مسند احمد، ج ۴، ص ۴۰۱، ح ۱۸۵۰۶٫
[۲۶] . صحیح بخاری، باب الاستخلاف.
[۲۷] . المعجم الکبیر، ج ۱۲، ص ۷۸٫
[۲۸] . تاریخ دمشق، ج ۴۲، ص ۳۹۲٫
[۲۹] . صحیح ترمذی، ج ۵، ص ۶۴۱، ح ۳۷۳۰٫
[۳۰] . کامل ابن اثیر، حوادث سال سوم بعثت.
[۳۱] . صحیح ترمذی، ج ۵، ص ۶۲۱٫
[۳۲] . مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۳۶٫
[۳۳] . نهایه، ابن اثیر، ماده زخّ.
[۳۴] . مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۱۴۹٫
[۳۵] . همان، ج ۳، ص ۱۳۵؛ صحیح ترمذی، ج ۵، ص ۵۹۲٫
[۳۶] . همان، ج ۳، ص ۳۴٫
[۳۷] . ملل و نحل، شهرستانی، ج ۱، ص ۲۳٫
[۳۸] . ر.ک. طبقات ابن سعد، ج ۴، ص ۶۶؛ تاریخ ابن عساکر، ج ۲، ص ۳۹۱؛ کنز العمال، ج ۵، ص ۳۱۳؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۹۳؛ شرح ابن ابى الحدید، ج ۲، ص ۲۱؛ مغازى واقدی، ج ۳، ص ۱۱۱؛ تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۴۸۴؛ سیره حلبیه، ج ۳، ص ۲۰۷٫
[۳۹] . حشر (۵۹)، آیه ۷٫
[۴۰] . نساء (۴)، آیه ۶۵٫
[۴۱] . ر.ک. صحیح بخارى کتاب المرضی، ج ۷، ص ۹؛ صحیح مسلم، کتاب الوصیه، ج ۵، ص ۷۵؛ مسند احمد، ج ۴، ص ۳۵۶، ح ۲۹۹۲٫
[۴۲] . کتاب سلیم بن قیس، ج ۲، ص ۶۵۸٫
[۴۳] . صحیح بخاری، کتاب مغازی، باب ۷۸؛ صحیح مسلم، کتاب وصیّت، باب ۵٫
[۴۴] . شرح ابن ابى الحدید، ج ۱۲، ص ۲۱٫