- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 16 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
در این نوشتار کوتاه، تلاش شده است با استناد به منابع روایی و تاریخی، از بزرگی سخن بگوئیم که با نیروی ایمان، اراده و مقاومت و صلابت جاودانه خود، تشکیلات استبداد و ستم و طغیان را به لرزه درآورد و به مشتاقان فضایل ناب درس شهامت، فداکاری و بردباری آموخت. پیشوایی که در مقابل انحرافات فکری و عقیدتی فرقهها و مکاتب گوناگون استقامت ورزید و با براهین و استدلالهای استوار و پشتوانهای از راستی و درستی، این آفتها را از بوستان جامعه اسلامی زدود و افکار و گرایشهای افراد را به سوی معارف ناب و حقایق آسمانی رهنمون گشت.
سخن از شخصیت مشعشع و مقدسی است که علاوه بر عظمت علمی و فکری دارای حیات معنوی و ملکوتی ویژهای است که با جهان غیب پیوند دارد و در این زمان است که قلم در ترسیم سیمای این وجود با برکت به ناتوانی و نارسایی خود اعتراف میکند. حضرت موسیبن جعفر(علیهالسلام) همچون دیگر معصومین و ائمه هدی(علیهالسلام) از جوانب گوناگون اقیانوسی با کرانههای ناپیداست که حتی غواصان ماهر نیز قادر نخواهند بود به اعماق آن وجود عرشی دست یابند، از این جهت آثار و منابعی که در پیرامون حالات و خصال آن بزرگوار به بحث پرداختهاند تنها موفق شدهاند به ضلعی از اضلاع این منشور درخشان اشاره کنند.
طلوع طلایی
حُمیده مصفات فرزند صاعد اندلسی بانویی است بربری یا اندلسی که در زمان امامت حضرت امام باقر(علیهالسلام) به عنوان کنیز از آن نواحی به مدینه آورده شد. امام پنجم خطاب به فرزند خویش امام صادق(علیهالسلام) فرمودند این دوشیزه را به عنوان همسر خود برگزین که خداوند متعال اراده کرده است از بطن او برترین فرزند روی زمین را به تو عنایت نماید. بدین ترتیب آن محترمه به عقد ازدواج صادق آلمحمد(صلیالله علیه و آله) درآمد.(۱)
روز یکشنبه هفتم ماه صفر سال ۱۲۸ هجری در آبادی ابوا، در حوالی مدینه، همان جایی که رایحه آمنه، مادر رسول اکرم(صلیالله علیه و آله) از آن هویداست، نور وجود هفتمین فروغ امامت از حُمیده متجلی گردید و ایشان قدم به عرصه هستی نهاد. حضرت صادق(علیهالسلام) بعد از آگاهی از تولد فرزند فرمودند: پیشوای پس از من و بهترین آفریده خداوند متولد گردید.»(۲) آن حضرت با شادمانی زایدالوصفی از این بابت خداوند را حمد گفت و مردم را به خاطر میلاد این طفل پاک سرشت اطعام کرد.
حمیده غیر از لیاقت همسری امام ششم و مادری امام هفتم چنان بر مسایل شرعی و احکام آگاهی داشت که حضرت صادق(علیهالسلام) بانوان مدینه را امر فرمود در این باره به وی مراجعه کنند.(۳)
او علاوه بر این مقام علمی در پارسایی و پرهیزگاری و تزکیه درون به درجهای رسید که امام صادق(علیهالسلام) در وصف او فرمودند: «حُمیده از هرگونه پلیدی و آلودگی پاک بود و فرشتگان همواره از او محافظت میکردند تا به من رسید و این به جهت کرامتی بود که خداوند نسبت به من و حجت پس از من عنایت کرد.»
او آن چنان مورد اعتماد و وثوق امام صادق(علیهالسلام) بود که آن امام همام حقوق مالی عدهای را دراختیار مادر خویش و نیز حمیده مصّفّات قرار میداد تا بین آنان توزیع نمایند.(۴)
نامی که برای این کودک انتخاب گردید موسی بود که تا آن روز در خاندان رسالت سابقه نداشت، ولی یادآور مجاهدتها و بتشکنیهای حضرت موسیبن عمران بود. ابوالحسن اول، ابوابراهیم، ابوعلی و ابواسماعیل چهارکنیهای بود که به آن حضرت اطلاق میگردید، اما کنیه نخستین معروفترین آنهاست که خاطرات و افتخارآفرینیهای امیرمؤمنان(علیهالسلام) را در دلها احیا میکند. از آنجا که امام هفتم در مقابل جاهلان، دشمنان، بدخواهان و مخالفان، خشم خود را فرومیخوردند و با کرامت ویژهای از خطاها و لغزشهای آنان میگذشتند و این افراد را مورد عنایت و بذل توجه قرار میدادند و به سعه صدر، حلم و بردباری مشهور بودند، به «کاظم» معروف گردیدند.
اطاعت محض امام هفتم از فرامین پروردگار، عبادت خالصانه و صادقانه و شایستگیهای معنوی، عنوان «صالح» را مختص ایشان کرد. با توجه به اینکه اهالی عراق در آزمونهای مکرر، هنگام گرفتاری به آن حضرت متوسل میشدند و به برکت این عبد صالح، خداوند دشواریهای آنان را برطرف میکرد، لقب «بابالحوائج» به ایشان داده شد. به گفته مرحوم محدث قمی، توسل به آن فروغ امامت برای شفای دردها و ناراحتیها مفید است.(۵)
شکوفایی شگفتانگیز
از همان دوران کودکی آثار هوش سرشار، استعداد شگرف و فراست از سیمای حضرت کاظم(علیهالسلام) هویدا بود و از آینده درخشان ایشان حکایت داشت. ایشان طفلی چهار ساله بودند که دوران زوال و احتضار بنیامیه را درک کردند. در این سالها کثیری از علما و دانشطلبان از هر سو به مدینه میآمدند و برای کسب فیض از محضر پدر ایشان کسب فیض میکردند.(۶)
یعقوب سراج میگوید: «به حضور امام صادق(علیهالسلام) رفتم و مشاهده کردم ایشان در کنار گهواره پسرشان موسی(علیهالسلام) ایستاده بودند و با او راز میگفتند.
نزدیکتر رفتم حضرت صادق(علیهالسلام) به من فرمودند نزد مولایت(که در گهواره آرمیده است) برو و بر او سلام کن. اطاعت کردم. موسیبن جعفر(علیهالسلام) از داخل گهواره جواب سلام مرا دادند و فرمودند: برو آن نام را که دیروز بر دخترت نهادهای عوض کن، سپس نزد من بیا، زیرا خداوند این نام را ناپسند میداند. امام صادق خطاب به من فرمودند: برو و طبق دستور او رفتار کن تا هدایت شوی. من هم رفتم و نام دخترم را(که حُمیرا بود) تغییر دادم.»(۷)
ابوحنیفه میگوید که در روزگار امامت حضرت صادق(علیهالسلام) عازم حج شد و چون به مدینه وارد شد، به خانه امام رفت. در هشتی خانه منتظر اجازه ورود از امام بود که کودکی بیرون آمد. گویا این پیشوای مذهب حنفی میخواست با آن طفل سخن بگوید و مزاح کند، به همین دلیل با طرح سئوالی به گفتوگو با او پرداخت و هنگامی که عمق دقت و پاسخ منطقی او را دید، تغییر عقیده داد و دومین سئوال خود را که از پیچیدهترین مسایل مورد بحث فقها و متکلمان آن روزگار بود، با وی در میان گذارد. ابوحنیفه در پایان گفت با آنچه که از آن کودک شنیدم، جواب خود را در باره یک موضوع مهم فقهی گرفتم و بیآنکه با امام صادق(علیهالسلام) ملاقات کنم، آنجا را ترک و با خود نجوا کردم: همگی از یکتبارند و خداوند شنونده و بسیار داناست.(۸)
تصریح به امامت
علاوه بر نص صریح فرمایش رسول اکرم(صلیالله علیه و آله) درباره دوازده جانشین خود که میان راویان به حدیث لوح شهرت یافته است، هریک از ائمه در مورد جانشینان خود تصریحهاتی کرده و خواص یاران خود را به سوی او ارجاع دادهاند. به گفته شیخ مفید مفضلبن عمر گفته است نزد امام جعفر صادق(علیهالسلام) بودم که ابوابراهیم کودک بود و وارد شد. امام صادق(علیهالسلام) به من فرمودند: سفارشهای او را بپذیر و به آن دسته از دوستانت که به آنها اعتماد داری فرمانش را انتقال ده.
معاذبن کثیر نیز نقل کرده است که به امام صادق(علیهالسلام) عرض کردم از خداوندی که به پدرت فرزندی چون شما را عطا کرده میخواهم قبل از رحلت، به شما نیز فرزندی با همان منزلت عطا فرماید. امام فرمودند: این موضوع عملی شده است. عرض کردم: چه کسی است؟ به امام کاظم(علیهالسلام) اشاره کردند که هنوز کودک بود و آرمیده بود.
عبدالرحمن، فرزند حجاج بر امام صادق(علیهالسلام) وارد گردید در حالی که آن حضرت فرزند خود، موسی را در کنار خود داشتند و مشغول دعا بودند. به حضرت عرض کرد: بعد از شما چه کسی عهدهدار امر امامت است؟ فرمودند: فرزندم موسی مهیای انجام این امر مهم گردیده و توانایی آن را به دست آورده است.
علیبن جعفر، برادر امام هفتم نیز متذکر گشته است که از پدرم امام صادق(علیهالسلام) شنیدم که خطاب به عدهای از یاران و مقربان خود میفرمود: فرزندم موسی را امام و پیشوای خود بدانید که او برترین فرزندان من است و بعد از من جانشین من خواهد بود.(۹)
علاوه بر آنچه از علما و اصحاب ائمه روایت شده، اجماع امامیه بر این اصل استوار است که بعد از جعفر بن محمد(علیهالسلام) در میان فرزندان ایشان هیچ کس شایسته مقام امامت نبود و دیگر فرزندان امام ششم بر چنین عقیدهای اذعان داشتند، تنها عبدالله افطح که بعد از اسماعیل، دومین پسر امام صادق(علیهالسلام) بود از این نهج نورانی فاصله گرفت و باورهایی خلاف اعتقادات پدرش داشت، زیرا با فرقه حشویه در ارتباط بود و به تفکرات مُرجئه که مروج آن بنیامیه بودند، گرایش پیدا کرده بود. او در باره احکام شرعی مطابق افکار مرجئه فتوا میداد. پیروان او به افطحیه شهرت دارند. عمار ساباطی و یارانش به این ضلالت پایدار ماندند و بهمرور ایام منقرض شدند.
امام کاظم(علیهالسلام) فرمودند: «هر چند اسم برادرم عبدالله است، ولی به اینکه خداوند را عبادت کند میلی ندارد.»
هشام بن سالم میگوید: «نومیدانه خانه عبدالله افطح را ترک کردیم و سرگشته در معبدی نشستیم و گریه کردیم، زیرا راه به جایی نداشتیم. از آن سو از جاسوسان منصور عباسی هم واهمه داشتیم و شهر مدینه را ارعاب و هراس فراگرفته بود، زیرا آنان به دنبال وصی مشخص امام صادق(علیهالسلام) و حامیان وفادارش بودند تا آنکه به راهنمایی مردی سالخورده خود را بر در خانهای دیدم. جوانی از آن منزل بیرون آمد و ما را دعوت به اندرون کرد. فروغی از امید بر قلبم تابیدن گرفت. با اطمینان قلبی پا به آن آستانه نهادم و موسی کاظم(علیهالسلام) را در برابر خود دیدم، عرض کردم آیا پدرتان دنیا را وداع کردهاند؟ امام تصدیق کردند. پرسیدم جانشین ایشان کیست؟ امام ترجیح دادند با اشاره پاسخ مرا بدهند و فرمودند وقتی خداوند اراده کند، هدایت خواهی شد. ناگهان پرسیدم: یابن رسولالله! امام شما کیست؟ فرمودند: من امامی ندارم. این بار که سرم را بلند کردم تا قیافه مقدس آن جوان بیست ساله را ببینم، دیدم سیمایشان در نگاه من تغییر کرده و هیبت و شکوهی به خود گرفته است. امام فرمودند: نباید دیگران از آنچه میان ما میگذرد آگاه شوند، زیرا اگر این راز فاش گردد، سِرّ ما با سرمان خواهد رفت. قبول کردم و سخنانی از قرآن و احکام به میان آوردم. با توضیحات امام، ایشان را دریایی بیپایان یافتم و پیروزمندانه از حضور امام کاظم(علیهالسلام) مرخص گردیدم. سر کوچه صاحبالطاق محمد بن نعمان در انتظار من لحظهشماری میکرد. تا مرا دید گفت: چه ارمغان آوردهای؟ گفتم: نور هدایت. و بعد ماجرا را برایش توضیح دادم. از همان روز من و محمد بن نعمان به ارشاد مردم پرداختیم و پیروان امام صادق(علیهالسلام) را به حضور امام کاظم(علیهالسلام) راهنمایی کردیم.»(۱۰)
امام هفتم بیش از پیش شناخته شدند و مردم بیشتری به سوی ایشان روی آوردند و برخلاف اختناق شدیدی که منصور عباسی اعمال میکرد، از انوار تابناکشان فروغ میگرفتند و در مشکلات و مسایل دینی و شرعی به آن حضرت مراجعه میکردند. منصور کوشید شیعیان را پراکنده و سردرگم سازد و آنان را به برادران امام، یعنی اسماعیل و عبدالله ارجاع میداد، حال آنکه اسماعیل در زمان حیات پدرش رحلت یافت و آن حضرت با حضور والی مدینه (محمدبن سلیمان) وی را تشییع کرد!.(۱۱)
عمربن ابان میگوید: «امام صادق(علیهالسلام) امامان پس از خود را یاد کردند. من اسماعیل را نام بردم. فرمودند: نه، به خدا سوگند این کار به اختیار ما نیست و دست خداست.»(۱۲)
زراره میگوید: «خدمت امام صادق(علیهالسلام) رسیدم. سرور فرزندان ایشان، امام کاظم(علیهالسلام) در سمت راست و جنازه اسماعیل رو به روی حضرت قرار داشتند. به من فرمودند: برو و داوود رقی، حمران بن اعین و ابوبصیر را بیاور. اطاعت کردم و آوردم. دیگر یاران هم آمدند تا سی نفر شدند امام خطاب به داوود رقی فرمودند: پارچه روی جنازه را کنار بزن. او چنان کرد. حضرت پیکر بیجان اسماعیل را به حاضران نشان دادند و همگی بر مرگ او صحه نهادند. صادق آل محمد فرمودند: خداوندا گواه باش که برای رفع اشتباه مردم تا این اندازه کوشیدم و بار دیگر تأکید فرمودند: پروردگارا شاهد باش، اما باز گروهی که میخواهند نور خدا را خاموش سازند، اسماعیل را مطرح میکنند. در این هنگام به فرزندشان موسی اشاره کردند و فرمودند: خداوند نور خودش را تأیید میکند، گرچه گروهی نخواهند.»
اسماعیل را که دفن کردند، امام دست فرزند خود موسی را گرفتند و فرمودند: هوالحق والحق معه و منه الی ان یرث الله الارض و من علیها؛(۱۳) او برحق و با حق است و حق از اوست تا روز قیامت.
با این تأکیدها و تصریحها، بر کسانی که با امام ششم در ارتباط بودند، مشخص شد که بعد از آن وجود مبارک، فرزندشان ابوالحسن موسی بن جعفر(علیهالسلام) امام است.
ناگفته نماند که شدت اختناق منصور عباسی درباره اهلبیت عترت و طهارت و علویان در زمان امام صادق(علیهالسلام) مشکلات ویژهای را در باره تعیین امام بعدی به وجود آورد، و شرایط اقتضا میکرد که پیشوای شیعیان برای عدهای از اغیار و افراد، مشخص نباشد.
عابدترین مردم زمانه
براساس آنچه که در منابع روایی، رجالی و تاریخی آمده است، امام کاظم(علیهالسلام) عابدترین و فقیهترین و گرامیترین شخصیت عصر خود به شمار میرفتند. هیچ کس همچون ایشان در صیانت از قرآن اهتمام نورزید و مردم مدینه آن حضرت را زینت عابدان مینامیدند.(۱۴)
ابن ابیالحدید، عالم معتزلی مذهب و شارح نهجالبلاغه میگوید: «تفقه، دینداری، عبادت، بردباری و شکیبایی در وجود امام کاظم(علیهالسلام) جمع گردیده بود.»(۱۵)
یافعی یمنی نیز تقریباً همین خصال را برای امام هفتم ذکر مینماید.(۱۶)
هرگاه دوسوم از شب میگذشت، امام نمازهای نافله به جای میآوردند و تا طلوع سپیده به اقامه نوافل و ذکر و عبادت مشغول بودند و چنان میگریستند که محاسن مبارکشان به اشک آمیخته میشد و حالت بیهوشی به ایشان دست میداد. هرگاه به تلاوت قرآن مشغول میشدند، مردم به گرد آن امام همام جمع میشدند، از صوت ملکوتی و لحن جذاب ایشان لذت میبردند و از گریه ایشان به هنگام خواندن آیات الهی میگریستند. مردم به دلیل همین حالت، به ایشان لقب عبدصالح دادند و این عنوان بیش از هر لقب و کنیهای بر ایشان ماند.(۱۷)
هنگامی که امام کاظم(علیهالسلام) به زندان هارون روانه گردیدند، این گونه با خدای خود زمزمه داشتند: پروردگارا! چه بسیار مدت بود که از تو میخواستم مرا برای عبادت خویش فراغت دهی. اینک دعایم را به اجابت رساندی، پس تو را از این بابت سپاس میگویم.
موقعی که امام در زندان ربیع به سر میبردند، هارونالرشید گاهی بر بامی که مشرف به زندان بود میرفت و به داخل زندان نظر میافکند و هر بار میدید که گویی لباسی بر گوشهای از زندان افکندهاند. میپرسید این جامه از آن کیست؟ ربیع میگفت: آن شیئی لباس نیست، بلکه موسی بن جعفر است که اوقات خود را در حالت سجده، عبادت و ذکر میگذراند. هارون میگفت: بهراستی که او از عبادین هاشم است. ربیع میپرسید: پس چرا دستور میدهید در زندان بر او سخت گیرند؟ خلیفه میگفت: هیهات، جز این چارهای نداریم.(۱۸)
اعلم علمای عصر
چنین بزرگواری با این ویژگیها در عبادت، ذکر و دعا از نظر مقام علمی و احاطه فکری بر معارف و علوم متداول در اوج قرار داشت. در عصری که مسلمانان در احاطه بر علوم و ادبیات وضع مطلوبی داشتند و حکمت و دیگر معارف علمای یونان، هند و ایران به زبان عربی ترجمه میشد، حضرت موسی بن جعفر را در محافل علمی نه تنها عالم که «اعلم» مینامیدند تا آنجا که این عنوان در زمره القاب ایشان درآمد.
ابوبصیر نقل کرده است: «در محضر مقدس امام عالم کاظم افتخار شرفیابی داشتم. مردی از خراسان رسید و سخنان خود را به زبان عربی آغاز کرد، ولی امام هفتم پاسخ او را به فارسی دادند. خراسانی با حیرت گفت: یا بن رسولالله! من با دشواری و صعوبت با لغت تازی سخن گفتم چون تصور کردم امام من جز با این زبان، با لسان دیگری مأنوس نیستند. اکنون میبینم که شما پارسی را که زبان مادری من است، شیواتر از من ادا میکنید. امام فرمودند: سبحانالله! اگر بنا باشد که شما ندانید و من هم ندانم، پس رجحان من بر شما در چیست و امتیاز مقام امامت را چگونه در وجود من خواهی یافت.(۱۹)
امام کاظم(علیهالسلام) مدت بیست سال در ساحل اقیانوس والدشان امام صادق(علیهالسلام) قرار داشتند و فنون دانش و ریزهکاریهای حکمت و منطق را از پدر خود فرا گرفتند و برای منصب امامتی که در آینده نزدیک به ایشان سپرده میشد، آماده شدند، به طوری که آن حضرت در آغاز جوانی مورد اعجاب و ستایش دانشمندان و علمایی قرار گرفتند که خوشهچین خرمن معارف و فضایل دانشگاه امام صادق(علیهالسلام) بودند. آنها متوجه شدند این جوان در حل پیچیدهترین مسائل فکری و علمی ید طولایی پیدا کرده است.(۲۰)
امام کاظم(علیهالسلام) دنباله برنامه علمی پدر را گرفتند و حوزهای پربار را تشکیل دادند و در آن به تربیت رجال علم و فضیلت پرداختند. به گفته سید بن طاووس کثیری از یاران خاص امام و بزرگان هاشمی در محضر آن حضرت گرد میآمدند و پاسخهای علمی و منطقی ایشان به سئوالات حاضران را یادداشت میکردند و هر حکمی را که ایشان به مناسبتهایی صادر میفرمود ضبط میکردند.(۲۱)
ابن حجر میثمی (متوفی به ۹۷۴ ق.) از مشاهیر علمای اهل تسنن گفته است: «حضرت موسی وارث علوم و معارف پدر و دارای فضل و کمال بود. هیچ کس در معارف الهی و دانش و بخشش به پایه ایشان نمیرسید.»(۲۲)
حتی هارونالرشید خطاب به فرزندش مأمون اعتراف میکند که ای فرزندم! من با زور و ارعاب بر مردم غلبه یافتهام و به ظاهر بر ایشان حکومت میکنم، اما سوگند به خداوند، او از من و تمام مردم بر جانشینی رسول اکرم(صلیالله علیه و آله) شایستهتر است. او وارث دانش پیامبران است و اگر بخواهی به علوم واقعی و راستین دستیابی، بدان که تنها نزد او یافت میشود.»(۲۳)
سحاب سخاوت
یکی از برجستهترین خصال امام کاظم(علیهالسلام) سخاوت و جود و کرم آن حضرت است. بذل و بخشش آن فروغ امامت زبانزد خاص و عام بود و از این جهت شهرتی بهسزا داشتند. ایشان در دل شب از مستمندان و فقیران مدینه تفقد به عمل میآوردند و به آنان مواد غذایی، وجوه نقد و مانند آن را میرسانیدند، بی اینکه افراد بیبضاعت متوجه شوند این عطایا از ناحیه چه کسی است.(۲۴)
امام موسی بن جعفر(علیهالسلام) نه تنها به دوستان و آشنایان احسان و نیکی میکردند، بلکه در باره دشمنان نیز کرم و سخاوت خود را بروز میدادند.
معمولاً امام اگر به فقیری کمک میکردند، عطای ایشان در حدی بود که نیازمندی او کاملاً برطرف میگردید و اگر کسی بعد از این امدادگری فقیر میشد، مردم میگفتند تعجب است از کسی که کیسه پولی از امام کاظم گرفته و باز هم از ناداری مینالد.(۲۵)
مزرعه محمد قرظی در نزدیکی مدینه به دلیل هجوم ملخها آسیب زیادی دید و او خرج صیفیکاری را با پول دو شتر بدهکار شد. امام کاظم(علیهالسلام) از وی پرسیدند میزان خسارتی که متوجه تو شده چقدر است؟ گفت: یکصد و بیست دینار با بهای دو شتر. حضرت به مسئول بیتالمال فرمودند: یکصد و پنجاه دینار بده. سیدینار اضافی بابت سود اصل مخارج است و نیز دو نفر شتر هم تحویلش بده. سپس حضرت وارد مزرعه او شدند و در حق او دعا کردند.(۲۶)
شرارههای شرارت
امام کاظم(علیهالسلام) دوران کودکی را میگذرانیدند که بساط حکومت جابرانه امویان برچیده شد. سیاست ظالمانه و برخوردهای وحشیانه این سلسله با جوامع اسلامی باعث گردید مردم خواستار تجدید حیات اسلام راستین شوند و دوران خلافت امیرمؤمنان(علیهالسلام) را زنده سازند. در این میان عدهای از این تمایلات پسندیده مردم سوءاستفاده کردند و به نام رساندن حق به حقدار، بنیامیه را به کمک سردارانی چون ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانی از میان برداشتند، اما به جای آلعلی و خاندان عترت، ابوالعباس سفاح عباسی را بر مسند خلافت و اریکه قدرت نشاندند و بدینگونه در سال ۱۳۲ قمری سلسلهای روی کار آمد که در جنایت، قساوت، نفاق و خلافکاری نه تنها از امویان چیزی کم نداشت، بلکه در بسیاری جهات از آنان در ستمگری پیشی گرفت.(۲۷)
در ۱۳۶ با مرگ سفاح، برادرش منصور روی کار آمد که حتی به ابومسلم خراسانی با آن همه خدمات به عباسیان رحم نکرد و او را کشت و لحظهای از قتل، حبس، زجر و مصادره اموال علویان و سادات نیاسود. او امام صادق(علیهالسلام) را در ۱۴۸ به شهادت رساند. امام کاظم(علیهالسلام) در آن زمان بیست ساله و تا سی سالگی با حکومت آمیخته به خفقان، رعب و هراسآفرین منصور در ستیز بودند، مخفیانه شیعیان را سامان میدادند و به امور آنان رسیدگی میکردند.
با هلاکت منصور و روی کار آمدن فرزندش مهدی، او سیاست فریب و خدعه را در پیش گرفت و در عیاشی، شهوترانی و میگساری و تلف کردن بیتالمال بسیار افراط کرد. در این میان، صلابت معنوی و جلوههای ملکوتی امام کاظم(علیهالسلام) مهدی را نگران کرد و چون میدید که مردم پنهانی به آن حضرت روی میآورند و از چشمه فیاض ایشان بهره میگیرند، بر خلافت خود بیمناک گردید و فرمان داد حضرت را از مدینه به بغداد آوردند و به زندان افکندند، اما طولی نکشید که احساس کرد رفتارش درست نبوده و برایش مخاطراتی را به همراه آورده است، از این رو دستور داد وسایل بازگشت امام را به مدینه فراهم ساختند.
امام در مدینه بهرغم فشار شدید سیاسی دربار عباسی به ارشاد مردم، تعلیم و تربیت اصحاب و یاران و افزایش معرفت و بصیرت شیعیان پرداختند تا آنکه مهدی در ۱۶۹ هجری به هلاکت رسید و فرزندش هادی روی کار آمد. او هم مانند پدرش با آل علی به خصومت پرداخت.(۲۸) در زمان او حسین بنعلی از نوادگان امام حسن مجتبی(علیهالسلام) با هماهنگی و رضایت امام کاظم(علیهالسلام) علیه حکومت وقت در حجاز قیام کرد، اما قوای هادی عباسی در محلی به نام فخ نیروهای این علوی مبارز را در محاصرهای شدید قرار دادند و او و یارانش را به شهادت رساندند. وقتی امام کاظم(علیهالسلام) سر بریدۀِ رهبر این این قیام را در مدینه دیدند فرمودند: «إنّا لله وإنّا إلیهِ رَاجعُون. سوگند به خدا که او به شهادت رسید در حالی که مسلمان و صالح بود. بسیار روزه میگرفت و بسیار شب زندهدار بود. امر به معروف و نهی از منکر میکرد و در خاندانش مردی چون او وجود نداشت.»(۲۹)
نبرد با انحرافات فکری و کلامی
امام کاظم(علیهالسلام) علاوه بر مبارزه با جرثومههای فساد و ستمکاران، در جبهه نبرد با منحرفان نیز در خط مقدم قرار داشتند. در برههای از دوران امامت آن حضرت، افرادی در کسوت فرهنگ و اعتقادات، عقاید باطلی را مطرح و حاکمان زور نیز از این مردابهای منحرف حمایت میکردند. اختناق شدید و کنترل روابط و معاشرتهای امام و در حصر و حبس بودن آن حضرت نیز سبب گردید تا مردم دسته دسته به دام این عقاید بیهوده و بیارزش گرفتار شوند. عدهای مُروج افکار ملحدان بودند، گروهی در گرایشهای پاک و صادقانه مردم نسبت به دیانت و مذهب شبهه به وجود میآوردند، عدهای راه افراط و تفریط را میپیمودند و افرادی هم خرافات و اوهام را به جای ارزشهای ناب اشاعه میدادند.
امام در برابر این باتلاقهای خطرناک و اغواکننده حرکتی فداکارانه را در پیش گرفتند و زمینههایی را فراهم ساختند تا ضمن خنثی کردن آثار و عوارض این انحرافات، به همت یاران وفادارشان معارف ناب قرآن و سنت محمدی را شکوفا و مشعل حقطلبی را فروغ بخشند. اصحاب دانشمند امام با هدایت پیشوای عالم و پرهیزگار خود به تألیف آثاری در عقاید مطابق مذهب اهلبیت(علیهالسلام) اقدام کردند و نیز در نگاشتههایی نورانی، تعالیم مسموم فرقههای انحرافی و خرافی را باطل و بیاثر ساختند.(۳۰)
امام کاظم(علیهالسلام) حراست از مرز و بوم عقاید اصیل اسلامی را که گاهی مورد تعرض جاهلان، مغرضان و افراطگرایان واقع میشد، وظیفه خود میدانستند و در این زمینه به مبارزات علمی و فکری پرداختند و از طریق مناظرههایی منطقی و با تأکید بر جدال احسن و موعظه بیدارکننده به اصلاح عقاید و تعدیل افکار اهتمام ورزیدند.
از تلاشهای مهم آن حضرت، مقاومت در برابر افرادی بود که در مسایل کلامی و فقهی به جعل حدیث میپرداختند و پاسخ به تحریفات و اکاذیب آنان و نادرستی برداشتهای عامیانه و سطحیشان به هنگام تفسیر آیات متشابه و توضیح احادیث بود.
حبس و شهادت
هارون برای حفظ قدرت و جاهطلبی خود در زمینههای مختلف و برای رسیدن به مقاصد شوم و باطل خویش ضمن ریاکاری، ارزشهای دینی و مقررات آیین اسلام را بهراحتی زیر پا گذاشت و تمام تواناییهای جامعه اسلامی را برای ارضای امیال و هوسهای مذموم خود به کار گرفت. او در میان خلفای عباسی اولین فرد است که مجالس بزم آلوده به میگساری، رقص، غنا و آلات لهو و لعب را در دربار خویش متداول و مرسوم ساخت. هارونالرشید که میدید علویان و سادات در مقابل این تبهکاریها ایستادگی میکنند و در این راه از هیچ گونه فداکاری و ایثاری دریغ ندارند.در بخشنامهای خطاب به کارگزاران خود فرمان داد آل علی را از بغداد، عاصمه کشور اسلامی اخراج و آنان را تار و مار کنند. امام هفتم از گرفتاریهایی که برای مسلمانان به وجود آمد بهشدت رنج میبردند و تصمیم گرفتند به مقتضای زمان و با توجه به طرز فکر مردم، قیامی فکری و فرهنگی را ترتیب دهند و چهره آفتزده دستگاه حکومت را افشا کنند. عدهای از شیعیان فرزانه تحت رهبری امام که خود را در برابر این آلام موظف میدیدند به چارهجویی گرد هم آمدند. شاعران و ادیبان احساسات مردم را در نفرت از دستگاه هارونالرشید در سرودههای خویش در معرض افکارعمومی قرار دادند. دیوارهای کشور اسلامی با تابلوهای رنگین و نوشتههای نمادین، اعمال ننگآور عباسیان را به نمایش گذاشتند.
امام از طریق یار و دوستدار خود علی بن یقطین، وزیر دربار هارون، در تشکیلات حکومتی نفوذ سیاسی داشتند و برخی از افراد مرتبط با خلیفه وقت را دچار تحولات روحی ساختند، بهنحوی که آنان از کارنامه سیاه هارون ابراز نفرت و انزجار میکردند. همچنین درآمد بیتالمال را در جهت شکافهای اقتصادی اجتماعی جامعه به کار گرفتند و بدین گونه حمایتهای مردمی از امام رو به فزونی نهاد. ایجاد جرقههای سیاسی نیز از تاکتیکهای حضرت به شمار میرفت.
صفوان جمال از یاران صدیق امام بود که شترهای خود را به هارون کرایه داده بود. امام روزی او را فراخواندند و فرمودند تمام اعمالت خوب است، جز یک کار. صفوان بر خود لرزید که چه کار خلافی مرتکب شده است. امام ماجرای شترها را مطرح کردند، توجیهات صفوان در این باره مورد پذیرش حضرت قرار نگرفت و به وی اخطار دادند: «آیا دوست داری هارون زنده بماند تا تو کرایه شترانت را از او بگیری؟» عرض کرد: «بلی.» حضرت فرمودند: «هر کسی که دوستدار بقای این افراد باشد در زمره آنان به شمار میآید و در این صورت به آتش دوزخ وارد میگردد.»(۳۱)
موضعگیریهای قاطعانه امام، سبب گردید که دل سیاه هارون از خصومت در باره هفتمین فروغ امامت لبریز گردد و به دنبال آن، حضرت در کنار حرم رسول اکرم(صلیالله علیه و آله) در مدینه بازداشت و به زندان بصره منتقل کردند.
دوران حبس امام در بصره یک سال طول کشید. هارون به جعفر فرمان داد امام را به قتل برساند، اما او که در این مدت شیفته و مجذوب شخصیت والای امام گردیده بود، از اجرای این دستور امتناع کرد و هارون یکی از دژخیمان خود به نام سندی بن شاهک دستور داد امام را به زندان بغداد منتقل کند. امام از سال ۱۷۹ تا ۱۸۴ هجری در حبس به سر بردند و در این مدت هارون از هیچ گونه فشار و سختگیری نسبت به ایشان فروگذار نکرد تا آنکه مخفیانه دستور مسموم کردن امام را صادر کرد و سندی بن شاهک مأمور اجرای این جنایت شد. و سرانجام پیشوای هفتم در سن ۵۴ سالگی بر اثر سم به شهادت رسیدند. پیکر آن حضرت در قبرستان قریش که اکنون به کاظمین مرسوم است دفن شد و قرنهاست که آستان آن بزرگوار زیارتگاه مشتاقان است.(۳۲)
پینوشت:
۱. اصول کافی، کلینی رازی، ج ۲، ص ۳۸۵.
۲. کافی، کلینی رازی، ج اول، ص ۴۷۶.
۳. منتهیالامال، ج ۲، ص ۳۳۷.
۴. ریاحین الشریعه، ذبیحالله محلاتی، ج ۳، ص ۱۸.
۵. منتهیالامال، ج ۲، ص ۳۳۵.
۶. الائمه الاثنی عشر، هاشم معروف حسنی، ج دوم، ص ۳۱۳.
۷. اصول کافی، ج ۱، ص ۳۱۰.
۸. تحفالعقول، ابن شعبه حرانی، صص ۴۳۵.۴۳۴.
۹. الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، شیخ مفید، ج ۲، صص ۲۱۷.۲۱۶.
۱۰. همان مأخذ، ج ۲، ص ۲۲۱، الائمه الاثنی عشر، ج ۲، ص ۳۱۹.
۱۱. الائمه الاثنی عشر، ج ۲، ص ۳۲۰.
۱۲. بصائرالدرجات، ص ۴۷۱، اثبات الهده، حر عاملی، ج ۵، ص ۴۸۴.
۱۳. بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۳۱؛ غییت نعمانی، ص ۱۷۹.
۱۴. الارشاد، ج ۲، ص ۲۳۱، اعلام الوری طبرسی، ص ۲۹۸.
۱۵. شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج ۱۵، ص ۲۷۳.
۱۶. مراه الجنان، یافعی یمنی، ج ۱۰، ص ۳۹۴.
۱۷. الائمه الاثنی عشر، ج ۲، صص ۳۲۱.۳۲۰.
۱۸. حیاه الامام موسی بن جعفر، باقر شریف قرشی، ج اول، ص ۱۴۰.
۱۹. الارشاد، ج ۲، ص ۲۲۵، کافی، ج ۱، ص ۲۲۵، بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۴۷.
۲۰. الائمه الانثی عشر، ج ۲، ص ۳۱۳.
۲۱. الانوار البهیه، محدث قمی، ص ۱۷۰.
۲۲. الصواعق المحرقه، ابن حجر احمدبن محمد میثمی، تصحیح عبدالوهاب عبداللطیف، ص ۲۰۳.
۲۳. ینابیع الموده، قندوزی حنفی، ج ۳، ص ۳۶.
۲۴. المجالس السنید، سیدمحسن امین جبل عاملی، ج ۲، ص ۵۲۷.
۲۵. سیره الائمه، ج ۴، ص ۸۲.
۲۶. کشف الغمه فی معرفه الائمه، بحارالانوار، ج ۸۴، ص ۲۱.
۲۷. تاریخ یعقوبی، ج ۳، ص ۸۹.
۲۸. بحارالانوار، ج ۴۸، صص ۷۲.۷۱، اعلام الوری، ص ۲۹۵،
۲۹. مقاتل الطائبین، ابوالفرج اصفهانی، صص ۶۳۶.۶۰۰.
۳۰. در این باره بنگرید به فهرست شیخ طوسی، رجال نجاشی.
۳۱. رجالکشی، صص ۴۴۱. ۴۴۰.
۳۲. مقاتل الطائبین، صص ۷۰۲.۶۹۶، بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۲۳۳، نورالابصار، ص ۱۵۱.
منبع: پاسدار اسلام (نویسندگان: عبدالله اصفهانی و منشور درخشان)