- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 15 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
حویزه در تاریخ
«حویزه» از کهن ترین مراکز فرهنگى و تاریخ خوزستان به شمار مى رود. «حمدالله مستوفى» مورّخ و جغرافى دان ایرانى (م ۷۵۰ ق)، تاریخ بناى حویزه را به پیش از اسلام و حدود قرن چهارم میلادى مى رساند.[۱]
البته برخى بر این باورند که حویزه نام دو شهر است یکى حویزه دبیسیه و دیگرى حویزه محسنیه شهر نخستین را «دبیس اسدى» در حدود سال ۳۷۰ ق. بنا نهاده است.[۲] و این موضع، بین «واسط»، «بصره» و «خوزستان» در میان مرداب ها مى باشد. این شهر همان است که در قرون وُسطى مکرر نام آن برده شده و «سید محمد مشعشع» در سال ۸۴۵ ق.آن را فتح کرده و پایتخت خود قرار داده است. و در این ایام، دهى بر جاى آن به نام «یمعانى» (جمعانى) در میانه مرداب هاى «بنى طرف» دیده مى شود.
و حویزه محسنیه شهرى است در ساحل چپ کرخه و این شهر را سلطان محسن مشعشعى در حدود سال ۸۹۰ ق. بنا نهاده و به واسطه خوشى آب و هوا، پایتخت خود را بدان جا انتقال داد. هم اکنون در آن جا مقابر برخى علماى حویزى وجود دارد از جمله «شیخ زین العابدین» و «شیخ محمد» که عالمانى جلیل بوده اند و اهالى، بیماران خود را با زیارت قبر ایشان شفا مى دهند.[۳]
یکى از سلسله حکومت هایى که خوزستان در طول تاریخ به خود دید، «سلسله مشعشعیان» است، که به دست «سید محمد مشعشع» تشکیل شد. سید محمد بعد از این که به دستور پدرش براى تحصیل از «واسط» به «حلّه» رفت، پس از مدتى ادّعاهاى گزافى نمود. و بعد از بازگشت و تبلیغ، عده اى به او گرویدند. او با جنگ هاى متعددى که کرد، قلمرو حکومت خود را در خوزستان گسترش داد، ولى با شکستى که از حکمران «واسط» خورد، به حویزه متوارى شد. وى در برابر حملات حاکم خوزستان و دیگران استقامت نشان داد و توانست با حفظ حویزه، سلسله مشعشعیان را به وجود آورد.
در سال ۸۶۶ ق. سید محمد درگذشت و پسرش سید محسن به حکومت رسید. با وجود آشفتگى داخلى ایران، سید محسن بر کلیه نواحى خوزستان تسلط یافت و حتى نفوذ و قدرت خود را تا بصره و حدود بغداد و از سوى دیگر تا کهگیلویه و بویر احمد، بنادر خلیج فارس، چهارمحال و بختیارى، لرستان و به قولى تا کرمانشاه توسعه و گسترش داد.[۴]
در سال ۹۰۵ ق. شاه اسماعیل صفوى «سلسله صفویه» را تشکیل داده و در سال ۹۰۹ق. توانست به فارس و خوزستان دست یابد ولى هنوز قسمت غربى خوزستان (بخش حویزه و توابع آن) در تصرّف خاندان مشعشع بود.
شاه اسماعیل در سال ۹۱۴ ق. به تحریک پسران ملاّ قوام الدین ـ که معلم پسران سید محمد مشعشع بودند ـ از بغداد به حویزه رفت و سید على پسر سید محسن، که آن روزها حاکم آن جا شده بود، را مغلوب ساخت در نتیجه این جنگ، تعداد زیادى از مشعشعیان کشته شدند. اسکندر بیک ترکمان در این باره سروده است:
زخون مشعشع در آن ساده دشت *** تو گفتى زمین و زمان لاله گشت
زبس کشته بر روى هم اوفتاد *** در آن بادیه بسته شد راه باد[۵]
بدین ترتیب، قسمت غربى خوزستان هم به تصرّف شاه اسماعیل درآمد. شاه اسماعیل، حکومت شوشتر و دزفول را به شیخ محمد و حاجى محمد ـ پسران ملاّ قوام الدین، که به خاندان «رعناشى» معروف بودند ـ سپرد و بخش حویزه را بار دیگر به مشعشعیان واگذارد.[۶]
زمان تولّد
علاّمه حویزى در زمان حکومت مشعشعیان دیده به جهان گشود و با توجه به این که حکومت مشعشعیان بر حویزه حدود پانصد سال بوده است، در زمان ایشان نیز دیده از جهان فرو بست. اگر چه از جهت مکانى، احتمالاً علامه حویزى در شیراز دیده از جهان فروبسته اند.
دوران تولّد شیخ عبدالعلى به طور احتمالى، مصادف با حکومت «سید على خان» فرزند «سید خلف» مى باشد زیرا «سید على خان» در حدود ۱۰۵۸ ق. از دنیا رحلت نموده است،[۷] و در این سال ها علامه حویزى در قید حیات بوده است. و شاید وى حکومت پدر ایشان، یعنى «سید خلف» را نیز درک کرده باشد. زیرا شاگرد عبدالعلى حویزى، سید نعمت الله جزایرى در انوار النعمانیه تصریح دارد به این که اوایل حکومت سید على خان بوده است.[۸]
موقعیت علمى حویزه
آن زمان، حویزه شهرى عالم پرور بود و علاوه بر آن، حاکمان آن جا از جمله «سید على خان» و «سید خلف» از اکابر علماى امامیه مى باشند[۹] که در کسوت حکومت نیز به سر مى بردند و طبیعى است که زمینه را براى رشد و پرورش بزرگان و عالمان دینى فراهم مى کنند. و از طرفى، سلسله مشعشعیان از زمره سادات موسوى بودند که نسب «سید على خان» با بیست واسطه به امام موسى کاظم(علیه السلام)مى رسد.[۱۰]
سید نعمت الله جزائرى در زندگى نامه خود بیان مى کند:
براى کسب دانش به حویزه سفر کردم و از خرمن علم و معرفت دانشمندى به نام «شیخ حسن بن سبتى الحویزى» بهره بردم.
ایشان مقارنت با او را بسیار خوش مى شمارد.[۱۱] سید نعمت الله جزائرى در تعلیقاتش بر امل الآملِ شیخ حرّ عاملى، در مدح شیخ حسن بن سبتى مى نویسد:
او شخصى عالم، فاضل، ثقه، ادیب و شاعر بود. هیچ کس نزد او تلمذ نکرد مگر به مدارج فضل او گواهى مى داد. در علوم عربى مهارت داشت و نزد پادشاهان داراى مقام و اعتبار بود. ما در حویزه ]نزد وى[علوم عربى را به نحو کافى فراگرفتیم و او در همان حویزه به دیدار حق شتافت.[۱۲]
و اما «سید على خان» ـ حاکمِ وقت علامه حویزى که جدّ اعلایش سید محمد مشعشع[۱۳] مى باشد ـ یدِ طولایى در فضل و تألیف داشته است. شیخ حرّ عاملى در امل الآمل او را چنین توصیف مى کند که:
فاضل، عالم، شاعر، ادیب و جلیل القدر بود و داراى تألیفاتى در اصول و امامت و غیر آن ها مى باشد، که از آن ها مى توان به:
۱ ـ النور المبین، در حدیث و در ۴ جلد مى باشد، که موضوعش اثبات نصّ ولایت حضرت على(علیه السلام) مى باشد ۲ ـ منتخب التفاسیر، در ۴ جلد، که در تفسیر قرآن است ۳ ـ نکت البیان، در ۱ جلد، که مشتمل بر چند باب است از جمله آن ها، بابى در نکات آیات قرآن که مفسران به آن نکات توجه ننموده اند، و بابى در شرح احادیث مشکل و… مى باشد.[۱۴]
جالب این است که، صاحب ریاض العلماء در ترجمه «سید على خان» مى گوید:
گمان مى کنم اکثر فوائد کتب سید نعمت الله شوشترى معاصر ما، از تصانیف این سید بزرگوار باشد.[۱۵]
شخصیت علاّمه حویزى
این شخصیت نیز مانند بزرگان دیگر در تاریخ، مورد بى مهرى قرار گرفته و از چگونگى ولادت، زندگى و وفاتش چندان اطلاعات دقیقى ثبت نشده است. گرچه این «نمِ» باقى، حکایت از عظمت و جلال آن «یمِ» مفقود در تاریخ دارد. به گونه اى که تراجمِ نویس بزرگ، زبان به مدح و قلم به فضل او گشوده است:
عبد على بن جمعه عروسى[۱۶] حویزى، یکى از اعلام و اعیان شیعه در قرن یازدهم هجرى، در شهرى که بازار علم و شعر ]ش[بسیارى را به خود مشغول کرده بود، یعنى «حویزه» دیده به جهان بگشود، و سال هاى بعد از زندگى خود را در شیراز سپرى نمود.
ایشان معاصر بزرگانى چون شیخ حرّ عاملى (م ۱۱۰۴ ق)، مرحوم علاّمه مجلسى[۱۷] (م ۱۱۱۱ق) و همشهرى و همنام خود، عبد على بن ناصر حویزى (م ۱۰۵۳ ق) صاحبِ قطر الغمام فى الادب، حاشیه تفسیر بیضاوى، کتاب فى الحکمه، کتاب فى الموسیقى و… مى باشد.[۱۸]
صاحب ریحانه الادب مى گوید:
عبد على حویزى از اکابر علماى امامیه، عالم، فاضل، فقیه، محدث، ثقه، ادیب، شاعر، متقى، جامع علوم و فنون متداوله… بوده است.[۱۹]
شیخ عباس محدث قمى نیز در این باره مى گوید:
صاحب تفسیر نور الثقلین، عالم جلیل، فاضل نبیل، فقیه محدث، مفسّر ورع، شیخ عبد على بن جمعه عروسى حویزى…[۲۰]
صاحب وسائل الشیعه، شیخ حرّ عاملى نیز که از معاصرین وى بوده است، در امل الآمل مى گوید:
او عالم فاضل، فقیه محدث، ثقه، ورع، شاعر ادیب، جامع علوم و فنون و معاصر ما بوده است.[۲۱]
و همچنین نویسنده ریاض العلماء در این باره مى فرمایند:
شیخ جلیل عبد على بن جمعه… فاضل، عالم و محدثِ معروف است.[۲۲]
اصحاب تراجم، عبد على حویزى را از گروه اخبارى ها مى دانند. و معتقدند که ایشان پایبندى زیادى به احادیث و روایات وارد شده از معصومین(علیهم السلام)داشته است به گونه اى که برخى قائلند که ایشان معتقد بود با رجوع به قرآن بدون استفاده از احادیث، حتى قادر به درک معناى آیاتِ احکام قرآن نیز نمى باشیم.[۲۳]
گروهى نیز در عین حال که به اخبارى بودن عبد على حویزى معتقدند، در صحت این انتساب تردید ایجاد مى نمایند.[۲۴]
آنچه شایان توجه است، این که وجود احادیث مجعول و ضعیف در تفسیر عبد على حویزى، نمى تواند مدرکى معتبر و مطمئن براى اخبارى بودن او باشد زیرا ـ چنان که خواهد آمد ـ ایشان در مقدمه بدین نکته اعتراف دارد که:
«هدف من از جمع روایات، مربوط به آیات مخصوص است و قصدم بیان عقیده ام نیست.»
اساتید و شاگردان
آنچه که در تاریخ از اساتید ایشان نقل شده است، این است که «ایشان مجاز از طرف ملا على نقى،[۲۵] از استاد خویش شیخ بهائى مى باشد».[۲۶]
البته صاحب طبقات اعلام الشیعه وقتى مشایخ سید نعمت الله جزائرى را بیان مى کند، مى گوید:
و منها عن الشیخ الجلیل عمده المفسرین عبد على بن جمعه الحویزى عن شیخه الجلیل قاضى القضاه المولى على نقى الشیرازى عن الشیخ الاجل بهاءالدین محمدالعاملى.[۲۷]
و اما از جمله افرادى که نزد عالم حویزى زانوى شاگردى بر زمین نهاد، سید نعمت الله جزائرى، صاحب انوار النعمانیه است. وى در اوائل عمرش در شیراز به خدمت علامه حویزى رسیده و از محضرش بهره مند شد.[۲۸]
سید نعمت الله جزائرى در پایان جلد چهارم کتابش الانوار النعمانیه، زندگانى خود را بیان داشته و هنگامى که اساتیدش را معرفى مى نماید، در ضمن مطلبى درباره تفسیر نورالثقلین، در مورد علامه حویزى مى گوید: «شیخنا الشیخ عبد على الحویزى…»[۲۹]
تألیفات
از جمله آثارى که براى این عالم حویزى نقل مى کنند عبارت است از:
۱ ـ تفسیر نورالثقلین که مهم ترین و مشهورترین اثرش مى باشد.
۲ ـ دیوان شعر
۳ ـ شرح لامیه العجم طغرایى[۳۰] برخى تصور کرده اند که این کتاب، شرح نورالثقلین است،[۳۱] و ظاهراً این اشتباه از آن جا ناشى شده است که وقتى نویسنده اعیان الشیعه، آثار علامه حویزى را مى شمارد، بعد از تفسیر نورالثقلین، مى گوید:
«و له شرح لامیه العجم…»
و چنین تصور شده است که ضمیر در «له» به تفسیر عود مى کند و حال آن که ضمیر به عالم حویزى، که در حال ترجمه است، برمى گردد.
صاحب ریاض العلماء اگر چه در ترجمه علامه حویزى، نام این کتاب را به عنوان یکى از کتب مترجَم نام مى برد ولى در ادامه مى فرماید:
«لم یبعد عندى ان یکون شرح لامیه العجم ایضاً للثانى»[۳۲] (عبدعلى بن ناصر بن رحمه البحرانى الساکن بالبصره) «نزد من بعید نیست که این کتاب از جمله کتب عبدعلى بن ناصر باشد، نه عبدعلى بن جمعه.»
۴ ـ فى انّ من تلقب به (اى: امیرالمؤمنین) سید نعمت الله جزائرى در کتاب «المقامات» این کتاب را به استاد خود نسبت داده است. و مى گوید:
منظور و هدف این کتاب، این است که هر کس از خلفاء بنى امیه و بنى عباس خود را ملقّب به لقب «امیرالمؤمنین» کرده اند، دچار مرض خاصّى شده اند.
سید نعمت الله جزائرى در ادامه مى گوید:
چنان چه عیاشى در تفسیرش در ذیل آیه (اِن یدعون من دونه الاّ اناثاً)[۳۳]مى آورد که: هر کس بعد از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)ادّعاى خلافت به ناحق نمود، و حقّ وصىّ رسول الله(صلى الله علیه وآله) و وارث علم او را غصب نمود، دچار این بیمارى مى گردد.
و در ادامه مى گوید: اکثر استدلالات این کتاب و شواهدش، از کتب تواریخ و سِیَر مى باشد که تمام غاصبین دچار این بیمارى شده اند.
صاحب روضات الجنات نیز مى فرماید:
تا حالا براى این کتاب مؤلّف و مصنّفى غیر از آنچه ما ذکر نموده ایم، به دست نیامده است.[۳۴]
تفسیر نورالثقلین
علامه حویزى بنا بر مسلک و طریق اخبارى گرى خود، توجه تام و کاملى به احادیث وارده داشته است و مانند صاحب تفسیر برهان، سید هاشم بن سلیمان حسینى بحرانى (م ۱۱۰۷ ق) به نگارش و تدوین تفسیرى پرداخته است که مفسّر آیات آن، در حقیقت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام)مى باشند زیرا در ذیل آیات، به احادیث وارده در آن زمینه بسنده کرده است.
با توجه به این که حویزى تفسیر نورالثقلین را در سال ۱۰۷۳ ق. به اتمام رسانده بود، دو تفسیر نقلى در قرن یازدهم هجرى نیز توسط دو عالم شیعى به رشته تحریر درآمده بود.
شیوه اى که علامه حویزى در تفسیرش داشته بدین گونه است که در ابتداى هر سوره، احادیث مربوط به ثواب قرائت آن سوره را متذکر شده، سپس بدون این که آیات مربوطه را بیان نماید، به احادیث وارده در مورد آن آیات مى پردازد. البته این شیوه، تمام آیات را دربرنمى گیرد زیرا در مورد بعضى آیات، حدیثى نقل نشده است.[۳۵]
مصادر احادیثى که علامه حویزى در کتابش از آن ها استفاده نموده است، از کتب معتبر شیعه است همانند: اصول کافى، تفسیر على بن ابراهیم قمى، احتجاج طبرسى، عیون الاخبار، علل الشرایع، اکمال الدین، توحید و خصال صدوق، من لایحضره الفقیه، معانى الاخبار، الامالى، ثواب الاعمال، مجمع البیان، التهذیب، تفسیر عیاشى، المناقب، الغیبه، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه، الاهلیلجه، المحاسن، المصباح.[۳۶]
ایشان بر خلاف تفسیر برهان، که اکثر اسانید را ذکر نموده، اسانید را حذف کرده است[۳۷] لذا براى محققان امکان بررسى و جرح و تعدیل روایات مشکل است.
این احادیث گاه به تفسیر و گاه به تأویل آیات مربوط است و در پاره اى موارد هم به عنوان استشهاد یا در تأیید نظریه آن ها استفاده شده است و بیش تر آن ها ارتباط مستقیمى با آیه و یا دلالت آن ندارد و به عنوان شاهد ذکر شده است.[۳۸]
البته برخى بدین باورند که این احادیث ـ جز اندکى که از مجامع حدیثى معتبر نقل شده است ـ ضعیف السند یا مرسل هستند.[۳۹]
مجموع این تفسیر در چهار جزء بوده است:
۱ ـ از ابتداى قرآن تا آخر سوره اعراف که در شیراز در مدرسه مقیمیه در سال ۱۰۶۵ ق. به اتمام رسید.
۲ ـ از انفال تا کهف که در ۲۵ ذى حجه ۱۰۶۶ق. به پایان رسید.
۳ ـ از مریم تا فاطر که در ۲۴ رمضان ۱۰۶۶ق. به آخر رسید.[۴۰]
۴ ـ از یس تا آخر قرآن که در ۱۶ ذى حجه ۱۰۷۲ ق. به اتمام رسید.[۴۱]
مجموع احادیثى ـ با احتساب احادیث تکرارى ـ که علامه حویزى در این تفسیر گردآورى نموده است، بالغ بر «۱۳۵۸۷» حدیث مى شود.[۴۲]
ایشان در مقدمه کوتاهى که بر تفسیر خود نوشته، مى گوید:
«من خدمتگزاران کتاب الهى و پرتوگیران از انوار درخشان وحى را دیدم که در تفسیر این کتاب الهى، راه هاى گوناگونى را پیموده اند عده اى فقط به معانى الفاظ، و برخى فقط به جنبه هاى ادبى و نحوى، و عده اى دیگر به استخراج مسائل صرفى آن بسنده کرده اند، و عده اى هم به جنبه هاى کلامى آیات توجه کرده اند، و گروهى نیز از دیدگاه هاى متفاوت بدان نگریسته اند.
من نیز دوست داشتم و تصمیم گرفتم در ذیل برخى از آیات کتاب مبین، از آثار «اهل ذکر» که برگزیدگان الهى اند، آن امورى که آشکار کننده خورشیدهاى تنزیل، و کاشف اسرار بعضى از تأویل ها گردد، را اضافه نمایم.
اما آنچه را که نقل نموده ام، اگر ظاهرش مخالف اجماع شیعه باشد، مقصودم از نقلش، بیان عقیده ام یا عمل به آن نمى باشد، بلکه مقصودم این است که خواننده مطلع و آگاه بداند که این احادیث چگونه و از چه کسى نقل شده است، تا راه چاره جویى و خلاصى از آن را طلب کند و بیابد با توجه به این که هر جا روایاتى متضاد با این روایات را یافتم، آن ها را نیز آورده ام… من مدتى از عمرم را با همه محنت ها و اندوه ها و مصائب و آلام، صرف این کتاب نمودم و آن را «نورالثقلین» نامیدم. امیدوارم که لفظ، مطابق معنا بوده باشد»
عده اى این شیوه را نپسندیده و بر ایشان خرده گرفته اند که حداقل وظیفه مؤلف، این مى باشد که مواضع ابهام و اجمال را براى خوانندگان روشن سازد، و شایسته دانشمندان نیست که در برابر روایاتى که مضمونى موهن و مخالف با شرع دارند، سکوت نمایند.[۴۳]
ولى اگر آنچه که علامه حویزى به دنبالش بود و مقصودش از تفسیر، آن بود ـ که همان جمع روایات مربوط به آیات باشد ـ را در نظر داشته باشیم، این خرده گیرى قوى نمى نمایاند. چنانکه شهید سید محمدباقر حکیم، رئیس مجلس اعلاى عراق، در مقدمه اى که بر این تفسیر نوشته اند،[۴۴] مى گوید:
«چند نکته را در رابطه با این کتاب باید مدّ نظر داشت ]یکى از آن ها این که[ : ۱ ـ هدف مؤلف، فقط جمع روایات بوده است، و لذاست که گاهى روایات متعارض و یا غیر مقبول در آن یافت مى شود، و این نکته اى مهم و بزرگ حول محتواى این کتاب مى باشد که نمى توان اعتقادات صحیح و معارف حقّه را شناخت. و مانند ماده اى اولیه براى محققین است…»[۴۵]
نورالثقلین از منظر دانشوران
شیخ حرّ عاملى مى گوید:
«او داراى تفسیر قرآنى در چهار جلد است، که نیکو و خوب از عهده آن بیرون آمده است هنگامى که احادیث پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)و ائمه(علیهم السلام)را در تفسیر آیات از اکثر کتب حدیثى نقل نموده است. من آن تفسیر را به خطّ خودش دیدم و نسخه بردارى نمودم.»[۴۶]
میرزا محمدباقر موسوى خوانسارى، صاحب روضات الجنات مى گوید:
«تفسیر او یک تفسیر لطیف، محکم، معتبر و جامعِ بیش ترین احادیث تفسیرى امامیه مى باشد. مصنف محترم آن از سعى و کوشش در تتبّع اخبار مربوط به تفسیر، کوتاهى نورزیده است.»
سید نعمت الله جزائرى، شاگرد او، در المقامات گفته است:
«هنگامى که او از تألیف تفسیر فراغت پیدا نمود، به شیخ فاضل بحرانى (شاید مقصود شیخ صالح، یا سید ماجد بحرانى، بحرانى مشهور باشد) گفتم اگر این تفسیر قابل آن بود که بنویسم، آن را مى نوشتم و گر نه آن را رها مى ساختم. او در پاسخ من گفت: مادام که نویسنده آن زنده است به پشیزى نمى ارزد، ولى هنگامى که وفات نمود و از دنیا رفت، نخستین فردى که از آن یادداشت بر مى دارد، خودم هستم. این سخن او بازگو کننده حرف دل من بود…سپس انشاء مى نماید:
ترى الفتى ینکر فضل الفتى *** مادام حیّاً فاذا ما ذهب
لجّ به الحرص على نکته *** یکتبها عنه بماء الذهب
یعنى منکر مى شود جوانمردى، فضیلت جوانمردِ دیگرى را مادامى که زنده است ولى آن گاه که از دنیا رفت، حرص و ولع او را وامى دارد که اثر او را با آب طلا بنویسد!»[۴۷]
علامه طباطبائى صاحب تفسیر گران قدر «المیزان» در مقدمه کوتاهى که بر «نورالثقلین» نگاشته است، تعریف جامعى از وى مى کند و مى فرماید:
این اثر از بهترین آثارى ـ و شاید بهترین اثر ـ است که تلاش هاى تحقیقى در گذرگاه زمان به یادگار نهاده و دست هاى پژوهش در این زمینه نگاشته است… و به جانم قسم این کتاب، اثر ارزشمندى است که مؤلف آن، اخبار پراکنده وارد شده در تفسیر آیات را جمع کرد. و تقریباً تمام احادیث مأثوره از اهل بیت(علیهم السلام)را آورده و در ترتیب و ضبط و اشاره به مصادر روایى و منابع خود، به نیکى از عهده آن برآمده، و در تهذیب و تنقیح روایات، تلاشى عظیم به کار بسته است.
یکى از علما و نویسندگان هم عصر علامه حویزى، عبدالرشید بن نورالدین طبیب شوشترى است. ایشان داراى آثار و تألیفات متعدد مى باشد که مى توان به شرح استبصار و کتاب سوانح البال ـ که در مورد اشعار و سروده هاى اوست ـ اشاره کرد. یکى دیگر از آثار این عالم شوشترى، تقریظش بر تفسیر نورالثقلین است که در جلد چهارم آن به تاریخ ۱۵ ربیع الاول ۱۰۷۳ ق. نگاشته شده است. و امضاى او، عبدالرشید بن نورالدین تسترى مى باشد. مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى در «الاعلام» مى نویسد:
من این نسخه را پیش شیخ حسین قدیحى دیده ام و تقریظ بسیار مفصّل است و تصویر آن به مجلّد اوّل که در سال ۱۳۸۴ ق. چاپ شده است، ضمیمه گردیده است. من این نسخه را در کتابخانه ام دارم. در این نسخه به زنده بودن مؤلّف در آن تاریخ (۱۵ ربیع الاول ۱۰۷۳) تصریح شده است. و از مؤلّف با این لفظ تعبیر مى آورد:
«و بعد، فان الاخ الشفیق و الصدیق الشقیق، الموفق لتّتبع روایات الائمه المعصومین(علیهم السلام)… الشیخ العالم العامل التقى اللوذعى الالمعىّ الاروعىّ الأورعى، الشیخ عبدالعلى الحویزاوى العروسى ادام الله تأییده.»[۴۸]
این تفسیر بارها در ایران و خارج از ایران به چاپ رسیده است. و در سال ۱۳۸۳ ق. حجه الاسلام و المسلمین سید هاشم رسولى محلاتى بر اساس سه نسخه ـ که نزد آیه الله سید شهاب الدین مرعشى نجفى، آیه الله سید حسین خادمى اصفهانى و سید مرتضى مدرسى چهاردهى بوده ـ آن را مقابله و تصحیح کرده و علاوه بر تطبیق روایات با منابع و مصادر، موارد اختلاف را یادآورى کرده است. و همچنین به توضیح لغات و شرح معضلات پرداخته است. و در پایان هر جلدى، فهرستى آورده که نشانگر جایگاه آیات و روایات وارده در ذیل آن ها مى باشد. سرانجام این اثر ارزشمند در پنج جلد، توسط انتشارات اسماعیلیان، در قم، چاپ و انتشار یافت.
عروج
زمان رحلت علامه حویزى نیز مانند چگونگى تولّد و زندگى اش، در هاله اى از ابهام فرو رفته است ولى آنچه که مسلم است، این که تا ۱۵ ربیع الاول ۱۰۷۳ ق. ـ که عبدالرشید بن نورالدین شوشترى بر نورالثقلین تقریظ نوشته است ـ زنده بوده است.
اگر چه مشهور این است که شمع وجود علامه حویزى در سال ۱۱۱۲ ق. خاموش گشت ولى در منابع دست اوّل، چنین چیزى یافت نشد، بلکه اشاره اى هم به سال وفات ایشان ننموده اند. امّا برخى سال ۱۱۰۴ ق. را سال فوت ایشان دانسته اند.[۴۹] البته سال ۱۱۱۲ ق. که مشهور به سال وفات ایشان است، مربوط به شاگرد وى با نام سید نعمت الله جزائرى مى باشد.
محل وفات و دفن حویزى نیز به فراموشى سپرده شده است اگر چه برخى از معاصرین، آن را در شیراز دانسته اند،[۵۰] ولى در منابع، چنین مطلبى یافت نشده است.
پی نوشت:
[۱]. روزنامه جمهورى اسلامى، ۲۰/۱۲/۱۳۷۳، ص ۱۴.
[۲]. خوزستان و کهگیلویه و ممسنى، جغرافیاى تاریخى و آثار باستانى، احمد اقتدارى، تهران، ۱۳۵۹، ص ۷۲۸.
[۳]. همان، ص ۷۳۰.
[۴]. تحولات تاریخى و ارضى و ادارى خوزستان، جهانگیر قائم مقامى، یغما، سال ۴، ش ۴، ص ۱۶۲، به نقل از خوزستان و تمدن دیرینه آن، ایرج افشار، تهران، ۱۳۷۳، ج ۱، ص ۲۳۸ و ۲۳۹.
[۵]. تاریخ عالم آراى عباسى، اسکندر بیک ترکمان، ج ۱، ص ۳۵، به نقل از همان، ص ۲۳۹.
[۶]. خوزستان و تمدن دیرینه آن، ج ۱، ص ۲۳۹ـ ۲۳۷.
[۷]. الانوار النعمانیه، سید نعمتالله جزائرى، تبریز، ۱۳۸۲ ق، ج ۳، ص ۱۷۰.
[۸]. انوار النعمانیه، ج ۳، ص ۳۳۸.
[۹]. ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، عبداللّه افندى، قم، ۱۴۰۱ ق، ج ۴، ص ۷۷.
[۱۰]. همان.
[۱۱]. الانوار النعمانیه، ج ۴، ص ۳۰۵.
[۱۲]. ریاض العلماء، ج ۱، ص ۱۹۰.
[۱۳]. همان، ج ۴، ص ۸۰.
[۱۴]. همان، ص ۷۷.
[۱۵]. همان، ص ۸۰.
[۱۶]. نکتهاى که باید توجه داشت این که «یاء» در «عروسى» که در ادامه نام علامه حویزى ذکر مىشود، «یاء» نسبت مىباشد، چنان چه صاحب اعیان الشیعه معتقد است.
«عَروس» در لغت، به «قلعهاى در یمن» و «از قلعهها و حصونِ دریا در یمن» ترجمه شده است حال آیا اصل و نسب علامه حویزى به یمن بازگشت مىکند و یا این که رازى دیگر در این نسبت وجود دارد… الله اعلم.
[۱۷]. ریحانه الادب، محمدعلى مدرسى، تهران، ۱۳۶۹، ج ۴، ص ۱۲۴.
[۱۸]. روضات الجنات، میرزا محمدباقر موسوى خوانسارى، قم، ۱۳۹۱ ق، ج ۴، ص ۲۱۵.
[۱۹]. ریحانه الادب، ج ۴، ص ۱۲۴.
[۲۰]. هدیه الاحباب، شیخ عباس قمى، تهران، ص ۱۷۱، به نقل از طبقات مفسران شیعه، عقیقى بخشایشى، قم، ۱۳۷۳ش، ج ۳، ص ۱۶۰.
[۲۱]. اعیان الشیعه، محسن امین، بیروت، ۱۴۰۸ ق، ج ۹، ص ۲۹.
[۲۲]. ریاض العلماء، ج ۳، ص ۱۴۷.
[۲۳]. همان، ص ۱۴۸.
[۲۴]. روضات الجنات، ج ۴، ص ۲۱۸.
[۲۵]. ظاهراً مراد، شیخ علىنقى بن شیخ ابى العلاء کمرئى باشد که داراى تألیفات متعدد مىباشد از جمله رسالهاى در حرمت شرب توتون، که معروف است، و رسالهاى در حرمت نماز جمعه در زمان غیبت امام زمان(عج) و… (ریاض العلماء، ج ۴، ص ۲۷۱ و روضات الجنات، ج ۴، ص ۳۸۲).
[۲۶]. الذریعه الى تصانیف الشیعه، آقا بزرگ تهرانى، بیروت،
[۲۷]. طبقات اعلام الشیعه، آغابزرگ تهرانى، ج ۵، ص ۳۳۱.
[۲۸]. ریاض العلماء، ج ۳، ص ۱۴۸.
[۲۹]. الانوار النعمانیه، ج ۴، ص ۳۰۹.
[۳۰]. فوائد الرضویه، شیخ عباس قمى، ص ۲۳۷.
[۳۱]. روزنامه جمهورى اسلامى، ۲۰/۱۲/۱۳۷۳، ص ۱۴.
[۳۲]. ریاض العلماء، ج ۳، ص ۱۴۸.
[۳۳]. نساء / ۱۱۷.
[۳۴]. روضات الجنات، ج ۴، ص ۲۱۵.
[۳۵]. المفسّرون حیاتهم و منهجهم، السید محمدعلى ایازى، تهران، ۱۴۱۴ ق، ص ۷۳۳.
[۳۶]. تفسیر و مفسران، محمدهادى معرفت، قم، ۱۳۸۰، ج ۲، ص ۲۱۳.
[۳۷]. الذریعه، ج ۲۴، ص ۳۶۵.
[۳۸]. همان، ص ۳۶۵.
[۳۹]. تفسیر و مفسّران، ج ۲، ص ۲۱۳.
[۴۰]. برخى این تاریخ را زمان اتمام تفسیر پنداشتهاند، و
حال آن که با مراجعه به کتبى چون «الذریعه»، عدم صحت آن معلوم مىگردد. ر.ک: طبقات مفسران شیعه، ج ۳، ص ۱۶۲.
[۴۱]. الذریعه، ج ۲۴، ص ۳۶۵.
[۴۲]. آشنایى با تفاسیر و مفسّران، اداره آموزش عقیدتى ـ سیاسى ستاد نمایندگى ولى فقیه در سپاه، ۱۳۷۹، ص ۱۰۳.
[۴۳]. تفسیر و مفسّران، ج ۲، ص ۲۱۳ و ۲۱۴.
[۴۴]. تفسیر نورالثقلین با مقدمه ایشان به جهت موانعى، تا کنون به زیور طبع آراسته نگردیده است.
[۴۵]. المفسّرون حیاتهم و منهجهم، ص ۷۳۴.
[۴۶]. اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۹ و طبقات مفسّران شیعه، ج ۳، ص ۱۶۳.
[۴۷]. روضات الجنات، ج ۳، ص ۲۱۳ و ۲۱۴.
[۴۸]. الذریعه، ج ۲۴، ص ۳۶۵ و طبقات مفسّران شیعه، ج ۳، ص ۱۶۷.
[۴۹]. تاریخ دشت آزادگان، عبدالکاظم على نژاد، به نقل از روزنامه جمهورى اسلامى، ۲۰/۱۲/۱۳۷۳، ص ۱۴.
[۵۰]. المفسّرون حیاتهم و منهجهم. ص ۷۳۱.