- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 40 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
گروهی از صحابه در زمان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) با شنیدن آیات و روایات در امر امامت و ولایت و خلافت امام علی (علیه السّلام) بعد از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) به او اعتقاد پیدا کرده زعامت و امامت او را پپذیرفتند و از ارادتمندان آن حضرت قرار گرفتند. این گروه از همان زمان به «شیعه علی (علیه السّلام)» معروف شدند.
۱. ابوحاتم رازی می گوید: «اولین لقب و کلمه ای که در عهد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) ظهور کرد کلمه «شیعه» بود. این کلمه؛ لقب چهار نفر از صحابه بوده است که عبارت اند از: ابوذر؛ سلمان؛ مقداد و عمّار.»[۱]
۲. ابن خلدون می نویسد: «جماعتی از صحابه؛ شیعه علی بودند و او را سزاوارتر از دیگران به خلافت می دانستند.»[۲]
۳. استاد محمد کرد علی می گوید: «گروهی از بزرگانِ صحابه؛ معروف به موالیان علی (علیه السّلام) در عصر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) بودند از آن جمله سلمان فارسی است که می گفت: ما با رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) بیعت کردیم بر خیر خواهی مسلمانان و اقتدا به علی بن ابی طالب (علیه السّلام) و موالیان او. و ابی سعید خدری است که گفت: مردم به پنج کار امر شدند؛ چهار تا را انجام دادند و یکی را ترک نمودند. از او سؤال شد آنچه را که ترک نمودند چه بود؟ او در جواب گفت: ولایت علی بن ابی طالب (علیه السّلام) از او سؤال شد آیا ولایت با چهار عمل دیگر واجب است؟ پاسخ داد: آری.
و ابوذر غفاری؛ عمار بن یاسر؛ حذیفه بن یمان؛ ذی الشهادتین خزیمه بن ثابت؛ ابی ایوب انصاری؛ خالد بن سعید بن عاص و قیس بن سعد بن عباد.»[۳]
۴. دکتر صبحی صالح می نویسد: «در میان صحابه حتی در عصر پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) برای علی (علیه السّلام) پیروان شیعیانی بوده است؛ از آن جمله می توان ابوذر غفاری؛ مقداد بن اسود؛ جابر بن عبدالله؛ ابی بن کعب؛ ابوالطفیل عامر بن واثله؛ عباس بن عبد المطلب و تمام فرزندان او؛ عمار یاسر و ابوایوب انصاری را نام برد.»[۴]
۵. استاد محمد عبد الله عنّان می گوید: «این اشتباه است که بگوییم شیعه برای اولین بار هم هنگام جدایی خوارج ظهور پیدا کرده است بلکه ظهور شیعه در عصر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) بوده است.»[۵]
برنامه شیعه در زمان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) شیعیان در زمان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) بعد از آن که از ولایت و جانشینی امام علی (علیه السّلام) اطلاع یافتند در صدد تثبیت این مقام و ولایت از راه های مختلف بر آمدند که از ان جمله است:
۱. بیعت با امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در روز غدیر خم
پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) در روز غدیر خم خطبه ای ایراد کرد و در آن؛ مقام و منصب علی بن ابی طالب (علیه السّلام) را برای خلافت ابلاغ نمود؛ آنگاه فرمود: «آگاه باشید! بعد از پایان خطبه ام شما را دعوت می کنم که با علی (علیه السّلام) دست داده و بر امامت او بیعت نمایید.»[۶]
۲. سرودن شعر در دفاع از ولایت
حسان بن ثابت بعد از واقعه غدیر از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) اجازه خواست تا نصب امام علی (علیه السّلام) به ولایت را به شعر در آورد. پامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) اجازه داد؛ آن گاه واقعه غدیر را چنین سرود:
ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم بـخمّ و أسمع بـالرسول منادیاً
فقال له قم یا علیّ فـانّنی جعلتک من بعدی اماماً و هادیاً
تا آخر شعر.[۷]
۳. کار عملی در تثبیت ولایت
از جمله کارهایی که پیروان امام علی (علیه السّلام) در جهت تثبیت امامت و ولایت آن حضرت انجام دادند این بود که شهادت به ولایت او را بعد از شهادت به رسالت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) در اذانشان به عنوان تبرک؛ نه به قصد جزئیت؛ می گفتند تا از این راه؛ هم اعتقادشان را به ولایت محکم کنند و هم به دیگران گوشزد نمایند.
شیخ عبد الله مراغی مصری نقل می کند:
«در زمان پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) سلمان فارسی در اذان اقامه نمازش شهادت به ولایت را بعد از شهادت به رسالت می گفت. شخصی بر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) وارد شد و عرض کرد: ای رسول خدا! چیزی شنیدم که تا کنون نشنیده بودم. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود آن چیست؟ عرض کرد سلمان در اذانش بعد از شهادت به رسالت؛ شهادت به ولایت می گوید. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود: نیکی و خیر شنیده ای.»[۸]
و نیز نقل می کند که شخصی بر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) وارد شد و عرض کرد: ای رسول خدا! اباذر در اذان؛ بعد از شهادت به رسالت؛ شهادت به ولایت علیّ (علیه السّلام) یعنی: «أشهد أنّ علیاً ولیّ الله» می گوید. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود: همین طور است.
آیا فراموش کردید گفتار مرا در روز غدیر خم «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» پس هر کس پیمان شکی کند بر ضرر خود چنین کرده است.»[۹]
شیعه هنگام وفات پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) شیعیان هنگام وفات پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) با توجه به دستورهای آن حضرت در صدد تثبیت و تنفیذ دستورات بر آمدند؛ از آن جمله:
۱. با تأکید و اصرار پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) به آوردن دوات و قلم برای نوشتن وصیت؛ در آن دسته و جماعتی بودند که اصرار به آوردن دوات و قلم داشتند تا پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) وصیت خود را مکتوب دارد؛ ولی از آنجا که طرف مقابل قوی بود نتوانستند این دستور را عملی سازند.
۲. بعد از آن که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) به جهت عمل نکردن به دستورش جمعیت را از خود دور کرد؛ افرادی از شیعیانِ امام علی (علیه السّلام) امثال مقداد و ابوذر را نزد خود نگاه داشت؛ آنگاه وصیت خود را نسبت به امامان بعد از خود نزد آنان مطرح نمود.[۱۰]
۳. بنابر نقل مظفر در «السقیفه» پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) گروهی از شیعیان و ارادتمندان امام علی (علیه السّلام) را هنگام فرستادن لشکر اسامه به جنگ و مقابله با لشکر روم نزد خود نگاه داشت؛ تا چنانچه مرگ او فرا رسید این چند نفر با بیعت با امام علی (علیه السّلام) خلافت و حکومت را برای آن حضرت تمام کنند؛ ولی متأسفانه عمر؛ ابوبکر و برخی دیگر با تخلّف از لشکر اسامه بن زید این نقشه و تدبیر عالی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) را بر هم زدند تا مبادا خلافت از دست آنان گرفته شود.
۴. هنگامی که برخی؛ به جهت رسیدن به ملک و سلطنت بعد از فوت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) به سقیفه بنی ساعده رفته و مشغول تقسیم قدرت یا تصاحب آن برای خود بودند؛ در حالی که جنازه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) هنوز دفن نشده بود؛ شیعیان به پیروی امامشان علی (علیه السّلام) مشغول دفن رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) و عزاداری برای آن حضرت بودند.
شیعه در ایام خلافت ابوبکر
شیعیان بعد از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز به تلاش خود در راه عملی کردن دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در رابطه با امام علی (علیه السّلام) ادامه دادند؛ و در این راه اقداماتی انجام دادند که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
۱. کاندیدا کردن امام علی (علیه السّلام) برای بیعت
از آنجا که شیعیان سفارش های پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در حقّ امام علی (علیه السّلام) دیده و شنیده بودند و معتقد به امامت و جانشینی امام علی (علیه السّلام) بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از جانب خداوند و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند؛ از این رو بعد از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فوراً طرح کاندیدا کردن امام را برای بیعت مطرح نمودند.
عباس بن عبدالمطلب به امام علی (علیه السّلام) می گوید: «أمدد یدک أبایعک یبایعک الناس»؛ دستانت را به من بده تا با تو بیعت کنم و مردم نیز با تو بیعت خواهند کرد.
۲. تحصّن شیعیان در خانه فاطمه زهرا (علیها السلام)
شیعیان بعد از واقعه سقیفه و تمام شدن خلافت به نفعل ابوبکر؛ به عنوان اعتراض به خانه حضرت زهرا (علیها السلام) آمده در آنجا تحصن کردند تا ضمن اعتراض به عمل انجام شده؛ بر امامت و ولایت به حق امام علی (علیه السّلام) صحّه بگذارند.
عمر بن خطاب می گوید: «انّه کان من خبرنا حین توفّی الله نبیّه انّ علیّاً و الزبیر و من معهما تخلّفوا عنّا فی بیت فاطمه»؛[۱۱] از جمله اتفاقاتی که بعد از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) افتاد آن که علی و زبیر و گروهی که با آن دو بودند از بیعت و همکاری با ما سرپیچی کرده در خانه فاطمه تحصن نمودند.
۳. متخلفین از بیعت ابی بکر
۱. سلمان فارسی
۲. عمار یاسر
۳. براء بن عازب
۴. ابان بن سعید
ابن اثیر می گوید: «و کان أبان أحد من تخلّف عن بیعه أبی بکر لینظر ما یصنع بنوهاشم؛ فلمّا بایعوه بایع»؛[۱۲] ابان از جمله کسانی بود که از بیعت با ابوبکر سر باز زد تا ببیند بنی هاشم چه می کنند؛ بعد از آنکه دید بنی هاشم بیعت کردند او نیز بیعت نمود.
۵. خالد بن سعید
ابن اثیر می گوید: «خالد و برادرش ابان از بیعت با ابوبکر سرباز زدند و به بنی هاشم خطاب کرده گفتند همانا شما خاندانی ریشه دار و اصیل اید که افراد شایسته ای را به جامعه تحویل داده است و ما به دنبال شماییم. بعد از آن که بنی هاشم با ابوبکر ـ با تهدید و زور ـ بیعت کردند این دو برادر ـ خالد و ابان ـ نیز بیعت نمودند.»[۱۳]
۶. أبُیّ بن کعب؛ او از جمله کسانی بود که هرگز با ابوبکر بیعت نکرد و شورای سقیفه را بی ارزش خواند.[۱۴]
ابو نعیم اصفهانی در کتاب «حلیه الاولیاءٍ» از قیس بن سعد نقل می کند:
«وارد مدینه شدم تا با یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ملاقات کنم؛ علی الخصوص خیلی علاقه داشتم که ابیّ را ملاقات نمایم؛ وارد مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شدم و در صف اوّل به نماز ایستادم؛ ناگهان مردی را دیدم که نماز خود را تمام کرد و شروع به حدیث گفتن نمود.
گردن ها به سوی او کشیده شد تا بیاناتش را بشنوند. او سه بار گفت: سران این امّت گمراه شدند و آخرتشان تباه شد؛ ولی من دلم به حال آنها نمی سوزد؛ بلکه به حال مسلمانانی می سوزد که به دست آنان گمراه شدند.»[۱۵]
و نیز آورده است: «ابیّ بن کعب ـ که شاهد انحراف مردم از قطب اصلی رهبری اسلامی بود و از این وضع رنج می برد ـ می گفت: «روزی که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) زنده بود همه متوجه یک نقطه بودند ولی پس از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صورت ها به چپ و راست منحرف گردید.»[۱۶]
۷. ابوذر غفاری.
۸. مقداد بن اسود.
۹. عباس بن عبدالمطلب و جماعتی از بنی هاشم و جمعی از مهاجرین و انصار.[۱۷]
۴. موضع گیری ها در دفاع از ولایت
شیعیان بعد از آنکه تحصّنشان توسط عمر بن خطاب بر هم خورد؛ وارد مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شده در صدد احتجاج و اقامه حجت بر مردم آمدند؛ تا آنان را از این خواب غفلت بیدار سازند. اینک به موضع گیری های برخی از آنان اشاره می کنیم:
الف ـ فضل بن عباس در ضمن سخنان خود خطاب به مردم فرمود: «… و صاحبنا أولی بها منکم»؛[۶] صاحب ما ـ علی (علیه السّلام) ـ به خلافت؛ از شما سزاوار تر است.
ب ـ مقداد بن اسود می گوید: «و اعجباً لقریش و دفعهم هذا الأمر عن أهل بیت نبیّهم و فیهم أوّل المؤمنین…»؛[۱۸] عجب دارم از قریش که چگونه خلافت را از اهل بیت نبیّشان گرفت درحالی که در میان آنان کسی است علی (علیه السّلام) که اول مؤمن به پیامبر است. و نیز می فرمود: «معرفه آل محمد برائه من النار؛ و حبّ آل محمد جواز علی الصراط؛ و الولاء لآل محمد أمان من العذاب»؛[۱۹] شناخت و معرفت آل محمد برائت از عذاب و دوستی آنان جواز و مجوز عبور از پل صراط؛ و ولایت آنان امان از عذاب جهنم است.
ج ـ سلمان فارسی در دفاع از خاندان عصمت و طهارت خطاب به مردم می گوید:«ای مردم! همانا آل محمد از خاندان نوح؛ آل ابراهیم و از ذریه اسماعیل است. آنان عترت پاک و هدایتگر محمدند. آل محمّد را به منزله سر از بدن؛ بلکه به منزله دو چشم از سر بدانید؛ زیرا آنان نسبت بشما مانند آسمان سر بر افراشته؛ کوه های نصب شده؛ خورشید روشنی بخش و درخت زیتون اند؛..»[۲۰]
و در جایی دیگر خطاب به مردم می فرماید: «می بینم که علی (علیه السّلام) بین شماست ولی دست به دامان او نمی زنید؛ قسم به کسی که جانم به دست قدرت اوست؛ کسی بعد از علی (علیه السّلام) از اسرار پیامبرتان خبر نمی دهد.»[۲۱]
بعد از واقعه سقیفه خطاب به مردم فرمود: «کرداز و ناکرداز لو بایعوا علیاً لأکلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم»؛[۲۲] کردید آنچه نباید می کردید؛ و نکردید آنچه را که باید می کردید؛ اگر با علی (علیه السّلام) بیعت می کردید نعمت فراوانی برای شما از آسمان و زمین جاری بود.
د ـ ابوذر غفاری می گوید: «أصبتم قناعه و ترکتم قرابه؛ لو جعلتم هذا الأمر فی أهل بیت نبیّکم ما اختلف علیکم اثنان»[۲۳] به کم قناعت کردید؛ و قرابت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را رها ساختید؛ اگر امر خلافت را در اهل بیت نبیّتان قرار می دادید هرگز دو نفر هم در میان شما اختلاف نمی کرد.
هـ ـ أبیّ بن کعب: ذهبی نقل می کند: «یکی از انصار از ابی بن کعب پرسید ابی! از کجا می آیی؟ پاسخ داد از منزل خاندان پیامبر ـ صل الله علیه و آله گفتند: وضع آنان چگونه است؟ گفت: چگونه می شود وضع کسی که خانه آنان تا دیروز محلّ رفت و آمد فرشته وحی و کاشانه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود؛ ولی امروز جنب و جوشی در آنجا به چشم نمی خورد و از وجود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خالی مانده است؛ این را گفت درحالی که بغض گلویش را می فشرد و گریه مجال سخن را به او نمی داد؛ بطوری که وضع او حضّار را نیز به گریه وا داشت.»[۲۴]
و ـ بریده بن خضیب اسلمی: ذهبی در ترجمه او می نویسد: «بعد از غصب خلافت از طرف ابوبکر بریده خطاب به ابوبکر کرده گفت: «إِنّا لِلهِ وَ إِنّا إِلَیهِ راجِعُونَ»؛ چه مصیبت هایی که حق از طرف باطل کشید ای ابوبکر.
آیا فراموش کردی یا خودت را به فراموشی میزنی؟ کسی تو را گول زده یا نفست تو را گول زده است؟ آیا به یاد نداری که چگونه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ما را امر نمود که علی (علیه السّلام) را امیرالمؤمنین بنامیم؛ آیا یاد نداری که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در اوقات مختلف؛ اشاره به علی کرده و فرمود:
این؛ امیر مؤمنین؛ و قاتل ظالمین است. از خدا بترس و نفس خود را محاسبه کن قبل از آنکه وقت بگذرد و خودت را از آنچه باعث هلاکت نفس است نجات بده. و حقّ را به کسی که از تو به آن سزاوار تر است واگذار؛ و در غصب آن پافشاری مکن؛ برگرد؛ تو می توانی برگردی؛ تو را نصیحت کرده و به راه نجات راهنمایی می کنم؛ کمک کار ظالمین مباش.»[۲۵]
۵. سکوت معنادار
از جمله موضع گیری های شیعیان در خلافت ابوبکر و عمر و عثمان سکوت معنادار آنان بود؛ زیرا از طرفی حقّ را با علیّ (علیه السّلام) دانسته و دیگران را لایق مقام خلافت نمی دانستند.
از طرف دیگر مصالح اسلام و مسلمین را در نظر می گرفتند؛ کسانی که به تعبیر امیرالمؤمنین؛ تازه مسلمان اند.
از طرف سوم دشمنان داخلی و خارجی را در کمین می دیدند؛ لذا با یک جمع بندی سکوت را بر هر چیز دیگر ترجیح می دانند. به این معنا که دست به شمشیر نبرند و برای گرفتن حقّ امیرالمؤمنین (علیه السّلام) اقدامی انجام ندهند؛ ولی این بدان معنا نبود که سکوت مطلق داشته باشند؛ زیرا حقّ هیچ گاه نباید بطور مطلق خاموش بماند؛ بلکه در هر موردی که صلاح می دیدند از راه های مختلف حقانیت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را گوشزد می کردند.
۶. مخالفت عملی
در برخی از موارد نیز عملاً با خلیفه غاصب مقبله می کردند که می توان یک نمونه از آن را اقدام عملی مالک بن نویره در ندادن زکات به نماینده ابوبکر؛ خالد بن ولید دانست؛ زیرا او معتقد بود که ابوبکر شایسته خلافت نیست و دادن زکات به نماینده او کمک به ظالم است؛ از این رو از دادن زکات به او سرپیچی کرد…
نمونه دیگر از مخالفت عملی را می توان هجرت بلال از مدینه دانست؛ زیرا بلال به خاطر منصب مهمّی که نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) داشت؛ احساس کرد که اگر در مدینه بماند باید برای خلفه وقت اذان گو باشد؛ و از آن جا که اذان او در حقیقت تأیید خلافت غاصب است؛ به همین خاطر مصلحت را در آن دید که از مدینه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به محلّی دور هجرت کند تا از او بهره برداری سیاسی نشود و در آن جا بود تا از دار دنیا رحلت کرد.[۲۶]
شیعه در ایام خلافت عمر بن خطاب
عمر بن خطاب با توجه به نقش مهمّی که در دوران خلافت ابوبکر داشت؛ به خلافت رسید و بدین جهت با مخالفت روبرو نشد. امام علی (علیه السّلام) و شیعیان با این اقدام مخالف بودند؛ اما بیعت سریع مردم؛ فرصتی برای مخالفت امام و شیعیان باقی نگذاشت. سابقه رفتار تند عمر در دوران خلافت ابوبکر؛ زمینه هر گونه مخالفت عملی را منتفی می ساخت.[۲۷]
علی (علیه السّلام) اگر چه میراث خویش را بر باد رفته و خود را شایسته رهبری می دانست؛ ولی برای حفظ موقعیّت حسّاس جهان اسلام؛ هم چنان سکوت توأم با بیان حقّ و حقیقت؛ و تذکّر به حقّانیت خود را ادامه می داد.
شیعیان نیز همانند امیرالمؤمنین (علیه السّلام) سکوت معناداری داشتند؛ آنها اگر چه سکوت کرده و به جهت حفظ اسلام و وحدت مسلمین دست به اقدامی عملی علیه حکومت وقت نمی زدند ولی با بیانات خود با آنان مخالفت می ورزیدند.
عمر بن خطاب در مجلسی گفت: «دلیل قریش در انتخاب نکردن علی (علیه السّلام) به خلافت این بود که آنان کراهت داشتند خلافت و نبوت در یک خاندان جمع شود. ابن عباس که در آن مجلس بود در برابر این سخن عمر موضع گیری کرده خطاب به او فرمود: قریش نسبت به آنچه که خداوند نازل کرده بود کراهت داشتند.»[۲۸]
شیعه در ایام خلافت عثمان
عثمان شیوه دو خلقه پیشین را دنبال نکرد. ابتدا والیان عمر را از ولایات برداشت و بستگان خود را برکار گماشت. حکم بن العاص را که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به طائف تبعید کرده بود به میدنه برگرداند و خزانه مسلمین را به او سپرد. مروان بن حکم را مشاور خویش قرار داد و یک پنجم زکات شمال آفریقا را که مبلغ دو میلیون و پانصد و بیست هزار دینار بود به وی بخشید و او را به دامادی خویش برگیزد. وی از بیت المال بصره مبلغ ششصد هزار دهم به داماد دیگر خویش؛ عبدالله بن خالد بن اسید؛ حواله کرد.
عبد الله بن عامر؛ پسر دائی خویش را که نوجوانی بود به حکومت بصره انتخاب کرد. عبدالله بن سعد بن ابی سرح؛ برادر رضاعی خود ـ که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در فتح مکه به سبب ارتداد وی دستور قتلش را صادر کرده بودـ به حکومت مصر و خراج آن سرزمین بگزید.
ولید بن عقبه بن ابی معیط برادر مادری خود را به کوفه فرستاد و پس از فساد و تباهی و شراب خواری او سعید بن عاص؛ فامیل دیگر خود؛ را به آن شهر گماشت. سعید با اعمال سیاست اشرافیِ اموی و بیان این که سواد عراق از برای قریش است؛ موجب اعتراض و شورش مردم کوفه گردید.[۳۰] در این دوران علی (علیه السّلام) و شیعیان در مقابل بدعت های عثمان و والیانش ساکت نمی نشستند.
ابن ابی الحدید می نویسد: «بیشتر تاریخ نویسان و عالمان اخبار بر آن اند که عثمان ابتدا اباذر را به شام تبعید کرد و بعد از آن که معاویه از او به عثمان شکایت کرد او را به مدینه خواست و از مدینه؛ به خاطر مخالفت با خلیفه؛ به ربذه تبعید نمود.»[۳۱] زمانی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند و علی (علیه السّلام) و فرزندانش او را بدرقه نمودند؛ ابوذر نگاهی به امام (علیه السّلام) کرد و گفت وقتی شما و فرزندانت را می بینم به یاد سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد شما می افتم و گریه می کنم.[۳۲]
و نیز از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می کرد که فرمود: «زود است که شما را فتنه فرا رسد؛ اگر گرفتار آن شدید بر شما باد عمل به کتاب خدا و اقتدا به علی بن ابی طالب (علیه السّلام).»[۳۳] در زمان خلافت عثمان بر درب مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ایساد و در خطبه ای که ایراد کرد فرمود: «ای مردم! محمد وارث علم آدم و فضائل انبیاست؛ و علی بن ابی طالب وصی محمد و وارث علم اوست….»[۳۴]
بلاذری می نویسد: «مقداد بن عمرو؛ عمار بن یاسر؛ طلحه و زبیر با تعداد دیگری از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به عثمان نامه نوشتند و او را به نکاتی چند تذکر دادند و او را از خدا ترساندند. و در ضمن تهدید کردند که اگر به تذکرات آنان گوش فرا ندهد بر ضدّ او اقدام خواهند کرد. عمار نامه را گرفته نزد عثمان آورد به مجرد این که صدر نامه را برای او خواند؛ عثمان با غضب به او گفت: آیا تو از بین دوستانت جرأت خواندن نامه تهدید آمیز را برای من داری؟ عمار در جواب گفت: دلیلش این است که ناصح ترین قوم خود به تو هستم. عثمان در جواب گفت: دروغ می گوئی ای فرزند سمیّه!
عمّار گفت: به خدا سوگند من پسر سمیه و فرزند یاسرم. سپس عثمان به غلامش دستور داد که دست و پای او را بشکنند. آن گاه با دو پایش در حالی که در کفش بود شروع به لگد زدن به عمار کرد که بر اثر آن «فتق» بر او عارض شد.»[۳۵]
شیعه در ایام امامت امیرالمؤمنین (علیه السّلام)
خلافت امام علی (علیه السّلام) در اواخر سال سی و پنج ه.ق شروع شد و تقریباً چهرا سال و نُه ماه ادامه یافت.
شیعیان امیر المؤمینین (علیه السّلام) هنگام بیعت عمومی با آن حضرت وقت مناسب دیدند تا یادی از ولایت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) کرده مردم را به آن مقام شامخ تذکر دهند تا خواستند با آن حضرت بیعت کنند با انگیزه ای حقیقی باشد از این رو هنگام بیعت مردم با امیرالمؤمنین (علیه السّلام) مالک بن حارث اشتر خطاب به مردم کرده فرمود:
«ای مردم! این علی (علیه السّلام) وصی اوصیاء و وارث علم انبیاست؛ او کسی است که بلاهای بزرگ را به جان خریده و زحمت های فراوانی در راه اسلام تحمل کرده است. او کسی است که کتاب خدا به ایمان او شهادت داده و پیامبرش او را به بهشت رضوان بشارت داده. کسی که تمام فضائل در او جمع شده؛ واحدی از گذشتگان و اهل این زمان در سابقه و علم و فضلش شک نکرده است…»[۳۶]
خزیمه بن ثابت نیز پس از بیعت با امام علی (علیه السّلام) می گفت: «ما کسی را برگزیدیم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را برای ما برگزید.»[۳۷]
امام علی (علیه السّلام) به کوفه آمد و آن شهر را محل اقامت خود؛ به عنوان پایتخت؛ انتخاب نمود؛ تا آنکه بتواند تشیع را در عراق گسترش داده و خود را نیز به اهل عراق معرفی نماید. از طرفی کوفه منطقه ای سوق الجیشی بود؛ و چون کل عراق نیز به شام نزدیک بود، آن حضرت خواست تا علاوه بر عراق؛ شام را نیز تحت نظر قرار دهد.
بعد از ورود امام (علیه السّلام) به عراق؛ مردم با ملاحظه امام علی (علیه السّلام) به عنوان قهرمان سیاست؛ در مقابل استیلای شامیان از او حمایت کردند و مدتها از حامیان مذهبی امام علی (علیه السّلام) بودند. پس از جنگ جمل؛ اصطلاح شیعه علی (علیه السّلام) شامل همه کسانی می شد که از علی (علیه السّلام) مقابل عائشه حمایت می کردند.
علاوه بر آن به اشخاص و گروه های غیر مذهبی که به دلائل سیاسی از علی (علیه السّلام) حمایت می کردند؛ لفظ شیعه اطلاق می گردید. در این مفهوم وسیع بود که کلمه شیعه در سند حکمیت در صفین به کار رفت.
ده سال بعد؛ زمانی که شیعیان شروع به تثبیت موقعیت اسمی خود کردند؛ کوشش هایی برای جدایی حامیان علی (علیه السّلام) صورت گرفت و بین حامیان مذهبی و غیر مذهبی وی تمایزی حاصل شد.
امام علی (علیه السّلام) در طول چهار سال ونه ماه حکومت خویش؛ اگر چه نتوانست جامعه اسلامی را به صورت اوّل خویش بازگرداند؛ اما به موفقیت های مهمّی دست یافت که عبارتند از:
۱. معرفی کردن شخصیت واقعی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای مردم.
۲. تبیین احکام فراموش شده اسلام.
۳. جلوگیری از بدعت ها و تحریف های دینی درحدّ امکان.
۴. تصحیح و اصلاح احکامی که به اشتباه برای مردم تبیین شده بود.
۵. تبین مقدار زیادی از معارف دینی.
۶. تربیت شاگردانی جلیل القدر مانند: اویس قرنی؛ کمیل بن زیاد؛ میثم تمار؛ رشید هجری و….
در عصر حکومت امام علی (علیه السّلام) اگر چه فشار ها و حصر های سیاسی از شیعه بر طرف شد؛ ولی در عوض مبتلا به جنگ های داخلی متعدد شدند و در این جنگ ها نیز با گفتار و عمل دست از دفاع از امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بر نداشتند.
شیعیان با وجود شکست در جنگ ها برای دفاع از امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و مقابله با مخالفین آن حضرت؛ دست از دفاع عقیدتی از آن حضرت (علیه السّلام) بر نداشتند.
أ ـ جنگ جمل
شیعیان عقیدتی در جنگ جمل به جهت آگاهی دادن مخالف و موافق به حقانیت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در خطبه ها و رجزهای حماسی خود؛ آن حضرت را به دیگران معرفی می کردند
ابوالهثیم بن تیهان که بدری است می گوید:
قل للزبیر و قل لطلحه إنّنا نـحن الذین شعارنا الأنصار
إنّ الوصیّ إمامنـا و ولیّنـا برح الخفاء وباحت الأسرار
مردی از قبیله ازد به میدان آمده می گوید:
هذا علیّ و هو الوصیّ أخاه یـوم النجوه النبیّ
و قال هذا بعدی الولیّ وعاه واع و نسی الشقیّ
حجر بن عدی کند؛ صحابی جلیل القدر؛ می گوید:
یا ربّنا سلّم لنا علیّاً سلّم لنا المبارک المضیّا
المؤمن الموحّد التقیّا لا خَطِل الرأی و لا غویّا
بل هادیاً موفّقاً مهدیّاً واحفظه ربیّ واحفظ النبیّا
فیه فقد کان له ولیّاً ثمّ ارتضاه بعده وصیّاً
زحر بن قیس جعفی می گوید:
أضربکم حتی تقرّوا لعلیّ خیر قریش کلّها بعد النبیّ
من زانه الله و سمّاه الوصی انّ الولیّ حافظاً ظهر الولی
ب ـ جنگ صفیین
در جنگ صفین نیز شیعیان به طرق مختلف به دفاع از امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و حریم ولایت بر آمدند. عده ای با بیان خطبه ها؛ به دفاع از مقام او بر آمدند.
ابن ابی الحدید می گوید: «بعد از آن که امیرالمؤمنین (علیه السّلام) مردم را در کوفه برای حرکت به طرف صفین به جهت جنگ با معاویه جمع کرد؛ عمر و بن حمق خزاعی ایستاد و امام علی (علیه السّلام) را مورد خطاب قرار داده عرض کرد:
«ای امیر مؤمنان! من تو را به جهت خویشاوند یا طلب مال؛ یا سلطنت و جاه؛ دوست ندارم بلکه دوستی من نسبت به تو از آن جهت است که پنج خصلت در تو یافتم که در دیگری نبوده است: تو پسر عموی رسول خدا و جانشین و وصیّ او هستی؛ و پدر ذریه پیامبری که در میان ما به ودیعت گذارده شده است. تو اول کسی هستی که اسلام آورد؛ و سهم تو در جهاد از همه بیشتر است….»[۳۸]
امّ خیر نیز در روز صفین در تحریک سپاهیان امام علی (علیه السّلام) می فرمود: «عجله کنید ـ خداوند شما را رحمت کند ـ به یاری امام عادل و با تقوای باوفا و راستگو که وصی رسول خداست.»[۳۹]
برخی دیگر نیز با اشعار خود به دفاع از مقام ولایت بر آمدند: قیس بن سعد؛ صحابی عظیم و سید خزرج می گوید:
و عـلـیّ إمـامـنـا و إمـام لسوانـا أتی بــه الـتنزیل
یوم قال النبیّ من کنت مولا ه فهذا مولاه خطب جلیل
إنّ مـا قـاله النبی علی الأمّه حتــم مـا فیه قال و قیل.
و نعمان بن عجلان انصاری نیز می گوید:
کیف التفرق و الوصیّ إمامنا لاکیف إلّا حیره و تخاذلاً
لا تغبنُنّ عقولکم؛ لا خیر فی من لم یکن عند البلابل عاقلا
و ذوو معاویه الغویّ و تابعوا دین الوصیّ لتحمدوه آجلاً.
اینان در اشعار خود عمدتاً بر مسأله وصایت و جانشینی امام علی (علیه السّلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تأکید داشتند.
برخی دیگر نیز پس از آن که امام علی (علیه السّلام) از صفین به کوفه بازگشت و خوارج از او جدا شدند؛ در کنار امام علی (علیه السّلام) ثابت قدم ماندند و بار دیگر با آن حضرت تجدید بیعت و عهد نمودند. از جمله عهد آنان این بود که به حضرت خطاب کرده عرض کردند: «ما دوست هر کسی هستیم که تو دوست آنی؛ و دشمن هر کسی هستیم که تو با آنان دشمنی داری.»[۴۰]
عده ای دیگر با نوشتن نامه به معاویه او را مورد عتاب و سرزنش قرار داده مقام ولایت و خلافت به حق امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را به او گوشزد می کردند.
محمد بن ابی بکر در نامه ای که به معاویه می نویسد؛ می گوید:
«… وای بر تو! چگونه خودت را در کنار علی (علیه السّلام) قرار می دهی؛ کسی که وارث رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و وصیّ او و پدر فرزندان اوست. کسی که قبل از دیگران به او گروید و آخرین کسی بود که عهد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را شیند. او را از اسرارش آگاه و در امرش شریک ساخت.»[۴۱]
دارمیه حجونیه از زنان شیعه امام علی (علیه السّلام) در برابر معاویه در بیان علل دوستی علی (علیه السّلام) گفت: «من او را دوست دارم زیرا مساکین را دوست می داشت و به واماندگان کمک می کرد. او فقیه در دین بود و از بیان حق کوتاهی نمی نمود. او از جانب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ولایت داشت…».[۴۲]
جنایات معاویه بر شیعه در اواخر حکومت امام علی (علیه السّلام) از سال ۳۹ هجری؛ معاویه هجوم همگانی و گسترده ای را بر علیه شیعیان امیرالمؤمنین آغاز نمود و با فرستادن افرادی خشن و بی دین برای سرکوب شیعیان؛ حیطه حکومت حضرت را مورد تاخت و تاز قرار داد:
۱. نعمان بن بشیر را با هزار نفر برای سرکوب مردم عین التمر فرستاد.
۲. سفیان بن عوف را با شش هزار نفر برای سرکوب مردم هیت و از آن جا به انبار و مدائن فرستاد.
۳. عبد الله بن مسعده بن حکمه فزاری که از دشمنان امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بود با هزار و هفت صد نفر به تیماء فرستاد.
۴. ضحاک بن قیس را با سه هزار نفر به واقعه برای غارت هر کس که در طاعت امام علی (علیه السّلام) است فرستاد.
و در مقابل؛ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) حجر بن عدی را با چهار هزار نفر برای مقابله با او فرستاد.
۵. عبد الرحمن بن قباث بن اشیم را با جماعتی به بلاد جزیره فرستاد؛ که حضرت کمیل رابرای مقابله با او فرستاد.
۶. حرث بن نمر تنوخی را نیز به جزیره فرستاد تا با هر کس که در اطاعت امام علی (علیه السّلام) است مقابله کند که در آن واقعه افراد زیادی کشته شدند.[۴۳]
۷. در سال ۴۰؛ بُسر بن أرطاه را با لشکری به سوی مکه و مدینه و یمن فرستاد او هنگامی که به مدینه رسید؛ عبید الله بن عباس که عامل مدینه از طرف امام علی (علیه السّلام) بود؛ از آنجا فرار کرده و در کوفه به حضرت ملحق شد ولی بُسر هر دو فرزند او را به شهادت رسانید.[۴۴]
یکی دیگر از مناطقی که سر راه «بُسر» مورد غارت قرار گرفت منطقه ای بود که گروهی از قبیله همدان و شیعیان حضرت علی (علیه السّلام) در آنجا سکونت داشتند. بُسر با حرکتی غافلگیرانه به آن ها حمله کرد. بسیاری از مردان را کشت؛ و تعدای از زنان و فرزندان آنان را به اسارت بود. و این اولین بار بود که زنان و کودکان مسلمین به اسارت برده می شدند.[۴۵]
مسعودی در مورد بُسر بن ارطاه می گوید: «او افرادی از خزاعه و همدان و گروهی را که معروف به «الانباء» از نژاد ایرانیان مقیم یمن بودند کشت. و هر کسی را که مشاهده می کرد میل به علی دارد یا هوای او را در سر دارد؛ می کشت.»[۴۶]
ابن ابی الحدید می گوید: «بُسر به طرف اهل حسبان که همگی از شیعیان علی (علیه السّلام) بودند؛ آمد و با آنان سخت درگیر شد و به طور فجیعی آنان را به قتل رسانید. و از آنجا به طرف صنعا آمد و در آنجا صد نفر از پیر مردان را که اصالتاً از فارس بودند بودند کشت؛ تنها به جرم این که دو فرزند عبید الله بن عباس در خانه یکی از زنان مخفی شده است. و بُسر در حمله هایش حدود سی هزار نفر را به قتل رساند و عده ای را نیز در آتش سوزاند.[۴۷]
او نیز می نویسد: «معاویه در نامه ای به تمام کارگزارانش نوشت: به هیچ یک از شیعیان علی و اهل بیتش اجازه شهادت ندهید. و در مقابل؛ شیعیانِ عثمان را پناه داده و آنا را اکرام کنید…. و نیز در نامه ای دیگر به کارگزاران خود نوشت هر کسی که ثابت شد محب علیّ و اهل بیت اوست اسمش را از دیوان محو کرده و عطا و روزیش را قطع نمایید.
و در ضمیمه این نامه نوشت: هر کس که متّهم به ولای اهل بیت (علیه السّلام) است او را دستگیر کرده و خانه او را خراب کیند. بیشتر مصیبت بر اهل عراق بود خصوصاً اهل کوفه…».[۴۸]
شیعه در عصر امام حسن (علیه السّلام) هنگامی که امام حسن (علیه السّلام) مجبور به مصالحه با معاویه گردید یکی ازخاطراتی که امام (علیه السّلام) احساس می کرد امنیت شیعیان حضرت علی (علیه السّلام) بود. از این رو در قرارداد خود با معاویه تصریح کرد که باید امنیت به اصحاب امام علی (علیه السّلام) داده شود. معاویه نیز آن را پذیرفت. ولی در همام روز اول معاویه اعلام کرد که آن تعهدات را نمی پذیرد و زیر پا می گذارد.
ابن ابی الحدید از ابی الحسن مدائنی روایت می کند: «معاویه در نامه خودبه والیان چنین نوشت: من ذمه خود را از هر کسی که روایتی در فضیلت ابی تراب و اهل بیتش نقل نماید؛ بری کردم. بعد از این دستور خطبا درهر منطقه بر منبر شروع به لعن علی (علیه السّلام) و تبرّی از او و اهل بیتش نمودند. شدید ترین مردم در بلا و مصیبت اهل کوفه بودند. زیرا آن هنگام در کوفه تعداد زیادی از شیعیان وجود داشتند.
معاویه؛ «زیاد» را والی بصره و کوفه نمود. او شیعیان را خوب می شناخت؛ بر اساس دستور معاویه هر جا که شیعیان را می فات به قتل می رساند؛ و یا اینکه آنان را ترسانده دست و پای آنان را قطع می نمود و چشمان آنان را از حدقه در آورده و دار آویزان می کرد. همچنین عده ای را نیز از عراق تبعید نمود. لذا هیچ شیعه معروفی در عراق باقی نماند…».[۴۹]
این أعثم می نویسد: «زیاد؛ دائماً در پی شیعیان بود و هر کجا آنان را می یافت به قتل می رساند؛ به طوری که شمار زیادی را کشت. او دست و پای مردم را قطع و چشمانشان را کور می کرد. البته خود معاویه نیز جماعتی از شیعیان را به قتل رساند.[۵۰] معاویه خود دستور به دار آویختن گروهی از شیعیان را صادر کرد.[۵۱]
زیاد شیعیان را در مسجد جمع می کرد؛ تا از علی (علیه السّلام) اظهار بیزاری جویند.[۵۲] او در بصره نیز در جستجوی شیعیان بود و با یافتن آنها آنان را به قتل می رساند.[۵۳] عده ای از صحابه و تابعین به دستور معاویه به شهادت رسیدند.
در سال ۵۳ هجری معاویه حجر بن عدی و اصحابش را به قتل رساند و او اولین کسی بود که به همراه اصحابش به شیوه قتل صبر در اسلام کشته شد.[۵۴] عمرو بن حمق خزاعی؛ صحابی عظیم را که امام حسین (علیه السّلام) او را سید الشهدا نامید؛ بعد از آنکه معاویه او را امان داد؛ به قتل رساند.[۵۵]
مالک اشتر؛ یکی از اشراف و بزرگان عرب و یکی از فرماندهان جنگ های امام علی (علیه السّلام) بود. معاویه او را در مسیر مصر به وسیله سمّ؛ به دست یکی از غلامانش به قتل رسانید.[۵۶]
رشید هجری؛ از شاگردان امام علی (علیه السّلام) و خواص وی بود؛ زیاد دستور داد که از علی (علیه السّلام) برائت جسته و او را لعنت کند؛ او امتناع ورزید. از این رو دو دست و دو پا و زبان او را بریده و به دار آویخت.[۵۷] جویریه بن مهر عبدی؛ را به جرم داشتن ولایت علی (علیه السّلام) دستگیرنموده و بعد از جدا کردن دو دست و دو پای او؛ بر شاخه درخت خرما به دار آویخت.
شیعه در عصر امام حسین (علیه السّلام)
ابن ابی الحدید می گوید: «وضع تا وقتی که حسن بن علی؛ از دار دنیا رحلت نمود: این چنین بود. در این هنگام مصیبت و فتنه بر شیعیان بیشتر شد؛ کار به جائی رسید که شیعیان در بین مردم از جان خویش ترس داشتند و یا از شهر خود فرار کرده و به طور پنهانی زندگی می کردند.[۵۸]
امام محمد باقر (علیه السّلام) می فرماید: «بیشتر مصیبت برای ما و شیعیان؛ بعد از رحلت امام حسن (علیه السّلام) بود که در آن زمان در هر شهر؛ شیعیان ما را می کشتند و دست ها و پاهای آنها را به این گمان که شیعه هستند از بدن جدا می کردند.
هر کسی که متّهم به دوستی و ارتباط با ما می شد؛ او را زندانی نموده و یا اموالش را غارت می کردند یا خانه اش را خراب می نمودند و این مصیبت و بلا هم چنان شدت یافت تا زمان عبید الله ابن زیاد»[۵۹] سال شصت هجری قمری؛ معاویه هلاک شد و پسرش یزید؛ طبق بیعتی که پدرش از مردم برای وی گرفته بود؛ زمام حکومت اسلامی را در دست گرفت.
به شهادت تاریخ؛ یزید؛ هیچ گونه شخصیت دینی نداشت. حتی در زمان حیات پدرش؛ جوانی بود که به اصول و قوانین اسلام؛ اعتنا نمی کرد و جز عیّاشی و بی بند و باری و شهوترانی؛ کاری نمی دانست. در سه سال حکومت خود فجایعی را به راه انداخت که در تاریخ ظهور اسلام؛ با آن همه فتنه ها که انجام گرفته؛ بی سابقه بود.
سال او؛ حضرت حسین بن علی (علیه السّلام) را که سبط پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود؛ با فرزندان و خویشان و یاران و شیعیانش؛ با فجیع ترین وضع؛ به شهادت رساند و زنان و کودکان و اهل بیت پیامبر را به همراه سرهای بریده شهداء؛ در شهر ها گرداند.[۶۰]
سال دوم مدینه را قتل عام کرد و جان و مال و آبروی مردم آن دیار را تا سه روز برای لشکریانش مباح نمود.[۶۱]
و در سال سوم کعبه مقدسه را خراب کرد و آن را به آتش کشید.[۶۲]
شیعه در عصر امام سجاد (علیه السّلام) بعد از هلاکت «یزید بن معاویه» و سست شدن پایه های حکومت امویان؛ شیعیان در کوفه به دنبال «فرمانده ای» برای خود بودند؛ تا جماعت متفرق آنان را جمع نماید و عقده به جامانده از شهادت حسین (علیه السّلام) را شفا بخشد.
بعد از مدتی؛ «مختار» برعلیه «بنی امیه» قیام نمود؛ شیعیان به دور او جمع شدند او لشکری رابه فرماندهی «ابراهیم بن مالک اشتر» به سوی لشکر شام روانه ساخت و آن لشکر را شکست داد و فرمانه اش «ابن زیاد» را به قتل رسانید؛ این امر آرزوی اهل بیت (علیه السّلام) شیعیان بود. بعد از شکست لشکریان شام؛ «مختار» و شیعیان؛ قوت گرفتند. به نقل ابن عبد ربّه در «عقد الفرید»؛ مختار شیعیان را دستور داد تا در کوچه های کوفه؛ شبانه بگردند و ندا دهند: «یا لثارات الحسین».[۶۳]
ابو الفداء؛ در مورد حوادث سال ۶۶ هجری؛ می نویسد: «در این سال؛ مختار در کوفه به طلب خون «حسین (علیه السّلام)» قیام نمود؛ جماعت زیاد دور او جمع شدند؛ او بر کوفه تسلط پیدا کرد و مردم نیز با او بر کتاب خدا و سنت رسول و طلب خون اهل بیت (علیه السّلام) بیعت نمودند.
خانم «دکتر لیثی» می نویسد: «شهادت امام حسین (علیه السّلام) در کربلا؛ واقعه تاریخی بزرگی بود که منجر به تبلور جماعت شیعه و ظهور او به عنوان یک فرقه متمیّز؛ که دارای مبادی سیاسی و رنگ دینی است؛ گردید… واقعه کربلا؛ در رشد و نموّ روح شیعه و زیاد شدن آنها؛ تأثیر مهمی گذاشت. جماعت شیعه بعد از شهادت امام حسین (علیه السّلام) به مانند جماعت منظم با رویه سیاسی متین؛ در جامعه ظهور پیدا نمود.»[۶۴]
از طرفی «عبد الله بن زیبیر» در مکه قیام کرده و نُه سال ریاست کرد. امویان؛ در این نُه سال؛ با وی درگیر بودند. شیعیان در این موقعیت مناسب؛ خدمت حضرت امام سجّاد (علیه السّلام) می رسیدند و فرصتی برای بیان مظلومیت سید الشهدا؛ در میان مردم؛ پدید آمد. بنی مروان؛ با پیروزی بر «آل زبیر» حکومت شبه جزیره را به دست گرفتند.
بعد از گسترش نفوذ «عبد الملک مروان» بر بلاد اسلامی و محکم شدن پایه های حکومتی او؛ به فکر مقابله با اهل بیت (علیه السّلام) و شیعیان افتاد. امام شیعیان در آن زمان؛ امام زین العابدین (علیه السّلام) بود.
عبد الملک؛ برای این که از مقام آن حضرت بکاهد؛ او را از میدنه به شام آورد؛ ولی بعد از ظهور فضائل و معارف از آن حضرت؛ محبت امام؛ در میان مردم بیشتر گردید. مرکز تجمع شیعیان در آن زمان؛ کوفه بود
عبد الملک به قصد ریشه کن کردن تشیع از کوفه؛ شخصی را به نام «حجاج» به آن ایالت فرستاد. امام باقر (علیه السّلام) می فرماید: «حجاج سر کار آمد و تا توانست؛ شیعیان را به قتل رساند و به هر گمان و تهمتی آنان را دستگیر نمود. کار به جائی رسید که اگر کسی به او زندیق یا کافر می گفتند بهتر بود از این که او را شیعه علی (علیه السّلام) بگویند.»[۶۵]
ابن ابی الحدید؛ از «مدائنی» نقل می کند: «هنگامی که «عبد الملک بن مروان» به ولایت رسید؛ بر شیعه بسیار سخت گرفت و «حجاج بن یوسف» را بر آنان گماشت. مردم به بغض علی (علیه السّلام) و موالات دشمنان آن حضرت به او تقرب جستند و هر چه را توانستند در فضل دشمنان علیّ؛ روایت جعل کردند و در لعن بر علی؛ کوتاهی ننمودند.»[۶۶]
ابن سعد؛ در «طبقات»؛ از «منهال» نقل می کند: «من بر علی بن حسین؛ وارد شدم و به آن حضرت عرض کردم: چگونه صبح کردید؟ خدا امر تو را اصلاح کند؟ حضرت فرمود: من پیر مردی مثل تو در این شهر نمی بینم؛ نمی دانی که چگونه صبح کردیم؟ اگر نمی دانی؛ من تو را با خبر نمایم؛ ما در میان قوم خود به مانند بنی اسرائیل در میان آل فرعون (!!) صبح نمودیم؛ که فرزندان آنان را ذبح کرده و زنان آنان را به کنیزی می بردند. کار ما به جایی رسیده که شیخ و سید ما را بر بالای منابر؛ لعن و دشنام می دهند و با این عمل به سوی دشمنان ما تقرب پیدا می کنند…»[۶۷]
قنبر؛ غلام علی (علیه السّلام)؛ از جمله کسانی است که به دست حجاج؛ به شهادت رسید. حجاج؛ به بعضی از نزدیکان خود می گوید: «دوست دارم به یکی از اصحاب ابی تراب (علی (علیه السّلام)) دست پیدا کنم. به او گفتند: ما از قنبر کسی را به علی (علیه السّلام) نزدیکتر نمی دانیم. حجاج؛ کسی را به دنبال او فرستاد و او را نزد حجاج آورد؛ حجاج به او گفت؛ تو قنبری؟ گفت: آری! حجاج گفت: از دین علی تبرّی بجو! قنبر گفت آیا تو می توانی مرا به افضل از دین علی راهنمایی کنی؟ حجاج گفت: من تو را خواهم کشت. کدام قتلی برای تو محبوب تر است؛ آن را انتخاب نما! قنبر در جواب گفت؛ مرا امیرالمؤمنین خبر داده است که بدون حق ذبح خواهم شد. حجاج نیز؛ دستور داد تا سر او را مانند گوسفند از تن جدا نمایند.»[۶۸]
کمیل بن زیاد؛ از شیعیان و خواص علی (علیه السّلام) می باشد؛ حجاج در زمان ولایتش در کوفه او را طلب کرد. لکن کمیل فرار نمود و در مکانی مخفی گشت. حجاج حقوق قومش را قطع نمود. کمیل؛ با مشاهده این وضع؛ با خود گفت: «من پیرمردی هستم که عمرم به سر آمده است، سزاوار نیست که من سبب محرومیت قومم گردم.» لذا خود را تسلیم حجاج نمود؛ حجاج؛ با مشاهده کمیل گفت: «من از مدتها منتظر تو بودم» کمیل در جواب فرمود: خشنود مباش؛ زیرا از عمر من چیز باقی نمانده است؛ هر کاری می خواهی انجام بده؛ بازگشت انسان به سوی خداست و بعد از قتل من نیز حسابی هست. امیرالمؤمنین مرا خبر داده که تو قاتل منی.» حجاج گفت: «پس حجت بر تو تمام شد.» در این هنگام دستور داد تا گردن او را بزنند.»[۶۹]
از دیگر شیعیان سعید بن جبیر است. او مردی معروف به تشیع و زهد و عبادت و عفّت بود. حجاج دستور داد او را دستگیر کردند؛ و بعد از مشاجرات زیاد بین این دو حجاج دستور داد تا سرش را از بدن جدا کنند.[۷۰]
در چنین شرائطی؛ که تصور نابودی اهل بیت (علیه السّلام) می رفت؛ امام سجاد (علیه السّلام) فعالیت را شروع نمود و در این راه؛ موفقیت زیادی کسب کرد.[۷۱] امام سجاد (علیه السّلام) توانست به شیعه؛ حیاتی تازه بخشد و زمینه را برای فعالیت های امام باقر (علیه السّلام) و امام صادق (علیه السّلام) فراهم آورد.
به گاهی تاریخ؛ امام سجاد (علیه السّلام) در طول سی و چهار سال فعالیت؛ شیعه از دشوار ترین بحران های حیات خویش عبور داد؛ بیست سال حاکمیت حجاج بر عراق و سلطه عبد الملک بن مروان بر کل قلمرو اسلامی؛ جهت گیری روشنی برای کوبیدن شیعیان بود…؛ حجاج کسی بود که شنیدن لفظ کافر؛ برای او از شنیدن لفظ شیعه؛ آرامش بیشتری داشت.[۷۲]
روش فقهی حضرت سجاد (علیه السّلام) نقل احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از طریق علی (علیه السّلام) بود که شیعیان تنها آن احادیث را درست می دانستند. بدین صورت شیعه اولین قدمهای فقهی خود را در مخالفت با انحرافات موجود براشت. شهر مدینه با توجه به کجروی هایی که از آغاز اسلام در آن انجام شده بود علیه شیعه؛ تحریک گردیده بود. بنابر این؛ جای ممناسب برای رشد شیعه به شمار نمی رفت. امام سجاد (علیه السّلام) می فرمود: «دوستداران واقعی ما در مکه و مدینه به بیست نفر نمی رسد.»[۷۳]
در عراق؛ افراد بیشتری به اهل بیت (علیه السّلام) علاقمند بودند.
شیعه در عصر «امام محمد باقر (علیه السّلام)»
دوران امامت امام باقر (علیه السّلام) مصادف با ادامه فشار های خلفای بنی امیه و حکّام آنها بر شیعیان عراق بود. عراق مرکز اصلی شیعه محسوب می گردید. شیعیان هر ساله در مراسم حج؛ با امام تماس داشتند. این تماس ها معمولاً یا در مکه و یا در بازگشت و عبور از میدنه؛ صورت می گرفت. با توجه به برخی اخبار؛ مردم عراق از رفتن نزد امام باقر (علیه السّلام) در میدنه؛ نهی شده بودند.[۷۴]
مشکل «غُلات» در این دوران؛ یکی از مشکلات برای شیعیان بود. شمار این گروه رو به فزونی بود. وقتی که امام (علیه السّلام) آنها را از خود طرد کرد؛ اصحاب آن حضرت نیز «غُلات» را از جمع خود بیرون راند. «مغیره بن سعید» و «بیان بن سمعان»؛ که هر دو از معروفترین شخصیت های غالیان و از رهبران آنها بودند؛ توسط اصحاب امام باقر (علیه السّلام) تکفیر شدند.
تأکید امام باقر (علیه السّلام) به عمل گرایی شیعیان؛ به طور غیر مستقیم؛ در مقابل تمام فرقه هایی که به عمل صالح اعتنایی نداشتند؛ صورت می گرفت. بسیاری از شیعیان عراق در اثر فشار و اختناق موجود؛ انتظار داشتند که امام (علیه السّلام) به عراق آمده و دست به شمشیر ببرد. ولی امام باقر (علیه السّلام) مأمور به تقیه بود. لذا؛ برخی از آنها نسبت به امامت آن حضرت دچار تردید گشتند.
آگاهی کافی درباره امامت به آنها نمی رسید و به همین جهت گروهی به «زید» برادر امام گرویدند و انشعابی را به وجود آوردند. هر چند زید هفت سال زودتر از برادرش؛ در کوفه وفات یافت. اما در همین دوره و پس از ریشه های گرایش به زید در میان شمار زیادی از شیعیان رشد کرد. مخالفت با مصالح «امویان» موجب اختلافات کمتری در میان شیعیان می گشت.
اما به موازات فروکش کردن فشار های سیاسی برآنان؛ مسئله «غُلات» به تدریج دامنه بیشتری گرفت؛ به طوری که مسأله مهم در زمان امام صادق (علیه السّلام) مسأله «غُلات» محسوب می گردید. فشار اموی ها؛ جز در دو سال حکومت «عمر بن عبد العزیز»؛ (از سال ۹۹ تا ۱۱۰) در تمام دوران حکومت آنان به شدت ادامه داشت.
شیعه در عصر «امام جعفر صادق (علیه السّلام)»
در این دوره؛ به علت ضعف امویان و درگیری های آنان؛ امام (علیه السّلام) و شاگردانش فرصت بیشتری برای نشر مکتب اصیل اسلامی یافتند. این موقعیت؛ تا اوائل خلافت منصور و دومین خلیفه عباسی نیز ادامه داشت. عباسیان؛ خود را «خونخواه» آل ابی طالب می دانستند. و مردم را به خوشنودی آل محمد (علیه السّلام) دعوت می کردند؛ بنابراین نمی توانستند در آغاز با اهل بیت پیامبر (علیه السّلام) مخالفت نمایند.
در سال ۱۴۰ هجری؛ منصور بر مخالفان خود پیروز گشت و خطر نفوذ رهبری مذهبی شیعیان اهل بیت (علیه السّلام) را بیشتر احساس کرد و به سراغ آنان رفت. ابتدا از «بنی الحسن» آغاز نموده؛ «عبد الله بن حسن» و فرزندانش را دستگیر ساخت و به زندان افکند و سپس دستور قتل همه آنان را داد. سپس به محدود ساختن حوزه درس «جعفر بن محمد (علیه السّلام)» در مدینه تهدید و محاصره امام (علیه السّلام) و شیعیانش پرداخت زیرا از توجه مردم و تشکّل شیعیان به شدّت هراسناک بود؛ و موقعیّت خود را در خطر می دید؛ و پس از بارها تهدید و فراخوانی سر انجام؛ امام را در مدینه مسموم کرد.
شیعه در عصر «امام موسی کاظم (علیه السّلام)»
امام کاظم (علیه السّلام) در سال ۱۴۸؛ بعد از شهادت پدرش؛ رهبری شیعیان را بر عهده گرفت. اختلافی که بین شیعیان به وجود می آمد؛ غالباً ناشی از تعیین امام بعدی بود. گاه بنابر دلایل سیاسی (وحشت از حاکمیت عباسیان) امام (علیه السّلام) برای بسیاری از شیعیان خود ناشناخته می ماند.
شدت اختناق «منصور» درباره «علویان» به ویژه امام صادق (علیه السّلام) که عظمتی فراوان در میان جامعه کسب کرده بود؛ موجب سردرگمی میان برخی از شیعیان نسبت به رهبری آینده شده بود. بعضی از فزندان امام صادق (علیه السّلام) دائیه رهبری داشتند و این موجب پراکندگی شیعیان می شد.
مشکل دیگر آنان دور بودن از شهر ها و محل سکونت بود… با توجه به دلایل فوق؛ بعد از امام صادق (علیه السّلام) نیز انشعاباتی رخ داد. اسماعیل بن جعفر بن محمد؛ فرزند بزرگتر امام صادق (علیه السّلام) بود. بسیاری از شیعیان وی را رهبر آینده می دانستند. وی در حیات پدر؛ فوت کرد. به طوری که در روایت آمده است امام صادق (علیه السّلام) اصرار داشتند تا شیعیان با دیدن جنازه او به مرگش یقین کنند.
با این وجود؛ عدّه ای بعد از آن حضرت؛ با داعیه «مهدویت اسماعیل» و بهانه های دیگر؛ فرقه ای به نام «اسماعیلیه» در شیعه به وجود آوردند. شیعیان راستین کسانی بودند که مدعی امامت را با طرح سؤالات خاصی؛ ارزیابی می کردند و آنگاه که در امامت وی به یقین می رسیدند؛ او را به وصایت می پذیرفتند.
هشام بن سالم می گوید: «همراه مؤمن الطاق در مدینه بودم؛ مشاهده کردیم که عده ای در خانه عبد الله بن جعفر بن محمد گرد آمده و مسائلی را از او درباره زکات می پرسند. ما نیز سؤالاتی درباره زکات از وی پرسیدیم؛ لیکن وی جواب صحیحی به ما نداد. آنگاه بیرون آمدیم و نمی دانستیم که از فرقه های مرجئه؛ قدریه؛ زیدیه؛ معتزله و خوارج چه گروهی را بپذیریم.
در این حال؛ شیخی را دیدیم که او را نمی شناختیم. فکر کردیم جاسوسی از جاسوسان منصور است ولی بر خلاف این احتمال او ما را به خانه ابوالحسن موسی بن جعفر برد. هنوز آنجا بودیم که فضیل و ابوبصیر؛ وارد شده و پرسش هایی نمودند و بر امامت وی یقین حاصل نمودند. آن گاه مردم از هر سو؛ دسته دسته می آمدند؛ به جز گروه عمار ساباطی و شمار اندکی که عبد الله بن جعفر را قبول داشتند.»[۷۵]
هشام بن سالم؛ عبد الله بن ابی یعفور؛ عمر بن یزید بیّاع السابری؛ محمد بن نعمان؛ مؤمن طاق؛ عبید بن زراره؛ جمیل بن دراج؛ ابان بن تغلب و هشام بن حکم که از بزرگان شیعه و اهل علم به شمار می آمدند امات موسی بن جعفر را پذیرفتند. تنها کسانی که به امامت آن حضرت نگرویدند «عبد الله بکیر» و «عمار بن موسی ساباطی» بودند.[۷۶]
عصر امام کاظم (علیه السّلام) دوران بسیار سختی برای شیعیان بود. از مهمترین قیام هایی که در این دوران بر علیه خلفای عباسی صورت گرفت؛ قیام «حسین بن علی؛ شهید فَخ» در زمان حکومت هادی عباسی و جنبش «یحیی و ادریس»؛ «فرزندان عبد الله» در زمان هارون بود.
امامان شیعه به لزوم رعایت «تقیه» پافشاری می کردند و می کوشیدند و شیعیان را به طور پنهانی اداره نمایند. این وضعیت موجب گردید؛ تاریخ نتواند از حرکات سیاسی آنها ارزشیابی دقیقی به عمل آورد. رهبری این حرکت و ظرافتی که در هدایت آن به کار بدره شد؛ عامل مهم استواری شیعه در تاریخ گردید.
شیعه در عصر «امام رضا (علیه السّلام)»
مأمون عباسی با طرح «ولایتعهدی» امام رضا (علیه السّلام) ظاهراً توانست بر مشکلات پیروز گردد و شیعیان و علویان را راضی نگاه دارد. شاید اولین مرحله نفوذ شیعه در دستگاه عباسی؛ ماجرای ولایتعهدی امام رضا (علیه السّلام) باشد. هر چند قبلاً «علی بن یقطین» به دستور امام کاظم (علیه السّلام) برای کمک به شیعیان؛ در دستگاه عباسی باقی ماند.[۷۷]
در این دوران تشیع در ظاهر رنگ سیاسی به خود گرفت و مأمون اظهار تشیع نمود. در نقلی آمده است: «مأمون پس از آمدن به عراق؛ سعی کرد امور مملکتی را به کسانی که عقاید شیعی داشتند بسپارد و بعد از آن که راضی شد تا از عامه نیز کسانی را به مقامی بگمارد؛ تصمیم گرفت تا در کنار هر نفر از عامه؛ یک نفر شیعی نصب کند.[۷۸]»
بعد از مأمون؛ «معتصم عباسی» و «متوکل» این شیوه را دگرگون ساختند و به دفاع از «اهل حدیث» که به شدت با «معتزله» و «شیعه» مخالف بودند؛ پرداختند. متوکل در دشمنی با علویان و شیعیان تا جایی پیش رفت که دستور خرابی قبر امام حسین (علیه السّلام) را صادر کرد و فرمان داد تا زمینه ای گردا گرد آن را شخم زده و کشت کنند.[۷۹] لکن این حرکت ضدّ شیعی دوام نیاورد و پس از روی کار آمدن «مقتدر عباسی» زمینه رشد شیعه در بغداد و نقاط دیگر فراهم شد.
در این دوره بسیاری از شیعیان بر جسته؛ دارای مشاغل حکومتی و اداری بوده اند. شیخ طوسی نقل می کند: حکم بن علیا گفت: من فرمانرواییِ بحرین را داشتم و در آنجا به مال زیادی دست یافتم که مقداری را انفاق کرده و با مقدار دیگر آن؛ زمین و… خریدم. پس از آن مدتی خمس آن را نزد امام جواد (علیه السّلام) آوردم…[۸۰]
حسین بن عبداله نیشابوری؛ از شیعیان امام جواد (علیه السّلام)؛ مدتی حکومت سیستان را بر عهده داشت.[۸۱] جریان مشارکت شیعیان امامی؛ در دستگاه حکومتی؛ در دوران آخرین امامان (علیهم السّلام) رو به گسترش نهاد در دوران امام یازدهم (علیه السّلام) و پس از آن در «غیبت صغری» شمار فراوانی از شیعیان در دستگاه عباسی؛ شغل های مهمی به دست آوردند. آنچه قابل تأمل است؛ عدم مشروع بودن خلافت عباسیان و تا سر حدّ وزارت رفتن شیعیان؛ بود.
شیعه در عصر امام جواد (علیه السلام)
در سال ۲۰۳ هجری امام رضا (علیه السّلام) به شهادت رسید. تنها فرزند وی امام جواد (علیه السّلام) بیش ازهشت سال نداشت؛ شیعیان از این جهت در نگرانی و اضطراب به سر می بردند. به نوشته مورخان؛ در این دوران شیعیان به حیرت افتاده و دچار اختلاف گشتند.[۸۲] به همین جهت گروهی از آنان در منزل «عبد الرحمن بن حجّاج» گرد آمدند و ضجّه و ناله سر دادند.[۸۳]
برای شیعیان مسلم بود که امام رضا (علیه السّلام) فرزند خود جواد (علیه السّلام) را برای جانشین برگزیده است. ولی خردسالی آن حضرت موجب کاوش بیشتر مردم برای اطمینان خاطر؛ گردید.
اضطراب خاطر موجود؛ سبب شد تا برخی از آنها به دنبال «عبد الله بن موسی»؛ برادر امام رضا (علیه السّلام)؛ را بروند ولی از آنجا که حاضر نبودند بدون دلیل؛ امامت کسی را بپذیرند؛ جمعی از آنها؛ پیش وی سؤالاتی را مطرح کردند و هنگامی که او را از جواب دادن ناتوان دیدند؛ وی را ترک کردند.[۸۴] و شمار دیگری نیز به واقفی ها که بر امام کاظم (علیه السّلام) توقّف کرده بودند پیوستند؛ زیرا طبق نظر نوبختی؛ آنان بلوغ را یکی زا شرائط امامت می دانستند.[۸۵]
با این وجود؛ بیشتر شیعیان به امامت امام جواد (علیه السّلام) گردن نهادند. در میان آنان کسانی؛ کمیِ سن امام را به خود امام جواد (علیه السّلام) نیز؛ گوشنزد کردند. آن حضرت در جواب به جانشینی «سلیمان (علیه السّلام)» از «داود (علیه السّلام)» اشاره کرد و فرمود: «حضرت سلیمان هنگامی که هنوز کودکی بیش نبود؛ گوسفندان را به چرا می برد حضرت داود او را جانشین خود کرد؛ در حالی که علمای بنی اسرائیل؛ عمل او را انکار می کردند.»[۸۶]
شیعیان «امامی» امامت را از جانب خدا می دانستند؛ و به همین جهت کمی سن امام نمی توانست خللی در عقیده آنان ایجاد کند. شیعیان برای اثبات امامت؛ سؤالاتی را مطرح می نمودند و موقعی که احساس می کردند که مدعی امامت از عهده پاسخ گویی بر می آید؛ (با وجود نص به امامتشان) وی را به عنوان امام معصوم می شناختند. شیعیان امامی در سراسر نقاط؛ به ویژه در عراق؛ مدائن و ایران و… به سر می بردند.[۸۷]
شیعیان علاوه بر ارتباط با امام از طریق وکلای آن حضرت؛ در مراسم حج نیز با امام دیدار می کردند. بنا به روایتی عده ای از شیعیان امام جواد (علیه السّلام) در مصر می زیسته اند. در این روایت؛ «علی بن اسباط» می گوید: «قامت امام را به دقت می نگریستم تا آن حضرت را برای اصحابمان در مصر بتوانم توصیف کنم.»۸۸]
[در روایت دیگری آمده است: «یکی نفر از شیعیان خراسان خدمت امام جواد (علیه السّلام) مشرف شد.»[۸۹] در روایت دیگری از «حب بن عثمان همدانی» حاکی از آن است که عده ای از شیعیان «ری» به محضر ایشان شرفیاب شدند.[۹۰] و این دلالت دارد بر این که شیعه در ری فراوان بوده است.[۹۱]
قم؛ یکی از مراکز تشیع در دوران امام جواد (علیه السّلام) بود که شیعیان آن ارتباط نزدیکی با امام (علیه السّلام) داشتند. احمد بن محمد بن عیسی؛ که از وی به عنوان «شیخ القمیّین» یاد شده است؛ از اصحاب امام رضا (علیه السّلام) و امام جواد (علیه السّلام) بوده است و تألیفات زیادی در فقه و حدیث؛ از خود به جای گذاشته و حتی محضر امام حسن عسکری (علیه السّلام) را درک کرده است.[۹۲]
صالح بن محمد بن سهل؛ یکی دیگر از اصحاب امام جواد (علیه السّلام) در قم بود که رسیدگی به امور موقوفات حضرت را در آن شهر عهده دار بود.[۹۳] به دلیل ارتباط امام رضا (علیه السّلام) و سفر ایشان به خراسان؛ شبکه وکلای ایشان و روابط بین مردم و امامان؛ رو به گسترش نهاد.
شیعه در دروان «امام هادی (علیه السّلام)»
در این قرن؛ بیشتر شیعیان از کوفه بودند؛ لقب «کوفی» که به برخی افراد نسبت داده شده است؛ بهترین گواه این مطلب است. از دوران امام باقر و امام صادق (علیه السّلام) به بعد؛ لقب «قمی» در آخر اسم شماری ا اصحاب ائمه به چشم می خورد. اینها اشعری های عرب تباری بودند که در قم می زیستند.[۹۴]
در زمان امام هادی (علیه السّلام)، قم مهمترین مرکز تجمّع شیعیان ایران بود و روابط محکمی میان شیعیان این شهر و ائمه طاهرین (علیهم السّلام) وجود داشت. دو شهر «آبه» یا «ساوه» و «کاشان» تحت تأثیر تعلیمات شیعی قرار داشتند و از بینش شیعی مردم قم پیروی می کردند. در پاره ای از روایات «محمد بن علی کاشانی» نام برده شده که از امام هادی (علیه السّلام) سؤال کرده است.[۹۵]
مردم قم رابطه مالی نیز با امام هادی داشتند؛ در این زمینه؛ از «محمد بن داود قمی» و «محمد طلحی» یاد شده است که از قم و شهر های اطراف آن؛ اموال و اخبار درباره وضعیت آن سامان را؛ به امام (علیه السّلام) می رسانیدند.[۹۶] مردم شیعه دیگر شهر های ایران نیز با امامان رابطه داشتند؛ این در حالی بود که بیشتر شهر های ایران به دلیل نفوذ قهر آمیز «امویان» و «عباسیان» گرایش های «سنّی» داشتند.
«دیلم» از اواخر قرن دوم هجری؛ شیعیان زیادی را در آغوش خود داشت. علاوه بر آن؛ عده ای از مهاجران «دیلمی»؛ در عراق نیز به مذهب تشیع گرویده بودند. در روایتی که حاوی نامه ای از امام هادی (علیه السّلام) به وکیل خود در همدان است؛ این چنین آمده است: «سفارش شما را به دوستداران خود در همدان کرده ام.»[۹۷]
شیعه؛ در عصر «امام حسن عسگری (علیه السّلام)»
وقتی که امام رضا (علیه السّلام) به خراسان آمد سادات علوی؛ به دلایل گوناگونی به نقاط مختلف کشور پهناور اسلامی مهاجرت کردند. این مهاجرت از زمانی که فشار و اختناق برای مقابله با علویان و شیعیان؛ در عراق؛ شدت گرفت؛ رو به گسترش نهاد. شیعیان ناچار شدند به مناطق امن تری کوچ نمایند.
سرزمین عرب؛ به علت تسلّط روحیات و طرز تفکّر «اموی»؛ نمی توانست جای مناسبی برای آنان باشد. اما در شرق؛ به ویژه در ایران زمینه های مناسبی برای این هدف وجود داشت. به این جهت بسیاری از شیعیان به این سرزمین سرازیر شدند و در شهر هایی دور دست و جدای از هم به زندگی پرداختند. شیعیان نیاز مبرمی به ارتباط با یکدگر داشتند؛ به این دلیل که امام حاضر داشتند. و نیازمند حل پرسش های دینی و یافتن راه حلی برای مسائل سیاسی و اجتماعی بودند.
برای رسیدن به این هدف؛ از روش های مختلف ارتباط؛ از قبیل اعزام افراد خاصی نزد امام (علیه السّلام) و تماس با آن حضرت؛ در ایام حج و در مدینه و نیز مکاتبه؛ استفاده می کردند.
نیشابور شیعیان فراوانی را در خود جای داده بود که ارتباط خوبی با امام (علیه السّلام) داشتند. اصولاً شرق ایران جزو مناطقی است که در قرنهای سوم و چهارم؛ نام شماری از اصحاب و علمای مشهور؛ در تاریخ آن به چشم می خورد. یکی ازاین شخصیت ها «فضل بن شاذان» است؛ که مقام ارجمندی در میان صحابه ائمه و علمای شیعه داشته است. غیر از نیشابور؛ «بیهق» و «سمرقند» و «طوس» از محل های تجمّع شیعیان به شمار می رفت.
یکی از راه های ارتباط مردم با امام و بالعکس؛ «وکیل» بود. افرادی که سابقه علمی درخشان و ارتباط استوار با امامان قبلی یا خود آن حضرت داشتند؛ و می توانستند از نظر حدیث پشتوانه ای برای شیعیان به شمار آیند؛ به عنوان «وکیل» انتخاب می شدند. ایجاد رابطه به شیوه مذکور؛ موجب احیای شیعیان و عدم هضم آنان در جامعه «تسنّن» گشت.
آموزه های شیعی در قالب «کلام» و «حدیث» به تمامی جوامع کوچک و پراکنده و دور از قبیل «سمرقند» و «کشّ» فرستاده می شد. با وجود دور بودن این مراکز؛ بسیاری از علمای شیعه از این مناطق برخاسته اند. فرستادگان و نامه های پربار و به موقع ائمه؛ اشکالات ناشی از دوری راه را برطرف می ساخت. یکی از راه های ارتباطی دیگر؛ فرستادن افرادی از طرف شیعیان به محضر آن حضرت بوده است.
از «جعفر بن شریف جرجانی» نقل شده است: «به زیارت خانه خدا مشرف شدم و در سامرا به خدمت امام عسکری (علیه السّلام) رسیدم؛ خواستم اموالی را که دوستان به وسیله من فرستاده بودند؛ به آن حضرت بدهم. پیش از آن که بپرسم به چه کسی بدهم؛ آن حضرت (علیه السّلام) فرمود: آنچه را همراه آورده ای به مبارک خادم من بسپار».[۹۸]
قم اصلی ترین شهری بود که انبوهی از شیعیان را در خود جای داد و از زمان امام صادق (علیه السّلام)؛ به طور مرتب و منظم با امام معصوم (علیه السّلام) رابطه داشته است. «احمد بن اسحاق بن عبد الله اشعری» از جمله شخصیت های قمی بود که با امام حسن عسکری (علیه السّلام) ارتباط داشت. امام حسن عسکری (علیه السّلام) وی را فردی مورد اعماد معرفی می کرد.
سیستم «وکالت» در زمینه ایجاد پیوند بین امام و شیعیان؛ به ویژه در اخذ وجوهات شرعی برای ساماندهی امور شیعیان نقش خود را ایفا می کرد. در «سامرا»؛ «بغداد» و «مدائن»؛ شیعیان آمار قابل توجهی را تشکیل می دادند. شاید «سلمان فارسی» اولین کسی بود که سنگ بنای تشیع را در «مدائن» نهاد و«حذیف بن یمان» بر این اساس بنائی استوار بر افراشت. کوفه نیز در این زمان و قبل و بعد آن خالی از شیعه نبوده است. کوفه یکی از بزرگترین شهر های شیعه نشین به شمار می رفت.
شیعه؛ در عصر «امام مهدی _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _»
برخی از شیعیان قم؛ (بی خبر ازرحلت امام عسگری (علیه السّلام)) برای پرداخت وجوه خویش به سامرا؛ رفتند. کسانی آنها را به پیش «جعفر» بردند. قمی ها؛ نخست در پی امتحان «جعفر» برآمدند؛ بدین منظور از وی پرسیدند: آیا از مبلغی که آوردیم اطلاع داری؟ جعفر گفت: تنها خدا از غیب اطلاع دارد. در نتیجه قمی ها از پرداخت پول به وی خود داری نمودند.
در آن هنگام شخصی آنها را به خانه ای هدایت کرد و در آنجا پس از آن که مبلغ وجوهات به آنها گفته شد؛ پول را به شخصی که درست گفته بود؛ تحویل دادند. جعفر این موضوع را به «معتمد» گزارش داد و به دستور او؛ خانه امام و حتی خانه های همسایگان آن حضرت تفتیش مجدد شد…[۹۹]
حساسیت شدید دستگاه خلافت و تحریکات جعفر برای کنترل امام دوازدهم بود و علاوه بر آن در صورت عدم دسترسی به آن حضرت؛ دست کم بتوانند اعلام کنند که امام حسن عسکری (علیه السّلام) فرزند نداشته است. احضار افراد موثق در منزل امام نیز برای این بود تا به ادعای خود در این باره رنگ حقیقت داده و شیعیان را دچار حیرت و سردرگمی سازند.[۱۰۰]
برخی از شیعیان مورد اعتماد و عده ای وکلای امام حسن عسکری (علیه السّلام) و کسانی که در خانه امام (علیه السّلام) مشغول خدمت بودند؛ از ولادت حضرت باخبر شدند. شیخ مفید از تعدادی اصحاب و خادمان و یاران نزدیک امام عسکری (علیه السّلام) روایت کرده است که آنان موفق به دیدار امام زمان (علیه السّلام) شده اند. محمد بن اسماعیل بن موسی بن جعفر؛ حکیمه خاتون (دختر امام جواد علیه السّلام)؛ ابو علی بن مطهر؛ عمر و اهوازی و ابونصر طریف (خدمتگزار امام) از آن جمله بودند.[۱۰۱]
به این ترتیب امام حسن عسکری (علیه السّلام) فرزند خود را به برخی نشان داد و ایشان را جانشین خویش معرفی نمود. شیخ کلینی؛ از «ضوء بن عِجلی» روایت کرده است که مردی ایرانی از اهالی فارس؛ به او گفته بود: «به منظور خدمت برای امام عسکری (علیه السّلام) به سامراء رفتم و امام مرا به عنوان مسئول خرید خانه پذیرفت.
روزی حضرت عسکری (علیه السّلام) فرزند خود را به من نشان داد و فرمود: «هذا صاحبکم» وی اظهار می کند که پس از آن نیز تا رحلت امام؛ آن کودک را ندیده است. او می افزاید: «در زمانی که وی آن حضرت را دید حدود دو سال سن داشته است.»[۱۰۲]
شاید پر اهمیت ترین دیدار اصحاب و شیعیان امام عسکری (علیه السّلام) با حضرت بقیه الله؛ زمانی بود که «محمد بن عثمان عمروی» از وکلای خاص امام زمان _ عجل الله تعالی فرجه الشریف _؛ همراه با چهل نفر دیگر در خدمت امام بودند. آن حضرت فرزند خود را به آنان نشان داد و فرمود:
«هذا امامکم من بعدی و خلیفتی علیکم أطیعوه و لا تتفرقوا من بعدی فی أدیانکم لتهلکوا؛ أما إنکم لا ترونه بعد یومکم هذا؛ این امام شما پس از من و جانشین من در میان شما است. از او فرمان ببرید و پس از من در دین خود اختلاف نکنید که در این صورت هلاک می شوید و پس از این هرگز او را نخواهید دید.» در ادامه این روایت آمده است: چند روز پس از آن؛ امام عسکری (علیه السّلام) رحلت کرد.[۱۰۳]
بعد از رحلت امام عسکری (علیه السّلام) احتمال ایجاد فرقه های انشعابی و افکار ناروا؛ فراوان بود زیرا تولد و نگه داری و وصایت امام زمان (علیه السّلام) به طور کاملاً محرمانه انجام شده بود و دوران غیبت نیز آغاز شده و تنها پشتوانه نیرومند امامت حضرت حجت؛ میراث عظیم احادیث موجود؛ درباره اصل مهدویت و پاره ای از لوازم آن و در بخش دیگر؛ استقرار سیستم ارتباطی قوی و حضور برخی از عناصر سرشناس شیعه؛ در میان اصحاب امام عسکری (علیه السّلام) و شیعیان آن حضرت بود.
پی نوشت ها
[۱]. ابی حاتم رازی؛ حاضر العالم اسلامی؛ ج۱؛ ص ۱۸۸.[۲]. تاریخ ابن خلدون؛ ج۳؛ ص ۳۶۴.
[۳]. خطط الشام؛ ج۵؛ ص ۲۵۱.
[۴]. النظم الاسلامیه؛ ص ۹۶.
[۵]. روح التشیع؛ ص ۲۰.
[۶]. احتجاج؛ ج۱؛ ص ۱۵۵.
[۷]. الغدیر؛ ج۲؛ ص ۳۴.
[۸]. السلافه فی امر الخلافه؛ شیخ مراغی.
[۹]. همان.
[۱۰]. کتاب سلیم بن قیس هلالی؛ ج۲؛ ص ۶۵۸.
[۱۱]. مسند احمد؛ ج۱؛ ص ۵۵؛ تاریخ طبری؛ ج۲؛ ص ۴۶۶؛ تاریخ ابن اثیر؛ ج۲؛ ص ۱۲۴ و….
[۱۲]. اسد الغابه؛ ابن اثیر؛ ج۱؛ ص ۵۳.
[۱۳]. اسد الغابه؛ ج۱؛ ص ۶۵۶.
[۱۴]. الفصول المهمه؛ ص ۱۸۰.
[۱۵]. حلیه الاولیاء؛ ج۱؛ ص ۲۵۲.
[۱۶]. همان؛ ج۱؛ ص ۲۵۴.
[۱۷]. تاریخ ابی الفداء؛ ج۱؛ ص ۱۵۶.
[۱۸]. تاریخ یعقوبی؛ ج۲؛ ص ۱۰۳.
[۱۹]. همان؛ ج۲؛ ص ۱۱۴.
[۲۰]. سنن ابن ماجه؛ ج۲؛ ص ۱۲۷.
[۲۱]. تاریخ یعقوبی؛ ج۲؛ ص ۱۷۱.
[۲۲]. انساب الاشراف؛ ج۲؛ ص ۱۸۳.
[۲۳]. انساب الشراف؛ ج۱؛ ص ۵۹۱.
[۲۴]. شرح ابن ابی الحدید؛ ج۶؛ ص ۵.
[۲۵]. الدرجات ارفیعه؛ ص ۳۲۵.
[۲۶]. همان؛ ص ۴۰۳.
[۲۷]. اسدالغابه؛ ترجمه بلال.
[۲۸]. تاریخ یعقوبی؛ ج۲؛ ص ۱۳۳؛ کامل ابن اثیر؛ ج۲؛ ص ۱۳۵.
[۲۹]. شرح ابن ابی الحدید؛ ج۱۲؛ ص ۵۳.
[۳۰]. الاخبار الطوال؛ ص ۱۷۵؛ تاریخ یعقوبی؛ ج۲؛ ص ۱۶۴؛ مروج الذهب؛ ج ۱؛ ص ۴۳۵….
[۳۱]. شرح ابن ابی الحدید؛ ج۲؛ ص ۳۱۶.
[۳۲]. تاریخ یعقوبی؛ ج۲؛ ص ۱۷۳.
[۳۳]. انساب الاشراف؛ ج۲؛ ص ۱۱۸.
[۳۴]. همان؛ ج۲؛ ص ۱۷۰.
[۳۵]. انساب الاشراف؛ ج۵؛ ص ۴۹؛ شرح ابن ابی الحدید؛ ج۱؛ ص ۲۳۹.
[۳۶]. تاریخ یعقوبی؛ ج۲؛ ص ۱۷۸.
[۳۷]. المعیار و الموازنه؛ ص ۵۱.
[۳۸]. شرحا بن ابی الحدید؛ ج۱؛ ص ۲۸۱.
[۳۹]. بلاغات النساء؛ ص ۶۷.
[۴۰]. تاریخ طبر؛ ج۵؛ ص ۶۳. انساب الاشراف؛ ج۲؛ ص ۳۴۸.
[۴۱]. تاریخ ابن اثیر؛ ج۳؛ ص ۱۰۸. وقعه صفین؛ ص ۱۱۸.
[۴۲]. الوافدات من النساء عل معاویه؛ ص ۴۱.
[۴۳]. ر. ک. الاغانی؛ ج۱۵؛ ص ۴۴. تاریخ ابن عساکر؛ ج۱۰؛ ص ۱۵۲. الاستیعاب؛ ج ۱ / ۶۵. تاریخ طبری؛ ج ۵؛ ص ۱۳۴؛ الکامل؛ ج۲؛ ص ۴۲۵.
[۴۴]. تاریخ طبری؛ ج۵؛ ص ۱۳۹. کامل ابن اثیر؛ ج۲؛ ص ۴۲۵. تاریخ دمشق؛ ج۱۰؛ ص ۱۵۲. البدایه و النهایه؛ ج۷؛ ص ۳۵۶.
[۴۵]. العقد الفرید؛ ج۵؛ ص ۱۱.
[۴۶]. مروج الذهب؛ ج۳؛ ص ۲۲.
[۴۷]. شرح ابن ابی الحدید؛ ج۱؛ ص ۱۱۶ ـ ۱۲۱.
[۴۸]. همان؛ ج۱۱؛ ص ۴۴ ـ ۴۵.
[۴۹]. شرح ابن ابی الحدید؛ ج۱۱؛ ص ۴۴.
[۵۰]. الفتوح؛ ج۴؛ ص ۲۰۳.
[۵۱]. المحبر؛ ص ۴۷۹.
[۵۲]. مختصر تاریخ دمشق؛ ج۹؛ ص ۸۸.
[۵۳]. همان.
[۵۴]. مروج الذهب؛ ج۳؛ ص ۳؛ سید اعلام النبلاء؛ ج۳؛ ص ۶۴۲.
[۵۵]. سیر اعلام النبلاء؛ ج۴؛ ص ۳۴.
[۵۶]. شذرات الذهب؛ ج۱؛ ص ۹۱.
[۵۷]. شرح ابن ابی الحدید؛ ج۲؛ ص ۲۹۴.
[۵۸]. شرح ابن ابی الحدید؛ ج۱۱؛ ص ۴۴.
[۵۹]. شرح ابن ابی الحدید؛ ج۱۱؛ ص ۴۴.
[۶۰]. تاریخ یعقوبی؛ ج۲؛ ص ۲۱۶ و تاریخ ابی الفداء؛ ج۱؛ ص ۱۹۰ و مروج الذهب؛ ج۳؛ ص ۶۴.
[۶۱]. تاریخ ابی الفداء؛ ج۱؛ ص ۱۹۲.
[۶۲]. همان.
[۶۳]. العقد الفرید؛ ج۲؛ ص ۲۳۰.؛ جهاد الشیعه؛ ص ۲۷.
[۶۴]. تاریخ ابی الفداء؛ ج۱؛ ص ۱۹۴.
[۶۵]. شرح ابن ابی الحدید؛ ج۳؛ ص ۱۵.
[۶۶]. شرح ابن ابی الحدید.
[۶۷]. طبقات ابن سعد؛ ج۵؛ ص ۲۱۹و تهذیب الکمال؛ ج۲۰؛ ص ۳۹۹.
[۶۸]. الشیعه و الحاکمون؛ ص ۹۵.
[۶۹]. شرح ابن ابی الحدید؛ ج۱۷؛ ص ۱۴۹.
[۷۰]. سیر اعلام النبلاء؛ج ۴؛ ص ۳۲۱.
[۷۱]. در اسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام؛ ج۱؛ ص ۶۱.
[۷۲]. الامام الصادق؛ ابوزهره؛ ص ۱۱۱.
[۷۳]. شرح ابن ابی الحدید؛ ج۴؛ ص ۱۰۴.
[۷۴]. مختصر تاریخ دمشق؛ ج۲۳؛ ص ۸۳.
[۷۵]. کافی؛ ج۱؛ ص ۳۵۱.
[۷۶]. فرق الشیعه؛ ص ۷۹.
[۷۷]. بحار الانوار؛ ج۴۸؛ ص ۱۳۶.
[۷۸]. تاریخ تشیع در ایران؛ ص ۱۶۹.
[۷۹]. مقاتل الطالبیین؛ ص ۴۷۸.
[۸۰]. استبصار؛ ج۲؛ ص ۵۸.
[۸۱]. کافی؛ ج۵؛ ص ۱۱۱.
[۸۲]. دلائل الامامه؛ ص ۲۰۴.
[۸۳]. عیون المعجزات؛ ص ۱۱۹.
[۸۴]. مناقب ابن شهر آشوب؛ ج۲؛ ص ۴۲۹ و مسند الامام الجواد؛ ص ۲۹.
[۸۵]. فرق الشیعه؛ ص ۸۸.
[۸۶]. الکافی؛ ج۱؛ ص ۳۸۳.
[۸۷]. الغیبه؛ طوسی؛ ص ۲۱۲.
[۸۸]. الکافی؛ ج۱؛ ص ۳۸۴.
[۸۹]. الثاقب فی المناقب؛ ص ۲۰۸.
[۹۰]. همان کتاب.
[۹۱]. تاریخ تشیع درایران؛ ص ۲۶۵.
[۹۲]. مسند الامام الجواد؛ ص ۲۶۵.
[۹۳]. تهذیب؛ ج۴؛ ص ۱۴۰.
[۹۴]. تاریخ تشیّع در ایران؛ ج۱؛ بحث قم؛ پایگاه تشیع در ایران.
[۹۵]. کافی؛ ج۱؛ ص ۱۰۲ و توحید؛ صدوق؛ ص ۱۰۱.
[۹۶]. مشارق الانوار؛ ص ۱۰ و مسند الامام الهادی؛ ص۴۵.
[۹۷]. رجال کشی؛ ص ۶۱۰.
[۹۸]. کشف الغمّه؛ ج۲؛ ص ۴۲۷.
[۹۹]. کمال الدین؛ ص ۴۷۳.
[۱۰۰]. الغیبه؛ طوسی؛ ص ۱۳۲.
[۱۰۱]. الارشاد؛ ص ۳۵ وینابیع الموده؛ ۴۶۱.
[۱۰۲]. الکافی؛ ج۱؛ ص ۵۱۴.
[۱۰۳]. منتخب الاثر؛ ص ۳۵۵و ینابیع المودّه؛ ص ۴۶۰ و الغیبه؛ طوسی؛ ص ۲۱۷. منبع: علی اصغر رضوانی؛ شیعه شناسی و پاسخ به شبهات؛ ص۵۷