- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- 0 نظر

پس از آن که والدین، فرزندان را با روشی مناسب نیز از خواسته های خویش آگاه ساختند، لازم است با روشی مناسب نیز از خواسته های فرزندان خود باخبر شوند. فرزندان خواسته های فراوانی دارند. به نمونه های مهمتر آنها، به ویژه در دوره ی نوجوانی و جوانی، اشاره می کنیم:
۱- نیاز به استقلال و تشخص
فرزند ما، به طور طبیعی می خواهد خود تصمیم بگیرد، خود برنامه ریزی کند و خود نیز اجرا کند. اگر فرزندان ما مانعی برای تصمیم گیری، برنامه ریزی و اجرا نداشته باشند، خودشان این مسیر را طی می کنند. آنها کسب شخصیت را دوست ندارند و برای رسیدن به این مرحله به دو ویژگی نیازمندند:
الف) داشتن توانمندی ویژه برای کارهای که می خواهند انجام دهند و به کارگیری مهارت آن؛
ب) اجازه دادن والدین و بزرگ ترها به فرزندان که کارهای خود را به تنهایی انجام دهند و آنان طردشان نکنند.
بنابراین، کسب مهارت و توانایی در مواجهه با دیگران، طرد نشدن از سوی پدر و مادر و احترام به شخصیت فرزند، از نیازهای اساسی اوست. همه می خواهند کامل شوند و برای کامل شدن، توانمند بودن و طرد نشدن از سوی بزرگترها ضروری است؛ زیرا باعث می شود فرزند ما با تجربه ای که میاندوزد، اعتماد به نفس خود را افزایش دهد و با افزایش اعتماد به نفس، شخصیت کسب کند.
برای این که اعتماد به نفس فرزندان را افزایش دهیم، باید به این نکات توجه کنیم:
۱- به طور طبیعی، در فرایند کسب شخصیت، فرزندان در به دست آوردن تجربه، در محاسبه، رفتار و گفتار اشتباهاتی مرتکب می شوند. نحوه ی برخورد پدر و مادر با آنان و اشتباهشان اهمیت ویژه ای دارد. والدین باید مواظب باشند ابتدا جنبه های مثبت تجربه ی آنان را بیان کنند و پس از آن، به انتقاد از فرزندان بپردازند و در انتقاد از آنها تمام شخصیت او را نقد نکنند، بلکه به بخشی بپردازند که آنها نتوانسته اند وظیفه ی خود را خوب انجام دهند.
تصور کنید فرزندان پس از ارتکاب اشتباه با این جملات والدین رو به رو شوند: « لیاقت هیچ کاری را نداری»، «برای خوردن و خوابیدن خلق شدهای و مناسب هیچ کاری نیستی»، « هیچ گاه برای انجام کارهایت فکر نمیکنی»، « آرزوهایم این بود که یک بار کار خود را درست انجام میدادی» و «کاش یک بار هم که شده، میدیدیم کارت را خوب انجام میدهی».
این جملات همه ی شخصیت فرزند را نقد می کند و اعتماد به نفس او را کاهش می دهد و از طرفی یک سویه، فقط به جنبه های منفی رفتار توجه می کند که از اعتدال به دور است و آثار منفی بسیاری در پی دارد؛
۲- به طور قطع، انتقاد کردن از روی دلسوزی، مفید و ضروری است، اما هیچ گاه ناگهانی، بی مقدمه، ناآگاهانه و بدون پشتوانه ی تخصصی انتقاد نکنید. پدر و مادر، هنگام مواجهه با اشتباهات فرزند با یادآوری نکات مثبت رفتار فرزند و آثار آن، انتقاد را شروع کنند تا به یک سونگری از نوع منفی آن متهم نشوند.
وقتی رفتاری از او نقد می کنند، با شناخت کامل رفتار و پیامدهای آن سخن بگویند. بسیاری از فرزندان معتقدند، پدر و مادرشان چون از واقعیت رفتار آنها بی اطلاع هستند، از آنان انتقاد می کنند. اگر حتی این سخن فرزندان را بهانه بدانیم، باید بهانه ی آنها را برطرف کنیم.
در بعضی موارد، رفتار فرزندان پیچیده است و نمی توان به سادگی، آن را تحلیل کرد. اشتباه در تحلیل، موقعیت والدین را در نگاه فرزندان به خطر میاندازد. در چنین مواردی، باید با مشاوری امین یا انسانی با تجربه در زمینه ی رفتار مورد نظر مشورت کرد تا جنبه های گوناگون رفتار و پیامدهای آن شناسایی شود و والدین با نگاهی درست، رفتار را نقد کنند؛
۳- مشورت کردن با فرزندان، به ویژه در نوجوانی، و رایزنی با آنان در شکل گیری شخصیت سالم بسیار مؤثر است البته مشورت با آنان، التزامی برای والدین ایجاد نمی کند که هر چه آنها بدان رأی دهد، اجرا شود، بلکه در مواردی به دلیل نقص پیشنهاد فرزند، پدر و مادر باید دیدگاه خودشان را مطرح کنند و نقص سخن فرزند را نیز شرح دهند.
این کار باعث می شود نگرانی بعضی که معتقدند مشورت با فرزندان، آنان را گستاخ می کند، برطرف شود؛ زیرا آنچه غرور میآورد این است که فرزندان فکر کنند نظر آنها برای والدین الزام آور است، اما وقتی میبینند نظرشان در بهبود تصمیمات نقش اساسی دارد، ولی الزام آور نیست، انتظار ندارند همه جا پدر و مادر به نظرهای آنها عمل کنند.
مشورت با فرزندان آثار تربیتی فراوانی دارد: اعتماد به نفس آنان را افزایش می دهد و این مسئله در خود پنداره ی مثبت آنها تأثیرگذار است، رشد فکری آنان را افزایش می دهد و آنها در پی اثبات لیاقتهای خویش اند، روابط فرزندان و والدین را استحکام میبخشد و با استقلالی که از سوی والدین احساس می کنند، خود را مدیون آنان میدانند، احساس مسئولیت را در آنان تقویت می کند، همچنین آنها با دید بازتری زندگی را تحلیل می کنند و قدرشناسی آنان بیشتر و توقعاتشان کمتر می شود.
۲- نیاز به پذیرش
همه ی ما دوست درایم محبوب دیگران باشیم و دیگران، ما را دوست بدارند. برای این که به این مرحله برسیم، ابتدا میخواهیم که دیگران ما را بپذیرند. شخصی که بتواند پذیرش دیگران را احساس کند، با آنها ارتباطی برقرار می کند که رشد خود را در آن میبیند، با این ارتباط، فرد رشد مییابد، وسعت پیدا می کند و تغییرات سازنده در او به وجود میآید. به این ترتیب شخص، خود و راه حل مشکلش را پیدا می کند.
وقتی کسی به طور واقعی حس می کند از طرف فرد مقابل، آن گونه که هست پذیرفته شده است، آزادانه حرکت را از نقطهای که در آن هست، آغاز می کند و به سوی آنچه لایق آن است، حرکت می کند. پذیرش، به فرد امکان می دهد استعدادهای خود را شکوفا کند. بچه ها همانند دانه، استعداد توسعه دارند، به شرط آن که خاک مناسبی این امکان را به دانه بدهد.
برخی از والدین پذیرش را حالتی منفی برای تلقی می کنند و فکر می کنند این حالت، بیانگر استقلال نداشتن آنان یا نوعی باجدهی به فرزند است؛ در حالی که در بسیاری از مواقع، بروز این حالت از سوی والدین، فرزندان را به قضاوت منفی درباره ی آنان وا می دارد و باعث می شود آنها را افرادی مغرور، خودخواه و خودپسند بدانند. نه تنها باید این حالت را کنار گذاشت، بلکه باید پذیرش واقعی را ابراز کرد؛ زیرا زمانی می توان به پذیرش والدین مطمئن شد که این پذیرش از ناحیه ی آنها اظهار شود.
با پذیرش فرزند از سوی والدین، کمک مؤثری به او می شود تا بتواند ارزشهای خود را بررسی کند، آنها را توسعه دهد و استعدادهای نهفته ی خود را عملی کند. حرکت به سوی استقلال، دور شدن از وابستگی، و مدیریت رفتار خود، از آثار خوب پذیرش است. فرزند از این طریق یاد می گیرد که باید با مسائلی که بر خلاف میل او در زندگی پیش میآید، به صورت منطقی مواجه شود و برای آنها راه حلی مناسب پیدا کند و ناامیدیها را به امید مبدل سازد.
بسیاری معتقدند چنانچه بچه ها پذیرفته شوند، در همان موقعیتی که هستند، باقی میمانند و رشد نمی کنند و بهترین راه را این میدانند که با فرزندان درباره ی رفتارهایی که نمی توانند از آنها بپذیرند، سخن بگویند. چنین خانواده هایی، برای رشد فرزندانشان، از ارزشیابی، قضاوت، انتقاد، نصیحت و تذکرات اخلاقی استفاده می کنند.
پسری که تازه نوجوانی خود را طی می کرد، میگفت: والدینم آن قدر مرا نصیحت می کنند، تذکر می دهند و اشکالاتم را گوشزد می کنند و فکر میکنم از این بدتر نمی توانم باشم و بدترین حالت برای من عادی می شود؛ چون دور از دسترس نیست و همین موقعیتی است که در آن قرار گرفته ام. گاه میگفت: شنیده ام قدیمیها میگویند: بیشتر بچه ها همانی می شوند که والدین آنها میگویند.
این نوع مواجهه با فرزند که بر نپذیرفتن او مبتنی است، چنین قضاوت سهمگینی را برای او در پی دارد و از سوی دیگر او را از سخن گفتن و درددل کردن با والدین باز می دارد.
در چنین صورتی، فرزندان فکر می کنند بهتر است احساسات و مشکلات را پیش خود نگه دارند و آنها را بازگو نکنند، زیرا امتیاز منفی آنها بیشتر می شود. آنها احساس آزادی نمی کنند تا بتوانند حرف دلشان را بزنند. نتیجه ی این نوع مواجهه، فاصله گرفتن فرزندان از پدر و مادر و وابسته شدن آنها به کسانی است که به یقین، با والدین بسیار تفاوت دارند؛ کسانی که هیچ اعتمادی به صداقتشان نیست.
از این پس، فرزندان امنیت نخواهند داشت و در دامن کسانی رشد می کنند که هرگز مانند والدین دلسوز نیستند. آنها آنجا با خیال آسوده سخن میگویند و احساس خطر نمی کنند، یعنی حقیقت، به طور کامل برعکس جلوه می کند؛ جایی که در امان هستند، به نظر آنها ناامن است و جایی که امنیت ندارند، برای آنها ایمن جلوه می کند.
در این صورت، آنها هراسی ندارند که در برابر دیگران حرف دلشان را بزنند، حالت تدافعی نمی گیرند و مواظب خودشان نیستند، ولی وقتی در برابر والدین سخن میگویند خیلی مواظب اند که خود را آن گونه که هستند، نشان ندهند و بیشتر حالت تدافعی می گیرند و پناهگاهی برای خود درست می کنند.
البته نمیخواهیم بگوییم که فرزندان، در هر حال باید از سوی والدین پذیرفته شوند، حتی اگر خواسته هایی نادرست و بیجا داشته باشند.
این نکته را در بخش خواسته های والدین از فرزندان مطرح کردیم و گفتیم حق پدر و مادر این است که آنها نیز از سوی فرزندان پذیرفته شوند و به همه ی درخواستهای فرزندان پاسخ مثبت ندهند.
آنچه اهمیت دارد این است که فناوری پیشرفت می کند، تسهیلات بیشتر می شود، امکانات افزایش مییابد، ولی انتظارات بیشتر و آرامش کمتر می شود (از قضا سرکنگبین صفرا فزود). امکان ارتباط با یکدیگر در دورترین نقاط، وجود بهترین اتوبان ها برای رانندگی سریع، آماده کردن ناهار در چند دقیقه، ذخیره ی غذا برای چند ماه و امکانات فراوان دیگر، ما را به گونهای شرطی کرده است که انتظار داریم نیازهایمان خیلی سریع برطرف شود.
فناوری به ما آموخته است عجله کنیم و صبر و شکیبایی را کنار بگذاریم. جوان می خواهد در مدتی کوتاه، همه ی امکانات لازم را برای زندگی داشته باشد و اگر مانعی سر راهش باشد، به شدت عصبانی می شود. یک شبه باید همه ی تغییرات به سمت نقطه ی مطلوب انجام شود. این معضلی در فرایند تربیت فرزندان است. والدین هر چه تلاش کنند باز نمی توانند انتظارات فرزندان را به طور کامل برآورده کنند. پس حداقل خودشان صبوری کنند و شکیبایی پیشه سازند.
منبع مقاله: حسین زاده، علی؛ خانواده موفق: ارتباط والدین و فرزندان (۱۳۹۰)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله) و دانشگاه کاشان، چاپ اول.