- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
بهائیت یکى از فرقه هایی است که از آیین بابىت منشعب شده است. تاریخ پیدایش این فرقه به سده سیزدهم هجرى برمى گردد و در پدید آمدن آن مى توان برخى زمینه هاى فکرى، اعتقادى، سیاسى، تاریخى و اجتماعى را دخیل دانست. شیخ احمد احسائى (۱۱۶۶-۱۲۴۱ق) و سید کاظم رشتى( -۱۲۵۹ق)، که جماعت شیخیه از اینان ناشى شده است، سهم عمده اى در پدید آمدن اندیشه هاى بابیه و به تبع آن بهائیت ایفا نمودند۱. این نوشته به زمینه های شکل گیری بهائیت پرداخته است.
اگرچه شیخیه از بینانگذاران این دو فرقه تبرى مى جویند اما افکار و آراء احسائى و سید کاظم رشتى به همراه برخى زمینه هاى اجتماعى و سیاسى زمینه مناسبى را براى طرح ادعاهاى بابیه و بهائیت فراهم نمود. در نوشتار حاضر تلاش شده است برخى از تنش هاى اعتقادى و زمینه هاى سیاسی-اجتماعى موثر در پدیدآمدن بهائیت به بحث گذارده شود.
شیخ احمد احسائى از علماى سده دوازدهم و سیزدهم هجرى مى باشد که به سبب رویکرد خاص باطنگرایانه اش به دین، پرچمدار مکتب شیخیه شد که تفسیرى فلسفى، عرفانى و باطنى از تشیع بود.
احسائى از دوران کودکى خود رویاهایى را نقل مى کند و بیان مى دارد که همین رویاها وى را به دریافت حقیقت که همان باطن شریعت باشد، رهنمون شده است۲. توجه به این اظهارات و محتواى این رویاها نشان مى دهد که احسائى همواره در تعالیم خود نوعى گرایش به باطن شریعت را در نظر دارد. در واقع او هر چیزى را که با باطن شریعت، آنگونه که او درک مى کند، مخالفتى داشته باشد کنار مى نهد. و در بیان علت تفاوت برخى آراء و عقاید خود با دیدگاههاى برخى متکلمان و حکماء اظهار مى دارد که تمسک او به اهل بیت در درک حقایق، علت بروز این اختلاف شده است. از این روست که برخى از اصطلاحاتى که او در توضیح تعالیم خود بکار مى برد با معانى آنها، آنگونه که در حکمت رایج فهمیده مى شود متفاوت است . بنابراین از مولفه هاى مهم تعالیم وى، رویکرد باطنى وى به شریعت مى باشد که همین امر باعث شده است برخى از علماى معاصر وى، در مقابل دیدگاههایش موضعگیرى کنند و این موضعگیرى در برخى موارد به تکفیر وى نیز انجامیده است۳. هرچند که برخى دیگر از علماى معاصر او هم بر صحت عقاید او معترف بوده اند.
شیخ احمد وقتى که در قزوین از سوى ملا محمدتقى برغانى مورد تکفیر قرار گرفت۴ به همراه سید کاظم رشتى به عتبات مسافرت کرد. وى در این سفر، به سید کاظم امر نمود که در کربلا سکونت گزیند۵. سید کاظم به واسطه نبوغ و استعداد بى نظیر خود ، نزد شیخ احمد از جایگاه والایى برخوردار بود به گونه اى که شیخ احمد بارها در باره وى بیان مى داشت: «ولدى کاظم یفهم و غیره لایفهم»۶. سید کاظم پس از وفات شیخ احمد، به عنوان نائب و جانشین وى، رهبرى شیخیان را برعهده گرفت.
اقامت سید کاظم در کربلا نقطه عطفى در تاریخ شکل گیرى فرقه شیخیه و نقطه شروعى براى اشاعه تعالیم این فرقه در عراق محسوب مى شود. انتشار تکفیر شیخ احمد در عراق، بتدریج برخى از علماى شیعه را وا داشت که در مقابل شیوع پاره اى از اندیشه هاى شیخ احمد، که آن را غلو و انحراف تلقى مى کردند، واکنش نشان دهند۷. در این زمان، ابتدا آقا سید مهدى خلف آقا سید على صاحب ریاض از شدت تقوى فتوى نمى داد. پس مردم از او درخواست نمودند که شیخ را شهید ثالث تکفیر کرده، اکنون تکلیف ما با تابعین شیخ چیست؟ آقا سید مهدى مجلسى ترتیب داد و شریف العلماء و حاجى ملا محمد جعفر استرآبادى و سید کاظم را احضار نمود. ایشان با سید کاظم مناظره نمودند و مواضعى چند از کتاب شیخ را انتخاب کرده که ظاهر این عبارات کفر مى نمود. سید کاظم به کفر بودن ظاهر این عبارات اذعان نمود اما بیان کرد که شیخ ظاهر این عبارات را اراده نکرده است بلکه این کلمات را تأویلى است که آن تأویل مراد شیخ است. ایشان گفتند که ما مأمور به تأویل نیستیم مگر در آیات قرآن و کلمات سبحان و اخبار پیامبر(صلیالله علیه و آله) و آل اطهار(علیهم السلام). و از او خواستند که بنویسد ظاهر این عبارات کفر است. سید کاظم این را نوشته و به مهر خود ممهور کرد و سید مهدى از این پس فتوى به تکفیر شیخ احمد و پیروان او داد۸.
البته اینگونه نبوده است که همه علماى عراق در تکفیر شیخ احمد و پیروان او همداستان باشند. چه بسا که مناظراتى بین سیدکاظم و دیگر علماى عراق برگزار مى شد و سید کاظم در این مناظرات، مخالفان را قانع مى کرد که عقاید شیخ احمد با تعالیم اسلام سازگار است. حتى سید کاظم براى رهایى از این مخالفت هاى عمومى، یکبار به درخواست على بن جعفر کاشف الغطا اعتقاداتش را مکتوب کرده و بین مردم پخش کرد. و نیز به درخواست همو در ایام عرفه و عید قربان بالاى منبر رفته و براى زائرینى که از جاهاى مختلف آمده بودند، عقاید خود را یکبار به زبان عربى و بار دیگر به زبان فارسى بیان کرد۹و این اقدامات تا حدودى به نفع وى تمام شد.
اما ماجرا به همین جا ختم نمى شود بلکه مخالفان سید کاظم، که خود وى آنان را بالاسرى مى نامد، برضد او و پیروانش دست به اعمال خشونت آمیز مى زنند و سید کاظم به پاره اى از این آزار و اذیت ها در کتاب دلیل المتحیرین خود اشاره نموده است۱۰. جمعى از اهل هند استفتائى خدمت سید ابراهیم قزوینی صاحب ضوابط الاصول در باب نظر او در مورد تکفیر شیخیه و پیروان شیخ احمد احسائى نوشتند و استفتائى دیگر به خود سید کاظم در باب اینکه چرا آنها را کافر مى دانند. اول استفتاء سید ابراهیم را دادند او هرگز سخنى در مذمت یا تکفیر هیچ گروهى نمى گفت. این سوال و جواب را به همراه استفتاء خدمت سید کاظم بردند و او در جواب رساله دلیل المتحیرین را نوشت و در آن عقاید شیخ و اتفاقاتى که باعث تکفیر آنها شد، توضیح داد که وقتى آن را به سیدابراهیم نشان دادند گفت که بهتر است اسم آن را شتمیه نامند۱۱.
از بررسى کتاب دلیل المتحیرین وى، مى توان به این نکته پى برد که در آن زمان میزان مخالفت ها با اندیشه هاى احسائى و رشتى و پیروان آنها بالا گرفته بود به گونه اى که این موج مخالفت ها به تشکیل جبهه اى واحد از بیشتر علماى شیعه و فرقه های دیگر (بالا سری ها) و مردم شهرهاى کربلا و نجف، نیزبرخى شهرهاى ایران بر ضد وى و پیروانش منجر شده بود. گویا سید کاظم براى در امان ماندن از عواقب این مخالفت ها بوده که بر آن مى شود تا براى پیشبرد اهداف خود حمایت امراى عثمانى حاکم بر عراق را به سوى خود جلب نماید. در آن زمان دو سیاست در عراق حکمفرما بود: اول سیاست دولت عثمانى که خود را مالک و متصرف حقیقى عراق مى دانست. دوم، سیاست ضد عثمانى که سعى داشت عراق را از پیکر امپراطورى عثمانى انتزاع نماید۱۲. بنابراین به تصریح منابع، سید کاظم به سمت امراى عثمانى گرایش پیدا مى کند و حتى قصیده پاشا عبدالباقى افندى از والیان عثمانى عراق را شرح و تفسیر نموده، به وى تقدیم مى نماید. گویا همین گرایش به امراى عثمانى حاکم بر عراق، که برخلاف گرایش عامه بود و پدید آمدن برخى اختلافهاى عقیدتى بین پیروان او و دیگر علما، که به منازعات و درگیرى هایى منجر مى شد۱۳، باعث شده که برخی چنین بپندارند که وی کشیشی مسیحی بوده که از جانب حکومت روسیه ماموریت داشته در بلاد اسلامی بین مسلمانان تفرقه بیاندازد۱۴.
در سال ۱۲۵۸ق عده اى از شیعیان کربلا علیه حکومت عثمانى دست به قیام زدند. محمد نجیب پاشا، والى بغداد، در روز ۱۸ ذى القعده ۱۲۵۸ق عازم سرکوبى مردم کربلا گردید. وى به سبب احترامى که براى سیدکاظم رشتى قائل بود، قبل از آغاز هجوم مکاتبه هایى با سیدکاظم داشته و از او مى خواسته که با شورشگران مذاکره کرده و آنان را از ادامه شورش بازدارد. اما تلاش هاى سیدکاظم بى نتیجه ماند۱۵. از این رو، نجیب پاشا با لشکرى مجهز وارد کربلا شده و حدود ۴هزار تن از شیعیان را از دم تیغ گذراند۱۶. اما در این هجوم ، تنها خانه سید کاظم و کسانى که در امان وى بودند، از قتل عام مصون ماند۱۷ . همین حادثه کافى بود تا مخالفان فکر کنند که وى همدست امراى عثمانى است، بنابراین با او به مخالفت برخاسته، بر آزار و اذیت پیروان او افزودند۱۸.
اما سید کاظم یکسال پس از این ماجرا رحلت مى کند. ابراهیمى شاید براى رهایى از اتهامهاى مخالفان مبنى بر همدستى سیدکاظم با امراى عثمانى، بیان مى دارد که وى از جانب نجیب پاشا مسموم شد۱۹. اما تاریخ نبیل مسموم شدن وى توسط نجیب پاشا را ساخته و پرداخته مخالفان او مى داند۲۰.
در آن زمان عراق از یک سو در معرض تجاوز و چپاول حاکمان مستبد عثمانى بود و از سوى دیگر، پیروان سید کاظم هم بر اثر نزاع هاى فرقه اى در معرض فشار و تهدید و تکفیر قرار داشتند. بدین گونه بود که اعتقاد به ظهور منجى بیش از پیش در اندیشه آنان تقویت مى شد۲۱. از سوى دیگر، زمینه تئوریک این انتظار ظهور هم در عقاید شیخیه وجود داشت. شیخیه با استناد به آراء احسائى معتقد بودند که امامان علل اربعه کائناتند، یعنى علت هاى فاعلى، مادى، صورى و غائى ایشانند و مظاهر الهى و داراى صفات خداوندند و چون عامل خداوند در اجراى تمامى امور تکوینى و تشریعى به شمار مى روند از این رو، در زمانى که امام در غیبت به سر مى برد وجود فردى که با امام غایب در ارتباط باشد، لازم و ضرورى است. از اینجاست که بعدها در اندیشه شیخیه مفهوم «رکن رابع» شکل مى گیرد. شیخیه در عقاید خود چهار رکن یا اصل اعتقادى را به عنوان اصول دین خود برشمرده اند که عبارت است از: ۱. معرفت خدا(توحید)، ۲. معرفت پیامبر(نبوت)، ۳. معرفت امام(امامت) و ۴. معرفت رکن رابع(شیعه کامل) که واسطه بین امام و امت مى باشد۲۲. شیخیه معتقدند که رکن رابع در اعتقادات سیدکاظم هم وجود داشته است اگرچه محمد کریم خان کرمانى به گونه اى نظام مند به تدوین این آموزه پرداخته است۲۳. افزون بر این، سید کاظم در اظهارات خود بیان مى داشت که ظهور امام غایب نزدیک است بر همین اساس پس از مرگ خود، جانشینى براى خود برنگزید۲۴. شیخیه هم سید کاظم را رکن رابع (یا شیعه کامل) که واسطه بین امام زمان و پیروانش بود، مى پنداشتند و در انتظار ظهور امام به سر مى بردند. این قبیل دیدگاهها ،انقلابى فکری_سیاسى را به صورت دینى در عراق و ایران پدید آورد و افکار و انظار را به نزدیک بودن ظهورحضرت مهدى(عج) متوجه کرد که زمین را که با ظلم و جور پر شده است، با قسط و عدل پر مى کند.
در چنین فضایى بود که پس از مرگ سید کاظم رشتى، مدعیان مهدویت از گوشه و کنار سر برآوردند که یکى از این افراد، آقاسید احمد رشتى فرزند سید کاظم بود او در سال ۱۲۹۵ق به دست یک نفر عرب کشته شد و دیگرى سید على محمد شیرازى معروف به باب که در سال بعد از وفات او یعنى ۱۲۶۰ داعیه بابیت کرد و عده اى از شیخیه هم که بنا بر آموزه هاى شیخ احمد و سیدکاظم منتظر ظهور امام بودند، بدو پیوستند۲۵.
در ایران نیز برخى از افراد به این جریان پیوستند که یکى از دلائل گروش افراد به این جریان را مى توان در نابسامانى وضعیت جامعه آن روز ایران دید که به سبب تسلط حاکمان مستبد و خودکامه بر کشور، مردم از هر حرکت دینى که اصلاح وضع موجود را در نظر داشت، استقبال مى کردند.
بهائیان مدعى اند که سید کاظم در تالیفات خویش به کنایه و اشاره به ظهور باب و بهاء الله اشاره کرده است۲۶. البته شایسته یادآورى است که بیشتر پیروان سید کاظم رشتى که عمدتا رهبرى آنان را حاج محمد کریم خان کرمانى برعهده داشت با این ادعاى باب مخالفت کردند و حتى وى تندترین انتقادها را از سید على محمد شیرازى مطرح نمود۲۷. محمد کریم خان کرمانى در این باره مى گوید: «مقام بابیت دو مقام است: یکى بابیت کلیه براى کل ملک و دیگر بابیت جزئیه. و مقام بابیت جزئیه را نهایت نیست اما بابیت کلیه براى کل ملک ما بین خلق و خداوند مخصوص آل محمد است و محمدعلى باب هم ادعاى آن را داشت که امسال سال ۱۲۶۶ او را کشتند. اما باب هاى جزئى از براى آنها مراتب بسیار است اول مرتبه ابواب جزئیه مقام انبیاست که نسبت به آل محمد(صلیالله علیه و آله) جزئى بودند و هر یک باب فیضى از فیض ها بودند،… اما در میان شیعیان نیز باب ها هستند ولى جزئى. پس نشود که هیچ یک از ایشان عالم به جمیع علوم و قادر بر جمیع تصرفات باشند»۲۸.
سید محمد على که در آغاز خود را «باب» امام غایب مى دانست توانست عده اى را گرد خود گرد آورد. یکى از افرادى که به این جریان پیوست میرزا حسینعلى نورى معروف به بهاء الله بود که آیین بهائیت نیز نام خود را از همین لقب برگرفته است. وى پس از گروش به باب، به ترویج بابیگرى پرداخت۲۹.
باب بعد از ادعاى شریعت جدید، به تألیف کتاب بیان پرداخت وى در این کتاب از موعودى خبر مى دهد که «من یظهره الله» است. «من یظهره الله» یعنى کسى که خدا او را آشکار مى کند. باب خود را مبشر این موعود مى خواند و از پیروانش مى خواهد که به این موعود، که اشرف از اوست، ایمان بیاورند. با این حال وى اظهار مى دارد که جز خدا کسى از زمان ظهور این موعود آگاه نیست و گویا او زمان تقریبى دوهزار سال پس از ظهور باب را براى ظهور این فرد در نظر داشته است۳۰. در دورانى که بابیان در بغداد(۱۲۶۹-۱۲ ۷۹) اقامت داشتند، چند تن از بابیان دعوى «من یظهره اللهى» سر دادند که بیشتر این مدعیان با طراحى حسینعلى میرزا سرکوب شدند۳۱. بعدها پس از کشته شدن باب، خود حسینعلى میرزا در سال ۱۲۸۳ق در شهر ادرنه به صورت اعلان عمومى دعوى «من یظهره اللهى» نمود۳۲ و بدین سان آیین بهائیت شکل گرفت.
پی نوشت:
۱. نک: ابراهیمى، ابوالقاسم، «رساله در شرح حال»، فهرست کتب مشایخ، صص ۱۳۶-۱۴۱.
۲. براى آگاهى از دیدگاههاى احسائى نک: دایره المعارف بزرگ اسلامى، ذیل همین مدخل.
۳. نک: تنکابنى، میرزا محمد، قصص العلماء، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، صص ۴۲-۴۳.
۴. نک: تنکابنى، صص ۴۲-۴۳.
۵. ابراهیمى، ابوالقاسم، فهرست کتب مشایخ عظام، کرمان، چاپخانه سعادت، ص۱۱۶.
۶. ابراهیمى، صص ۱۱۵-۱۱۶؛ کرمانى، محمد کریم خان، هدایه الطالبین، چاپ سنگى، صص ۶۴-۶۵؛ آواره، عبدالحسین، الکواکب الدریه فى مآثر البهائیه، قاهره، چاپخانه سعادت، ص ۲۷؛ آل طالقانى، محمد حسین، الشیخیه، نشاتها و تطورها و مصادرها و دراستها، بیروت، ۱۴۲۰ق/۱۹۹۹م، ص ۱۱۸.
۷. نک: تنکابنى، ص ۴۴.
۸. نک: رشتى، سید کاظم، دلیل المتحیرین؛ کرمان، چاپخانه سعادت، صص ۱۰۷-۱۰۸؛ تنکابنى، صص ۴۳-۴۴.
۹. رشتى، همان، صص ۱۳۸-۱۴۰.
۱۰. صص۱۳۱-۱۳۷.
۱۱. تنکابنى، صص ۵۵-۵۶.
۱۲. مدرسى چاردهى، مرتضى، شیخى گرى، بابى گرى، تهران، چاپخانه مروى، ص ۱۳۸.
۱۳. نک: هدایه الطالبین، ص ۱۴۴.
۱۴. نک: خالصى، شیخ محمد، خرافات شیخیه و کفریات ارشاد العوام، یزد، ۱۳۶۷ش ، صص ۱۵-۱۶، ۱۲۴.
۱۵. اشراق خاورى، عبدالحمید، مطالع الانوار( تلخیص تاریخ نبیل زرندى)، لجنه ملى نشر آثار امرى ، صص ۳۴-۳۵.
۱۶. مدرس، محمد باقر، شهر حسین، ص ۴۱۷.
۱۷. نک : اشراق خاوری، صص ۳۵-۳۶؛ ابراهیمی، صص ۱۱۹-۱۲۰؛ کرمانی، صص ۱۴۳-۱۴۴؛ کلیدار، عبدالحسین، مدینه الحسین، کربلا، ۱۳۹۱-۱۳۹۲ق/۱۹۷۱-۱۹۷۲م ، ص ۵۷؛ همو، بغیه النبلاء فى تاریخ کربلاء، به کوشش عادل کلیدار، بغداد، مطبعه الارشاد، ص ۴۴؛ خلیلی، جعفر، موسوعه العتبات المقدسه، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م، ج ۸، صص ۲۷۶-۲۷۹؛ هدایت، رضا قلى، تاریخ روضه الصفاى ناصرى، قم، ۱۳۳۹ش، ج ۱۰، ص۲۶۵.
۱۸. نک: کلیدار، مدینه…، ص ۵۷.
۱۹. صص۱۲۰-۱۲۲.
۲۰. نک: اشراق خاوری، ص ۴۱؛ نیز: آل طالقانی، صص ۱۱۸-۱۱۹.
۲۱. نک: نجفى، سید محمد باقر، بهائیان، تهران، ۱۳۹۹ق/۱۹۷۹م ، صص ۱۴۳-۱۴۴.
۲۲. کرمانى،محمد کریم خان، ارشاد العوام، ج۴، صص۲۱۱-۲۱۵.
۲۳. کربن ، هانرى، مکتب شیخى از حکمت الهى شیعى، ترجمه فریدون بهمنیار، تهران، ۱۳۴۶ش/۱۹۶۷م؛ صص۵۶-۵۷.
۲۴. نک:اشراق خاوری، صص۲۵-۲۶
۲۵. معلم حبیب آبادى، محمد على، مکارم الآثار، اصفهان، ۱۳۷۷ق، ج ۱، ص۲۱۸؛ افراسیابى، ص ۵۴.
۲۶. نک؛ اشراق خاوری، ص ۳۳؛ آواره، صص ۳۴-۳۵.
۲۷. کرمانى، محمدکریم خان، ازهاق الباطل، تهران، ۱۲۷۷ق، صص۲-۴.
۲۸. ارشاد العوام، ج۴، صص ۳۰۹-۳۱۱.
۲۹. نبیل زرندى، صص ۸۵، ۸۸،۱۹۱.
۳۰. نک: نجفى، به نقل از بیان، ص۲۸۷.
۳۱. نک: همان، ص ۳۲۳.
۳۲. نک: همان، ص ۳۲۵.
منبع: سایت پژوهه
عبدالحمید مرادى