- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 12 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
بر آنیم تا با مطرح کردن تعدادى از شخصیت ها و راویانى که اهل بیت و پیشوایان معصوم شیعه علیه السلام از طریق آنان نقل روایت و درایت کرده اند به این سؤال پاسخ دهیم که آیا اهل بیت علیه السلام از چنین شخصیت ها و راویان غیر معصوم کسب علم کرده اند یا خیر؟
بدون شک هرکس با جوامع روایى شیعه و اهل سنت آشنا باشد، کم و بیش به این حقیقت رسیده است که در پاره اى از موارد اهل بیت علیه السلام و امام معصوم از افراد غیر معصوم به صورت مرسل، یا غیر مرسل نقل حدیث کردهاند. این گونه اسناد اختصاص به جوامع روایى معتبر و غیر معتبر، شیعه و سنى نداشته و در همه آنها دیده مىشود.افزون بر آن، افرادى چون جمال الدین معزى در «تهذیب الکمال»، رازى در «الجرح والتعدیل»، ذهبى در «سیر اعلام النبلاء» و ابن حجر در «تهذیب التهذیب» در شرح حال پیشوایان معصوم شیعه علیه السلام، افرادى را به عنوان مشایخ روایى آنان برشمرده اند.
نام تنى چند از آنان عبارت است از: هند بن ابى هاله تمیمى، عمر بن خطاب، ذکوان مولى عایشه، سعید بن مرجانه، سعید بن مسیب، عبد الله بن عباس، عمرو بن عثمان بن عفان، مروان بن حکم، مسور بن مخرمه، ابو رافع مولى رسول اللهصلى الله علیه و آله و سلم، ابوهریره، زینب بنت ابى سلمه، صفیه بنتحیى، عایشه،ام سلمه، عبد الله بن عمر، ابوسعید خدرى، جابر بن عبد الله انصارى، عبدالله بن جعفر، محمد بن حنفیه،سمره بن جندب، انس بن مالک، عطاء بن یسار، یزید بن هرمز، سلمان، ابوذر، عروه بن زبیر، عطاء بن ابى رباح، قاسم بن محمد بن ابى بکر، محمد بن مسلم بن شهاب زهرى، نافع مولى ابن عمر، عبد الله بن دینار، عبید الله بن ارطاهو …. (۱)
در پاسخ به این پرسش باید گفت: اگر پیشوایان معصوم شیعه علیه السلام در دوران عمر با برکتخود از چنین افرادى نقل روایتیا درایت کردهاند به خاطر جهاتى است که اینک به برخى از آنها اشاره مى شود.
دلایل نقل معصومین علیه السلام از افراد غیر معصوم
دلیل اول:
اصالت دادن به سنت پامبر صلى الله علیه و آله و سلم پس از قرآن: از آنجا که سنت، مفسر و مبین کلام خداوند و حاصل وحى الهى است و در حقیقت پشتوانه عظیم اصول اعتقادى و منبع غنى معارف اسلامى به شمار مى رود، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از همان آغاز به اهمیت و نقش بنیادین سنت عنایت خاصى داشته و در این راستا، هریک از امامان معصوم علیه السلام بر اهمیت و گسترش آن اهتمام فراوانى داشتند.
متاسفانه در صدر اسلام وحتى در زمان حیات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم برخى به بهانه هایى چون جلوگیرى از اختلاط قرآن با سنت و یا احتیاط در نقل سنت، تمام همت خود را براى جلوگیرى از نشر سنت و از بین بردن آن به کار بردند. عبد الله بن عمر گوید: من هر آنچه را از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مى شنیدم مىنوشتم و آن را حفظ مى کردم. قریش مرا از این کار بازداشتند و گفتند: پیامبر چون ما بشرى است که حالات روانى غضب و رضایت دارد; آیا صلاح است که سخنان او را حفظ کرده و بنویسى؟ ابن عمر گوید: این مطلب را خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم عرضه داشتم، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
«اى عبدالله! هر آنچه از من مى شنوى بنویس، به خدا قسم! از من مطلبى جز حق صادر نمى شود». (۲)
با رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دستور رسمى وعلنى ممنوعیت «سنت» وجلوگیرى از تدوین، حفظ و گسترش آن از سوى خلیفه اول صادر گردید. ذهبى به نقل از ابن ابى ملیکه مى نویسد:
«خلیفه اول پس از رحلت پیامبر، مردم را جمع کرد و گفت: شما از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم حدیث نقل مى کنید در حالى که با هم اختلافهایى دارید و پیدا خواهید کرد و به طور مسلم بعد از شما مردم به اختلافات بزرگترى خواهند افتاد; بنابراین، از رسول خدا چیزى نقل نکنید، هر کس از شما سؤالى کند، بگویید در میان ما و شما قرآن است، حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بشمارید». (۳)
این شیوه در زمان خلیفه دوم از شدت بیشترى برخوردار گردید و او سردمداران سیاسى را مامور جلوگیرى از رواج سنت مى کرد. قرظه بن کعب صحابى مى گوید:
«آنگاه که عمر ما را براى فرمانروایى عراق فرستاد، ما را پیاده تا حومه شهر مدینه (صرار) بدرقه کرد و سپس گفت: مىدانید چرا شما را بدرقه کردم؟ گفتیم به جهت احترام. گفت: علاوه بر آن منظورى داشتم و آن این که: شما به محلى مىروید که مردمش مانند زنبوران عسل در کندو و زمزمه قرآن دارند، آنان را با حدیث گفتن از رسول خدا باز دارید. برایشان حدیث نگویید من در ثواب این کار با شما شریک هستم. قرظه مىگوید: بعد از شنیدن این دستور سرى خلیفه، دیگر براى مردم عراق حدیث نگفتم. وقتى مردم عراق از او مى خواستند که برایشان حدیث بگوید او جواب مىداد: خلیفه، مرا از حدیث گفتن نهى کرده است». (۴)
خلیفه دوم قبل از مرگش چندتن از صحابه را که در نقاط مختلف اسلامى سکونت داشتند به مدینه فرا خواند و به آنان گفت: این احادیث چیست که در دنیا منتشر ساخته اید!
وى، عدهاى از صحابه (مانند: عبدالله بن مسعود، ابوذر و ابو درداء) را از نقل احادیث نهى کرد. این گروه از صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از شهر مدینه بیرون رفتند و از طرف خلیفه در این شهر محبوس ماندند و تا هنگام مرگ خلیفه تحت نظر بودند. (۵)
پس از خلیفه دوم، عثمان و دیگر حکام اموى بر اساس سیاست از قبل طراحى شده و در هر زمان با رنگى و شکلى از نشر سنت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم جلوگیرى کردند. عبد الله بن عامر گوید: از معاویه بر بالاى منبر شنیدم که مىگفت: «اى مردم از احادیث رسول خدا بپرهیزید وآنها را نقل نکنید مگر آن احادیثى را که عمر اجازه داد و در زمان او نقل مى شد». (۶)
در مقابل این ایده و سیاست، اهل بیت علیه السلام و پیروانشان به هر شیوه ممکن از سنت و محتواى غنى و ارزشمند آن پاسدارى کردند. آنان با تسلط بر سنت رسول خدا، بسیارى از سؤالهاى مردم را با حدیث پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم جواب مىدادند و نه تنها در مقابل سؤال، بلکه در مناسبت هاى گوناگون کلمات گهربار خود را مسندا و یا مرسلا از رسول گرامى اسلام نقل مى کردند و در این زمینه تاکید مى کردند که ما هرچه داریم از رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم است. (۷)
در پاره اى از موارد چون حدیث شریف سلسله الذهب امامان معصوم علیه السلام، سلسله سند را از طریق پدران معصوم خودبه رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم رسانده و گاه از طریق دیگران به این مقصود مى پرداختند و بدین وسیله سعى مىکردند تا احادیث پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به فراموشى سپرده نشود.
دلیل دوم:
مبارزه با تبلیغات مسموم: روشن است که قرن دوم و سوم اسلامى و کمى پیش از آن، دوران بروز روایت و نقل و مذاکره حدیث به شمار مى رود. این حالت که تا حدودى عکس العمل ممنوعیت نقل سنت و روایت در قرن اول اسلامى به حساب مى آید باعث شده بود تا همگان به ویژه آنان که در مدینه بودند در این محیط قرار گرفته و آنان که صاحب درایت بودند را غیر عالم و گمراه تلقى کنند.شخصیت هاى بى نظیرى چون امام باقر وامام صادق علیه السلام بر اثر تبلیغات مسموم دستگاه هاى حاکم به ویژه در کوفه و شام به جهالت وضلالت متهم مى شدند; چرا که مجالس درسى خود را با نقل روایت سپرى نمى کردند. یحیى بن عبدالله گوید: روزى جمعى از کوفه در محضر امام صادق علیه السلام بودند; امام علیه السلام خطاب به آنان فرمود: «شگفت از این مردم که بر این باورند تمام دانش خود را از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم گرفته اند و بدان عمل کرده و خود را هدایت شده مى پندارند ولى ما را عالم این درگاه نمى دانند. ما خاندان و فرزندان او هستیم و در خانه هاى ما وحى نازل شده و از نزد ما علم به آنان رسیده است. آیا آنان مى پندارند که خود مى دانند و هدایت شده اند ولى ما جاهل و گمراهیم؟! این محال است». (۸)
جامعه و محیط فرهنگى آن زمان چنین اقتضا مى کرد که درایت منهاى قالب روایت، هیچ انگاشته شود و روایت هرچند بى درایت مایه کمال علم و دانش به شمار رود. این برداشت همچنان تا قرنهاى بعدى ادامه داشت و از این رو، القاب «حافظ» و «حاکم» رایج گردید.ذهبى در توجیه کمرنگ کردن شرح حال امام سجاد و امام باقر و امام صادق علیه السلام مى نویسد:
«محمد بن على چون پدر و فرزندش جعفر، روایت زیادى نداشتند و روایات هرکدام از لحاظ کمیت قابل اعتنا نیست; بلکه آنان فقط پاسخ به سؤالات و فتاوایى از خود به یادگار گذاشتهاند». (۹)
ازاین رو، پیشوایان معصوم شیعه علیه السلام مجبور بودند تا درایات گهربار خود را در قالب روایات بیان کرده و کلمات خود را در ظاهر به راویان و امامان قبل از خود مستند سازند.
دلیل سوم:
رفع اتهام از ارسال سند: از آنجا که دوران اهل بیت علیه السلام و امامان معصوم شیعه علیه السلام مواجه با حدیث گرایى ونقل اثر به ویژه در مدینه بود و از طرفى از همان آغاز قرون اسلامى فن نقد اسناد و احادیثبه وسیله مسلمانان ابداع شده بود، هر شخصیتى خود را مقید به این شیوه مىدید و برآن بود تا احادیث خود را به گونهاى مسند و متصل بیان کند.
در واقع، نقل احادیث و روایات از افراد ثقه و مورد اعتماد و منطبق با شرایط ویژه، به گونه اى که اتصال دقیق برقرار شود و به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و یا ابتداى سند برسد، از امتیازاتى است که اختصاص به مسلمانان داشته و دیگر فرهنگ ها و ملل دنیا از این نعمت محرومند.
خطیب بغدادى در کتاب «شرف اصحاب الحدیث» به نقل از ابوعلى جبانى مى نویسد:
«خداوند سه چیز را در انحصار این امت قرار داده و دیگران پیش از آن محروم بودهاند، اسناد یا سند شناسى، علم انساب و نسب شناسى، علم ادبیات چون صرف و نحو و معانى».
از این رو، محدثان و کاتبان حدیث رنجها بر خود هموار کرده و با تحمل مشقتها از شهرى به شهر دیگر مىرفتند تا با شنیدن احادیث از زبان خود دانشمندان و ناقلان حدیث، این مهم را به انجام رسانند. اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و امام معصوم شیعه علیه السلام با آنکه خود در اوج قله علمى قرار داشتند و هیچ گونه نیازى براى به کار بردن این شیوه در حقشان نبود، باز خود را در این دایره محدود، مى دیدند و گاه و بى گاه به خاطر عدم رعایت این شیوه متهم به ارسال سند و یا عدم اسناد مى شدند.
روزى عباد بن کثیر بصرى که از زاهدان دروغین زمان امام صادق علیه السلام بود خدمت امام صادق علیه السلام رسید در حالى که لباس غیر متعارف و به اصطلاح تزهدانه بر تن داشت. حضرت او را نصیحت کرده و گفت: پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر کس لباس شهرت وغیر متعارف در دنیا بپوشد خداوند لباس ذلت و پستى در روز قیامتبر تن او خواهد کرد».
عباد بن کثیر، گفته حضرت را مورد شک قرار داد و از روى اتهام به این کلام نگریست. امام صادق علیه السلام فرمود:
«یا عباد تتهمنی! حدثنی آبائی عن رسول الله»; (۱۰) اى عباد! آیا گفته من را بدون سند مى پندارى. این روایت را از طریق پدرانم از پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم براى تو نقل کردم.
در روایت دیگرى آمده است: جابر به امام باقرعلیه السلام عرض کرد: هرگاه کلامى برایم فرمودید سند آن را بازگو کنید. حضرت درجواب فرمود: هرآنچه را من براى تو بگویم از طریق پدرانم از رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم و جبرئیل و در نهایت از خدا نقل مى کنم. (۱۱)
از این رو، پیشوایان معصوم شیعه علیه السلام براى رفع این اتهام و در نهایت، رساندن پیام معارف الهى به گوش تمامى مسلمانان از هر فرقه و طایفه، کلمات خود را در بسیارى از موارد از طریق پدران معصوم خود و یا دیگران نقل مى فرمودند.
البته این بدان معنا نبود که پیشوایان معصوم علیه السلام با هرگونه ترفندى هرچند باطل در صدد نشر افکار خود باشند بلکه گاه براى به کار گرفتن شیوه اسناد افزون بر آنکه خود از پدرانشان شنیده و یا به ارث برده بودند از دیگران که ائمه علیهم السلام از آنان شنیده بودند، این گونه روایات را نقل مى کردند.
دلیل چهارم:
معرفى الگو: در پارهاى از موارد، پیشوایان معصوم شیعه علیه السلام از افرادى نقل روایت کردهاند که داراى موقعیت ویژه اى در میان مردم بوده اند. افرادى چون ابوذر و سلمان که زهد و پارساییشان زبانزد خاص و عام بود از چهره هایى بودند که در این زمینه مورد تکریم و تمجید همگان قرار گرفته بودند.
گرچه اهل بیت علیه السلام سرآمد واقعى ارزش هاى اسلامى بوده و هستند; اما با توجه به حساسیتى که جمع زیادى از مردم بر اثر تبلیغات مسموم و گمراه کننده، نسبتبه آنان پیدا کرده بودند و حتى جمعى آنان را در حد عامه مردم و پایان تر از آن مىدانستند، چنین موقعیتى در بین توده مردم نداشتند.
در صدر اسلام آوازه زهد ابوذر و سلمان به یقین بیشتر از زهد و پارسایى اهل بیت علیه السلام طنین انداز شده بود. از این رو، امامان اهل بیت علیه السلام براى تبیین حقایق ارزشى انسانى و اسلامى و تبیین معارف اخلاقى به فعل یا قول این گونه افراد وجیه الملهاى استناد کرده و یا سلسله سند خود را از طریق آنان به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مى رساندند.
بررسى روایاتى که اهل بیت علیه السلام از طریق افرادى چون ابوذر و سلمان نقل کردهاند این حقیقت را به خوبى آشکار مى سازد. (۱۲)
دلیل پنجم:
زدودن نقاب از چهره برخى از شخصیت هاى برجسته: چهرههاى تابناکى در طول تاریخ به خاطر حمایت از مکتب اهل بیت علیه السلام مورد بى مهرى حزب مخالف قرار گرفته و شخصیت آنها یا تحریف شده و یا کمتر نام و نشانى در متون اهل سنت از آنان دیده مىشود. برخى از این افراد به جرم نقل حتى یک روایت در فضیلت اهل بیت علیه السلام به انواع و اقسام تهمتها متهم شده و نامشان از ردیف اسامى راویان و عالمان حذف گشته است. مثلا «احمد بن ازهر بن منبع نیشابورى» که بسیارى از دانشمندان رجالى او را ستوده اند از سوى «یحیى ین معین» رجالى بزرگ اهل سنت به خاطر نقل روایت «یا علی انتسید فی الدنیا و سید فی الاخره» بایکوت گردید و یحیى ین معین او را غالى، افراطى و کافر به ولایت فقیهان وعالمان زمان دانست.
در این شرایط بود که پیشوایان معصوم شیعه علیه السلام، سعى در معرفى چنین شخصیت هایى داشته و نامشان را به طور مکرر در طریق روایات ذکر مى کردند.
شاید یکى از علل ذکر نام جابر بن عبدالله در طریق اسناد روایات به معصومین علیه السلام زدودن نقاب ازچهره این شخصیت عظیم و برجسته اسلامى بود و او در پرتو این معرفى توانست بسیارى از حقایق اسلامى را براى دوستان ودشمنان مکتب خود بیان کند.
دلیل ششم.مقایسه و نقد آراى سران مذاهب: در اواخر ایام تابعین واوایل ایام تابعان تابعین بر اثر اختلاف نظر فقیهان جامعه اسلامى، در مسائل نظرى پدیده مذاهب به وجود آمد. این اختلاف فتوا درمسایل نظرى که به طور کلى به خاطر دور شدن از آرا و نظرات اهل بیت علیه السلام وحدیث زدگى به ویژه در عراق به وجود آمده بود مایه سردرگمى جمعى از مسلمانان گردیده بود.
از این رو، پیشوایان معصوم شیعه علیه السلام با طرح نظرها و آراى فقیهان نامى دوران معاصر خود، شاگردان مکتب خود را با سستى مبانى آنان آشنا مى کردند و گاه شیوه بحث و نقادى را از این طریق به آنان مى آموختند. به عنوان نمونه مى توان گفت در کتب اربعه شیعه به نقل از حضرات معصومین علیه السلام در حدود ۹۵ مورد اسم «ابن ابى لیلى» (محمد بن عبد الرحمان بن ابى لیلى انصارى ۷۴ ۱۴۸ق) و نقد آراى او دیده مى شود. (۱۳)
همچنین در کتب اربعه شیعه در حدود ۳۷ مورد اسم «ابن شبرمه» (عبد الله بن شبرمه بن طفیل ۷۲ ۱۴۴ ق، قاضى و فقیه) و نقد آراى او توسط امامان معصوم شیعه علیه السلام دیده مى شود. (۱۴)
بنابراین نقل فتوا و روایت از سران مذاهب هرگز به معناى استفاده از آنها نیست و در اکثر موارد این مطالب به نقل کشیده مى شود و هیچ گونه دلالتى بر استفاده علمى اهل بیت علیه السلام از آنها ندارد. (۱۵)
دلیل هفتم. جدال احسن با مخالفان مذهب اهل بیت علیه السلام: گاهى براى تسلیم کردن طرف مقابل باید به قیاسى تمسک کرد که صغرى یا کبراى آن مورد پذیرش او باشد. هرچند مورد قبول استدلال کننده نباشد; این نوع قیاس را جدل نامند.
این شیوه از سوى اهل بیت علیه السلام براى مجاب کردن مخالفان خود گاه و بى گاه به کار گرفته مىشد. در مجلس بحثى که مامون براى علماى مذاهب و ادیان تشکیل داده بود و حضرت رضا علیه السلام نماینده مسلمانان به شمار مى رفت; بین حضرت رضا علیه السلام و عالم مسیحى در باره الوهیت یا عبودیت عیسى علیه السلام اختلاف نظر شد. عالم مسیحى براى حضرت عیسى مقام الوهیت و فوق بشرى را ادعا مى کرد. حضرت رضا علیه السلام فرمود:
عیسى همه چیزش خوب بود جز یک چیز و آن این که بر خلاف سایر پیامبران به عبادت علاقه اى نداشت. عالم مسیحى گفت: این سخن عجیب است، او از همه مردم عابدتر بود.
حضرت رضا علیه السلام با گرفتن این اعتراف ازاین شخص، فرمود: عیسى چه کسى را عبادت مى کرد؟ آیا عبادت دلیل عبودیت نیست؟ و آیا عبودیت دلیل عدم الوهیت نیست؟
و به این ترتیب حضرت رضا علیه السلام با استدلال به امرى که مورد قبول طرف مقابل بود او را محکوم کرد. (۱۶) پیشوایان معصوم شیعه علیه السلام با استفاده از صنعت جدل بسیارى از مطالب حق و مقامات اهل بیت علیه السلام را براى دیگر مذاهب اسلامى تبیین مى فرمودند.
اهل سنت عنوان صحابى را براى اثبات جلالت قدر و درستى افکار و کردار اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم کافى دانسته و به این دلیل هر نوع لغزش از آنان را بر خطاى سهوى و یا اجتهاد حمل مى کنند.
پیشوایان شیعه علیه السلام با استفاده از این مطلب نادرست ولى مورد پذیرش عامه براى اقناع مخالفان و اثبات مذهب اهلبیت علیه السلام برخى از اصول اساسى شیعه و معارف والاى اسلامى را از طریق صحابه و یا دیگر شخصیتهاى مورد قبول عامه نقل مى کردند.
گزافه نیست اگر گفته شود اکثر قریب به اتفاق راویانى که اهل بیت علیه السلام از طریق آنان نقل روایت و درایت کردهاند از شخصیت هاى مورد قبول عامه بوده اند.
شخصیت هایى چون عایشه، عبد الله بن عمر، ابو سعید خدرى، مالک بن انس، ابن شهاب زهرى و… که مورد پذیرش اهل سنت بوده و هستند واسطه در نقل بسیارى از اصول تشیع ومکتب اهل بیت علیه السلام قرار گرفته اند.
امام باقر علیه السلام از طریق سالم بن عبدالله بن عمر از پدرش گوشه اى از ماجراى معراج رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم را که مایه اثبات امامت و ولایت اهل بیت علیه السلام و فضیلت و برترى امیر مؤمنان علیه السلام مى باشد براى دیگران نقل مى کند. (۱۷)
در خاتمه شایان ذکر است: هر یک از امامان معصوم علیه السلام از پدران معصوم خود روایات و یا درایاتى را نقل فرموده اند که باید گفت این نیز یکى از راههاى کسب علوم اهل بیت علیه السلام بوده است. (۱۸)
پى نوشت:
۱.بنگرید: تهذیب الکمال:۶/۲۲۰، ۳۹۶و ۲۰/۳۸۳و ۵/۷۵; الجرح والتعدیل: ۳/۷۳، ۲۴۹و ۶/۹۷۷و ۸/۱۱۷، ۶۲۵و ۲/۱۹۸۷; سیر اعلام النبلاء: ۴/۳۸۶، ۴۰۱و ۶/۲۵۵و ۹/۳۸۷; تهذیب التهذیب: ۲/۱۰۳، ۲۹۵، ۳۴۵و ۷/۳۰۴، ۳۸۷و ۹/۳۵۰و ۱۰/۳۹۹; کافى: ۱/۴۷۲، روایت ۱;کافى ۲/۴۹، روایت ۱و ص ۱۵۲، روایت ۱۱; کافى ۴/۳۵، روایت ۲; کافى ۵/۵۲۹، روایت ۵; کافى ۶/۲۶۹، روایت ۵; کافى ۷/۱۱۳، روایت ۳; الطبقات الکبرى لابن سعد: ۲/۱۷۷، سطر ۱۳; صحیح مسلم: ۴/۱۹۰۳، روایت ۹۶.
۲. سنن ابى داود: ۲/۱۲۴[باب فی کتاب العلم].
۳. تذکره الحفاظ:۱/۳۲.
۴. تذکره الحفاظ: ۱/۷; شرف اصحاب الحدیث، ص ۸۸.
۵. المستدرک على الصحیحین: ۱/۱۱۰; شرف اصحاب الحدیث، ص ۸۷.
۶.شرف اصحاب الحدیث، ص ۹۱.
۷. بنگرید: وسائل الشیعه: ۱۸/۵۸،باب ۸، ابواب صفات القاضی، روایت ۲۶.
۸. کافى: ۱/۳۹۸، حدیث ۱.
۹. سیر اعلام النبلاء:۴/۴۰۱.
۱۰. اختیار معرفه الرجال، ص ۳۹۲، روایت ۷۳۷.
۱۱. وسائل الشیعه: ۱۸/۶۹، روایت ۶۷.
۱۲. بنگرید کافى: ۲/۱۵۲، روایت ۱۱; ۶/۲۶۹، روایت ۵ ; امالى صدوق، ص ۲۷۵، روایت ۱۵ و ص ۴۱۱ روایت ۷.
۱۳. بنگرید: المعجم المفهرس لالفاظ احادیث الکتب الاربعه: ۱/۲۱ ۲۲.
۱۴.همان: ۱/۲۳.
۱۵. در برخى از کتب عمومى اهل سنت مطالبى نقل شده که خلاف مدعاى مذکور است. این گونه مطالب افزون بر آن که از اخبار آحاد بوده و مبتلا به ضعف سند استبا حداقل اعتقادات مبرهن و روشن شیعه ناسازگار است.ر. ک: تاریخ دمشق لابن عساکر، [ترجمه الامام زین العابدین ] روایت ۳۲و۳۳.
۱۶.بحار الانوار:۱۰/۳۰۳.
۱۷.غیبت نعمانى، ص ۹۳و ۹۴.
۱۸. در این زمینه روایات زیادى در کتابهاى روایى شیعه دیده مىشود; ازجمله کتاب بصائر الدرجات، ص ۳۷۷، باب ۳.
منبع : سید محمد کاظم مدرسى کلام اسلامی-ش ۱۷