- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 10 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اسماعیل اصفهانى
کمال الدین اسماعیل اصفهانى (متوفاى ۶۳۵ هـ . ق) متخلّص به (کمال) و فرزند جمال الدین محمّد بن عبدالرزاق اصفهانى (متوفاى ۵۸۸ هـ . ق) از پرآوازه ترین قصیده سرایان سده هفتم هجرى است، و برخى از سخن شناسان به خاطر مضامین رنگین و معانى دلنشین و ترکیبات متینى که در اشعار او وجود دارد، وى را به لحاظ منزلت ادبى بر پدر مرجّح دانسته و به «خلاّق المعانى» موسومش داشته اند.
این سخنور توانا که شاهد حوادث ناگوار و خون ریزى هاى سپاهیان مغول در ایران بود و از این بابت دل پر خون و خاطر نژندى داشت، سرانجام به دست همان سپاه خون آشام دستگیر شد و به دست مغولى به قتل رسید.
گویند: در آخرین لحظات عمر با خون خود به دیوار نگاشت:
رباعى
دل خون شد و، شرط جان گدازى این ست *** در حضرت او، کمینهْ بازى این ست
با این همه، من هیچ نمى یارم گفت *** شاید که مگر بنده نوازى این ست!
برخى از مورّخان و تذکره نگاران، وى را مرید شیخ شهاب الدین سهروردى دانسته اند.۱ دیوان اشعار او حدود سیزده هزار بیت دارد و انواع قالب هاى شعرى را در آن مى توان یافت.
لسان الغیب حافظ شیرازى در غزلواره معروف خود:
جوزا سَحر نهاد حمایل برابرم *** یعنى: غلام شاهم و، سوگند مى خورم۲
به بیتى از کمال الدین اسماعیل اصفهانى به عنوان دلیل، اشاره مى کند:
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال *** کى ترک آبخورد کند طبع خوگَرم؟
ور باورت نمى کند از بنده این حدیث: *** از گفته (کمال) دلیلى بیاورم
(گر بر کنم دل از تو و، بردارم از تو مهر) *** (آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا برم؟)۳
این سخنور توانا در نعت «سیّدالمرسَلین و خاتم النبیّین، محمّد مصطفى(صلى الله علیه وآله)» ترکیب بند شیوایى دارد در ده بند که همه بندهاى آن یازده بیتى است به استثناى بند دوم که داراى دوازده بیت مى باشد.
این ترکیب بند با همه قوّت و استحکامى که دارد و از بار محتوایى بالایى برخوردار است، در قیاس با ترکیب بند نبوى(صلى الله علیه وآله) پدرش ـ که قبلاً از آن یاد کردیم ـ آب و رنگ چندانى ندارد، اگرچه در میان ترکیب بندهاى نبوى(صلى الله علیه وآله) سخنوران دیگر، اثر فاخر و موفّقى به نظر مى رسد:
ترکیب بند نبوى(صلى الله علیه وآله)
(۱)
اى جز به احترام، خدایت نبرده نام *** وى سلک۴ انبیا ز وجود تو، با نظام
در دست عقل، نور مساعى۵ تو چراغ *** بر کام نفس، حکم مَناهى۶ تو لگام
از آتش سنان تو یک شعله، نور صبح *** وز پرچم سیاه تو یک تار، زلف شام
فتراک۷ توست عروه وُثقى۸ که جبرئیل *** در وى زند ز بهر شرف دست اعتصام۹
گر صورت تو، رحمت عالم نیامدى *** از حضرت خداى که دادى به ما پیام؟
چِل روز از آن سبب گل آدم سرشته شد۱۰ *** تا قصر دین به خشت وجودت شود تمام
اى نقش کرده بر صفحات وجود خویش *** عرش مجید، نام تو را از براى نام
پر جوشْ دیگ سینه چه دارى؟ که مى پزند *** در مطبخ «اَبِیْت»۱۱، تو را گونه گون طعام
در موکب جلال تو، از عجز بازماند *** روح القُدُس به منزل «اِلاّ لَهُ مقام»
نزدیک تو چه تحفه فرستیم ما ز دور؟ *** در دست ما، همین صلوات ست، والسّلام
عیسى ز مَقدم تو، به ایام مژده داد *** از یُمنِ۱۲ آن سخن، نَفسش جان به مرده داد
(۲)
اى کرده خاک پاى تو با عرش همسرى *** ختم ست بر کمال تو، ختم پیمبرى
در مَعرض ظهور، نکرد از عُلُوِّ قدر *** با آفتاب، سایه شخصت برابرى۱۳
باد صبا ببست میان، نصرَت تو را *** دیدى چراغ را که دهد باد، یاورى؟!۱۴
دریاى وحى را شده غوّاص، جبرئیل *** جوهر، کلام حقّ و زبان تو، جوهرى
تو کرده از تواضع، درویشى اختیار *** وز همّت تو یافته دریا، توانگرى
بر عزم «قاب قوسَین»۱۵ اندر دمى لطیف *** چون تیر برگذشته ز افلاک چنبرى
بر راه تو نهاده فلک صد هزار چشم *** تا جز فراز دیده او گام نسپرى
هر هفت، کرده چرخ و به راه تو آمده *** بر آرزوى آنکه در او بو که۱۶ بنگرى
تو برگذشته فارغ و آزاد از همه *** جایى که جبرئیل ندانست رهبرى
بى واسطه، رسیده به صندوق سرّ تو *** چندان جواهر کرم و بنده پرورى
در حضرت الهى، چون ما به حضرتت *** در بند عجز کرده زبان ثناگرى
برهان معجز تو کلام الهى ست *** نه چون کلیم و ذوالنّون از مار و ماهى ست۱۷
(۳)
اى از فراز سدره۱۸ برافراشته علَم *** وى صورت شفاى تو در سَوْرَت۱۹ الم
پرواز مرغ همت تو، در فضاى قرب *** خلوتسراى فکرت تو، عالم قِدم۲۰
پیکان تیر از کف تو، منبع زلال *** سنگ و کلوخ در نظر توست جام جم
تو تیغ را به روى قلم برکشیده اى *** زان حکم تیغ هست روان بر سر قلم
چشم و چراغ هر دو جهانى و، هر شبى *** تا روز ایستاده چو شمعى به یک قدم
گسترده در سراى نبوّت، بساط تو *** آدم هنوز رخت نیاورده از عدم
در مَعرضى که آتش قهرت زبانه زد *** اندر دهان دریا اَلحق نماند نَم
وآن جا که برگشاد زبان، آب لطف تو *** آتش به کام نیستى اندر کشید دم
روحانیان در آرزوى خاک پاى تو *** با خاکیان نشسته تو از غایت کرم
نور تو پیش از آدم و سایه پس از رُسل *** زان ست نور و سایه ز پیش و پَست به هم
از بیم آب روى تو، در صفّ رستخیز *** آتش نموده پشت و، گرفته ره گریز
(۴)
اى با عُلُوِّ۲۱ همّت تو آسمان، زمین *** وى گام اولین تو، بر چرخ هفتمین
روح اللَّه ار ز آشتى۲۲ مریم آمده ست *** صد مریمست روح تو را اندر آستین
محبوب حقّ شد، آن که تو را کرد پیروى *** وه کز کجاست تا به کجا منصبى چنین!
تقدیر برکشید به میزان همّتت *** وز پرّ پشّه بود سبک مایه تر، زمین
اى تیر دیدهْ دوز تو از کیش «ما رَمَیت»۲۳ *** وى سنجق۲۴ سپاه تو، خیل مُسَوّمین۲۵
از شرح لفظ تو، دهن نقل پر شکر *** وز یاد خُلق تو نفَس عقل، عنبرین
عزم درست تو ز پى نصرت صواب *** برهم شکسته لشکر کفر خطا چو چین
پیروزه فلک نَبِسودى کف وجود *** نام محمّد ار نبُدى نقش آن نگین
آدم که دانه اى ز بهشتش به در فکند *** از خرمن شفاعت تو هست خوشه چین
ظلمت زُداى عالم جانى، از آنکه هست *** لفظ تو آفتاب و نفَس صبح راستین
تلقین ذکر کرده کفَت سنگریزه را *** انبار رزق کرده دلت ظلّ نیزه را
(۵)
اى گاه تربیت صفت ذات تو، رحیم *** وى گاه صفدرى، یزَک۲۶ لشکر تو، بیم
طاووسِ سدره در حَرمت مرغ خانگى *** بَطنان عرش،۲۷ کعبه جاه تو را حریم
صیت صداش: مغرب و مشرق فرو گرفت *** دست نبوّت تو چو زد طبل در گلیم
انگشت معجز تو که تیغى است آبدار *** یک زخم او کند سپر ماه را دو نیم
مخلوق در ثناى تو، خود تا کجا رسد؟ *** خوانده خداى با عظمت خُلق تو را عظیم۲۸
از راه تربیت، پدر خلق عالمى *** وز ناز در زبان قضا نام تو یتیم
تقویم تو خداى چنان کرد در ازل *** کامد چو راه حق همه چیز تو مستقیم
تشریف داد ذات تو را از صفات خویش *** گاهى کریم و گاه رئوف و گهى رحیم
رمزى ست از دو حرف میانین۲۹ نام تو *** در هفت جا که هست اشارت به حا و میم۳۰
با لشکر تو پاى که دارد؟ که باشدت *** زرّادخانه: ۳۱ خاک و، مبارز: دَم نسیم
اى مرگ دشمنان تو، بیمارى صبا *** وى کورى مخالف تو، سرمه هبا۳۲
(۶)
عکسى ز نور روى تو، خورشید انورست *** رَشحى۳۳ ز قُلزم۳۴ کرمت، حوض کوثرست
اندر ریاض۳۵ وحى، زبان تو بلبل ست *** وَاندر بِحار۳۶ قرآن خُلق تو عنبرست
نه عقل بر خصایص ذات تو واقف ست *** نه طبع در دقایق شرع تو، رهبرست
با نور رهنماى تو عَضبا۳۷ قلاوز۳۸ست *** در شرح معجزات تو، حصبا۳۹ سخنورست
سرگشته باشد از بن دندان کلیدوار *** هر کز سراى شرع تو چون قفل بر دَرست
چون غنچه هر که یافت ز خُلق تو شمّه اى *** خندانْ لب و رقیقْ دل و خوبْ محضرست
هر کو ز سوز دل نفَسى خوش همى زند *** در زیر دامن کرمت همچو مجمرست
آن را که برکشید قبول تو همچو تیغ *** گرچه برهنه است ز گوهر توانگرست
وآن را که همچو تیر بینداخت ردّ تو *** خونین دهان و پى زده و خاک بر سرست
در قبضه تو، خنجرِ چون آب را چه کار؟ *** در حلق دشمنان تو خود آب، خنجرست
دنیا و اهل دنیا نزد تو، هر دو خوار *** یک مشت خاک بر سر یک مشت خاکسار
(۷)
آنجا که قدر توست، فلک را مدار نیست *** وآن جا که قهر توست، زمین را قرار نیست
هَرْچ آمدت، به دست بدادى و بیش از آن *** وین جودِ آن کس ست کش از فقر عار نیست۴۰
سر، کان نه خاک پاى تو، دردسر آورد *** دولت که آن نه از تو بود، پایدار نیست
آنجا که کرد شمع تو اِنْفاذ تیغ حکم *** عقل برهنه را سپر اختیار نیست
گرچه شمار خلق جهان از عطاى توست *** در عالم عطاى تو رسم شمار نیست۴۱
نه انبیاى مُرسَل و نه جبرئیل را *** در پرده هاى خلوت خاص تو، بار نیست
تا تهمت جنون ننهد کفر هَرزه گوى *** انگشت خط نگار تو بر نى سوار نیست
اى انبیا به سایه تو کرده التجا *** آن کیست کش۴۲ سایه جاه تو کار نیست؟
تو مفتخر به فقر و، همه نسل آدمت *** در سایه لوا و، بدانْت۴۳ افتخار نیست
دریاى مدحت تو ز پهناورى که هست *** در وى شناوران سخن را گذار نیست
خورده قفا ز دست تو زرهاى ماهروى *** گشته ندیم خاص تو، فقر سیاهروى
(۸)
اى گفته لطف حق به خودى خودت ثنا *** ما از کجا و مدح و ثناى تو از کجا؟
ما خود که ایم تا به ثناى تو دم زنیم؟ *** در مَعرض: «لعمرک»۴۴ و «لولاک»۴۵ و «والضُّحى»۴۶
لطف خداى، جمله کمالات خلق را *** یک چیز کرد و داد بدو: نامِ مصطفى
آدم ز کار گِل بنُشسته هنوز دست *** در خانه نبوّت، بودى تو کدخدا
آزادِ مطلقى و، شعار تو: بندگى *** سلطان هر دو کون و، سراپرده ات: عبا!
ناداده از حقارت اسباب کاینات *** اندر خور مروّت خود، همّتت عطا
هر چند انبیا همه پیش از تو آمدند *** چون پس روان، همه به تو کردند اقتدا
تشریف سایه تو زمین گر بیافتى *** در چشم آفتاب شدى خاک، توتیا
محروم کرد روح قُدس را ز مَحرمى *** چاووش «لَوْ دَنوت»۴۷ شب خلوت «دَنى»۴۸
بازار بعثت تو به دست کمال زد *** مسمار۴۹ نسخ۵۰ بر درِ دکان انبیا
شاگرد دست توست از آن، ابر دُرفشان *** آنجا رود که دست تو او را دهد نشان
(۹)
آنجا که جاى نیست، تو او را رسیده اى *** هَرْچ۵۱ آن کسى ندیده، تو او را بدیده اى
کس را ز انبیاء نرسد کارزو کند *** کانجا رسد که تو به سعادت رسیده اى
بینایى از تو دارد هر دیده ور که هست *** کز جمله بر سر آمده چون نور دیده اى
خود محض رحمتى تو، خطا باشد این که من *** گویم براى رحمت خلق آفریده اى۵۲ ….
بیناتر از علىّ نبود در جهان دین *** کاندر دو چشم او نفَس خود دمیده اى
زین هر دو گوشواره زیبا که از تو یافت۵۳ *** در گوش عرش، حلقه منّت کشیده اى
اى رحمت تو، دایه اولاد بوالبشر۵۴ *** ما را اگر چه هیچ نیرزیم، هم بخر
(۱۰)
منْ بنده گرچه نظم ثناى تو مى کنم *** نظم ثناى تو نه سزاى تو مى کنم
تو فارغى ز مدحِ چو من صد هزار، لیک *** من خود تقرّبى به خداى تو مى کنم
خود را بزرگ مى کنم اندر میان خلق *** نه آنکه خدمتى ز براى تو مى کنم
بسیار هَرزه گفته ام از بهر هر کسى *** اکنون تدارکش به ثناى تو مى کنم
از بهر نیکنامى دنیا و آخرت *** نام بزرگ خویش، گداى تو مى کنم
من بس نیازمندم و، خُلق تو بس کریم *** روى طمع به سوى سخاى تو مى کنم
درمانده ام به دست غریمان۵۵ مَظلمه۵۶ *** دریوزه اى۵۷ ز کوى عطاى تو مى کنم
ناموس۵۸ من مبر، که همه عمر پیش خلق *** دعوى بندگى و ولاى تو مى کنم
شرمنده گناهم و، آلوده خطا *** آن گه چه آرزوى لقاى تو مى کنم!
دانم که ناامید نگردم ز لطف تو۵۹ *** گر استعانتى به دعاى تو مى کنم
شرط شفاعت تو ز ما گر کبا یرست۶۰ *** با ما بسى متاع ازین جنس حاضرست۶۱!
* * *
پی نوشت ها:
۱ ـ دویست سخنور از نظمى تبریزى، ص ۳۴۲ تا ۳۴۵; مقدمه دیوان کمال الدین اسماعیل اصفهانى، به اهتمام حسین بحر العلومى، تهران، انتشارات دهخدا، ۱۳۴۸٫
۲ ـ دیوان حافظ، به اهتمام محمد فروینى و دکتر قاسم غنى، با تصحیح و مقابله مجدد محمدعلى مجاهدى، قم انتشارات هجرت، چاپ اول، ۱۳۷۸، ص ۲۹۹، غزل ۳۲۹٫
۳ ـ در دیوان خلاّق المعانى، ابوالفضل کمال الدین اسماعیل اصفهانى که به اهتمام آقاى حسین بحرالعلومى سامان یافته، یک اثر با همین وزن و قافیه یافتیم:
۱) قصیده اى که شاعر در رثاى پدر خویش سروده، با مطلع:
روزى وطاء کُجلى شب در سر آورم *** بگریزم از جهان، که جهان نیست در خورم
۲) غزلى با این مطلع که به لحاظ وزن عروضى همسان ولى از جهت حروف قافیه مختلف و مردّف به جمله (کجا برم؟) است:
جان را چو نیست وصل تو حاصل، کجا برم؟ *** دل را که شد ز درد تو غافل، کجا برم؟
و بیت پایانى همین غزل، همان بیتى است که حافظ به آن استناد کرده است. رک: دیوان شاعر، ص ۱۳۴، ۷۷۶ و ۷۷۷٫
۴ ـ سِلک: رشته.
۵ ـ مساعى: کوشش ها.
۶ ـ مَناهى: مُحَرَّمات، اعمالى که انجام آنها نهى شده است.
۷ ـ فتراک: ریسمانى که با آن شکار را مى گیرند.
۸ ـ عروه وُثقى: دستاویز محکم.
۹ ـ اعتصام: چنگ زدن.
۱۰ ـ اشاره دارد به روایتى که گل حضرت آدم(علیه السلام) به مدت چهل روز تخمیر شد.
۱۱ ـ اَبِیتُ: اشاره دارد به حدیث نبوى: اَبِیتُ عِنْدَ رَبىّ.
۱۲ ـ یُمْن: اقبال، برکت.
۱۳ ـ اشاره دارد به اینکه رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) به خاطر لطافت بالاى وجودى، سایه نداشته اند.
۱۴ ـ یعنى: همیشه چراغ از وزش باد خاموش مى شود، ولى باد صبا تجلّى وجودى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)را افزون تر کرده است.
۱۵ ـ قابَ قوسَین: اشاره دارد معراج پیامبر(صلى الله علیه وآله) و میزان درجه تقرّب آن وجود مبارک در درگاه رُبوبى.
۱۶ ـ بوکه: باشد که.
۱۷ ـ اشاره دارد به اینکه معجزه حضرت موسى(علیه السلام) از عصا اژدها ساختن بود و حضرت یونس(علیه السلام)مدت ها در شکم ماهى زندگى کرد، ولى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، معجزه اى چون قرآن دارد که کلام الهى است.
۱۸ ـ سدره: سدره المنتَهى، نام درختى است در بهشت.
۱۹ ـ سَوْرَت: شدّت، تندى.
۲۰ ـ قِدَم: ضدّ حدوث، ازلى، دیرینگى .
۲۱ ـ عُلُوّ: برترى، والایى، بزرگى.
۲۲ ـ آستى: آستین.
۲۳ ـ مارَمَیْت: اشاره دارد به سوره انفال، آیه ۱۷ : وَ ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْت وَ لکِنَّ اللّه رَمى: تو نبودى که تیر انداختى بلکه این خدا بود که تیر انداخت.
۲۴ ـ سَنْجَق: مأخوذ از لغت ترکى، علم، رایت، نشان.
۲۵ ـ مُسَوِّمین: سواران تیزپاى و اثر برجاىْ گذار. خیل مُسَوِّمین ر آیه ۱۲۵ از سوره مبارکه آل عمران : … بِخَمْسهِ آلاف مِنَ الملائکه مُسَوِّمین.
۲۶ ـ یَزَک: سالار، نگهبان، جاسوس، مراقب، پیشروِ سپاه.
۲۷ ـ بَطْنان عرش: آن چه در دو طرف عرش قرار دارد، محارم بارگاه الهى.
۲۸ ـ اشاره دارد به آیه ۴ از سوره کریمه «القلم» : اِنَّک لَعَلى خُلُق عظیم.
۲۹ ـ دو حرف میانین: دو حرف وسطى و میانى اسم مقدس «محمّد» که حروف «ح» و «م» است.
۳۰ ـ یعنى: در هفت جاى قرآن که «حم» آمده به دو حرف میانى نام تو اى پیامبر خدا اشاره دارد. سوره هاى: مومن، شورى، زُخرُف، دُخان، جاثیه، اَحقاف و فُصِّلَت
۳۱ ـ زَرّادخانه: اسلحه خانه، جاى استقرار اسلحه هاى جنگى و ساز و برگ نظام.
۳۲ ـ هَبا: گرد و غبار، ریزه هاى خاک معلق در هوا.
۳۳ ـ رَشْحى: رشحه اى، نمى.
۳۴ ـ قُلْزُم: دریا.
۳۵ ـ ریاض: گلزار.
۳۶ ـ بِحار: جمع بحر، دریاها.
۳۷ ـ عَضْبا: نام ناقه حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) است.
۳۸ ـ قلاوز: پیشاهنگ، پیشرو، راهنما.
۳۹ ـ حصبا: سنگریزه .
۴۰ ـ اشاره دارد به کلام نبوى: اَلْفَقْرُ فَخْرى.
۴۱ ـ رسم شمار نیست: شمردن رسم نیست.
۴۲ ـ کِش: که او را.
۴۳ ـ بَدانْت: بِدان تو را.
۴۴ ـ لعمرک: اشاره دارد به آیه از سوره ى حجر در باره پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله).
۴۵ ـ لولاک: حدیث قدسى در شأن رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) .
۴۶ ـ والضّحى: یکى از سوره ها قرآنى.
۴۷ ـ لَودنوت: اشاره دارد به حدیث مربوط به معراج پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله).
۴۸ ـ دَنى: همان.
۴۹ ـ مسمار: میخ.
۵۰ ـ نسخ: از میان بردن، باطل کردن.
۵۱ ـ هَرْچ: مخفّف، هرچه.
۵۲ ـ چهار بیت از این بند حذف شده است.
۵۳ ـ اشاره دارد که به دو وجود نازنین امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) که دو گوشوار عرش الهى اند.
۵۴ ـ بوالبشر: حضرت آدم(علیه السلام).
۵۵ ـ غریمان: وام داران و نیز وام خواهان و بستان کاران.
۵۶ ـ مَظْلَمه: داد، دادخواهى.
۵۷ ـ ناموس: آبرو.
۵۸ ـ دریوزه اى: گدایى.
۵۹ ـ در متن دیوان ضمیر (تو) از آخرین مصراع افتاده است. تصحیح قیاسى شد.
۶۰ ـ کبایر: گناهان کبیره.
۶۱ ـ یعنى: اگر شرط شفاعت تو از ما، داشتن گناهان کبیره است، ما مشمول شفاعت تو خواهیم شد، چرا که گناهان کبیره بسیارى با خود آورده ایم.
براى آگاهى بیشتر از شرح احوال و آثار این سخنور بزرگ مى توانید به این منابع مراجعه کنید:
دیوان خلاّق المعانى، ابوالفضل کمال الدین اسماعیل اصفهانى به اهتمام حسین بحرالعلومى; دویست سخنور، ص ۳۴۲ تا ۳۴۵; تاریخ ادبیات ذبیح اللّه صفا، ج ۲، ص ۸۷۱; تاریخ ادبیات رضازاده شفق، ص ۱۳۵; تاریخ ادبیات هرمان اته، ص ۱۲۲; از سعدى تا جامى، ص ۳۴۶; تاریخ گزیده، ص ۸۲۴; مجالس النفائس، ص ۳۴۸; بهارستان جامى، ص ۱۱۴; طرایق الحقایق، ج ۲، ص ۳۹۰; ریحانه الأدب، ج ۳، ص ۳۸۲; قاموس الاعلام، ج ۵، ص ۳۸۸۲; آتشکده آذر، ص ۱۹۰; هفت اقلیم، ج ۲، ص ۳۷۳; ریاض العارفین، ص ۳۸۶; مجمع الفصحا، ج ۳، ص ۱۱۴۴٫