- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- 0 نظر

وقتی ترس بر زندگی حاکم میشود
معنایی که در فرهنگ لغات برای ترس پیدا خواهید کرد، این معنا خواهد بود: “احساس ناخوشایندی که در رویارویی با خطر، همراه با درد، ایجاد میشود.” احساس ترس در مغزمان، ایجاد میشود. حسی است که زمانی که برای اولین بار درگیر ترس شدیم مثلا” زمانی که با حیوان گرسنه یا وحشی در جنگل مواجه شدیم، در ما ایجاد شده است. اما بسیاری از افراد در چنین شرایطی قرار نگرفتهاند، اما غریزهمان به طور غیر مقتضی، در برابر ترس عمل میکند.
ترس چیزی نیست جز یک احساس و هیجان که آن را در ذهن خود میپرورانیم و مشکل از آنجا شروع میشود که این احساسات و هیجانها بر زندگی ما اثر نامطلوب میگذارند.
ترس، احساسی است که هر انسانی آن را میشناسد. انسانها از آن به عنوان احساسی ناخوشایند یاد و از آن دوری میکنند، چرا که این احساس بنا بر طبیعت خود زمانی ظاهر میشود که خطری درونی یا بیرونی فرد را تهدید میکند. این احساس به شکل علایم مختلف جسمی و روانی ظاهر میشود، مانند تپش قلب، تنگی نفس، احساس گرگرفتگی، سرخ شدن صورت، ترشح زیاد عرق و غیره.
ترس یک واکنش احساسی به تهدید یا خطر است. ترس را از اضطراب، که معمولاً بدون وجود تهدید خارجی رخ میدهد، باید جدا دانست. علاوه بر این ترس با رفتار های خاصِّ فرار و اجتناب مربوط است، در حالی که اضطراب ناشی از تهدید هایی است که مهارناپذیر و اجتنابناپذیر تلقی میشود.
ترس معمولاً با درد ارتباط میدارد. مثلاً کسی از ارتفاع میترسد، چه، اگر در افتد، آسیب جدی خواهد دید یا حتی خواهد مرد. بسیاری از نظریهپردازان، چون جان برودس واتسن و پال اکمن، پیش نهادهاند که ترس یکی از چند احساس بنیادین و فطری است (نظیر شادمانی و خشم).
ترس از سازوکار های بقاست و معمولاً در پاسخ به یک محرک منفی خاص روی میدهد. ما از انجام بعضی کارها وحشت داریم چون میترسیم با شکست مواجه شویم. این ممکن است به خاطر شکست هایی باشد که واقعاً در گذشته تجربه کردهایم یا حتی واقعاً چنین شکستی را تجربه نکردهایم ولی از این که ممکن است شکست بخوریم میترسیم.
بیشتر مواقع، ما از چیزی میترسیم که حتی یکبار با آن روبرو نشدهایم. آیا احمقانه نیست؟ حقیقت این است که ما میتوانیم انواعی از شکستها را در ذهن خود تصور کنیم. آنگاه باور میکنیم این شکستها به حقیقت خواهد پیوست و حتی برای رسیدن به هدف تلاش هم نمیکنیم. و همینجاست که دچار خطا شدهایم، چون به خاطر یک احتمال حتی از تلاش کردن میترسیم و موفقیت بدون تلاش و کوشش معنایی ندارد. مارک تواین، سخن جالبی در این زمینه دارد: «من در زندگی خود، سختی های زیادی را تحمل کردهام در حالی که تعداد کمی از آنها واقعاً رخ داده اند». منظور این است که بسیار از این مشقات در ذهن او بودهاند.
اکنون این سؤال مطرح میشود که چه کسی میتواند واقعاً شکست و موفقیت را تعریف کند؟ آیا شما این کار را به درستی انجام میدهید؟ آیا شما تعاریف دیگران از موفقیت را قبول دارید؟ بعضی از افراد تعاریف سختگیرانهتری نسبت به دیگران دارند. قبول ندارید؟
برای این منظور از افراد مختلف سؤال شد شما موفقیت را چگونه تعریف میکنید دو تا از جوابها این گونه بودند:
ــ آلکس گفت: « هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم و زندهام و فرصت دارم، موفق هستم».
ــ ولی جف عقیده داشت اگر در سال، حداقل ۱ میلیون دلار درآمد داشته باشد، موفق است.
آلکس تعریف خود را از موفقیت ساخته است و رسیدن به این موفقیت نسبتاً ساده است اما جف تا زمانی که یک میلیون دلار در سال بدست نیاورد احساس موفقیت نمیکند.
فکر میکنید جف و انسان هایی مانند او، چقدر در روز احساس میکنند شکست خوردهاند؟ چون هنوز آن یک میلیون دلار را بدست نیاوردهاند. البته اشتباه نکنید من نمیگویم شخص نباید اهداف بزرگ در زندگی خود داشته باشد بلکه سخن بنده این است که هدف خود را با شادی بدست آورید تا این که با احساس رنج بدنبال بدست آوردن سعادت باشید.
هر چه تعریف شما از موفقیت سختگیرانهتر باشد ترس بیشتری به آن اضافه کردهاید. پس اجازه ندهید تعاریفی که خود ساختهاید شما را محدود کند. بدتر از همه این است که به دیگران اجازه دهید این تعاریف را برای شما بسازند. تعاریف خود را بسازید. میتوانید آن را سختتر کنید تا احساس شکست به شما دست بدهد یا آن را ساده سازید تا احساس موفقیت کنید.
با این روش شما ترس کمتری نسبت به اهداف خود در زندگی خواهید داشت. حال اگر بدانید که چه کاری میخواهید انجام دهید، شکست نخواهید خورد. اکنون با این باور، تصور کنید چه کار هایی میتوانید در زندگی خود انجام دهید.
سعی کنید هر شکستی را مانند یک موفقیت ببینید. این کار ساده است چون هر شکستی که خوردهاید به شما نشان داده که چه کاری را نباید انجام میدادید یا روش جدیدی در مقابل شما گشوده است. پس در حقیقت یک موفقیت کسب کردهاید. بنابراین به هدف خود نزدیکتر شدهاید.
به خاطر داشته باشید، گذشته با آینده یکسان نیست و شکست دیروز، مساوی با عواقب ناگوار آینده نیست. فقط به دلیل این که دیروز یا همین ۵ دقیقه پیش شکست خوردهاید، بدین معنا نیست که قرار است این شکست دوباره تکرار شود. تنها کاری که باید انجام دهید، این است که از اشتباه خود، چیز های جدید یاد بگیرید و روش خود را عوض کنید. گذشته، همان افکار شما بوده برای رسیدن به موفقیت در آینده. نترس باشید.
در حالت ترس، فعالیت طبیعی مغز در رابطه با محیط (مانند دیدن، شنیدن، بوییدن، لمس کردن، چشیدن، حس تعادل در ایستادن و راه رفتن و غیره) به شدت تحت تاثیر قرار میگیرد و سهم بیشتر فعالیت مغز و بدن، متوجه روبهرو شدن با موضوع خطر و حفظ امنیت میشود.
به این معنا ترس در چارچوب روبهرو شدن با خطر، نقشی بسیار حیاتی بازی میکند و در حقیقت ترس، به حکم زنگ خطری است که انسان را متوجه موضوع خطرداری میکند تا به دنبال آن، انسان عملی را صورت دهد که به رفع خطر بینجامد. به همین دلیل، بعد از دور شدن از موضوع خطرزا، این احساس نیز توسط سیستم های جسمی و روانی به طور طبیعی خنثی میشود و کارکرد اندامها و حواس، به شکل طبیعی خود بازمیگردد. بنابراین ترس یک احساس حیاتی، لازم و حفظکننده زندگی است.
در جریان تکامل انسان، احساس ترس برای حفظ بقای انسان به وجود آمده تا انسان را در روبهرویی با خطر آماده دفاع، حمله یا فرار کند. امروز نیز ترس همین وظیفه را بر عهده دارد اگرچه موضوع خطر مانند گذشته دیگر، حیوانات وحشی نیست. اما زمانی احساس ترس حالات بیمارگونه پیدا میکند و تبدیل به اختلال اضطراب هراسی میشود که سیستم های طبیعی و روانی فرد، برای برطرف کردن ترس یا کارآیی خود را از دست داده باشد یا از شدت کارآیی آنها کاسته شده باشد.
در این حال، حتی زمانی هم که چیز تهدیدکنندهای وجود ندارد، حالات و علایم ترس به نحو ادامهداری به وجود خود ادامه میدهد و هر بار بر شدت آنها نیز افزوده میشود.
به این معنا یکی از اصلیترین شاخص های عدم کارآیی «سیستم روبهرو شدن با ترس» به این شکل است که در این حالت، ترس و اضطراب بدون وجود دلیل تهدیدکننده، در مواقع و محیط های مختلف، به حد زیاد و روزافزون و در بیشتر اوقات روز، فرد را در کنترل میگیرند، به نحوی که فرد یا همواره یک نوع دلهره، اضطراب و تشویش را حس میکند یا به دلیل احساس ترس، از دست زدن به کار هایی یا از روبهرو شدن با چیز هایی یا از رفتن به مکان هایی به شدت پرهیز میکند. در حالی که خود نیز دلیل قانعکنندهای برای این احساس پیدا نمیکند. فرد مبتلا به اختلال هراس، علایم اضطراب هراسی را معمولا در سه سطح حسی، فیزیولوژی و رفتاری لمس میکند.
یعنی اکثر اوقات، افراد مبتلا به علت علایم حسی، فیزیولوژی و تا حدودی رفتاری به متخصصان مراجعه میکنند ولی علایم افکاری غالبا از طرف آنها دیده یا مطرح نمیشود.
علایم جسمانی که اکثر افراد مبتلا از آنها رنج میبرند عبارتند از: حالت سرگیجه، فشار در ناحیه سینه و پرش قلب، افت فشارخون، معدهدرد، عدم تمرکز، دلشوره، دیدن پردهای جلوی چشم و از این دست. به همین دلیل، اغلب مثلا از احتمال داشتن بیماری قلبی به نگرانی و ترس میافتند و از پزشک میخواهند که آنها را به خاطر احتمال بیماری قلبی، مورد معالجه قرار دهد.
اختلالات اضطرابی را به سه گروه «عمومی و فراگیر»، «حمله های هراسی» و «فوبیا» تقسیم میکنند.
اختلال اضطراب عمومی و فراگیر
این اختلال معمولا به صورت تدریجی شکل میگیرد و به طور معمول بعد از یک تجربه مشخصی که برای فرد بسیار فشارآور بوده، به وجود میآید.
رفتهرفته این حالت، به شکل احساس هراسی درمیآید طولانیمدت و ادامهدار که در اکثر محیطها، در رابطه با اکثر چیزها و در بیشتر رابطه های فرد وجود دارد؛ احساس هراس و نگرانی نسبت به چیز هایی که میتوانند اتفاق بیفتند و فرد مبتلا به اضطراب فراگیر، تنها برای مدت بسیار کوتاهی قادر است که خود را از آن رها کند. در این حالت، فرد گزارش میدهد که «همیشه این افکار وحشتناک را دارم و هیچ نمیتوانم این افکار را از خودم دور کنم» و علایمی را گزارش میکنند که شامل اینها هستند:
-ناآرامی و بیقراری حرکتی مانند لرزش در اندام، گرفتگی عضلات و پرش دست یا پا.
-تحرکپذیری شدید و غیرقابل کنترل فعالیت های بدنی که به شکل احساس تنگی نفس، عرق زیاد، خشکی دهان و سرگیجه ظاهر میشود.
-افزایش شدید توجه متمرکز بر خود و هوشیاری زیاد نسبت به خود که به شکل احساس گرفتگی و کوفتگی، مشکل در به خواب رفتن و مشکل در خوب خوابیدن، تحریکپذیری و یکه خوردن های زیاد خود را نشان میدهند.
از مشخصات دیگر این اختلال، این است که فرد همواره بیشتر و بیشتر تحت اختیار هراس هایش قرار میگیرد و قدرت کنترل خود را روی آنها رفتهرفته از دست میدهد «آنقدر احساس فشار میکنم که آرام و قرار ندارم. به دنبال هر چیزی باید روزها فکر کنم که چه اتفاقی خواهد افتاد».
اگرچه این نشانهها در مورد همه افراد به طور یکسان وجود ندارد ولی همه در یک دایره شیطانی اسیر هستند؛ دایرهای به شکل فشار دایمی، ناآرامی فزاینده، عصبانیت و علایم جسمی. به دنبال اینها وظایف روزانه و فعالیت های لازم زندگی رفتهرفته کنار گذاشته شده و فرد، به آینده خود بسیار ناامید میشود که اینها تاثیرات خاص خود را بر زندگی فرد با دیگران برجای گذارده و سبب فشار های تازهای میشوند.
اضطراب و ترس های مرضی(فوبیها)
اضطراب، یک احساس طبیعی برای انسان به حساب میآید همه ما آن را وقتی با موقعیت های تهدیدکننده یا دشوار روبرو میشویم، تجربه میکنیم. مردم اغلب این احساس را استرس (فشار روحی) مینامند اما واژه استرس، میتواند برای دو معنی مختلف بکار گرفته شود. از یکسو عواملی که ما را مضطرب میسازند و از سوی دیگر واکنش ما به این عوامل. این امر سبب میشود این واژه، گمراهکننده باشد و لذا ما این واژه را استفاده نخواهیم کرد.
زمانی که اضطراب حاصل یک مشکل ادامهدار مانند مشکلات مالی باشد، ما آن را نگرانی (Worry) مینامیم، اگر این یک پاسخ سریع به یک تهدید ناگهانی باشد مانند نگاه به پایین از بالای یک صخره یا مواجهه با یک سگ خشمگین (Dog) ما به آن، واژه ترس را میدهیم.
به طور معمول هر دوی ترس و اضطراب، میتوانند مفید باشند که به ما کمک میکنند از موقعیت های خطرناک پرهیز کنیم، ما را هوشیار میسازند و به ما انگیزه میدهند تا به مشکلات فائق آئیم. اما چنانچه این حسها بیش از حد قوت گیرند یا بمدت طولانی ادامه یابند، میتوانند ما را از انجام اموری که قصد انجامشان را داریم باز دارند و زندگی را برایمان بسیار ناخوشایند سازند. یک فوبی(ترس مرضی)، هراس از موقعیتها یا چیز هایی است که خطرناک نیستند و اغلب مردم آنها را مشکلزا نمیدانند.
ادامه دارد…