یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط نقل میکند: روزی همسرم تب شدیدی کرد و مجبور شدم او را به بیمارستان ببرم و آن موقع هزینۀ زیادی صرف کردم. باز هم خوب نشد و دوباره به بیمارستان دیگری رفتیم و باز هم خوب نشد. نگران بودم.
روزی که همسرم هم در ماشین بود، جناب شیخ رجبعلی خیاط را سوار ماشین خودم کردم و گفتم: آقاجان، ایشان همسرم هستند که گفتم تب دارند. شیخ نگاهی کردند و به او فرمودند: خانم، بچه را که این طور نمیزنند، استغفار کن، از دل بچه در بیاور و دلش را به دست بیاور، خوب میشوی.
همین کار را کردیم و خوب شد. همسرم کودک را به خاطر ادرار کردن در منزل آن چنان کتک زده بود که نزدیک بود نفس بچه بند بیایید.