- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
در سالهای گذشته چنین مطرح شد که تعداد دختران مجرد در سن ازدواج نزدیک به دو میلیون نفر بیش از پسران است. بدین ترتیب اگر تمامی پسران موفق به ازدواج شوند، این تعداد از دختران زمینه ازدواج را از دست خواهند داد. هر چند برخی از مسئولان اداره ثبت با رد این ادعا آمار پسران را در سنین ۲۰ تا ۳۰ سالگی بیش از دختران اعلام کردند، اما به نظر نمیرسد چنین تفاوتی غیرقابل انکار باشد.
هرگاه رشد جمعیت را در کنار تفاوت سن ازدواج دختران و پسران، به عنوان مثال ۴ سال، در نظر بگیریم، به گونهای است متولدین ذکور هر سال با متولدین چهار سال پس از خود ازدواج نمایند، آمار سه درصدی رشد جمعیت در دهه شصت به ما نشان میدهد که دختران جوان در آستانه ازدواج در دهه هشتاد بسیار بیش از پسرانند و جامعه ما با دختران مجرد زیادی مواجه خواهد بود.
این معضل تازمانی که شاهد رشد جمعیت و تفاوت سن ازدواج در کشور باشیم و فرهنگ مسلط و سیاستهای حاکم نیز تعدد زوجات را تقبیح نماید ادامه خواهد داشت و البته باید به این مشکل، مسئله مهاجرت را نیز افزود. به گونهای که پدیده مهاجرت به شهرها که اغلب جنس مذکر به آن اقدام میکند، احتمال ازدواج را در دختران روستایی کاهش میدهد.
اگر به این نکته هم توجه کنیم که اشتغال، اتمام تحصیلات، طی دوران سربازی و توانایی اقتصادی برای برگزاری مراسم ازدواج برای آمادگی پسران لازم شمرده میشود، میتوان حتی در فرض برابری تعداد پسران و دختران، تفاوت آمار پسران آماده ازدواج را توجیه نمود.
از سوی دیگر، میتوان انتظار داشت مخارج سنگین مراسم ازدواج، سختگیریهای قانونی از جمله تنصیف داراییها و مهریه به نرخ روز که به ظاهر به نفع زنان اعمال میگردد و بالا رفتن میزان طلاق که سن همزیستی در قالب ازدواج را کاهش داده است، رغبت به ازدواج را کم کند.
از دیگر مشکلات خانواده میتوان به روش همسرگزینی در میان نسل جوان اشاره نمود. در شیوه سنتی همسرگزینی، والدین نقطه شروع اقدامات بودند و به طور طبیعی گزینش همسر در محدوده جغرافیایی محل سکونت و یا طایفه صورت میگرفت. بدین ترتیب هم تناسبات فرهنگی و اقتصادی تا حد زیادی رعایت میگردید و هم انگیزه حمایت و هدایت والدین نسبت به زوجهای جوان بیشتر بود. اما در شیوه جدید انتخاب توسط خود جوانان و غالباً تحت تأثیر هیجانات جنسی و عاطفی انجام میشود نه بر اساس ملاحظه تناسبات اقتصادی و فرهنگی.
بنابراین با گذشت چند ماه از شروع زندگی شکافها خود را نشان میدهد و البته فرهنگ مسلط نیز حضور والدین در زندگی جوانان را که در جامعه سنتی غالباً به معضلات حادی منتهی نمیشد بلکه گاه میتوانست از عوامل استحکام و کارآمدی خانواده به حساب آید، به زمینهای برای تشدید اختلافات تبدیل کرده است.
۲- تزلزل خانواده. در سالیان اخیر رشد آمار طلاق دو رقمی بوده است. این در حالی است که به دلیل قبح طلاق موارد طلاق عاطفی در خانوادهها هم کم نیست. اعتیاد، بیکاری و ترک انفاق، عدم تمکین، فقدان تجانس فرهنگی، عدم سازش زوجین و مصرف زدگی از دلائل طلاق عنوان میشود. در این میان اعتیاد، عامل فروپاشی تقریباً نیمی از خانوادهها بوده است.
برخلاف انتظار، آمار اعتیاد در میان متأهلان بیش از مجردان و افرادی که همسرشان را از دست دادهاند، گزارش شده است و بیکاران بیشترین جمعیت معتادان را تشکیل میدهند. بنابراین بیکاری میتواند سرپرست خانواده را در معرض چنین آسیبی قرار دهد؛ چنان که اختلافات خانوادگی میتواند زمینههای میل به اعتیاد در اعضای خانواده را افزایش دهد.
گرچه میتوان وجود اضطرار در پایان بخشیدن به بسیاری از زوجیتها را پذیرفت و بر این نکته اذعان کرد که طلاق میتواند در مواردی نقطه پایانی بر دوران پرمخاطرهای از روابط تنش زا باشد، اما آنچه نگران کننده به نظر میرسد آنست که حیات خانوادگی چون گذشته از قداست و احترام برخوردار نیست و طلاق چون گذشته قبیح نمینماید. دیگر آن که در جامعه سنتی بزرگان و ریش سفیدان طایفه در حل و فصل مشکلات خانوادگی از جایگاهی خاص برخوردار بودند و در حد امکان با الزامات و توصیههای اخلاقی طرفین را به ادامه زندگی ترغیب میکردند و در موارد خاص نیز طلاق را به عنوان آخرین چاره برمی گزیدند.
بنابراین اقدام به طلاق هم تحت نظارت افراد دلسوز و دارای تجربه انجام میگرفت. متأسفانه در جامعه کنونی ما هم از تأثیرگذاری بزرگان کاسته شده، هم تعهدات اعضای خانواده نسبت به یکدیگر کاهش یافته (به عنوان مثال میل به تأمین تمام هزینههای زندگی از سوی مرد و میل به تمکین از ناحیه زن کاهش یافته است) و هم روحیه سازش، صبر، توکل و رضایتمندی کم شده است.
از سوی دیگر افزایش انتظار از زندگی و نگاه غیرواقعبینانه به ازدواج که در نسل جوان مشاهده میشود و گمان میشود که ازدواج میتواند منشأ هر تحول مثبتی باشد، نیز در تزلزل زندگی آینده موثر است.
افزایش آمار طلاق، مشکلاتی را بر فرد و جامعه تحمیل میکند که میتوان از جمله آنها به افت تحصیلی فرزندان طلاق، افزایش خانوادههای تک سرپرست که درصد بالایی از آنان گرفتار فقر و بیسوادی تمام اعضا هستند، اجبار به کار، کاهش وابستگی فرزندان به خانه و افزایش فرار کودکان، روسپی گری و بدنامی بچههای طلاق که باعث اختلال شخصیتی آنان و کم شدن زمینه ازدواج دختران طلاق میشود، اشاره نمود.
۳- ضعف کارآمدی خانواده ها. جامعه شناسان کارکردهای مهم خانواده را تنظیم رفتار جنسی، تولیدمثل، حمایت و مراقبت، ایجاد آرامش روانی، ارضای نیازهای عاطفی، جامعه پذیری و کنترل و نظارت میدانند. البته به این موارد باید نقش بیبدیل خانواده در پرورش معنوی را نیز افزود. تحولات خانواده در دهههای اخیر تمامی کارکردهای ذکر شده را در معرض آسیب قرار داده است.
افزایش زمینههای تحریک جنسی که به ویژه با توسعه ابزارهای جدید تکنولوژی شاهد آن هستیم، به افزایش آستانه رضایتمندی جنسی منجر شده است.
در این صورت باوجود برقراری رابطه جنسی متعارف با همسر، رضایتمندی جنسی حاصل نمیشود. نتیجه این نارضایتی، تمایل به برقراری رابطه جنسی خارج از چارچوب ازدواج با افراد متعدد و یا به شیوههای غیرمتعارف (خشونت جنسی و…) است. چنان که افزایش فشار ناشی از تعدد مشاغل در آقایان و فشار مضاعف ناشی از جمع میان کار خانگی و مشاغل رسمی در زنان، همراه با افزایش استرسها و ضعف مهارت زوجین در برقراری ارتباط جنسی نیز کارکرد جنسی خانواده را تضعیف مینماید.
ضعف خانواده در تربیت جنسی فرزندان را نیز نباید از نظر دور داشت. در گذشتهای نه چندان دور آموزش جنسی، هرچند به شکل بسیار کمرنگ، از طریق والدین به فرزندان منتقل میشد و آنان خود را موظف به نظارت بر رفتار جنسی فرزندان میدانستند. امروزه با جانشینی ناصحیح نهادهای رقیب، خانواده رفته رفته، حساسیت خود را در زمینه آموزش جنسی و نظارت از دست میدهد.
فرزندآوری در طول تاریخ از کارکردهای مهم خانواده بوده است. اتخاذ سیاستهای توسعه در کشورهای مختلف سبب کاهش سریع نرخ رشد جمعیت شده است؛ چنان که در کشور ما نرخ رشد جمعیت از بیش از سه درصد در دهه شصت به حدود یک درصد در دهه هشتاد رسیده است.
این در حالیست که رشد منفی جمعیت در کشورهایی چون روسیه و برخی کشورهای اروپایی، زنگ خطر پایان اقتدار را برای آنان به صدا درآورده است و آنان پیامد اختلاف نرخ رشد جمعیت در خاورمیانه اسلامی و اروپا را، تغییر تناسب جمعیتی به نفع مسلمانان در سال ۲۰۵۰ میدانند. این بدان معناست که سهم مسلمانان در تحولات جهانی، باتوجه به جمعیت جوان این کشورها، بیش از پیش افزایش مییابد.
با وجود آن که فرزندآوری از عوامل مهم ایجاد آرامش روانی مادر، نشاط افزایی در خانواده و عامل استحکام آن است، هم اکنون تمایل به فرزندآوری در زوجهای جوان کمتر از گذشته است و فاصله میان ازدواج و اولین بارداری افزایش یافته است. این موضوع گرچه در شرایط فعلی که خانوادهها به طور متوسط ۲ تا ۳ فرزند را پذیرا میشوند مطلوب نیز شمرده میشود، اما ادامه این روند نزولی میتواند در آینده کشور را با مشکل رشد منفی جمعیت مواجه سازد.
کاهش تمایل به فرزندآوری بیش از آن که ناشی از تبلیغات مستمری باشد که مفاد آن کم اهمیت شمرده شدن مادری، تأثیر کاهش جمعیت خانواده در افزایش سطح زندگی و رضایتمندی از آن، و با اهمیت دانستن اشتغال و فعالیت اجتماعی نسبت به فعالیت خانگی است، به مشکلات فرهنگی و ساختاری از جمله تضعیف سیستمهای حمایتی در خانواده، تغییر فرهنگ اقتصادی و پیچیده شدن فرآیند تربیت باز میگردد.
خانوادههای امروز مشاهده میکنند بسیاری از نگرانی هایشان در مورد آینده فرزندان (از نظر اقتصادی، اخلاقی و…) تحقق مییابد و نه فضای عمومی جامعه برای پرورش صحیح نسل آینده مناسب است و نه نهادهای جایگزین خانواده نقش خود را به خوبی ایفا میکنند.
حمایت و مراقبت، از کارکردهای مهم خانواده است که شامل حمایت اقتصادی از اطفال، سالمندان و زنان، مراقبت از کودکان و سالمندان و حمایت از اعضای خانواده در مقابل خطرات و مشکلات میشود.
در گذشته تفکیک نقشها میان زن و مرد، زن را مسئول مراقبت از کودکان و مرد را مسئول حمایت اقتصادی خانواده مینمود و سیستم خانواده گسترده شبکه حمایتی از افراد آسیب دیده یا در معرض آسیب در مقابل خطراتی چون طلاق، فوت همسر و والدین، غیبت سرپرست خانواده یا ورشکستگی وی بود. امروزه سیستمهای حمایتی دولتی که بیشتر فردمحور بوده است تا خانواده گرا، گرچه در کاهش همبستگی خانوادگی تأثیر داشته، اما نتوانسته است تمامی دغدغهها را برطرف و به عنوان جایگزینی مطمئن عمل نماید.
تحولات فرهنگی در دهههای اخیر نیز در کاهش همبستگی خانوادگی و بیتوجهی به ارزشهای گروهی موثر افتاده است. اگر در گذشته نه چندان دور تأکید بیش از حد بر رعایت سلسله مراتب، کم توجهی به حقوق فردی و ترویج بیش از حد روابط گروهی میتوانست به عدم امنیت زوجهای جوان، به ویژه زنان، ضعف خودباوری و ابتکار و دخالتهای ناروا و آزاردهنده منجر شود، امروزه همدلی و همیاری که مهمترین دغدغه خانواده سنتی بود، به مُحاق رفته است.
در نتیجه با وجود آن که به نظر میرسد درآمد خانوادهها نسبت به گذشته افزایش یافته باشد، در مواقع اضطراری حمایتهای عاطفی و مالی کمتری از عضو در معرض آسیب یا آسیب دیده انجام میشود. نگرانی زنان جوان از ضعف حمایتها در هنگام پیری یا بروز مشکلات، تمایل به حضور در صحنه اشتغال رسمی را افزایش میدهد. از سوی دیگر خانواده احساس میکند که قادر نیست نیاز جنسی و نیاز به اشتغال جوانان را با حمایت از ازدواج و اشتغال آنان پاسخ دهد و این خود تمایل به فرزندآوری را در خانوادهها کم میکند.
جامعه پذیری را از مهمترین کارکردهای خانواده برشمرده اند. در این فرآیند افراد، نگرشها، ارزشها و کنشهای مناسب را به عنوان عضوی از یک فرهنگ خاص میآموزند و در مییابند که چگونه به عنوان عضوی از جامعه نقش فعال و تأثیرگذاری ایفا نمایند. تحقق جامعهپذیری مناسب در گرو پرورش روحی و شخصیتی مناسب و برخورداری از مهارتهای ارتباطی و مهارت مواجهه با مشکلات و بحرانهاست. امروزه خانوادهها غالباً از پرورش فرزندانی دارای صلابت شخصیت عاجزند و فرزندان در مقابل حوادث اجتماعی از انجام عکس العمل مناسب و حفظ کیان خود ناتوان.
میتوان جوانان بسیاری را یافت که باوجود برخورداری از طینتهای پاک، به دلیل آن که به شکل خودرو و بدون هدایت مناسب بار آمدهاند، به سرعت خود را میبازند. شاید بتوان فرزندسالاری و ضعف نظارت را از عواملی دانست که مانع شکلگیری شخصیت فعال فرزند میشود؛ چنان که میتوان ناکارآمدی نهادهای رسمی تربیتی از جمله آموزش و پرورش را در سازندگی شخصیت نوجوانان و ناهماهنگی ارزشهای مسلط اجتماعی با ارزشهای خانوادگی را که به صعوبت تربیت و کاهش تأثیرگذاری خانوادهها میانجامد، از دیگر عوامل برشمرد.
نقش کنترلی و نظارتی خانواده نیز که غالباً توسط والدین اعمال میشود، در معرض افول قرار گرفته است. وجود سلسله مراتب و اقتدار در خانواده از ابزارهای لازم برای ایفای نقش نظارتی است که متأسفانه در دهههای اخیر مورد هجوم اندیشههای سست بنیاد قرار گرفته است.
نفی سرپرستی پدر و حرکت به سمت مدل خانواده افقی که تمامی اعضاء را در یک سطح قرار میدهد، امکان و انگیزه نظارت را از والدین سلب میکند و تضعیف شخصیت والدین در ایفای نقش مسئولانه آنان را به سمت موضع گیریهایی سوق میدهد که میتوان در قالبهای مختلفی از کودک آزاری و همسرآزاری تا بی قیدی و بیمبالاتی مشاهده کرد.[۱۳]
جالب اینجاست که کشورهای غربی با وجود اهتمام به کم کردن خشونتهای خانگی، به دلیل آن که اقتدار را عامل خشونت معرفی میکنند، از کنترل خشونتهای خانگی عاجزند. تنها در صورتی میتوان افقی روشن ترسیم نمود که مسئولیت اخلاقی، اقتدار و مهارتهای زندگی را در سرپرست خانواده جمع نمود، زمینههای حضور ثمربخش پدر و مادر در خانه را افزایش داد و نظام آموزشی را در خدمت پیوند و همبستگی خانوادگی قرار داد نه عامل بیگانه کردن فرزندان از والدین.
پرورش معنوی و دینی نیز از مهمترین کارکردهای خانواده است؛ هرچند در ادبیات علوم اجتماعی از آن نامی به میان نمیآید؛ شاید به این دلیل که علم جامعه شناسی صرفاً به عملکرد اجتماعی خانواده میپردازد و پرورش معنوی را صرفاً در محدوده جامعه پذیری تحلیل میکند و علم روان شناسی هم حیات معنوی را صرفاً از دریچه آثار روانی آن میشناسد و شاید به این دلیل که اصولاً علوم انسانی مدرن نه خواسته و نه توانسته اند واقعیت دین را آن گونه که هست بشناسند.
به هر حال پرورش کودک به گونهای که با خداوند انس گیرد، تدبیر الهی را بر هوای خویش مقدم نماید، واجبات و محرمات را پاس دارد، نهال اخلاص را در درون خود پرورش دهد و به دنیا به منزله کشتزار آخرت چشم دوزد، مصادیقی از پرورش معنوی اند.
با تأسف باید اذعان نمود که کارکرد معنوی و دینی خانواده نیز دچار افول شده و تمایل به ارزش هایی چون رعایت احکام شرعی و آشنایی با معارف وحیانی و اسوههای اخلاقی و معنوی، جای خود را به ترغیب فرزندان به رقابت بر سر عناوین دنیایی و افزون طلبی و مصرف گرایی داده است و نوعی بی تفاوتی والدین به امور معنوی را میتوان مشاهده کرد. به نظر میرسد فرهنگ توسعه که دنیاگرایی را مرکز توجه و اهتمام قرار میدهد، در این معضل بیتأثیر نیست.
نگرانی امروز ما از آینده خانواده در ایران، بیش از آن که ناشی از عملکرد والدین و اعضای خانواده هستهای و گسترده باشد، ناشی از دو چیز است: اول گفتمانی که حاکمیت آن به ناکارآمدی و تزلزل خانواده میانجامد و دوم اتخاذ رویکردی در برنامه ریزیها و سیاستهای نظام که کاهش پایایی و پویایی خانواده از نتایج آن محسوب میگردد. چه این سیاستها ناشی از حاکمیت همان گفتمان باشد و چه ناشی از ضعف کارشناسیهایی که به موضوع خانواده به مثابه حوزه مطالعاتی تخصصی نمینگرد و بدون بضاعت علمی در منصب تحلیل، داوری و سیاست گذاری مینشیند.
البته نباید این نکته را فراموش کنیم که در آسیب شناسی خانواده ایرانی، اغراق هم نباید کرد و نباید همه چیز را از دست رفته پنداشت. با وجود آن که خانواده ایرانی مسیر انحطاط میپیماید، هنوز پایههای محکم و قابل اعتمادی دارد که میتواند اصلاحات را پذیرا شود و در مسیر ایجاد تحولات شگرف اجتماعی قرار گیرد.
بنیانهای اخلاقی و مذهبی، عاطفه عمومی و وجود نگرانی در خانوادهها که زمینه همراهی آنان با حرکتی اصلاحی را فراهم میسازد، از سرمایههای ماست؛ چنان که تعلقات جامعه کارشناسی به مذهب، اگر در مسیر تغییر نگرش مثبت و سازنده آنان به سمت آفرینش معادلاتی در خدمت تمدن پردازی اسلامی قرار گیرد، گنجی گرانبهاست. امروزه جامعه کارشناسی ایرانی، به دلیل تعلقات اخلاقی و مذهبی به درستی نگران وضعیت خانواده است.
منبع: پایگاه خبری، فرهنگی، اجتماعی باران