- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه: 8 دقیقه
- توسط: حسین فاضلی
- 5:55 ب.ظ
- 4 نظر

برخى از نکاتى که از این داستان به دست مىآید، عبارتند از:
۱ . نیرومندى و ورزشکار بودن، یک مزیت و فضیلت است و به همین دلیل برادران یوسف در دو جا مطرح مىکنند که ما گروهى نیرومند و ورزشکاریم.
الف) هنگامى که برادران با یکدیگر توطئه مىکنند، مىگویند: «وَ نَحْنُ عُصْبَهُ» و آن را دلیل برترى خویش از یوسف مىدانند.
ب) هنگامى که پدر از این که گرگ یوسف را بخورد ابراز نگرانى مىکند، آنان در پاسخ مىگویند: «وَ نَحْنُ عُصْبَهًُ»[۱] و داشتن نیرو و توان جسمى را مشخصه یک محافظ و پاسدار مىدانند که به خوبى مىتواند به مأموریت پاسدارى و حفاظت عمل کند.
۲ . بازى کردن و تحرک را ـ که خود نوعى ورزش است ـ براى کودکان لازم و ضرورى مىداند. به همین جهت، برادران یوسف به بهانه بازى کردن، یوسف را از پدرش ـ که خود یک پیامبر الهى و معصوم و داراى بینش کافى است ـ جدا مىکنند و او به این که بازى براى کودک لازم است، اعتراض نمىکند.
۳ . بازى، تحرک و ورزش، بهتر است در هواى آزاد، محیط باز و فضاى سبز صورت گیرد، نه در هواى آلوده و پر از دود گازوئیل و یا محیط دربسته و تنگ و به دور از طبیعت؛ بدین جهت برادران یوسف به پدر مىگویند: «یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ؛ تا یوسف در چمن ومراتع بگردد و بازى کند.»
۴ . در حالى که برادران یوسف، بزرگترین و نابخشودنىترین گناهان را مرتکب شده و به قول خودشان برادرشان را از روى غفلت به کشتن دادهاند، بهترین و پیامبر پسندترین عذرى که ارائه مىکنند، اشتغال به ورزش و مسابقه ورزشى است و مىگویند: «یا اَبانا اِنّا ذَهَبنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَاَکَلَهُ الذّئِبُ؛ اى پدر! ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم و یوسف را نزد اثاث خود گذاشتیم و گرگ او را خورد!» و آن پیامبر هم به آنان خرده نمىگیرد که چرا به ورزش و مسابقه ورزشى پرداختید.
حضرت موسى (علیه السلام) جوانى نیرومند
در قرآن کریم، درباره حضرت موسى (علیه السلام) چنین آمده است: «وَ لَمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ وَ اسْتَوى اتَیْناهُ حُکْماً وَ کَذلِکَ نَجْزى الْمُحسِنینَ[2]؛ هنگامى که (موسى) نیرومند وکامل شد، حکمت و دانش به او دادیم، و این گونه نیکوکاران را جزا مىدهیم.» «اشد» از ماده شدت، به معناى نیرومند شدن است، و «استوى» از ماده استوا، به معناى کمال خلقت و اعتدال آن است.[3]
گویا یک نحو ارتباط بین سلامتى و نیرومندى جسمانى و یادگرفتن حکمت و دانش وجود داشته باشد، و شنیده نشده که هیچ یک از پیامبران الهى ـ که تعداد آنها در روایات اسلامى ۱۲۴۰۰۰ نفر ذکر شده است ـ ضعیف و یا ناقصالخلقه بوده باشند.
در مورد جانشینان دوازده گانه پیامبر عظیمالشأن اسلام نیز چنین است. به همین جهت است که در آیه مذکور فرمود: هنگامى که موسى نیرومند و کامل شد، حکمت و دانش به او دادیم.
در ادامه این داستان مىخوانیم که موسى (علیه السلام) از قصر فرعون ـ که در خارج از شهر قرار داشت ـ خارج شده و وارد شهر مىشود. به محض ورود به شهر، متوجه مىشود یکى از پیروان او با یکى از مأمورین فرعون ـ که مىخواست از او بیگارى بکشد ـ درگیر شده و توان کافى براى دفاع از خویشتن را ندارد.
هنگامى که چشم شخص باایمان به موسى (علیه السلام) مىافتد (و با توجه به این نکته که مىدانست موسى مردى نیرومند و ورزیده است) از او یارى مىطلبد.
«وَ دَخَلَ الْمَدینَهَ عَلَى حینِ غَفْلَه مِنْ اَهْلها فَوَجَدَ فیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتلانِ هذا مِنْ شیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدٌوِّهِ فَاسْتَغائَهُ الَّذى مِنْ شیعَتِهِ عَلَى الَّذى مِنْ عَدُوِهِ[4]؛ (موسى) در موقعى که اهل شهر در غفلت بودند، وارد شهر شده، ناگهان دو مرد را دیدند که در جنگ و نزاع مشغولند؛ یکى از پیروان او بود و دیگرى از دشمنانش. آن یکى که از پیروان او بود، از وى در برابر دشمنش تقاضاى کمک کرد».
موسى که داراى روحیه دفاع از مظلوم در برابر ظالم بود، بلافاصله به کمک مظلوم شتافته، با ظالم درگیر مىشود. او تنها با زدن یک مشت به سینه دشمن، او را از پاى درمى آورد.
نکته قابل توجه در این جا این است که حضرت موسى (علیه السلام) قدرت و توان خویش را در جهت دفاع از مظلوم با ظالم به کار مىگیرد، همانگونه که شیر خدا، حضرت على (علیه السلام) بود و به فرزندان خویش وصیت فرمود: «کُونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلوُمِ عَونا[5]ً؛ همواره دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید.
آنگاه موسى به خاطر این قتل ناخواسته که انجام داده به درگاه خدا استغفار مىکند. پس از این که توبهاش پذیرفته مىشود، به شکرانه این نعمت، با خداى خویش پیمان مىبندد که هیچگاه پشتیبان مجرمان نباشد؛ یعنى با فرعونیان همکارى نکند و در کنار ستمدیدگان باشد.
پس از این ماجرا، موسى (علیه السلام) مجبور مىشود از آن شهر بگریزد. وسیله نقلیه در اختیار ندارد و از طرفى باید به سرعت از شهر خارج شود. پیاده به راه مىافتد و آن قدر پیادهروى مىکند که کفشهایش پاره مىشود. با پاى برهنه و شکم گرسنه به راه ادامه مىدهد و این راهپیمایى، هشت روز به طول مىانجامد. وى براى رفع گرسنگى، از گیاهان بیابان و برگ درختان استفاده مىکند.[6]
کمکم دورنماى شهر «مدین» در افق نمایان شده و موجى از آرامش بر قلب او مىنشیند. وقتى به نزدیک شهر مدین مىرسد، گروهى از چوپانان را مىبیند که براى سیراب کردن چهارپایان خود، بر سر چاهى اجتماع کردهاند و پایینتر از آنها دو زن را مىبیند که کنارى ایستاده و از گوسفندان خود مراقبت مىکنند، اما به چاه نزدیک نمىشود.
وضع این دختران که بسیار متین و با عفت نیز به نظر مىرسند و در گوشهاى ایستادهاند و آنها فرصت استفاده از آب داده نمىشود، توجه موسى (علیه السلام) را به خود جلب مىکند؛ به سوى دختران رفته مىپرسد: کار شما چیست؟ چرا پیش نمىروید و گوسفندان خود را سیراب نمىکنید؟ مىگویند: ما گوسفندان خود را سیراب نمىکنیم تا چوپانان همگى حیوانات خود را آب دهند و بروند و ما از باقیمانده آب استفاده کنیم.
موسى پیش رفته و چوپانان را از سر چاه کنار زده و به آنان اعتراض مىکند. وضع چاه به گونهاى بود که داراى یک سطل بزرگ بود که آن را چندین نفره از چاه بالا مىکشیدند و شاید دختران جوان نیز که کنارى ایستاده بودند، به همین خاطر بود که نمىتوانستند خود از آن چاه، آب بکشند و مىبایست از آبى که چوپانان دیگر بالا مىکشیدند و اضافه مىآمد استفاده مىکردند. از این گذشته، سنگ بزرگى نیز بر سر چاه بود که چوپانان براى محافظت از چاه، آن را بر روى آن مىگذاشتند و برداشتن آن مستلزم نیروى هفت تا ده نفر جوان نیرومند بود.[7]
چوپانان که مطمئن بودند موسى (علیه السلام) به تنهایى نمىتواند از چاه آب بکشد، به کنارى رفته و مىگویند: بفرما، اگر مىتوانى آب بکش.
موسى (علیه السلام) با این که به شدت خسته و گرسنه بود، پیش رفته و با قدرت کمنظیر خویش سنگ را به سویى پرتاب مىنماید و سپس به تنهایى و با همان سطل بزرگ، براى گوسفندان آن دو دختر جوان (که دختران حضرت شعیب پیامبر بودند) آب کشیده و گوسفندان آنها را سیراب مىنماید. آنگاه از شدت خستگى و گرسنگى در زیر سایه درختى به استراحت پرداخته و از خداوند طلب خیر مىکند.»[8]
علامه طباطبائى مىفرماید:
اکثر مفسران، این گفته موسى را که در دعاى خود عرض کرد: «پروردگارا! هر خیر و نیکى بر من بفرستى، من به آن نیازمندم» چنین تفسیر کردهاند که از خداوند متعال مقدارى غذا درخواست کرد تا گرسنگى خود را با آن درمان نماید؛ بنابراین بهتر است مراد و منظور موسى از آن چیزى که خداوند به او عطا فرموده را همان قوت و قدرت بدنى او بدانیم.
همان قوتى که کارهاى خداپسندانهاى همچون دفاع از آن مرد اسرائیلى، فرار از دست فرعون و سیراب نمودن گوسفندان حضرت شعیب را با آن انجام مىداد. پس اظهار فقر به این قدرت بدنى که خدا به او عنایت فرموده، کنایه از اظهار فقر به آن غذایى است که بتواند به وسیله آن، قدرت بدنى خود را حفظ نماید.[9]
در این هنگام، ناگهان یکى از آن دو دختر ـ در حالى که بانهایت حیا گام برمىداشت ـ به سراغ او آمد و گفت: پدرم از تو دعوت مىکند تا مزد سیراب کردن گوسفندان را به تو بپردازد.[10]
دختر پیشاپیش حرکت مىکند و موسى از پى او روان مىشود. در بین راه باد مىوزید و لباسهاى دختر این سو و آن سو مىرفت. موسى که خدا را در نظر داشت و دوست نداشت به ناموس دیگران ـ و لو با نگاه کردن ـ خیانت کند، به دختر مىگوید: من از پیش حرکت مىکنم و تو از پشت سر، راه را به من نشان بده.
وقتى به خدمت حضرت شعیب (علیه السلام) مىرسد، داستان خود را براى او تعریف مىکند. آنگاه یکى از آن دو دختر به پدر پیشنهاد مىکند که موسى را استخدام نماید و در ادامه، دلیل این پیشنهاد و انتخاب را چنین بیان مىکند: «اِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتأْجَرْت الْقَوِیُّ الاَمینُ[11]؛ همانا بهترین کسى که مىتوانى استخدام کنى، آن کسى است که قوى و امین باشد.»
مى بینیم که در این جا قوى بودن به عنوان یک مزیت و امتیاز براى حضرت موسى (علیه السلام) به حساب آمده است. البته آن قوى بودنى که با امین بودن همراه باشد. حضرت شعیب (علیه السلام) نیز با این پیشنهاد موافقت نموده، موسى (علیه السلام) را به استخدام خویش درآورده و یکى از دخترانش را نیز که «صفوره» نام داشت به ازدواج وى در مىآورد.
نکته مهم دیگر این که، به طور معمول، انسان قوى و نیرومند بهتر مىتواند امانت را حفظ نماید، و «امین بودن» با «قوى بودن» داراى ارتباط نزدیکى است؛ از این رو در آیه قرآن، دو کلمه «قوى» و «امین» در کنار یکدیگر به کار برده شدهاند.
قوى بودن از نظر قرآن
با مطالعه قرآن کریم، متوجه مىشویم که همیشه قوى بودن در قرآن به عنوان یک عامل مثبت و امتیاز، ارزیابى شده است، براى روشن شدن این مطلب، به برخى از آیات قرآنى در این باره اشاره مىشود:
۱ . وقتى بنى اسرائیل انتخاب «طالوت» را از سوى پیامبرشان «اشموئیل» به عنوان رهبر، مورد انتقاد قرار مىدهند، وى در پاسخ مىگوید: «اٍنَّ اللهَ اصْطَفیهُ عَلَیْکٌمْ وَ زادَهٌ بَسْطَهً فِى الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ[12]؛ خداوند او را بر شما برگزیده و قدرت علمى و جسمى وى را از شما افزونتر قرار داده است.»
۲ . درباره لزوم تقویت بنیه رزمى و نظامى مىفرماید: وَ اَعِدّوُا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ[13]؛ در برابر آنها (دشمنان) آن چه توانایى دارید از «نیرو» آماده سازید».
البته این «نیرو» تنها شامل نیروهاى نظامى و رزمى نبوده، بلکه مىتواند توانایى هاى اقتصادى، فرهنگى، سیاسى و خلاصه هر چیزى را که مىتواند ما را در پیروزى بر دشمن یارى دهد، در بر گیرد. حتى در برخى از روایات مىخوانیم: «مِنْهُ الْخِضابُ السَّواد[14]ُ؛ یکى از مصداقهاى «قوّه» در این آیه، موهاى سفید را به وسیله رنگ، سیاه کردن است.» یعنى اسلام حتى رنگ موها را که به سرباز بزرگسال، چهره جوانترى مىدهد تا دشمن مرعوب گردد، از نظر دور نداشته است واین نشان مىدهد که چه اندازه مفهوم «قوه» در آیه فوق وسیع است.
۳ . وقتى قرآن سرگذشت حضرت موسى (علیه السلام) را بیان مىفرماید، او را مردى نیرومند و قوى معرفى مىکند. در یکجا مىفرماید: «فَوَکَزَهُ موسى فقَضى عَلیه[15]ِ؛ موسى تنها یک مشت به آن مرد زد و او درگذشت!» و در جاى دیگر مىفرماید: «یا اَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقویُّ الاَمینُ[16]؛ (دختر حضرت شعیب خطاب به وى گفت:) اى پدر! موسى را استخدام کن، همانا بهترین کسى که مىتوانى استخدام کنى، کسى است که نیرومند و امین باشد.»
۴ . هنگامى که حضرت هود (علیه السلام) مىخواهد یکى از نعمتهاى خدا بر قوم را برشمارد، مىگوید: «وَ زادَکُمْ فِى الْخَلقِ بَصْطَهً[17]؛ و به جسم شما فزونى داد.» هم از آیات قرآنى و هم از تواریخ بر مىآید که آنها مردمى درشتاستخوان، قوى پیکر و نیرومند بودند. از قول آنها مىخوانیم: «مَنْ اَشَدُّ مِنّا قٌوَّهًً[18]؛ چه کسى از ما نیرومندتر است؟»
۵ . خداوند متعال در آیات متعدد، خود را «قوى» مىنامد. در اینجا به برخى از آیات اشاره مىنماییم: «عَلَّمَهُ شَدیدُ القُوى ذُُمِرَّهٍ فَاسْتَوی[19]؛ (خدا)[20] آن کس که قدرت عظیمى دارد، او (پیامبر) را تعلیم داده است همان کس که توانایى فوقالعاده واسطه بر همه چیز دارد.» «اَنَّ القُوَّهَ لِلّهِ جَمیعاً[21]؛ تمامى قدرت و توانایى از آن خداوند است.» «اَ وَ لَمْ یَرَوُا اَنَّ اللهَ الّذى خَلَقَهُمْ هُوَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّهً[22]؛ یا آنها نداستند، خدا که آنها را خلق فرموده بسیار از آنان تواناتر است؟!»
«لا قُوَّهَ اِلّا بِاللهِ[23]؛ جز قدرت خدا قوّهاى نیست.» «اِنَّ اللهَ هًوَ الرَّزاقُ ذُو الْقوَّهِ الْمَتینُ[24]؛ همانا روزى بخشنده (خلق) تنها خداست که صاحب قوت و اقتدارى سخت استوار است.» «اِنَّ اللهَ قَویٌّ شَدیدُ الْعِقابِ[25]؛ همانا خداوند توانا و سخت کیفر است.» «اِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَویُّ الْعَزیزُ[26]؛ همانا پروردگار تو مقتدر و پیروزمند است.» «کَتَبَ اللهُ لاَغْلِبَنَّ اَنَا وَ رُسُلى اِنَّ اللهَ قَوِیٌّ عَزیزٌ[27]؛ خداوند نگاشته و ختم گردانیده که البته من و رسولانم (بر دشمنان) غالب شویم که خدا توانا و پیروزمند است.»
اگر قوى بودن صفت خوبى نمىبود هرگز خداوند، خود را به آن متّصف نمىفرمود.
پىنوشتها
۱- همان، آیه ۱۴؛
2- قصص، (۲۸)، آیه ۱۴؛
3- تفسیر نمونه، ج ۱۶، ص ۳۹؛
4- قصص (۲۸)، آیه ۱۵؛
5- نهجالبلاغه، فیضالاسلام، نامه ۴۷؛
6- تفسیر نمونه، ج ۱۶، ص ۵۵؛
7- نفسیر جوامع الجامع، ص ۳۴۴؛
8- قصص (۲۸) آیه ۲۴؛
9- تفسیر المیزان، ص ۲۵؛
10- قصص (۲۸)، آیه ۲۵؛
11- همان، آیه ۲۶؛
12- بقره (۲) آیه ۲۴۷؛
13- انقال (۸) آیه ۶۰؛
14- تفسیر نمونه، ج ۷، ص ۲۲۳؛
15- قصص (۲۸) آیه ۱۵؛
۱6- همان، آیه ۲۶؛
۱7- اعراف (۷) آیه ۶۹؛
۱8- فصلت (۴۱) آیه ۱۵؛
۱9- نجم (۵۳) آیه ۵ و ۶؛
20- برخى از مفسران، شدیدالقوى را به جبرئیل تفسیر نمودهاند که این تفسیر چندان مناسب به نظر نمىرسد. یکى از ادله این مدعا این است که خدا معلم پیامبر بوده، نه جیبرئیل و جبرئیل فقط واسطه بوده است.
21- بقره (۲) آیه ۱۶۵؛
22- فصلت (۴۱) آیه ۱۵؛
23- کهف (۱۸) آیه ۳؛
24- ذاریات (۵۱) آیه ۵۸؛
25- انفال (۸)، آیه ۵۲؛
۲6- هود (۱۱)، آیه ۶۶؛
۲7- مجادله (۵۸) آیه ۲۱؛
منبع: سایت اندیشه قم