- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 16 دقیقه
- 0 نظر

اسماعیلیه یکی از مذاهبی است که از مذهب تشیع انشعاب کرده است. این فرقه تاریخ پرماجرائی دارد. از این روی بحث درباره عقاید و تطورات تاریخی آن پیوسته مورد توجه محققان و نحله شناسان قرار گرفته است.
اصول عقائد اسماعیلیه:
۱. اسماعیلیه بعد از امام جعفر صادق ـ علیه السلام ـ بزرگترین فرزند او را امام میداند و مرگ او را انکار کرده می گویند او زنده و غایب است و روزی ظهور خواهد کرد.
۲. خدای تعالی به واسطه حقیقتی که از آن با کلمه «کن» تعبیر می شود دو عالم را آفرید:
الف: عالم باطن که عالم امر غیب است و شامل عقول و نفوس و ارواح و حقایق کلی می باشد.
ب: عالم ظاهر که عالم خلق و شهادت است و شامل اجزای علوی و سفلی و اجسام فلکی و عنصری است و بزرگترین موجودات این عالم به ترتیب بزرگی، عرش، کرسی و اجسام دیگر است. و بدین ترتیب آغاز و انجام سلسله هستی خداست.[۱]
۳. ذات باری تعالی برتر از وهم و عقل و فکر است. خداوند بالاتر از حد صفات است. با هیچ صفتی و تعین و حدی چه به سلب و چه به ایجاب از وی سخن نتوان گفت.[۲]
۴. ایشان عقل کل و نفس کل را دو اصل و بن می خوانند و گاهی بنام اصل اول و ثانی از آندو نام می برند. و آنها را به انقسام سه فرع روحانی یعنی: جدّ و فتح و خیال، پنج حد علوی گویند.[۳]
۵. آنان به بهشت و دوزخ جسمانی معتقد نیستند ولی برای مبتدیان این کلمات را به معنی معمول آن تفسیر می کنند و مانند غلات به حلول و تناسخ ارواح باور داشتند. از نظر آنها بهشت، همان عقل است و درب بهشت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در زمان خویش و وصی اوست در مرتبه خویش و امام روزگار است در عصر خود و کلید درب بهشت گفتار رسول خداست.
۶. تعالیم ظاهری آنان با معتقدات شیعه دوازده امامی چندان تفاوتی ندارد و همان احکام شرعی اسلام مانند نماز و روزه، و زکات و غیره است.[۴]
۷. مظهر عقل کل در این عالم وجود ناطق است. ناطقان همان پیغمبران اولوالعزمند که شمار آنان هفت است. هر پیغمبری وصی و جانشینی دارد که در حال حیات او از علم او بهره مند بوده است. پس از هر ناطقی هفت امام روی کار می آیند.دوره هر پیغمبری هزار سال است و چون دوره او سرآید پیغمبر و شریعت دیگری ظهور کند. و شریعت پیشین را نسخ می نماید.
۸. در روی زمین یک ناطق وجود دارد و او پیامبر صاحب شریعت است یعنی پیامبری که قانون الهی را که بوسیله فرشته به او القاء می شود ابلاغ می کند. ادوار نبوت از هفت دور تشکیل می شود و هر مرحله از دوره نبوت بوسیله یک ناطق و یک وصی افتتاح می گردد.
و یک یا چند دسته هفت گانه از امامان جانشین آنان می گردد و سپس آن دوره بوسیله آخرین امام یعنی (قائم) یا امام رستاخیز که دوران پیشین را خاتمه می دهد، پایان می پذیرد و او امام مقیم است.[۵]
۹. در مورد امامت بر این باورند که امام مظهر عالم امر است. و حجّت او مظهر عقل اول (عقل کل) است. امام حاکم بر عالم باطن و معلم دیگران است. گرچه امام گاهی پنهان می گردد ولی دعوت او ظاهر خواهد بود تا اینکه حجت از جانب خدا بر بندگان تمام گردد. معتقدند که علاوه بر حجت خدا، پیوسته در روی زمین دوازده نفر نقیب که حواریین و خواص حجت اند وجود دارد.[۶]
۱۰. یک امام وجود دارد که وارث امام اساس است وظیفه او ایجاد تعادل میان ظاهر و باطن که پیوستگی آنها ضروری است می باشد.
از نظر اسماعیلیان امامت دارای مراتب چهارگانه زیر است.
۱. امام مقیم: او کسی است که پیامبر ناطق را بر می انگیزد و این عالی ترین درجه امامت است و آن را (رب الوقت) نیز گویند.
۲. امام اساس: او وصی و جانشین پیامبر و امین راز و یاور او است و سلسله امامان مستقر در نسل او تداوم می یابد.
۳. امام مستقر: او کسی است که امام پس از خود را تعین می کند راه تعیین امام از نظر اسماعیلیه دو چیز است: ۱. وراثت، ۲. نص امام مستقر.
۴. امام مستودع: او به نیابت از امام مستقر به انجام امور امامت قیام می کند و حق تعیین امام پس از خود را ندارد وی را نایب الامام نیز گویند.[۷]
یکی از عقاید شاخص اسماعیلیه در معارف و احکام دینی، باطن و تاویل است به عقیده آنان شرایع الهی دارای ظاهر و باطن است و باطن آن را جز امام و جانشین او نمی داند و همه آنچه در شرایع آسمانی آمده مثالها و رموزی است برای حقایق باطنی، بنابراین در مورد احکام و معارف دینی مثل نماز و تیمم و زکات و حج تاویلاتی داشتند که چنین تاویلات موجب شد که علمای اسلام اسماعیلیه را خطر جدی برای عقاید اسلامی به شمار آورند.
مرحوم استاد شهید مطهری در این باره گفته است:
«اسماعیلیه آن قدر در اندیشه های اسلامی بر اساس باطنیگری دخل و تصرف کرده اند که می توان گفت اسلام را قلب کرده اند.»
آنان آیات قرآنی و احادیث و احکام شرع را تاویل می کنند و ظاهر آنها را درست نمی دانند بلکه به باطن آنها می گرایند.[۸]
اسماعیلیه قائل است امامت به واسطه نص از سوی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ یا امامی که جانشین پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ است، تحقق می یابد و برخلاف زیدیه که امامان منصوص را سه نفر می دانند و هم چنین برخلاف شیعه امامیه که تعداد امامان را دوازده نفر می دانند اسماعیلیه حدّی برای امامان قائل نیست از دیدگاه آنان امامت از زمان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ تا زمان حاضر ادامه دارد و صرف تولد از امام به منزله نص بر امامت فرزند است و به قول بهتر امامت از دیدگاه اسماعیلیه وراثتی می باشد و فرزند امام، امام است و اگر امامی بیش از یک فرزند داشت با قرائن و شواهد خاص یکی از آنان به عنوان امام شناخته می شود.[۹]
در طول تاریخ اسماعیلیه نام های زیادی از قبیل، باطنیون، تعلیمیون، حشیشیون، قرمطیون، مبارکیه، خطابیه، فاطمیون، ملاحده، سبعیه،[۱۰] و … داشته است که برخی از این نام ها نظر به شاخه های گوناگون این مذهب دارد و برخی دیگر ناظر بر عقاید خاص آنان می باشد. با این حال همه این شاخه ها و گروه ها در این اصل که بعد از امام صادق ـ علیه السلام ـ اسماعیل، امام بوده اتفاق نظر دارند و بعد از آن نیز عده ای محمد بن اسماعیل و فرزندان وی را امام می دانند که اسماعلیه مورد نظر این مقال است و برخی نیز قائل به غیبت محمدبن اسماعیل هستند که از بین رفته اند و اثری از آنان باقی نمانده است.[۱۱]
اسماعیلیه در طول تاریخ قیام های متعددی بر علیه خلفای عباسی انجام داده و همیشه با آنان که مروج مذهب اهل سنت بودند به مبارزه پرداخته اند گاهی پیروز شده و حکومت هایی چون خلافت فاطمی در مصر و شمال آفریقا و همچنین حکومت قرامطه در شبه جزیره عربستان و جنوب عراق تشکیل داده اند و گاهی نیز در قلعه های خود محصور شده و قلعه نشین شده اند. به همین خاطر مبارزه تبلیغاتی بنی عباس و اهل سنت بر علیه آنان گسترده و همراه با افتراء و تهمت بوده و چون آنان فرصت دفاع از خود نداشته اند حرف و حدیث درباره اعتقادات آنان بسیار است و آراء و افکار منتسب به آنان آشفتگی فراوانی دارد با این حال چون در این مقال هدف بررسی انتقادهای کلی وارد بر این مذهب است به چند مورد کلی که مورد توافق همگان و مورد قبول خود اسماعیلیه باشد اشاره می شود.
۱ . نفی صفات از خداوند.
شیعه امامیه به تبعیت از ادله عقلی و احادیث ائمه معصومین ـ علیهم السّلام ـ معتقدند که صفات خداوند عین ذات خداوند است و این صفات زائد بر ذات نیستند یعنی قدرت، علم، حیات و … همه عین ذات خداوند می باشند و این گونه نیست که شی ای علم باشد و شی دیگر قدرت و شی دیگر ذات خداوند ولی اسماعیلیه برخلاف شیعه دوازده امامی به نفی هرگونه صفت پرداخته و گفته اند که خداوند اصلاً صفت ندارد که عین ذات یا جدا از ذات باشد.[۱۲] و بدین ترتیب با تمام فرقه های اسلامی و نصوص دینی که معتقد به وجود صفات برای خداوند هستند، مخالفت کرده اند. اما چون در قرآن کریم و احادیث صفات متعدد جمالیه و کمالیه برای خداوند ذکر شده آنان برای توجیه این صفات گفته اند که همه این صفات مربوط به عقل اول است که از خداوند صادر شده است.
این عقیده نه تنها مخالف با عقیده تمام مسلمانان در مورد صفت داشتن خداوند است بلکه مخالف با آیات فراوانی است که صفات علم، قدرت، اراده و … را بر خداوند ثابت می کنند و هم چنین مخالف است با هزاران حدیثی که از پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ و ائمه معصومین ـ علیهم السّلام ـ به دست ما رسیده است.
۲ . انکار معاد جسمانی
تمام دین داران و آنان که داعیه طرفداری از دین را دارند معتقد به معاد و بازگشت انسان برای حسابرسی و رسیدن به عقاب و ثواب می باشند و معاد یکی از اصول مهم هر دین می باشد. با این همه برخی از اینان قائل به معاد روحانی هستند برخی دیگر معاد را جسمانی می دانند. اسماعیلیه از جمله مذاهب نادری هستند که قائل به معاد روحانی هستند یعنی اعتقاد دارند که در قیامت فقط روح انسان عودت خواهد کرد.[۱۳]
این عقیده نیز با نص صریح آیات قرآنی و احادیث اسلامی منافات دارد و هیچ دلیل نقلی و عقلی بر آن وجود ندارد. در قرآن کریم می فرماید: «امروز [روز قیامت] بر دهان آنها مهر می نهیم و دست هایشان با ما سخن می گویند و پاهایشان به کارهایی که انجام داده اند شهادت می دهند.»[۱۴] این آیه و آیات دیگری چون فصلت ۲۰ و ۲۱؛ حاقه ۱۹ و ۲۵ و عیسی ۳۸ و ۴ بیانگر سخن گفتن اعضای بدن انسان در قیامت هستند که نشانه آشکاری بر معاد جسمانی می باشد. هم چنین در جای دیگر می فرماید: «… و گفت: چه کسی این استخوان را زنده می کند در حالی که پوسیده است، بگو: همان کس آن را زنده می کند که نخستین بار آن را آفریده و او به هر مخلوقی آگاه است»[۱۵] خداوند در این آیه از زنده شدن دوباره استخوان های پوسیده خبر می دهد که نص بر معاد جسمانی است.
۳ . آمیختگی مذهب اسماعیلی با فلسفه یونانی
اهل سنت به خصوص اهل حدیث و اشاعره به صورت افراطی از دخالت دادن فلسفه و مباحث فلسفی در مباحث دینی و عقیدتی اجتناب می کردند و در جمود بر ظواهر و کنار گذاشتن فلسفه بر همدیگر سبقت می گرفتند. در مقابل اسماعیلیه به افراط در دخالت دادن مباحث فلسفی به خصوص فلسفه یونان در مباحث عقیدتی و کلامی گرفتار آمدند.
اینان فلسفه یونانی را سند مذهب خود قرار داده بودند و مطالبی را داخل مذهب خود کردند که ربطی به عقاید و اصول دین نداشت به عنوان مثال اعتقاد به عقول عشره و افلاک نه گانه و نفوس آنها و این که صادر اول همان عقل اول است از جمله مسائل فلسفه یونان بود که داخل مذهب اسماعیلیه شد[۱۶] و مبنا و اساس این مذهب گردید و نتیجه آن شد که امروزه بعد از درهم ریختن طبیعیات فلسفه یونان و ابطال افلاک نه گانه یا نفس داشتن افلاک یا … اساس مکتب کلامی اسماعیلی دچار تزلزل و درهم ریختگی شده و بسیاری از مباحث و مسائل آن از اساس ویران و منهدم شود.
۴ . باطنی گری و تأویل ظواهر:
باطنی گری و تأویل ظواهر یکی از ممیّزه های معروف مذهب اسماعیلی است که آن را از سایر مذاهب ممتاز می سازد، محقق طوسی در قواعد العقائد می نویسد: به اسماعیلیه «باطنیه» می گویند چون آنها می گویند: هر ظاهری باطنی دارد که مصدر آن بوده و ظاهر هم مُظهر آن باطن می باشد… و به آنها ملاحده می گویند چون در بعضی از احوال از ظاهر شریعت به باطن شریعت عدول می کنند.»[۱۷] اسماعیله علاوه بر باطنی گری و تأویل ظواهر در مباحث کلامی و اعتقادی در مباحث فقهی هم به تأویل و باطنی گری می پردازند. و برای همه آنها مثل و ممثولی درست می کنند به عنوان مثال مَثَل ولایت مَثل آدم ـ علیه السلام ـ است چون او اول کسی بود که خداوند اطاعتش را واجب کرد و مثل طهارت مثل نوح است چون او اول کسی بود که برای تطهیر بندگان از گناه فرستاده شده و مثل صلوه، مثل ابراهیم است چون او اول کسی بود که بیت الحرام را بنا کرد و مثل زکات مثل حضرت موسی ـ علیه السلام ـ است چون او اول کسی بود که مردم را به پرداخت زکات دعوت کرد، و هم چنین مثل روزه حضرت عیسی و مثل حج حضرت محمد مصطفی ـ صلی الله علیه و آله ـ می باشد[۱۸] و … .
تأویل ظواهر متون مقدس اسلامی و بازی با آیات و احادیث اسلامی و تفسیر آنها بر اساس هوای نفسانی باعث شده که مذهب اسماعیلی با گذر زمان تغییر و تبدیل فراوانی یافته و از اصل خود فاصله بگیرد و خود را هم رنگ محیط و زمانه سازد و مبتلا به امور خلافی شود که سایر مسلمانان آنها را ملحد و کافر بنامند این گونه تأویلات و باطنی گری وسیله ای است که طالبان قدرت و ریاست با تمسک به آن می خواهند آزادی عمل زیادی داشته و مریدان خود را با این گونه امور مشغول سازند و خود را از گزند تیغ انتقاد مریدان خویش و هم چنین سایر مذاهب برهانند به همین دلیل گاهی که به دلیل برخی دنیا گرایی ها به انکار ضروریات دین می پردازند در مقابل انتقادها می گویند که ما به باطن دین عمل کرده ایم و شما نمی توانید آن را بفهمید. این گونه باطن گرایی و تأویل ظواهر باعث می شود که تکالیف دینی از بین رفته و از دین و مذهب جز مشتی خرافات و تأویلات چیزی باقی نماند.
با توجه به اینکه مذهب اسماعیلیه انشعابی از شیعه است و پیروان آن شش امام اول شیعیان را بعد از رسالت پیامبر اسلام قبول دارند، بر آنان است که لوازم این عقیده خود شان را هم باید بپذیرند. بنا بر این درین جا روایاتی را بیان می کنیم که در ضمن بیان انحراف و بطلان مذهب اسماعیلیه ، حقانیت مذهب شیعه دوازده امامی را ثابت می کند:
الف) شواهد عام (روایاتی که از پیامبر اکرم و ائمه معصومین – سلام الله علیهم اجمعین – صادر شده، که خلفاء و جانشینان بعد از او دوازده نفرند) به طور نمونه سه مورد از آنها را ذکر می کنیم:
۱. حموئی در «فرائد السمطین» و سید علی همدانی در «موده القربی» از ابن عباس روایت کرده اند که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: من سید پیامبرانم و علی سید اوصیاء است و اوصیای من دوازده نفرند که اول آنها علی و آخرین ایشان قائم است.[۱۹]
۲. خوارزمی در «مقتل الحسین» و «مناقب» و همدانی در «موده القربی» از سلمان روایت کرده اند که گفت: وارد شدم بر پیغمبر در حالی که حسین بر زانوی ا و بود، چشمهایش را می بوسید و دهانش را می بوسید و می فرمود: تو آقا، پسر آقائی، تو امام پسر امام، برادر امام، پدر امامانی، تو حجت خدا، پسر حجت خدائی و پدر نه حجتی که از صلب تو هستند و نهمین ایشان قائم آنهاست.[۲۰]
۳. جابربن یزید از امام باقر از پدرش از جدش – علیهم السّلام – روایت کند که رسول خدا به علی بن ابی طالب فرمود: ای علی من و تو، و دو فرزندت حسن و حسین، و نه نفر از اولاد حسین پایه های دین و استوانه های اسلام هستیم، هر کس از ما پیروی کند نجات یابد و هر کس از فرمان ما سرپیچد راهش به سوی آتش خواهد بود.[۲۱]
حتی اهل سنت که شیعه هم نیستند روایاتی را مبنی بر دوازده امام از پیامبر اسلام نقل کرده اند که بر سه دسته اند:
۱. دسته اول روایاتی است که در آن ها عنوان دوازده خلیفه ذکر شده است. این دسته از روایات به صورت مکرر در مسند احمد، صحیح مسلم و سنن ابی داود بیان گردیده و مضمون همه آنها چنین است که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: اسلام پیوسته با دوازده خلیفه که همه آنان از قریش اند عزیز خواهد بود.[۲۲]
۲. دسته دوم روایاتی است که عنوان دوازده امیر در آنها ذکر شده است. این با تعبیرات مختلفی در کتاب های اهل سنت آمده است و مضمون آن چنین است که پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: پیوسته این دین بر کسی که آنرا دشمن دارد غالب است و هیچ مخالف و مفارقی به آن ضرر نمی زند تا اینکه دوازده امیر از امت من را پشت سر بگذرانند که همگی آنان از قریش اند، یا کار مردم پیوسته بگذرد تا اینکه دروازده امیر بر آنان حکومت کنند که همه آنها از قریش اند.[۲۳]
۳. دسته سوم روایاتی است که پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ تعداد خلفاء بعد از خود را مساوی با تعداد نقباء بنی اسرائیل بیان نموده است. از عبدالله بن مسعود روایت شده است که ما از پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ پرسیدیم که خلفاء بعد از تو چند نفراند. رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: دوازده نفر به تعداد نقباء بنی اسرائیل می باشند. و نیز از پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل شده است که فرمود: همانا تعداد خلفاء بعد از من به تعداد نقباء موسی ـ علیه السلام ـ می باشد. در مجمع الزوائد ج ۵، صفحه ۱۹۰، به صورت مستقل یک باب بنام «خلفاء اثنی عشر» به این مسئله اختصاص داده شده است.[۲۴]
در ین روایت اسلامی هیچ اثری از تعداد امامان اسماعیلیه با آن کیفیتی که بیان شد دیده نمی شود.
ب) شواهد خاص (روایاتی که تصریح دارند، امام بعد از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ ، فرزندش موسی بن جعفر است نه اسماعیل، چنانچه عده ای به امامت او بعداز پدرش معتقدند).
در اینجا نیز به دو مورد اشاره می کنیم:
۱. فیض بن مختار گوید: به امام صادق ـ علیه السّلام ـ گفتم: مرا از دوزخ در امان دار و بفرمائید: امام بعد از شما کیست؟ در این حال ابو ابراهیم (امام موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ ) که پسر بچه ای بود، بر آن حضرت وارد شد، امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند: این است امام شما، به او تمسک جو.[۲۵]
۲. زراره بن أعین گوید: امام صادق ـ علیه السّلام ـ داود بن کثیر، حمران بن اعین و ابوبصیر را خواند، از آن طرف مفضّل بن عمر با عده ای به محضر آن حضرت آمدند، که جمعاً سی نفر شدند. در آن موقع اسماعیل پسر آن حضرت مرده بود و جنازه را هنوز دفن نکرده بودند، امام به داود بن کثیر فرمود: صورت اسماعیل را باز کن، داود صورت او را باز کرد.
امام فرمود: دقت کن ببین زنده است یا مرده؟ گفت: مرده است، امام به یک یک آن سی نفر، جنازه اسماعیل را نشان داد همه گفتند: مرده است. امام ـ علیه السّلام ـ فرمود: خدایا گواه باش.
بعد فرمود جنازه اسماعیل را غسل دادند و کفن کردند و بعد فرمود: یا مفضل صورت اسماعیل را باز کن، او صورت وی را باز کرد، حضرت فرمود: زنده است یا مرده؟ همه تان نگاه کنید، گفتند: مولای ما! او مرده است، امام فرمود، دیدید و یقین کردید که اسماعیل مرده است؟ گفتند: آری، و همه در این کار امام در تعجب شدند، فرمود: خدایا گواه باش.آنگاه اسماعیل را به قبرستان برده و در قبر گذاشتند، فرمود: یا مفضل! صورت اسماعیل را باز کن، باز کرد، حضرت به آن جماعت فرمود: بنگرید آیا اسماعیل زنده است یا مرده؟ گفتند: بلی یا ولی الله! مرده است، فرمود: خدایا گواه باش به زودی اهل باطل شک کرده، می خواهند نور خدا را خاموش کنند، در گفتن «نور خدا» اشاره کرد به موسی بن جعفر و گفت: «والله متم نوره ولو کره الکافرون»
سپس جنازه را دفن کردند، بعد امام به حاضران فرمود: مرده کفن و حنوط و دفن شده در این قبر کیست؟ گفتیم: پسر شما اسماعیل است، فرمود: خدایا گواه باش، آنگاه دست موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ را گرفت و فرمود: «امام حق این است و حق با اوست و امام های بعدی از او به وجود خواهند آمد تا خدا وارث زمین و هر چه در آن است بشود».
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: امام بعد از من پسرم موسی است و بر این سخن عده زیادی از اصحابش را از آن جمله، پسرش علی بن جعفر و پسرش اسحاق بن جعفر و نیز مفضل بن عمر، معاذ بن کثیر، عبدالرحمان بن حجّاج، فیض بن المختار، یعقوب سرّاج، حمران بن اعین، ابوبصیر، داودبن کثیر، یونس بن طبیان، یزید بن سلیط، سلیمان بن خالد و صفوان جمال را شاهد گرفت، سپس خبر دادند که بعد از وی در این باره فتنه ای به وجود خواهد آمد، آن حضرت مرگ اسماعیل و غسل و تکفین و تدفین اسماعیل را به همه نشان داد و در تشییع جنازه اش بدون رداء راه رفت و برای او بعد از مرگش حجّ استیجار کرد.[۲۶] بنابراین علاوه بر این روایاتی که ذکر شد، روایات دیگری نیز وجود دارند که امام هفتم، امام موسی بن جعفر ـ علیهما السّلام ـ است نه اسماعیل که قبل از پدر از دنیا وفات یافت.
ج . مهدویت و اعتقاد به حضرت مهدی (عج) یکی از مسائلی است که در اسلام به آن تاکید شده است . اما این مسئله در مذهب اسماعیلیه جایگاهی ندارد. در حالیکه امام مهدی (عج) امام دوازدهم شیعیان می باشد و بر طبق حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه؛ هرکه بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است » ایمان به آن حضرت را واجب می گرداند. این مسئله آنقدر در دین اسلام مسلم است که حتی اهل سنت روایاتی را در زمینه نقل نموده و در کتب صحاح اهل تسنّن ابوابی به نام مهدی ـ علیه السّلام ـ منعقد گردیده و احادیثی از پیغمبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقل شده است از باب نمونه:
عبدالله از پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ روایت کرده فرمود دنیا سپری نخواهد شد تا این که مردی از اهل بیت من که نامش نام من است بر عرب حکومت می کند.[۲۷]
ترمذی بعد از نقل این حدیث می گوید این حدیث صحیح است و نیز می گوید در مورد مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشّریف ـ علی ابو سعید، ام سلمه و ابوهریره روایت از پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقل نموده اند:
ابو سعید از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ روایت نموده که فرمودند زمین از ظلم و بیدادگری پر می شود پس مردی از اهل بیت من ظاهر شده هفت سال یا نه سال حکومت می نماید و زمین را از عدل و داد پر می کند.[۲۸]
بسیاری از علمای اهل سنت احادیث مهدی را متواتر دانسته یا تواتر آنها را از دیگران نقل کرده اند و بدان اعتراضی ننموده اند مانند ابن حجر هیتمی در الصواعق المحرقه و شبلنجی در نور الابصار ابن صباغ در الفصول المهمه محمد الصبان در اسعاف الراغبین گنج شافعی در البیان شیخ منصور علی در غایه المأمول سویدی در سبائک الذهب و جمعی دیگر و همین تواتر ضعف سندی را که در بعضی از آنها موجود است جبران می کند.
به عنوان نمونه عسقلانی می نویسد خبر متواتر مفید یقین است و عمل به آن نیاز به بحث ندارد.[۲۹]
سید احمد شیخ الاسلام و مفتی شافعی می نویسد احادیثی که در مورد مهدی وارد شده کثیر و متواتر است در بین آنها هم حدیث صحیح وجود دارد و هم ضعیف اما چون احادیث کثیرند و روات و نویسندگان آنها نیز زیادند بعض آن احادیث بعضی دیگر را تقویت می کند و بر روی هم مفید یقین می باشند.[۳۰]
به هر حال پرشگر ارجمند می تواند با مراجعه به مراکز علمی شیعه اطلاعات کافی به دست آورده و در جهت راهنمای خود به طور مستقیم یا غیر مستقیم با آنها رابطه بر قرار کند.
پی نوشت:
[۱]. علی ربانی، فرق و مذاهب کلامی، صفحه ۷۳-۶۵، چاپ امیر قم، نوبت چاپ اول ۱۳۷۷، مرکز جهانی علوم اسلامی.
[۲]. مشکور، محمد جواد : تاریخ شیعه، صفحه ۲۲۶، نوبت چاپ پنجم انتشارات اشراقی، ۱۳۷۲.
[۳]. مشکور، محمد جواد: تاریخ شیعه و فرقه های اسلام، صفحه ۲۳۱، همان.
[۴]. طباطبایی، سید محمد حسین: شیعه در اسلام، صفحه ۵۳، تاریخ چاپ، ۱۳۶۲، ناشر دفتر انتشارات اسلامی.
[۵]. هاشم عثمان: اسماعیلیه، صفحه ۶۶، نوبت چاپ اول، ۱۹۹۸ میلادی، انتشارات اعلمی، چاپ بیروت لبنان.
[۶]. ربانی، علی: در آمدی بر علم کلام، صفحه ۲۳۰، نوبت چاپ اول ۱۳۷۸، انتشارات دارالفکر.
[۷]. ربانی، علی: در آمدی بر علم کلام، صفحه ۲۳۱، همان.
[۸]. علی ربانی، فرق و مذاهب کلامی، صفحه ۷۵، همان.
[۹]. ر.ک: سبحانی، جعفر، المذاهب الاسلامیه، ص ۲۴ ۶، مؤسسه امام صادق ـ علیه السلام ـ چاپ اول، سال ۱۴۲۳.
[۱۰]. ر.ک: مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، ص ۴۷، انتشارات آستان قدس رضوی. چاپ سوم، ۱۳۷۵ ش.
[۱۱]. رجوع شود به نوبختی، فرق الشیعه نوبختی، ص ۱۰۲ و ۱۰۶، ترجمه محمد جواد مشکور، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، سال ۱۳۶۱ هـ .ش.
[۱۲]. سبحانی، جعفر، بحوث فی الملل و النحل، ج ۸، ص ۱۹۶، مؤسسه امام صادق ـ علیه السلام ـ ، چاپ اول، سال ۱۴۱۸ هـ .ق.
[۱۳]. المذاهب الاسلامیه، ص ۲۷۵.
[۱۴]. یس، ۶۵.
[۱۵]. یس، ۷۸ و ۷۹.
[۱۶]. ر.ک: المذاهب الاسلامیه، ص ۲۵۳ و ۲۶۴.
[۱۷]. قواعد العقائد، ص ۱۱۳.
[۱۸]. ر.ک: بحوث فی الملل و النحل، ج ۸، ص ۲۷۰.
[۱۹]. صافی، لطف الله، امامت و مهدویت، ج ۳، ص ۵۶، نشر حضرت معصومه، قم ۱۳۷۷.
[۲۰]. همان، ص ۵۷.
[۲۱]. عکبری بغدادی، محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، أمالی، ص ۲۳۹، بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، ۱۳۶۴.
[۲۲]. امام احمدبن حنبل، مسند احمد، ۵/۹۰، ۹۳، ۹۸ و ۱۰۰، بیروت، دار صادر، بی تا و مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ۶/ ۳ و ۴، بیروت، دارالفکر، بی تا، و سجستانی، سلیمانی بن اشعث، سنن ابی داود، ۲/۳۰۹، بیروت، دارالفکر، اول، ۱۴۱۰ ق.
[۲۳]. احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۵/ ۸۷، ۹۰، ۹۲، ۹۴، ۹۵، ۹۸، ۱۰۱، بیروت، دار صادر، بی تا، بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ۸/ ۱۳۷، بیروت، دارالفکر، بی تا. و ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، ۳/۳۴، حدیث ۲۳۲۳، بیروت دارالفکر، ۱۴۰۳ ق، طبرانی، سلمیان بن احمد، المعجم الکبیر. ۲/ صفحه ۱۹۰ ـ ۲۵۵، قاهره، مکتبه ابن تیمیه، بی تا، و المعجم الاوسط، ۱/ ۲۶۳ و ۴/۱۸۹، دارالحرمین.
[۲۴]. مسند احمد، ۱/۳۹۸، و حاکم نیشابوری، محمدبن محمد، مستدرک، ۴/۵۰۱، بیروت، دارالمعرفه ۱۴۰۶ ق. و هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد ۵/۱۹۰، بیروت، دارالمکتب العلمیه، ۱۴۰۸ ق، و عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، ۱۳/۱۸۳، بیروت، دارالمعرفه للطباعه والنشر، دوم، بی تا. و المباد کفوری، تحفه الاحوذی فی شرح الترمذی، ۶/۲۹۴، بیروت، دارالکتب العلمیه، اول. ۱۴۱۰ ق، و المتقی هندی، کنزالعمال، ۱۲/۲۳ حدیث ۳۳۸۵۷ و ۲۳۸۵۸، و ج ۶/۸۹ حدیث ۱۴۹۷۱، بیروت، موسسه الرساله و المعجم الکبیر ۱۰/۱۵۸، و سیوطی، جلال الدین، الجامع الصغیر ۱/۳۵، حدیث ۲۲۹۷، بیروت، دارالفکر، و البوریه، شیخ محمد، اضداء علی السنه المحمدیه، صفحه ۲۳۴، دارالکتاب الاسلامی، بی تا. و ابویعلی عرصلی، احمد بن علی، مسند ابی یعلی، ۸/۴۴۴ و ۹/۲۲۲، دارالمأموت للتراث.
[۲۵]. کلینی، اصول کافی، ج ۲، ص ۴۶۳، نشر اسوه، قم ۱۳۷۰، (شش جلدی).
[۲۶]. قرشی، سید علی اکبر، خاندان وحی، ص ۵۱۴، دارالکتاب الاسلامیه، تهران، ۱۳۷۶، به نقل از بحار، ج ۴۷، ص ۲۵۴.
[۲۷]. صحیح ترمذی، ج ۹، ب ما جاء فی المهدی، ص ۷۴، ینابیع الموده، تألیف شیخ سلیمان، طبع سال ۱۳۸۰، ج ۲، ص ۱۸۰، البیان فی اخبار صاحب الزمان، تألیف محمد بن یوسف شافعی، طبع نجف، ص ۵۷.
[۲۸]. مسند احمد، ج ۳، ص ۲۸، در باب مسندات ابی سعید الخدری احادیثی راجع به مهدی ذکر شده، ینابیع الموده، ج ۲، ص ۲۲۷.
[۲۹]. کتاب نزهه النظر تألیف احمد بن حجر عسقلانی، ط کراچی، ص ۱۲.
[۳۰]. کتاب فتوحات الاسلامیه، ط مکه، ط اولی، ج ۲، ص ۲۰۵.