- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه: < 1 دقیقه دقیقه
- توسط: حسین فاضلی
- 6:46 ب.ظ
- 4 نظر

از امام باقر(علیه السلام) روایت است که در بنیاسرائیل، عابدی بود بنام جریح، که در صومعه خویش به عبادت مشغول بود. روزی مادرش او را در حالی که وی به نماز اشتغال داشت، خواند، اما او، مادر را پاسخ نداد ـ (در بعضی روایات آمده که اگر جریح فقیه میبود میدانست که قطع نماز نافله و پاسخ دادن به مادر، از نماز افضل بود) ـ مادر برگشت، و بار دوم آمد او را صدا زد، و او باز پاسخ نداد، تا سه بار. در این وقت، مادر، او را نفرین کرد و گفت: از خدای بنیاسرائیل میخواهم که تو را به خود واگذارد و یاریت نکند.
آن روز گذشت و روز بعد، زن بدکارهای به کنار صومعه او آمد و فرزندی را که در رحم داشت در آنجا وضع حمل کرد و ادعا کرد که فرزند، از آن جریح است. در میان بنیاسرائیل شایع شد که آن کس که مردمان را از زنا نهی مینمود، خود مرتکب زنا گشته است! حاکم دستور داد وی را به دار کشند. مادرش بر سر و روی زنان، به پای چوبه دار آمد. جریح گفت: ای مادر! خاموش باش که این، نتیجه همان نفرین تو است.
مردمان چون شنیدند گفتند: ما از کجا بدانیم که این تهمت و این نسبت دروغ است؟ جریج گفت: کودک را حاضر کنید. چون کودک بیاوردند، از او پرسیدند: پدرت کیست؟ وی به زبان آمد و گفت: فلان چوپان پدر من است، و بدین گونه خداوند بر اثر توبه جریح، وی را نجات داد، و جریح سوگند یاد کرد که از این پس، از خدمت مادر جدا نگردد.
منبع: علامه مجلسی؛ بحار الأنوار؛ ج۷۱؛ ص۷۵