- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه: 3 دقیقه
- توسط: حمید الله رفیعی
- 1:41 ق.ظ
- 4 نظر

مرحوم راوندي و ديگر بزرگان رضوان اللّه تعالي عليهم به نقل از محمّد بن ميمون حکايت کنند:
پيش از آن که امام رضا عليه السلام عازم ديار خراسان شود، در مکّه معظّمه حضور آن حضرت شرفياب شدم و عرض کردم:
يابن رسول اللّه ! آهنگ سفر به مدينه منوّره را دارم، چنانچه ممکن باشد نوشته اي برايم بنويس و مرا به فرزندت، حضرت محمّد جواد عليه السلام معرّفي بفرما.
امام عليه السلام تبسّمي نمود، براي آن که فرزندش در آن هنگام در سنين شش ماهگي بود.
و چون حضرت نامه را نوشت و به دست من داد، به سوي مدينه منوّره حرکت کردم تا آن که بر سراي امام جواد عليه السلام رسيدم، غلام آن حضرت جلوي منزل ايستاده بود، گفتم: مولاي مرا بياور تا با ديدن جمال دل آرايش، چشم خود را جلا بخشم و فيضي برگيرم.
غلام وارد منزل رفت و پس از لحظاتي بيرون آمد؛ و آن اختر فرزانه آسمان ولايت و امامت را روي دست هايش نهاده بود، پس نزديک رفتم و سلام کردم.
گوهر ولايت، حضرت جواد عليه السلام جواب سلام مرا داد و فرمود: اي محمّد ! حال تو چگونه است ؟
عرضه داشتم: اي مولايم ! در اثر بيماري چشم، نابينا گشته ام.
آن عزيز خردسال به من اشاره نمود و فرمود: نزديک بيا، چون نزديک امام جواد عليه السلام رفتم، نامه پدرش، امام رضا عليه السلام را به غلام دادم و او نامه را گشود و حضرت آن را خواند؛ و سپس به من خطاب کرد و فرمود:
نزديک تر بيا؛ چون جلوتر رفتم، حضرت دست کوچک و مبارکش را بر چشم هاي من کشيد؛ و من به برکت وجود مقدّس آن گوهر شش ماهه شفا يافتم و چشمم بينا شد و ديگر احساس درد و ناراحتي نکردم. ( 1 )
مي خواهم يک بار جمال دل آرايت را ببينم
صفوان بن يحيي و محمّد بن سنان حکايت کنند:
روزي در مکّه معظمّه به محضر شريف امام رضا عليه السلام حضور يافتيم و اظهار داشتيم: ياابن رسول اللّه ! ما عازم مدينه منوّره هستيم، چنانچه ممکن است نامه اي براي فرزندت حضرت ابوجعفر محمّد جواد عليه السلام بنويس، که انشاءاللّه ما را مورد لطف و عنايت خود قرار دهد.
و حضرت رضا عليه السلام تقاضاي ما را پذيرفت و نامه را نگاشت ؛ و تحويل من داد، هنگامي که نامه را گرفتيم به سمت مدينه حرکت کرديم.
و چون به منزل حضرت جواد سلام اللّه عليه رسيديم، خادم حضرت به نام موفّق نزد ما آمد، در حالي که کودکي خردسال را – که حدود پانزده ماه داشت – در آغوش گرفته بود.
و ما متوجّه شديم که آن کودک، حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام مي باشد.
به موفّق، خادم حضرت فهمانديم که ما نامه اي براي حضرت آورده ايم ؛ و نامه را تحويل خادم داديم.
حضرت دست هاي کوچک خود را دراز نمود و نامه را از موفّق گرفت و به خادم اشاره نمود که نامه را باز کن.
و چون نامه را گشود، حضرت مشغول خواندن نامه گرديد و در ضمن خواندن، تبسّم بر لب داشت.
وقتي خواندن نامه پايان يافت، به ما فرمود: شما از سرورم تقاضا کرديد تا برايتان نامه اي بنويسد که بتوانيد با من ملاقات و صحبت نمائيد ؟
عرض کرديم: بلي، چنين است.
سپس محمّد بن سنان اظهار داشت: اي مولا و سرورم ! من از نعمت الهي – يعني چشم – محروم و نابينا شده ام، اگر ممکن است بينائي چشم مرا برگردان، تا يک بار به جمال دل آراي شما نظر افکنم ؛ و دو مرتبه به حالت اوّل برگردم.
و اين لطف و کرامت را پدرت و نيز جدّت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام بر من عنايت فرمودند.
سپس حضرت دست مبارک خويش را دراز نمود و بر چشم من کشيد؛ و در همان لحظه چشمم روشن و بينا گرديد، به طوري که همه جا و همه چيز را به خوبي مي ديدم، پس نگاهي به جمال دل آرا و مبارک حضرت افکندم.
و لحظه اي بعد از آن، دست بر چشم من نهاد و دوباره همانند قبل نابينا شدم.
پس از آن، من با صداي بلند اظهار داشتم: اين جريان همچون حکايت فطرس ملک مي باشد. ( 2 )
سپس حضرت جوادالا ئمّه عليه السلام پاهاي خويش را بر سينه خادم نهاد و کلماتي را بر زبان مبارکش جاري نمود. ( 3 )
پي نوشت:
1-خرايج راوندي: ج 1، ص 372، ح 1، بحارالا نوار: ج 50، ص 46، ح 20، إ ثبات الهداة: ج 4، ص 388، ح 24.
2-حکايت فطرس مشهور است، که چون در جراني بالهايش سوخت، به دستور حضرت رسول صلي الله عليه و آله بدن خود را به قنداقه يا گهواره امام حسين عليه السلام ماليد و بالهاي سوخته اش به حالت اوّل بازگشت.
3-هداية الکبري حضيني: ص 300، س 17، اختيار معرفة الرّجال: ص 582، ح 1092، بحارالا نوار: ج 50، ص 67، ح 44.